هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵
#64

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
گراپ: هرمی ... کمک خواست!

هدویگ: هو هو!

و می شینه روی شونه ی گراپ!

گراپ یه نگاه به هدویگ می کنه و می گه: هد ... هرمی کو؟ من هرمی ندید!

هدی:هدی هم همون هرمیه چه فرقی داره!

گراپ: اینجا جور هست!ملت چرا پخش زمین!؟

هدی: ایول پسر کارت عالی بود!

و هدویگ یک پس گردنی می زنه به گراپی!

گراپ: مگس بود؟ یا هدی بود!؟

هدویگ: هییییییی ها همون هیچی !

گراپ در حال دیدن مردمیه که همه زیر الوارهای دیوار در حال له شدن هستن!

راجر که از اون ورا می گشته یکدفعه این گراپ رو می بینه و می بینه که در و دیوار کافه در حال ریزشه!و همه زیرش موندن!بدو بدو به سمت هدویگ می یاد!

راجر دستهاشو می یاره بالا که دست گراپ رو بگیره!

راجر: اوه مای گاد!گراپ!خودتی چه بزرگ شدی؟ در شکستی چه سنت دیرینه ای تو یک نابغه ای باید ازت تقدیر بشه !این سنت در شکستن یک سنت شایسته است گراپ!

هدی:

راجر کشان کشان دست گراپی که نمی دونه اصلا این چیه کیه کجاست رو می گیره و می کشونه طرف در ویران!

راجر: حالا با این در بزن رو شونه ات!

دانگ!و هدی هوووووو!

هدیگ بال بال می زنه و می گه: راجر؟ راجر؟ سنت در شکستن؟ این دیگه چه صیغه ایه؟!

راجر: سنت سنته!سنت اینکه باید با در زد تو سر ملت!

هدی گیج گیج!

**********************************
با عرض معذرت من هیچوقت خوب ننوشتم هدی منو ببخش سوژه شهید کردم!فقط دلم هوای کافه کرده بود!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۵
#63

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
عده ای از ملت بیکار توی کافه نشسته بودن و صحبت های بیخود می کردن و در کل حرکات بیخودی انجام می دادن .
که ناگه ، منجی همه تاپیکها ! ، هدویگ وارد کافه شد !
هدویگ : سلام ملت !
ملت بیکار به سمت هدویگ برگشتن و با دیدن جغد کوچولو موچولوی تپل مپل سفید میفید خوشگل موشگل ، لحظه ای از حرکات بیخودشون دست برداشتن و مشغول تماشای هدویگ شدن .
هدویگ مستقیم به سمت پیشخوان رفت و گفت :
- هی ممد ... یه نوشیدنی کره ای بده .
و بعد شروع کرد به مرتب کردن پراش .
یک جاسمی از میون اون آدمای بیکار ، به سمت بقیه برگشت و گفت :
- بچه ها بیاید یه خورده اذیتش کنیم ... به نظر خیلی مظلوم میاد !
جاسمی دیگر از میون آدمای بیکار با گفتن "ایول" حرف جاسم قبلی رو تایید کرد و ادامه داد :
- شما کاری نداشته باشید من میرم سراغش
جاسم دوم بلند شد و کنار هدویگ اومد و گفت :
- هی ممد ... یه دونه نوشیدنی کره ای هم به من بده .
بعد سیگاری که دستش بود رو تکونی داد که خاکستر سیگارش روی پرهای هدویگ ریخت !
هدویگ به سرعت به سمت جاسم برگشت ... جاسم با دستش خاکسترا رو از روی پر هدویگ پاک می کرد ... در همین حین گفت :
- می بخشید ... اتفاقی شد ... شما رو اینورا ندیده بودم .
هدویگ : آره امروز گذری از هاگزمید می گذشتم گفتم یه سری به اینجا بزنم یه پستی بنوازم !
جاسم به دوستانش نگاهی انداخت و تو دلش گفت : ( بیچاره نمی دونی چه عاقبتی در انتظارته !)
ممد ، خدمتکار کافه ، دو تا نوشیدنی کره ای آورد و جلوی هدویگ و جاسم دو گذاشت .
یکی از جاسمای پای میز گفت :
- هی آقا جغده ... یه چیزیت افتاده رو زمین .
هدویگ به سمت زمین خم شد تا ببینه چی افتاده زمین . در همین حین جاسم دو یه چیزی توی نوشیدنی کره ای هدویگ ریخت و بعد هم پس گردنی ای نثار هدویگ کرد و سریعا مشغول خوردن نوشیدنی کره ای شد !
هدویگ با خوردن پس گردنی مثل فنر از جا پرید و روی صندلیش فرود اومد .
به اطراف نگاه کرد ولی متوجه نشد کی اونو زده بود . جاسم دو هم که مشغول خوردن نوشیدنی کره ای بود . پس به هوا بلند شد و مستقیم رفت و یقه ممد رو گرفت و گفت :
- خود نامردت بودی ! ... چطور جرات کردی ؟!
ممد : مشکلی پیش اومده آقا ؟ ... چرا اینطوری می کنید ؟!
هدویگ : چطور جرات کردی به من پس گردنی بزنی ؟
ممد : دِ یقه رو ول کن ... گفتم که من نبودم .
گرومپ !(صدای کله ای که نثار هدویگ شد!)
هدویگ پخش زمین شد ... با سرعت بلند شد و به سمت ممد حمله ور شد ... ولی جاسم دو جلوشو گرفت و مشتی نثارش کرد و گفت :
- کسی حق نداره تو کافه محل ما شر به پا کنه !
جاسم های دیگه هم به حمایت از اون بلند شدن و به حالتی تهدید آمیز به سمت هدویگ اومدن .
هدویگ به اطراف نگاهی انداخت و در دستشویی رو تنها راه نجات جونش یافت ! ... پس مستقیم به سمت دستشویی رفت و در اون رو از پشت بست و قفل کرد .
یازده دو صفرشو از جیبش در آورد و شماره گراوپی رو گرفت :
- الو ... گراپ خودتی ؟
- الو ... گراپ هست ... هرمیون خواست !
- گراپ بپر سه دسته جارو یه سری آدم اینجا هستن می خوان هرمیونو اذیت کنن .
- هرمیون ... اذیت ... گراپ نذاشت !
- پس زود بیا که اوضاع خیطه .
هدویگ تماس رو قطع کرد و گوشی رو توی جیبش گذاشت و به انتظار نشست .

دقایقی بعد ، صدای خراب شدن دیوار شنیده شد !
هدویگ به سرعت از دستشویی خارج شد ...........................................




Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۵
#62

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
این داستان ادامه داستان کلوپ ورزش های جادویی لندن است و در این تاپیک دیگر ادامه ندارد!

ولدی عرض اتاق رو طی می کرد در حالی که به سختی مشغول فکر کردن بود! مرگ خواراش هم نشسته بودن و منتظر بودن تا ولدی یه چیزی بگه! مشخص بود که سارا هم توی اتاق نیست!
_ما باید این دفعه خودمون تصمیم بگیریم کجا بریم! فکر نکنم اوانز هم بتونه در مقابل خواسته ما مقاومت کنه!
مرگ خوارا سرشونو به علامت تأیید حرف ولدی تکون دادن و منتظر بقیش شدن:
_خب حالا نظر شما چیه؟ کجا بریم؟
بلیز اول از همه جواب میده:
_به نظر من که باید یه جای سیاه باشه!
بادراد هم در تأکید حرف بلیز ادامه می ده:
_آره..خسته شدیم دیگه از این همه شلوغی ...من یکی که دلم خیلی برای سیاهی تنگ شده!
در همون موقع آرامینتا جواب می ده:
_خب من در بررسی که چند وقت پیش از انجمن ها به خصوص خانه ریدل ها داشتم باید بگم بهترین جا کافه تفریحات سیاهه!
لوسیوس که به نظر می آمد کاملا با این پیشنهاد موافق است گفت:
_آره خیلی خوبه! تازه می تونیم بروبچسی هم که این چند وقته ندیدیم ببینیمشون!
ولدی قبول می کنه و منتظر می شن که سارا بیاد...مدت زیادی نمی گذره که سارا پیداش می شه!
_خب....برای امروز برنامه اینه:......
ولدی جفت پا می پره وسط حرفشو می گه:
_نه صبر کن! امروز تو باید گوش بدی! برنامه ما اینه: اول از همه ما یعنی من و مرگ خوارام می خواییم بشینیم آرایشگاه زیبا رو ببینیم!
مرگ خوارا:
بعد هم یه ناهار سیر می خوریم و سپس راهیه کافه تفریحات سیاه می شیم! اوکی؟
سارا:
_خب خب خیلی خوبه برای خودتون برنامه ریزی می کنید! قبول می کنم فقط یه مشکلیه....یه مشکل بزرگ!
ولدی یه خنده بلندی می کنه و میگه:
_بابا این که تو می خوای بگی که اصلا مشکلی نیست! تا وقتی که با من باشم کسی بهت کاری نداره!
سارا یه نگاه این جوری میکنه و میگه:
_باهوش! اصلا بحث این نیست...من بهتون اطمینان ندارم! و تا من نیام کسی بهتون اجازه نمی ده که از بیمارستان خارج بشید....
ولدی یه نگاه اینجوری می کنه و میگه:
_نه ...من قول می دم که مرگ خوارام کاری بهت نداشته باشن....اوانــــز بیا بریم دیگه! تو که بچه خوبی بودی!
سارا جواب می ده:
_خیلی معذرت می خوام ها! ولی شما آی کیو ها اصلا می فهمید منظوره من چیه؟ مرگ خوارات که اصلا جرئت ندارن با من کاری داشته باشن...من دارم میگم من چجوری به شما اعتماد کنم؟ بیام اونجا یه دفعه پشت در بمونم!حرف شما که حساب کتاب نداره!
همه به طرف آرامنیتا برگشتند...
_خب منم زیاد مطمئن نیستم! ولی خب الان می تونم مطمئن بشم!
و مبایلشو از توی کیفش در میاره و شروع می کنه به شماره گرفتن...پس از چند لحظه مکالمه کوتاه ، تلفونو قطع می کنه و رو به بچه ها میگه:
_خب متأسفانه کافه تفریحات بستس! انگار یکی اونجا رو بسته...
مرگ خوارا:
ولدی با حالتی عصبانی و ناراحت میگه:
_آخه کی رفته اونجا رو بسته؟ آخه من به شماها چی بگم! منو دق دادید.....
خلاصه سارا که می بینه اونا بدجوری حالشون گرفته شده میگه:
_خب اشکالی نداره...میریم یه کافه دیگه!
ولدی با این حرف خودشو پرت می کنه رو تخت و میگه:
_اگه میخوای بگی کافه محفل! من سرم درد می کنه نمی تونم از جام بلند شم!
سارا خنده بلندی می کنه و میگه:
_اونجا که اگه بخوای بری هم اصلا رات نمی دن ولدی جون! اونجا مختص محفلی هاست و بس!
ولدی:
سارا:
_خب می خوایید بریم کافه سه دسته جارو! فکر می کنم از همه جا بهتر باشه...نظرتون چیه؟ کافه کافه ست دیگه!
بالاخره مرگ خوارا قبول میکنن و با خودشون می گن بهتر از هیچیه! ساعات باقی مونده تا رفتن به سرعت سپری میشه! از شانس بد اونها سریال آرایشگاه زیبا حدود دو ساعت طول می کشه که بعدش هم به خاطر گریه مرگ خوارا بقیش قطع میشه! " اه چقدر طول کشید...اعصابمون خورد شد!! "
حدودا ساعت 3 بود که اونها جلوی در کافه رسیدن....کافه مثل همیشه ساکت بود و چون هنوز مدرسه باز نشده بود کافه خلوت به نظر می رسید. وارد میشن و دور یه میز می شینن! مانند هر بار سارا نوشیدنی سفارش می ده . مرگ خوارا مثل مجسمه روی صندلی ها نشسته بودن و همدیگه رو نگاه می کردن!
_خب یه چیزی بگید! یه حرفی بزنید...چه می دونم چرا همتون لال مونی گرفتید؟
بلیز دستشو می زاره زیر چونشو دستشو می زاره روی میز و میگه :
_خب مثلا در مورد چی صحبت کنیم؟ در مورد مرگ خوارا که نمی شه یه سفید بینمونه...در مورد خودمون هم که باز نمی شه چون یه کسی غیر از خودمون اینجا هست!
سارا می خنده و میگه:
_جناب معاون می خوایید من رفع زحمت کنم تا شما همه حرفاتونو بزنید یه دفعه این جای دلتون قلمبه نشه؟
بلیز یه ایشی می کنه و هیچی نمی گه. سارا ادامه می ده:
_خب بیایید جک تعریف کنیم! اولیشو خودم می گم: ولدی مرگ خواراشو می کشه می ره مرحله بعد!
مرگ خوارا همین جور مثل ماست نگاش می کردن انگار نه انگار که جک تعریف کرده بود.
_خب یکی دیگه: ولدی داشته رو دیوار را می رفته مامانش بهش می گه قربونه اون سر کچل بلورین برم!
باز هم هیچی نمی شه. سارا با خودش می گه " اگه الان یه جک درباره دامبلدور بگم همشون می خندن! من می دونم اینا واسه چی نمی خندن...چون جرئتشو ندارن بیچاره ها!
_خیله خب! یه جک باحال حالا: دومبل یه بار میره تو حیاط خونه گریمولد سردش می شه در رو می بنده!
در این موقع مرگ خوارا بودن که از خنده منفجر شدن! بادراد که روی زمین افتاده بود دیگه نمی شد جمعش کرد! بلیز از خنده تو بغل ولدی افتاده بود. لوسیوس زیر میز به چشم می خورد و آرامینتا و بلا هم خیلی شیک و با کلاس می خندیدن!
وقتی نوشیدنی ها رو آوردن دیگه همه فکشون باز شد شروع کردن به جک گفتن و خاطره باز گو کردن! اون روز به دلیل وجود مرگ خوارا کافه سه دسته جارو از صدا منفجر شد. اونها زیاد اونجا نموندن و قبل از اینکه هوا تاریک بشه به سنت مانگو برگشتن. روز خوبی بود! لذت بردن و ولدی به سارا قول داد که حتما یه بار کافه تفریحات سیاه ببرتش!
اما سارا به جایی فکر می کرد که دفعه بعد آن ها را خواهد برد!!

داستان قشنگ ما را دنبال کنید...............

مگر ولدمورت هم بلده نوشیدنی توی کافه بخوره؟؟



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ یکشنبه ۷ آبان ۱۳۸۵
#61

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
روز بعد...
مرلین با صورت زخمی و کبود میاد دم بازداشتگاه...
مرلین:همتون آزادید برید بیرون
ملت از جاش تکون نمی خوره
مرلین:پس چرا ایستادید منو نگاه میکنید.
کورن: بابا تازه داشتیم طرح دیسکو میریختیم...امکانات هم جوره
مرلین:یا با زبون خوش میرید بیرون یا آفتابه...
ملت همه ایکی ثانیه میریزن بیرون...
پاتریشیا تو گوش رابستن:حتما از زن هفتمش کتک خورده
----------------------------
دفتر منکرات
3 ساعت قبل از اتفاق فوق
درینگگگ درینگگگ
مرلین به تلفن آفتابه ایش نگاهی میندازه و با تردید لوله آفتابه(همون گوشی خودمون) رو بر میداره
-الوو....سلام علیکم
-الو....علیکم سلام...من غلام مرغی هستم مسئول تاپیک های ارزشی ورزشی رولپلینگ
-هااااا؟خیلی خوش آمدید قربان قدم رنجه فرمودید شما روی چشم ما پا دارید....نه پاتون روی چشم ما جا داره اصلا شما...
-از مقامات بالا دستور رسیده که منکرات شما تعطیل شده و ملت بازداشتی ریخته بشن تو کافه سه دسته جارو
-آخه چرا قربان...منکرات من؟
-بله چون عامل همه این انحرافات منکرات شماست...همچنین دستور داده شده یه دیسکو داخل کافه زده بشه تا ملت دیگه از کافه خارج نشن
-مردک عوضی@6#$@^
غلام مرغی از پشت تلفن می گیره مرلین رو میزنه...
----------------------------
کافه سه دسته جارو...
فرستاده ستاده مبارزه با انحرافات تاپیک های ارزشی ورزشی رولپینگ: امروز مفتخریم کافه نوسازی شده سه دسته جارو رو که توسط مسئولین متعهد ستاده مبارزه با انحرافات تاپیک های ارزشی ورزشی رولپینگ رو دوباره افتتاح کنیم.
این کافه مجهز به دیسکو...دستشویی عمومی همراه با آفتابه های پیشرفته N93 ....مجهز به دادگاه سیار و اگر مجوز صادر شد مجهز به منکرات هم خواهد بود و غیره.....
ملت:هی
فرستاده ستاده مبارزه با انحرافات تاپیک های ارزشی ورزشی رولپینگ روبان رو میچینه و ملت میریزن تو...
اما با مرلین روبرو می شوند که
....



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ یکشنبه ۷ آبان ۱۳۸۵
#60

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
قاضی:دادگاه رسمیست ساکت را رعایت کنید
کورن:آقا من اعتراض دارم قاضی بیسواده
قاضی:اعتراض وارد نیست اگه تو تبرئه شدی من اسممو میزارم مرلین
در دادگاه باز شد پاتریشیا که خودشو به زور از بازداشگاه درآورده بود وارد شد اومد نشست تو جایگاه وکیل کورن و شرکا
کورن:منو ضایع میکنی مگه من نگفتم دادگاهش وکیل نداره؟
پاتریشیا از جاش پا شد :می خوای برم
کورن:نهههههههههههههه حالا یه چیزی گفتم من
قاضی:خانم بگین اگه حرفی دارین
پاتریشیا:نه شما بفرمایین
قاضی:مرلین بگو
مرلین:نه آقا شما بگو(اومد تریپ خودشرینی بیاد)
قاضی : مگه شوخی دارم باهات بگو دیگه :
مرلین که بدجور کنف شده بود(دلم براش سوخت):اینو نگاه کن
یه چیزیو برد پیش قاضی نشون داد یه چیزیم در گوشش گفت
قاضی:اهان این کورن عجب آدمیه
کورن:پاتریشیا یه کاری بکن

رابستن و هدویگ مادام رزمرتا و علی دایی از جایگاه تشویق میکردن

پاتریشیا:آقای قاضی درخواست میکنم مدرکو به دادگاه نشون بدین
قاضی:اوون موقع آبروی کورن میره کورن اجازه میده نشون بدم؟
پاتریشیا:بل..........
کورن:نهههههههههههه من که نیمدونم چیه .ممکنه خوب نباشه
پاتریشیا :بله میخواد
کورن:
قاضی یه بسته که مواد سفید توش بود گرفت بالا: مواد مخدره
بچه ها از جایگاه:نچ نچ نچ
علی دایی:من نمیدونستم
پاتریشیا:آقای قاضی من ندید یعنی بدون چشیدن میگم اوون مواد مخدر نیست بلکه پودر شستوشوی دستشویی و شستوشوی آفتابه است
مرلین:این از کجا فهمید
قاضی موادو بو کرد:آره راست میگه
پاتریشیا:قربان من یه مدرک دارم این فیلمو نگاه کنین

:fan: :fan: :banana:

قاضی:
پاتریشیا:این جا مرلین 18 سالش بود اون خانومی که میبینید هم همون خانمی هست اوون ساحره زندانیش کرده بود ایشون زن اولشون هست البته نمیدونم بعدشم ازدواج کرده ی یا نه ولی به ما مربوط نیست نکته این جاست که این جا هنوز ازدواج نکرده بودن
تازه اثبات شده اوون ساحره برای جلوگیری از کارهای اینا اوون خانمو زندانی کرده تو کفش موندین؟
قاضی که زیادی هیجان زده شده بود:خوب دیگه بسه من تصمیمو گرفتم ولی تا هفته ی دیگه نمیگم تا شما ها تو بازداشتگاه منکرات بمونین شکلو قیافتون درست شه
مخصوصا تو چی بود اسمت؟حالا مهم نیست برین بازداشگاه که دیگه دیسکو نرین

مرلین بچه هارو ریخت تو بازداشگاه:هان حالا تو این به هفته حالتونو جا میارم
مادام رزمرتا:مرلین اشتباه نکردی ما همه تو یه بازداشتگاهیم کافه ی منو میخواستین تعطیل کنین بعد بازداشتگاهه خانما از آقایون جدا نیست؟ این چه منکراتیه؟
مرلین:آهان راست میگه اقدام به ساخت میکنیم فعلا کاری نمیشه کرد مگه پسرارو ببرین تو دستشویی که نه نمشیه اونجا پیشرفتست اینام تا به حال آفتابه ی پیشرفته ندیدن میزنن خراب میکنن
پاترشیا:آخ جون شامم آوردن
عوامل مرلین شام بچه ها رو آوردن
رابستن یه گوشه کز کرده بود :بچه ها این جا خیلی هم بد نیست
کورن:آره غذای مفت مکان مفت مگه خریم بریم کافه به مادام رزمرتا پول بدیم این جا همه چی مجانیه
بچه ها:
مادام رزمرتا:

-------------------------


پ.و


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵
#59

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
مرلین در بازداشتگاه رو باز میکنه....
هیچ کس داخب بازداشگاه نیست!!!
مرلین آفتابشو در میاره و و یه دکمه رو فشار میده(دکمه تیربار )
مرلین رو به ادامه بدید:پس اینا کجا رفتن؟ تو که گفتی بازداشتشون کردی؟
قبل از اینکه ادامه بدید ادامه بده ، مرلین دستشو میزاره رو دهنش و با انگشت روی سقفو نشون میده
کورن و شرکا:
مرلین لیزر آفتابه رو روشن میکنه و رو مخ ملت رو هدف میگیره.
ملت میان پایین و دستاشون رو میزارن رو سرشون
مرلین: ای خاک به سرت ادامه بدید.دست اینا رو چرا نبستی؟
ادامه بدید: بودجه نداشتیم طناب بخریم اگر هم دو سه تاشون رو میبستم ناعادلانه بود و جزو موازین منکرات نبود...
-------------------
ساعت 4 بامداد
دادگاه منافقین
کافه سه دسته جارو(باید یه ربطی به سه دسته جارو داشته باشه دیگه )

تق تق تق...
دادگاه رسمیست لطفا سکوت را رعایت فرمایید...
کورن و شرکا و رزمرتا و تعداد معدودی از ملت منافق در سمت راست کافه(دادگاه) نشسته بودند
قاضی(دادگاهش فقط قاضی داره پس از نبود دادستان و وکیل زیاد تعجب نکنید ): شاکی جناب آقای مرلین کبیر زاده پور دستشویی آبادی
و مشکوک آقای کورن اسمیت غازچران کله خر زاده و شرکا
مرلین از جاش بلند میشه و داد میزنه: آقا من اعتراض دارم
قاضی:بفرمایید!!!
مرلین: اسم من آقای مرلین کبیر پور زاده ی دستشویی آبادیه نه مرلین کبیر زاده پور دستشویی آبادی
قاضی: بله بله معذرت میخوام...خب شک مورد نظر ، احداث دیسکو در منطقه ای کاملا آُسلامی آقای کورن اسمیت غازچران کله خر زاده آیا از خود دفاعی می کنید
کورن: بله جناب قاضی
قاضی : پس بفرمایید
ملت منکراتی میریزن روی سر کورن تا کورن از خودش دفاع کنه
$*$@%#%&&*)%$$#!%#%*^()_#^#
ملت منکراتی و ملت منافق با هم درگیر میشن و در نتیجه خنثی میشن
قبل از اینکه مرلین و کورن هم با هم خنثی بشن قاضی داد میزنه :
خب برای امروز کافیه بقیه دادگاه فردا برگزار میشه
---------------------------
فردا همون ساعت همون جا
قاضی: خب آقای کورن اسمیت غازچران کله خر زاده شما میتوانید آخرین دفاعتون رو انجام بدید
مرلین:آقای قاضی صبر کنید من یه مدرک دارم که همین سه ساعت پیش به دستم رسید
قاضی:بفرمایید
مرلین دست میکنه تو جیبش و یه آفتابه مدل بالا در میاره
قاضی:هووووم مدرک خوبیه میتونید توی حمله ایتون ازش استفاده کنید.
قاضی:خب آقای کورن اسمیت شروع کنید
مرلین آفتابه رو جلوی صورتش میگیره و از سوراخش سر کورن رو هدف میگیره
کورن یه دفعه فریاد میزنه:اعتراض دارم...این آقا مدرکشون تقلبیه
قاضی:کو؟
کورن میره طرف مرلین و مارک آفتابه رو میکنه
ملت:
کورن:بفرمایید عرض نکردم تقلبیه
مرلین:امکان نداره من اینو از نمایندگیش خریدم
قاضی: تق تق تق...دادگاه رسمیست...نیم ساعت وقت استراحت
مرلین:مارک آفتابه منو میکنی؟صبر کن یه مدرکی برات رو می کنم که نفهمی از کجا رو شده
کورن: اولیش که این بود بعدیاشم میبینیم
در همین لحظه چشم کورن به یه رفیق قدیمی افتاد...علی دایی !!!


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۶ ۱۳:۵۴:۳۶
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۶ ۱۴:۰۲:۵۶

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵
#58

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
کورن : اِ ... پس می خوای بچرخی ... اشکال نداره بچرخ !
مرلین آفتابه رو ول می کنه و شروع می کنه به چرخیدن !
یه آهنگ دو چهارم زورخونه ای نواخته می شه ... مرلین دستاشو باز می کنه و روی پاهاش شروع می کنه به چرخیدن !
با چرخش مرلین ، گازهای آسلام آور به دلیل نیروی گریز از مرکز ، همینطور از مرلین دور می شن !
ولی مرلین چرخیدنشو تند تر می کنه و این باعث می شه جریان هوای اطرافش مثل یه گردباد بشه و همه چیز به طرف مرلین جذب بشه !
گازهای آسلام آور از گوشه و کنار اتاق به طرف مرلین مکیده می شن و هاله ای سفید رو دور مرلین پدید میارن !
پس از اینکه همه گازها جمع می شن ، مرلین شروع می کنه به سمت اتاق فرمان(مثلا همون جایی که کورن و شرکا توشن !) حرکت می کنه و جلوی در اتاق فرمان شروع می کنه به درجا چرخیدن .
کورن از پشت در فریاد می زنه :
- مرلین خودتو تسلیم کن ... تو هیچ راه فراری نداری ... ادامه دارد دست ماست ... اگه بخوای به زور وارد اتاق بشی می کشیمش !
مرلین بدون توجه به حرفای کورن ، در رو با قدرت باد می شکنه و وارد اتاق می شه و درست به وسط اتاق می ره ... ناگهان می ایسته .
گازهای آسلام آور توی کل اتاق پخش می شن .
کورن و شرکا سریعا می پرن روی زمین تا در امان باشن ، ولی گاز آسلام آور اثرشو می زاره و اونا شیمیایی می شن !
کورن :
شرکا :
مرلین که از بس چرخیده بود ، دنیا داشت دور سرش می چرخید ، بعد از اتمام عملیاتش سرش شدیدا گیج میره و روی زمین ولو می شه ..............................

چشماشو به آرومی باز کرد ... نور خورشید اذیتش می کرد .... نگاهی به اطراف انداخت ... چهره تیره و تاری رو می دید ... بعد از چند ثانیه تصویر شفاف تر شد .
ادامه دارد :
مرلین به اطرافش نگاه کرد .. توی دفتر مرکزی ستاد آسلام و منکرات بود ! ... چه شده بود ؟!
مرلین سراسیمه از روی تخت بلند شد و آفتابه اش رو که روی میز عسلی کنار تخت بود برداشت و رو به ادامه دارد گفت :
- اونا کوشن ؟ ... دستگیرشون کردین ؟
ادامه دارد دست مرلین رو گرفت و گفت :
- دنبالم بیا !

ادامه دارد مرلین رو به بازداشتگاه برد و از پنجره ، توی اونو نشونش داد و گفت :
- بعد بیهوش شدنت همشونو خودم دستگیر کردم !
مرلین به سمت در بازداشتگاه رفت و اونو باز کرد ................................




Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۳:۴۷ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
#57

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
(صحنه اسلوموشن مشه...) مرلین گاز رو از در پشتی به داخل ميندازه و داخل در ميشه...
پس از چند ثانيه مرلين به بيرون بر ميگرده يكي ميخوابونه پشت گردن ادامه دارد. (اسلوموشن تموم ميشه!)
- مردك بوقي مگه نگفتم بعد من گاز رو بنداز؟ چرا ننداختي پس؟
- ها؟ آها، بيا...
- اين دفعه من از در پشتي ميرم، بعد تو از در پشتي برو...(!)
(صحنه دوباره اسلوموشون ميشه...) مرلين و پشت سرش ادامه دارد داخل در ميشن...
مرلين يه قلت ميزنه وسط سالن... آفتابش رو ميگيره جلو صورتش (اينجا اسلوموشن تموم ميشه!) و داد ميزنه: كسي از جاش تكون نخوره!
چراغ هاي رنگي خاموش و روشن ميشد. گاز سفيدِ آسلام آور همه فضا رو پر كرده بود. هيچ كس جوابي نميده...

- مرلين، مرلين، ادامه دارد.
- ...
- مرلين، مرلين، ادامه دارد.
- ...
- ادامه دارد جواب بده. مُردي بابا؟
- ...
- ادامه دارد، جون مرلين اذيت نكن، من ميترسم.
- ...
- ادامه دارد، جون خودم اگه شوخي كرده باشي، پدرت رو در ميارم.
- ...
- ادامه دارد... ادامه دارد...
- كورن صحبت ميكنه. مرلين جون آفتابتو بزار زمين، دستات رو بزار رو سرت، آروم بلند شو و خودت رو تسليم كن. ادامه دارد گروگان ماست.
- اي مردك بوقي بي عرضه...! ببين كورن جان داري جرمت رو خيلي سنگين ميكني ها... بي خيال!
- اين تازه اول بازيه مرلين...! من ميخوام ريشه تو رو بزنم!
- هووم؟؟!! تو اين چندين سال كسي نتونسته منو از پا در بياره، حالا توي ارزشي ميخواي اينكارو بكني؟ حالا كه اين طور شد، بچرخ تا بچرخيم.
- اِ... پس ميخواي بچرخي... (صداي ناله هاي ادامه دارد از پشت بي سيم به گوش مرلين ميرسه...!)


ادامه دارد...........


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۳ ۳:۵۲:۵۸

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۸۵
#56

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
ادامه دارد ، یکی از نیروهای منکراتی ، به دستور مرلین همراهش راه افتاد تا به اون کمک کنه !
مرلین پشت ساختمون دیسکو ، وسایل رو روی زمین گذاشت ... ادامه دارد هم کنار مرلین ایستاد و به اون کمک کرد تا وسایل رو در بیاره .
هر دو حسابی مجهز شدن ... مرلین آفتابه ای رو به سمت بالا گرفت و دستشو یه خورده فشار داد ... چنگکی مستقیم از دهانه آفتابه به سمت پشت بوم رفت و روی لبه پشت بوم گیر کرد .
مرلین و ادامه دارد از ساختمون بالا رفتن و روی پشت بوم مستقر شدن .

مرلین دو تا بی سیم از جیبش در آورد و به ادامه دارد داد و گفت :
- اینو می گیری ... تو از راه پله میری منم از راه پله ! ... با من در تماس باش باشه ؟!
- چشم قربان !

مرلین به ادامه دارد اشاره کرد که پشت سرش بره و خودش سریع وارد راه پله شد ... صدای اوپس دوپس گوپس شدید تر شده بود ... همینطور از پله ها پایین می رفتن ... ادامه دارد سه چهار پله عقب تر از مرلین بود .
- مرلین مرلین ادامه دارد !
- ادامه دارد به گوشم .
- خیلی عقبی زود بیا من تنهایی می ترسم !
- چشم قربان !
مرلین لحظه ای ایستاد تا ادامه دارد بهش برسه ... بعد هر دو از پله های آخر هم پایین رفتن ... ناگهان سایه ای رو روی دیوار جلوی در پشتی دیسکو دیدن .

--- چند ثانیه بعد ---

نگهبان از در پشتی خارج شد ... نگاهی به اطراف انداخت و شروع به بالا رفتن از پله ها کرد .

--- چند ثانیه بعد ---

مرلین و ادامه دارد که از میله های روی سقف راه پله آویزون شده بودن به آرومی پایین اومدن ! ... مرلین دست توی جیبش کرد و یه گاز آسلام آور در آورد !!! ... یه دونه دیگه هم به ادامه دارد داد و بی سیم رو جلوی دهنش گرفت و بلند داد زد :
- مرلین مرلین ادامه دارد !
- ادامه دارد به گوشم ... کر که نیستم آروم تر !
- من گازمو می اندازم تو هم بنداز باشه ؟!
- نمی گفتی هم می انداختم ! ... تمام !

صحنه اسلوموشن شد ... مرلین گاز رو از در پشتی به داخل انداخت و داخل در شد ...
ادامه دارد ...(!!!)




Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۵
#55

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
شب تاریکی بود و هوا به شدت سرد.
رزمرتا: خواهش میکنم هر چی پول بخواید بهتون میدم فقط کافمو نبندید.
یکی از ملت ارزشی(از نوع مونثش) ضربه ی سنگینی پشت گردن رزمرتا میخوابونه
ناگهان تمام چراغ های خیابان خاموش میشه
مرلین: قضیه یه خوره مشکوک میزنه
مرلین فوری آفتابه ی نورانیشو در میاره و اطرافو خوب بررسی میکنه
ملت ارزشی هم که خودشونو خیس کرده بودن( ) به تبعیت از مرلین اطرافو نگاه میکنن
ولی خبری نیست!!!
مرلین: اشکال نداره با همین آفتابه میتونیم جلومونو ببینیم
ملت یه کم دیگه جلو میرن...
یه دفعه یه صدایی میاد
-هووووووووووو
ملت:
مرلین ایندفعه آفتابه ی صدایابشو در میاره
باز هم هیچی پیدا نمیکنه
مرلین: ملت به خط شین
هیچ کس از جاش تکون نمیخوره
مرلین: ملت مگه با شما نیستم. برادران ارزشی فورا به خط شین.
ملت همچنان تو کفن و سر جاشون ایستادن
مرلین: همتون از فردا اخراجین همتونو تحویل میدن به منکرات مرکزی
ولی ملت همچنان سر جاشون ایستادن
مرلین شک میکنه
مرلین: هی اون پشت کیه
ملت ارزشی آسلامی (arzeshi aslami) کنار میرن
مرلین:
مرلین با نیروهای ارزشی منافق روبرو میشه که در جلوی اونها کورن ایستاده
کورن: یا الله سریع رزمرتا رو آزاد کنین
مرلین به سختی رو دست خورده بود
مرلین با اکراه: رزمرتا رو آزاد کنین
رزمرتا رها میشه و میدوه سمت کورن
کورن:
کورن یه مشت میزنه تو صورت رزمرتا و بیهوشش میکنه
مدتی میگذره...
مرلین:از جون ما چی میخواین چرا نمیرین؟
کورن: هیچی یه مجوز کوچولو
مرلین: مجوز چی؟
کورن:یه دیسکو در زمین بغل منکرات
مرلین:
--------------------------
کورن: اون باندا رو بزارین اونجا آها خوبه. روشنش کن
اوپس اوپس اوپس....
مرلین در دفترش:
-------------------------
شب هنگام...
اوپس اوپس اوپس...
مرلین دیگه کفری شده بود...
مرلین:
مرلین: یه آشی برات بپزم که یه آفتابه روش روغن باشه
مرلین وسایل منکراتشو بر میداره و میره سمت کافه....
ادامه دارد...


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۷ ۲۲:۱۲:۳۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.