هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۰:۰۶ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
جلسه ی دوم کلاس پیشگویی


تمام مشتاقان زمستان و خواب و دود و دم و قلیون سرا تازه اونم از نوع مختلطش دوان دوان، بسیار مشتاق و سبقت گیرنده از هم، به سمت کلاس پیشگویی رهسپار بودند و حتی در مواردی دیده شد که برای هم کلاسی هایی که تندتر می دویدند جف پا می گرفتند تا یک وقت بالشتک های خوبتر را دیگران هاپولی نکنند!

در انتها با کشت و کشتار و من بکش و تو بکش و کشیدن های بسیار، یاد فیروز آقا کریمی افتادم؛ همگان به سر منزل مقصود رسیدند ولی ضد حال عظیمی خوردند و از شوک حادثه فقط تونستن همونجا که قرار داشتند تلپی رو زمین بشینن.

تمام بالشتکها جمع شده بودند و دود و دم و قلیون های سابق رو هم لولو برده بود! در عوض حوضچه های آب گرمی با آبهای معطر قل زننده و تختهای استخری و حور و غلمان ها و رودهای جاری من تحتشون(!) گوش تا گوش کلاس رو فرا گرفته بود. پروف خیر ندیده بهشتی ساخته بود و خودش در مقام سازنده با آغوش باز پشت تریبون جغدی معروفش ته کلاس ایستاده بود.

- عزیزکانم! اوهوو هوو هوو! می دونید که من دستی هم در تغییر شکل دارم، بفرمایید بشینید، یا بخوابید یا شنا کنید.. مایو و بیکنی و موارد لازم دیگه هم تو اون کمد بغل دستتون هست، فقط تاکید می کنم چیزی از کلاس کش نرید که سوسک میشید!

جماعت بهت زده ناگهان به خودشون اومدن و دیدن چنین بهشتی سراسیمه تر از قبل به سمت حوضچه ها و حوری ها و غلمانها و باقی موارد حمله ور شدن! دیده شد که فیلیوس فلیت ویک که از نمره های بالای کلاس هم بود دوان دوان به سمت یکی از حوضچه ها رفت و شیرجه زد توش.. اما هرگز بیرون نیومد چون وقتی پاش به کف حوض رسید میلیونها متر با سطح آب قل زننده فاصله داشت! به هر حال تقدیرست و مرگ هر کسی را یک طور می رباید!

و بشنوید از حور و غلمانهای لپرکانی که .. هوووم .. نشنوید.. به درسمان برسیم که از اوجب واجباتست..

دامبلدور پس از جاگیر شدن تمام دانش آموزها، ریشش را تابی داد و شروع به سخنرانی کرد:

- عزیزان دل روشنایی.. و تاریکی.. و بی رنگهای بی گروه! هووم.. خوش اومدین به کلاس پیشگویی، هفته ی قبل درسمون راجع به چی بود؟ بله خانوم عمه جسی؟!

- راجع به هیچی پروف ِعزیز دل!

- کمک خوبی کردید عمه! خب پس بیاید این جلسه کاملا توجه کنیم به مبانی علمی پیشگویی، پیشگویی چطور انجام میشه از لحاظ منطقی و علم و ریاضی؟! می خواین نظر بدین بابا بیدل؟!

- نه می خواستم بگم که من این زیر یه دل پیدا کردم.. کمکم کنید تا بادل نشدم!

- ممنونم از توجهت به درس پدرجان! می گفتم.. پیشگویی با شکستن مرزهای زمان انجام میشه، وقتی شما به جایی برسید که زمان در اطرافتون بی معنی بشه می تونید پیشگویی کنید اما چطور؟ در معبد دلفی خروج یک سری گازهای آتشفشانی عقل کاهنه رو زایل می کردند و از این رو کاهنه از بعد زمان خارج می شد و حرفهای دوپهلو و رمزآلودی می گفت که به پیشگویی معروف شد! یکی دیگه از موارد متاخر چاله های زمانی هستن.. این چاله ها مثل رمزتازهایی می مونن که توی زمان آدمها رو جا به جا می کنن برخلاف رمزتاز که انتقال های مکانی رو..بله خانوم وارنر؟!

- پیشگویی از طریق کارتها و اشکال و خوابها چطوری با این منطق هماهنگ میشن پروف؟!

- می خوای اونا رو بذاریم برای جلسات بعد؟! بیاید این جلسه رو به انجام تمرینهایی در همین زمینه بگذرونیم.. تکالیف اینهاست.. هرچه سریعتر دست به کار شید!

تکالیف:

1- یک مورد از ابزارهایی که می تونن بعد زمان رو در هم بشکنن کاملا مشروح بگید (طنز) (5نمره)

2- پیشگویی کنید که هفته ی بعد کلاس پیشگویی چه دکوراسیونی خواهد داشت! (5نمره)

3- با یه چاله ی زمانی برخورد کردید و بلعیده شدید، با یک رول توصیف کنید. (20نمره)


- فقط دو نکته! دو تا غواص بفرستید جنازه ی مرحوم فیلیوس رو از حوض بکشن بیرون! دمپایی و شامپو و حوله و بیکنی و اینا رو هم کش نرید.. سوسک میشید.. از من گفتن..


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
شرح نمرات جلسه ی اول کلاس پیشگویی


گریفیندور:

آلیس لانگ باتم: 26
مخلوقات تمام چیزهایی هستن که خلق شدن، می تونستین بگین شلوارک مرلین مثل فلیت ویک! اتفاقا گفتم مخلوقات که دستتون باز باشه برای ایده های خلاقانه..

نمرات اندکی هم که از تکلیف سوم کم شده صرفا به مسائل نقدی و حرفه ای رولتون مربوطه، که خب اینجا جای نقدشون نیست.

جسیکا پاتر: 29
غیر از اینکه نمره ی سی فقط واسه استاده و بس و به همین راحتی به کسی سی نمی دیم، مشکلی که وجود داشت پیشگویی کردن شما در داستان بارز نبود.. صحنه آرایی بود فقط و کمی خطرناک!!

اسلیترین:

شرکت کننده ای نداشت!

هافلپاف:

هلگا هافلپاف: 28

نمی دونم چرا وقتی رو یه موضوعی تمرکز می کنی کلا روش قفل میشی! هلگا شوهر می خواد همه می دونیم ولی دیگه خیلی تکراریش نکن مادر جان!

بیدل آوازه خوان: 29
دقیقا همون حرفی که به جسی هم زدم!

ریونکلا:

پادما پاتیل: 24
اون سوالات سه نمره ای رو گذاشتیم که هم شما نمره ی بهتری بگیرید هم میزان خلاقیتتون رو بسنجیم! نباید اینقدر راحت ازش رد بشید.. باقی امتیاز هم به مسائل فنی رول برمیگرده.

لینی وارنر: 28
رول لینی وارنر! رول! من رول می خواستم نه نیمه رول!

فیلیوس فلیت ویک: 28
من به شما گفتم پیشگویی رو بگو.. بعد دقیقا همون قسمت رو نقطه ی مجهول پستت قرار دادی ؟! هیچ برتی باتی طعم این ضدحالی که شما زدید رو نداره!

و همانطور که گفتم نمره ی سی برای استاده فقط!

پ.ن: درخواستهای نقد خارج از هاگوارتز پذیرفته می شوند! :|


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۲۳:۵۷:۴۴

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۲۷ سه شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳
از خوابگاه اساتید هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 288
آفلاین
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)

کار کارِ انگلیساست ... به نظر می رسه ملکه و وزیرِ وزغ مملکت و گانتِ چیز کش دست در دست هم دادن به زور، تا دامل ما را کنند پفیوز ...

البته نباید دست های پشت پرده را نیز از یاد برد.

در ضمن از نظر علم جادوگری، پیشگویان بزرگی همچون آلبوس دامبلدور که روزانه برای امرار معاش هم پیشگویی می کنند، به دلیل بار روحی فراوانی که حضرت آپولو بر روی دوش آنان می گذارد، به خواب آلودگی بسیاری دچار می شوند.

سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)

به نظر می رسد اولین پیشگو شصخ شصخی شلوارک مرلین است !

بلی! شلوارک مرلین احتمالا اولین پیشگو بوده است چون همه ما به دلیل یک افسانه قدیمی که در آن مرلین با استفاده از الهامات شلوارکی اش خود را نجات می دهد به شلوارک آن قسم می خوریم!

البته زحمات پرفسور ج ن ت ی و همچنین شما را از با سن هزاران هزاراران سال نباید فراموش کرد که چقدر برای رشد و پیشرفت پیشگویی در جامعه زحمت کشیدید.

مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه!)

- چی؟ پیشگویی کنیم؟ من نمی تونم بگم 5 دقیقه بعد قراره چه بلایی سرم میاد، انوقت 10 سال آینده ام رو چجوری پیشگویی کنم؟

پرفسور فلیت ویک با آمپر سوراخ شده و چهره برافروخته و البته صدای زیر و نازکش، در کلاس پیشگویی و رو به لینی ورانر فریاد می کشید و منظره مضحک و خنده داری را ایجاد می نمود.

لینی وارنر در حالی که سعی می کرد جلوی خنده خود را بگیرد، زیر لب گفت:
- آروم باش ... فیلیوس .. ببین کاری نداره که؛ اول میشینی جلوی گوی، بعدش خیلی راحت چشماتو می بندی و از خودت صدای دروگه در میاری، بعد یهو یه سری الهاماتی بهت می رسه و اونو توی کاغذ می نویسی !

و در حالکی پوزخند می زد و به چارچوب درب تکیه می داد، ادامه داد :
- به همین راحتی، به همین خوشمزگی ... !

پرفسور فلیت ویک که کم کم سیر تکاملی برعکسی را از رنگ بنفش به قرمز و سپس صورتی و بالاخره سفید متمایل به صورتی طی می کرد، رویش را از لینی برگرداند و به دانش آموزان پای منقل و چیزکشی نگاه کرد که در کنار پنجره دمر خوابیده بودند.

فضای کلاس بوی عجیبی می داد و پر از ظرف های عود و اسفند و یک سری مواد دیگر بود که به آرامی دود می کردند.

روی زمین هم صندلی ها و میزهای واژگون شده _پس از برخورد دانش آموزان فراری از کلاس_ پخش و پلا بودند و هر از گاهی فلتی ویک مجبور می شد آن ها را کنار بزند.

فلیت ویک به سمت یکی از میز ها رفت که هنوز سرجایش بود و گوی آن را لمس کرد؛ سپس پشت صندلی نشست. لینی وارنر گفت:
- خب دیگه من تکلیفم رو انجام دادم، پس تو هم سریع تر انجام بده و پاشو بیا تالار، حسابی باهات کار دارم.

و به سرعت از در کللاس بیرون رفت. موهایش در بادی که از سقف به سمت درب خروجی در جریان بود، تکان تکان می خورد و با چشمان آبی رنگش منظره محصور کننده را می آفرید.

پرفسور فلیت ویک ذهنش را خالی کرد و کمی شقیقه اش را مالید و سپس در گوی نگاه کرد؛ هیچ چیز جز انعکاس بی قواره چهزه خودش را نمی دید.

چشمانش را بست و نمره ای فکر کرد که این پیشگویی می توانست برایش به ارمغان بیاورد؛ یک نمره 24 به همراه دو سوال ساده دیگر، نمره 30 را به او ارزانی می داشت.

تصاویری از ستاد رانده شدگان و جیغول پاتر و آلبوس دامبلدور در جلوی رویش ظاهر شدند. سپس یک فلش به سمت آن تصویر قرار گرفت و تصویر جدید یعنی تصویر یک وزغ نیز در کنار آن و با یک علامت ضربدر ظاهر شد.

فلیت ویک با خود اندیشید در مدت چندین سالی که پیشگویی نکرده بود، پیشگویی هم مدرن شده بود و فلش و ضربدر داشت!

فلیت ویک دوباره ذهنش را روی گوی و پیشگویی متمرکز کرد.

این بار تصاویری مثل جام قهرمانی هاگوارتز و بعد از آن نیز جشن راونکلایی ها در برابرش ظاهر شد. سپس چند تصویر از 4 سال آینده اش و موهای اکثرا سفیدش را دید که به آرامی از جلوی چشمانش می گذشتند و آینده اش را رقم می زدند.

چند دقیقه همانطور روبروی گوی و با چشمان بسته نشسته بود ولی بالاخره چشمانش را باز کرد و لبخندی را که تمام صورتش را پوشنده بود، پهن تر کرد!

سپس ورقه اش را از جیبش در آورد و در جلوی سوال سوم با خط ریز ولی زیبایی نوشت :

پیشگویی 10 سال آینده من به قرار زیر است؛ و تصاویری را که دیده بود، شرح داد.


با تشکر از شما پرفسور ِ پیر و گشاده ولی خواب آلودِ عزیز ما ... پرفسور دامبلدور !



دربرابر شرارت وزیر و مدیر خیانت کار و مفسد و چیزکش جامعه ساکت نمی مانیم ... !


تصویر کوچک شده

با هم، قدم به قدم، تا پیروزی ...


- - - - - - - - - - - - - - - - -


تصویر کوچک شده

تا عشق و امیدی هست؟ چه باک از بوسه دیوانه سازان!؟


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)

شما بگو دامبل چی کار نکرده! والا تعداد کارایی که انجام داده از کارایی که انجام نداده خیلی بیشتره و برشمردنش هم سخته و دوشواری داره. اما خب من چندتاشو نام میبرم.

تو تیم کوییدیچ ترنسیلوانیا بازی کرده و سه تا مسابقه داده، از خودش ایده در کرده و دوئل راه انداخته، محفلو از نو آباد کرده و جمعی از یاران قدیمی محفل رو دور یاران جدید محفل قرار داده و با همدیگه رو به جلو و پیشرفت حرکت میکنن.

همه ی اینا چنان خستگی ای بر جان آلبوس دامبلدور پیر و فرتوت انداخته که دیگه باید به خواب زمستونی فرو بره و مدتی رو استراحت کنه تا قوای بدنیش رو از نو بدست بیاره.

سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)

مرلین اعظم، جد تمامی جادوگران و ساحرگان عالم. خدایگان جادوگران و ساحرگان و فشفشه ها و ...

البته شاید خیلی از خودش تو پیشگویی نبوغ به خرج نداده باشه و تو این راه واسه خودش اسمی رقم نزده باشه، اما مهم اینه که جرقه هایی از پیشگویی رو از خودش نشون داده و شما گفتین اولین! نگفتین که اولین برترین.

مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه! » یعنی 24 نمره!)

ریش های سفید درازی از سمت راست و چپ مستطیل بالای صفحه ی جادوگران که لوگوی خودش رو در برداره، بیرون زده و تا پایین صفحه کشیده شده ... جادوگران پیر شده ... 20 سالش شده!

محفلیون اینگونه وجود پربرکت بی برکت خودشون بعد از ده سال رو به آیندگان نشون دادن. باقی مستطیل با پس زمینه ی مشکی و ماسک چند مرگخوار در کنار نام جادوگران، پر شده و مرگخوارا هم باقی موندنشون طی این ده سال رو اینگونه ثابت کردن.

همچنان ارباب لرد ولدمورت کبیر ِ فعلی، ارتش قدرتمند مرگخواران رو رهبری میکنه و نه تنها از تعداد مرگخوارا کم نشده، بلکه بیش از دو برابر شدن. در کمال تعجب و حیرت همگان، برای اولین بار، محفل بی صاحب نمونده () و همچنان آلبوس دامبلدور ِ فعلی داره اونارو هدایت میکنه. به سوی نور و روشنایی ...

لینی و رز، بیش از پیش دوتایی دست به حرکات مختلف میزنن و به جایی حمله ور میشن و با رولای خودشون اونجارو بمب بارون میکنن؛ و بی شک همچنان مرگخواران وفادار ارباب لرد ولدمورت کبیر باقی موندن و حالا لینی بعنوان نوه ی پیکسی اعظم (که در آواتار مسنجر اربابه میتونین رویت کنین) پذیرفته شده. جیغ جیغ های رز مثل همیشه ادامه داره و همه جارو تر و تازه و شاداب نگه داشته.

اما لینی یه موفقیت دیگه رو هم بدست آورده ... برگردوندن لونا! هرچند هنوزم گاهی پرمیکشه و میره، اما بعد از مدتی غیبت به علت جادوی جادوگران و اصرارهای فراوان لینی، دوباره برمیگرده و دوباره باز خسته میشه و میره و اگین برمیگرده و این چرخه نمیدونم چرا هنوز بعد از گذشت ده سال از کار نیفتاده و با قوت به کارش ادامه میده ... نمیدونم چرا! خب نمیشه خراب شه چرخه هه؟

جشن تولده سایته، جشن 20 سالگیش؛ و اینبار همه شرکت کردن. از ارباب لرد ولدمورت کبیر گرفته تا آلبوس دامبلدور؛ و یاران تاریکی و روشنایی در کنار هم، دور کیکی که با نام جادوگران مزین شده، جمع شدن. البته یه عده بی طرف و فسیلای دهه ی اول سایت هم وجود دارن که به یاد خاطرات اینجا اومدن.

ای بابا پروف دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه خووو ... خلاصه اینکه سایت جادوگران همچنان زنده مونده و گروهاشم نه تنها پابرجا موندن، تازه قوی ترم شدن و هی بر جمعیتشون افزوده شده و منم موندم و همچنان فعالیت میکنم انشاالمرلین و همه به خوبی و خوشی و سلامتی زندگیمونو طی میکنیم و به امید جشن تولدهای بعدی سایت جادوگران، به فعالیتمون برای زنده موندن سایت ادامه میدیم.

ما تا ابد زنده میمونیم. ما یعنی جادوگران.




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۳:۰۲ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۲

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو


سوال 1: دامبلدور چيکار کرده که اينقدر خوابش مياد؟ (3نمره)

ساری پروف !
دقیقن این سوالی بود ک ذهن ِ مَن ِ ر ُ هم از همون ابتداء امر ک ب کلاستون اومدم؛ شدیدا" مخشوش کرده ؛ اینکه شما چرا خوسِتون میاد ؟! هــِــممم ؟!
اگه بخوام از زاویه ی لنز ِ فیش آیِ خودم به قضیه نگاه کنم میتونم بگم که ؛
اِهِم ، قُلُپ قُلُپ ... هییییی
- طبق ِ گزارش ِ چهل کلاغ ِ قبلی پروف ِ عزیز شب ِ قبلش تا خروس خونِ سحر در حال مذاکرات چندجانبه با شورای ِ تشخیص در باب ِ آینده ی وزیر ِ زن و نخش ِ اون در کمبودهای ِ مالی اخیر و ایضن سرگردان ماندن ِ پرونده های ِ وام های کلان برای ِ احداث ِ مکان های ِ تفریحی و خرید باشگاه های کوییدیچ بود، ک تاکنون سر ُ صدای ِ زیادی کرده است!
از طرفی این پیر ِ محفل ؛ علی رغم تمام توانایی بدنی ؛ و برای ِ آنکه الگوی ِ آموزنده ای برای شاگردان باشد سعی داشت چشمان و ذهن ِ داگون ِ خود را ب ضرب ُ زور سَر ِ پا نیگر دارد، پس تشکچه ی مخصوصش را در کنجی ظاهر کرد و با پوزیشن ِ خاص ِ خود از اعماقِ اون تَـــ ه ِ وجود دودها را بلعید و از چش ُ چالش با اشکال ِ بیناموسی ای ب بُرون پرتاب میکرد و زیر لب فوش های چیزداری را نثار مافیای ِ جادوگری ک او را ب پشمی حساب نکرده بودند و در جواب ِ تقاضای درصد از سهم ؛ انگشت ِ شصتی را ب او حواله کردند !




سوال 2: از ميان مخلوقات چه کسي اولين پيشگو بوده؟ (3 نمره)
آه پروف ِ مون ! :(((
من اون موقع ک شما داشتین اینجا رو توضی میدادین در حال گرفتنِ فیلم از عابدینِ کلاس بودم! حواسم جلب ِ شما نبود ! ... اول شوما و سپس مرلین من ُ ببخشِ ! :((((((


مشخ: طي يک رول وضعيت ده سال بعدتون رو پيشگويي کنيد! (بقيه ي نمره ديگه!)


- چقد کم حرف شدی آنیت ! غصم شد ! :(
- چی بگم آجی ؟ :(
- نمیدونم عزیزم ! من دلم برای اون خندیدن هامون پشت ِ تلفن تنگ ِ ! :(
- اوهوم ! :(
- باسن ِ لق ِ همه ی خاطرات ِ ترش ُ تلخ ِ گذشت ِ باهم / :سیفون: ! ... بیا خوش باشیم دوسی جـانم ؛ بریم خاطرات ِ خوبمون بدون هیچ چوب دستی ُ وردی مرور کنیم عسل مسل ِ من ! کام آن مای لاو
- هووووورااااا ...

"- بالاک دو نفر؛ جزیره بالاک حرکته ها... آقا؟ خانوما ؟... ماشین الان حرکت میکنه ! نــــــبــــود؟ "

- نیم ساعت بعد ؛ اتوبانِ ساوجبلاق بِ جزیره ...

آهنگِ شوفر پسندِی از ضبط ِ ماشین در حال پخش بود ... " آمد بهارِجان ها / ای شاخ ِ تر برقص آ 3 / جانه پدر برقص آ 2 / از پا و سر بریدی / بی پا و سر برقص آ / ای خوش کمر برقص آ .... اوووه اوووههه .. دَس دَسسس ... "

جسی و آنیت در سکوت نگاهی ب راننده ک در حال ِ زمزمه کردنِ آهنگ بود میکنند و تنها صداست ک میماند ؛ !
- بچ پچچچ پپپپچ پچه ؟ هوووم؟
- هاع ؟!
- میگم راننده ِ شبیه مسوت نیس؟ ... نیگا کن استایل ِ خودش ِ فقط یکم موهاش جوگندمی شده!
جسی پس از شنیدن ِ فرضیه ی آنیت " هیییییینی " از سر ِ تعجب میکشه ک همین عامل باعث ترسیدن ِ راننده و قورت دادن ِ قند در گلو و بروز ِ سرفه های ِ خشک ُ خلط دار میشه کِ توصیف ِ صحنه در وصف نگنجد !

مسوت لنگ ِ قرمز رنگی را با دقت بر شیشه ی داخلی همان پیکان گوجه ایِ معروفش ک ب طرز مشکوکی از فــــیلتره خودروهایِ فرسوده جان ِ سالم ب در برده است ؛ میکشد و با سوت آهنگِ گلِ ارکیده را مینوازد تا اندکی ذهنِ جسی و آنیت را از شلیک های ِ چسبیده ب شیشه منحرف کند!
- آممم! میتونم بپرسم تو اینجا چه میکنی آرشام؟
- هعییی همشیره ؛ دَس رو دلم نذار ک خین ِ ! ... ما از جادوگران رفتیم با چه وضی!!! ... پشتمون حرف بود چه حرفی!!! ... سابقه نوشتن چه سابقه ای !!! ... نه رفیقی! نه کاری! نه هم پیاله ای!... ما همین بودیم ُ موندیم ! ... جهادشو ما کردیم، رستگاریش موند برا از ما بِیتَرون آجی اُجیکه ! ... فین فین . َآَآَآَآَخخخخ..
جسی درحالی ک سعی داشت با دقت ِ خاصی آن دو گوله اشکی ک چشمانش را تر کرده بود ب ریمل ِ حجم دهندش آسیب نزند گفت:
- مام یه جورایی دچار روزمرگی شدیم؛ میشه گفت درکت میکنیم مسوتی! ... میریم بالاک ک خوش باشیم! ... اگه دوس داری بیا توام! ... شاید دوباره اونجا دوستامونو دیدیم و __ ...

هنوز حرف ِ جسی تمام نشده بود ک آنیت از روی کاپوت ِ ماشین پایین پرید و گفت:
- آبـــــــــر ! اون آبره !
جسی ابرویی بالا انداخت و گفت:
- اوه عزیزم! حتما اشتباه میکنی! من نه اینجا و نه توی جاده هیج بانکی ندیدم!
- هممم! عابر نه! آبرفورث عزیزکم!
-اوپس ! لعنت ِ مرلین ب ارواحِ سیاه ! ... ینی اون سیبیل خفنی ک پشتش یه کله چسبیده آبره ؟ .... و در این هنگام قبله ش رو به سمت ِ مسوت ک ب دستاش سرعت ِ بیشتری بخشیده بود کج میکنه و میفرمایه:
- دیدی رفیق ! ... تنها ما نیستیم بعدِ ده سال یاد ِ دنیای ِ جادوییمونیم!


.:. لَختی بَــــــــــــــــعـــــــــــــــــــد ...

جسی و آبر ک پس از مدتهای ِ مدیدی ب یکدیگر رسیده بودند به کاچ ُ پوچ کردن با یکدیگر می پرداختند و در جلوی ماشین آرشام و آنیت درمورد مسایل ِ روز ِ جامعه به تبادل ِ لینک میپرداختند تا اینکه آنیت با خوشالی تابلوی ِ " جزیره ی بلاک 5 کیلومتر " را نشان داد !

اشک در چشمانِ همسفران جمع شده بود ؛ وانگهی جسی به یاد ِ عهده بوق و دوران زمامداری ِ باک بیک ِ کبیر افتاد ک او را یک هفته ب این محل تبعید کرده بود و همان سفر باعث شکل گیری علاقه ب جادوگری شد! و کجاست آن مازیارِ همشهری مهندزِمان...؟! :(


.:. غروب ِ یک هفته پس از آن . . .

آسمان ِ ساحل هارمونی ِ زیبایی از رنگهای ِسرخ را ب نمایش گذاشته بود! ... مسوت ُ آبر ُ آنیت ُ جسی یک هفته ی پرخاطره را پشت ِ سر گذاشته بودند! آنها ب نمایشگاه ِ عکس ِ کاربران ک در جنوبی ترین نقطه ی جزیره بود رفته و قیافه هایِ دورانِ جهالتِ خود غش غش خندیده و یکدیگر را ب سُخره میگرفتند ! { ب یاد ِ پروفسور بینز و اسمایل ِ معروفش }

در آن غروب ِ رویایی ؛ آبر در حالی ک کالین کریوی عکاس باشی را ک برای خود بوق چرخ میزد ب طرز ِ چیزناک و خفته کِش نشان دهنده ای به سمتِ ساحل آورد تا از این دیدار ِ ده ساله ی خود عکسی ب یادگار داشته باشند!

هر کدام لبخند ِ مکش مرگ ِ منی زدند و درحالی ک علامت ِ وی و ژست های ِ دوستانه ی!!! خود را حفظ میکردند آن سفر را ب ثبت رساندند !




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۰:۵۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)

"شب قبل، توی ایستگاه کینگزکراسی که هری موقع مرگش دید، دامبلدور با گریندل والد قرار ملاقات داشت ولی به جای گریندل والد، بانو کنراد دامبلدور پیداشون شد. ایشون می دونستند که آلبوس همون طرفاست ولی آلبوس خودش رو از مادرش پنهان کرد تا لو نره... بعد مادرش گیرش اورد و تا خود صب فلکش کرد!"

البته این کابوس پروفسور دامبلدور، در شب گذشته بود که باعث شد از خواب بپرند و تا خود صبح از ترس اینکه مبادا دوباره مادر مکرمه را در خواب ببینند، چشم روی هم نگذاشتند!

سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)

پروفسور ج ن ت ی وقتی که به ابلیس فرمودند: من می دونم که تو آخرشم آدم نمیشی!

مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه!)

"بازم دعوا، جنگ، خونریزی و کشتار... این آدما پس کی از این تشنگی خونین دست برمی دارن؟ هر جای کارشون رو که درست می کنی بالاخره سرشون رو یه جوری به طرف جنگ و دعوا و خشونت می چرخونن."

نگاهش را از آفریقا برداشت و به شرقی ترین نقطه ی گوی بلورینش انداخت. همیشه از دیدن ماجراهای آن قسمت کره ی زمین لذت می برد. رقص جدیدی مد شده بود. ده سال پیش که روی زمین قدم می زد ملت به رقصی شبیه اسب علاقمند شده بودند و حالا رقص خوکی بیشترین لایک را در شبکه های اجتماعی خورده بود! مردک شرقی دماغش را در توده ای بدبو فرو می کرد و باسنش را پیچ و تاب می داد و دخترانی پشت سرش هورا می کشیدند و اشیاء بدبو را به سمت هم پرتاب می کردند آن هم با کلی قر و قمیش!

خندید و کمی گوی را به سمت غرب چرخاند. کشوری که زیر غبار محو گوی، به درستی دیده نمیشد. سرش را کمی پایین تر گرفت تا با کمی دقت از داخل گوی چیزی ببیند که دو تا چشم قلمبه از داخل گوی به چشمانش خیره شد و صدایی غریب تا مغز استخوانش را لرزاند: برو گمشو نامسلمون! مگه از خودت خوار مادر نداری؟ چرا زل می زنی تو مملکت مردم؟

از این کشور خشن منصرف شد. سعی کرد به مردم خودش در بلاد فخیمه ی بریتانیای سابقاً کبیر نگاهی بیندازد. لحظه ای بود که کودکان و نوجوانان جادوگر راهی هاگوارتز می شدند. یادش به خیر... جوانی کجایی که... اصن صبر کن ببینم! در جوانی تو که هاگوارتزی وجود نداشت! منصرف شد. چقدر این گوی خسته کننده بود. فقط میشد دنیای امروز را دید و کاری به دیروز و فردایت نمی داشت!

گوی را در جعبه اش گذاشت و ردایش را مرتب کرد. ده سال پیش از مرلین اجازه گرفته بود به زمین بازگردد تا بتواند افسانه های جدیدی بسراید و در بازگشت، به جای افسانه های قدیمی (که دیگر به طرز تهوع آوری تکراری و خسته کننده شده بودند) برای مرلین و مردگان آسمانی بازگو نماید. ده سال پیش به مدت یک سال در زمین گشته بود و آنقدر مطالب جدید و عجیب دیده بود که هر روز افسانه ی جدیدی می سرود و هنوز هم رود جوشان داستان سرائی اش خشک نشده بود!

نگاهی به آینه انداخت:

- قیافم چطوره؟

آینه با لحت گستاخانه اش پاسخ همیشگی را داد:

- به بی ریختی دیروز!

لبخند زد. بهتر از این نمی شد. حال می توانست داستان جدیدش را برای مرلین تعریف کند، داستان مردی که خوک شد و دختری که عاشقش شد و به خاطر این خوک، بر علیه خوک چرانان و قصابی ها قیام کرد تا نهضت آزادی خوک ها را به وجود آورد!

به هرحال... تا نسل آدمی برقرار باشد، داستان سرایی نیز تنوع خود را خواهد داشت.


هه!


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)

شب نخوابيده؟

چيز كشيده؟

براى محفلى ها تا صبح داشته قصه مى گفته؟

گل يا پوچ بازى مى كرده؟

كزى گونى ميديده؟

ريشش رو شونه مى كرده؟

اينم سؤاله ؟
سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)

فسيل آلبوس .... دامبل

اسمش تا فردا طول ميكشه تا بنويسم.

سر مسابقه ى هجى كردن ، بيچاره اونى كه بايد اون رو هجى كنه.



مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه!)


- ا كه هى، بيخيالمون شو ديگه چو!

-ببين گوش كن ديگه پادما اگه تو اين گوى نگاه كنى ده سال آينده ات رو ميبينى!

- علاقه ندارم.

- وضعيت ساحره ها رو هم مى بينى!

- بده بياد.

پادما گوى رو گرفت و پرسيد: حالا چى؟

- كافيه اين شعر رو براش بخونى:

كچل كچل كلاچه زود باش به من نشون بده ده سال ديگه.

-كچل كچل كلاچه زود باش به من نشون بده ده سال ديگه.

- حالا تو گوى نگاه كن.

پادما تو گو نگاه كرد و خودش را كنار ارتشى از ساحره هاى تا دندان مسلح ديد كه داشتند آواز جنگ سر مى دادند.

- خودشه حساب اون جادوگرهاى پست رو برسين. حمله!

- پادما حالت خوبه؟

پادما با چشم هايى كه در كاسه مى چرخيد گفت: البته.

- ماداريم به دنيا حكومت مى كنيم ، من خودم ژنرالم. من هميشه برندم.

- فكر كنم بايد ببرمش دكتر.

و چو پادما را كشان كشان با خود برد.



به ياد قديما


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ شنبه ۷ دی ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)
دامبلدور سرش این روزها بدجوری شلوغه، دیشب با فوکس یک دعوای حسابی داشتند. دعوا سر این بوده که هر کدامشان کجا بخوابند و آخر سر فوکس با یک لگد پرتش کرده بیرون تا رو پشت بام بخوابد از هوای تمیز بهره ببرد.

سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)
استاد، سوالتون واضح نیست آخه، مخلوقات، یعنی هر چیزی میشه؟

اولین پیشگو فرشته ها بودند که وقتی خدا انسان را خلق کرد، گفتند: خدایا، این موجودی که می آفرینی در زمین جنگ و خونریزی خواهد کرد و کلا زمین را به گند خواهد کشید.

مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه!)

-آلیس، جون من. یه پیشگویی کن دیگه. نمیمیری که!

-بابا به موهای وزوزی مرلین من استعداد ندارم. دردمو به کی بگم آخه؟ :vay:

-حالا سعیتو بکن، شاید نتیجه داد.

آلیس که داشت جوش می آورد، سعی کرد قبل از قل زدنش یک چیزی سرهم کند تا بلکه این بابا دست از سر پرموی او بردارد. :aros:

چشم هایش را بست و خواست ژست تمرکز بگیرد.
چشم هایش را باز کرد و به داخل گوی نگاه کرد. می دانست که فقط مه همیشگی را خواهد دید، ولی اینبار چیز دیگری نیز درون گوی بود.

سرش را به گوی نزدیک کرد و دقیق تر به آن نگاه کرد. خودش را می دید که در راهرویی قدم میزند. یک بغل پرونده دستش بود و در حالی که آن ها را حمل می کرد، یک بند غر میزد.

به اتاقی رسید و در آن را باز کرد و داخل شد. به طرف میزی رفت و پرونده ها را روی میز گذاشت.
ای کاش میتونست تصویر را بچرخونه و عنوان روی میز را ببینه.

در همین حین تلفن زنگ زد.

آلیس با خودش فکر کرد، حیف که نمیتونه حرفاشو بشنوه، اما برخلاف انتظار این بار صدا را شنید.

-اداره کارآگاهان بفرمایید...



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ جمعه ۶ دی ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)

این که دیگه سوال نداره.
وقتی این معتاد ملعون توی هر سوراخی پیداش می شه و با بچه های معصوم ما سر و کار داره اصلاً بعید نیست که اونا رو معتاد به مواد افیونی بکنه.
به قیافه ی معصوم این آلبوس نگاه کنید! این تا قبل از آشنایی با مورفین گانت فراری تنها چیزی که کشیده بود خجالت بود. اما حالا چی؟ قلیون وسط کلاس؟!

سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)

حالا ما که نمیخوایم ریا بشه، بعد ملت بیان بگن پروفسور هافلپاف از خودش تعریف می کنه. ولی خب دیگه کاریش نمیشه کرد. این آلبوس هی گیر میده دیگه.
آقا جان خود اینجانب اولین پیشگو بودم و دعوای سالازار و گودریک رو پیشگویی کرده بودم قبلاً.

مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه!)

ملت از جاهاشون بلند شدن و به سمت نردبون نقره ای حرکت کردند تا به بدبختی هاشون برسند.
اما هلگا هافلپاف در گوشه ای از کلاس نشسته بود و یک گوی شیشه ای جلوی خودش گذاشته بود تا مشخ های پروفسور دامبلدور را بنویسد!

یه خورده گوی رو دستمالی کرد، بالا پایینش انداخت، از این ور به اون ور، از اون ور به این ور. با اتک، پاک کننده ی تک یه کم تمیزش کرد و چند تا ورد بهش خوند تا بالاخره توانست تصویری توی اون ببینه!

هلگا که هر روز جوان تر و جذاب تر و خوشگل تر از دیروز می شد ( ) با قیافه ای فوق العاده زیبا و جذاب یک نی نی زیبا و خوشگل را توی بغلش گرفته بود و با صدای دلنشینش براش لالایی می خوند.

اون طرف روی مبل یک مرد بسیار خوشگل و خوش تیپ و جذاب لم داده بود و با نگاهی سرشار از عخش به هلگا نگاه می کرد و زیر لب قربون صدقه ش می رفت.

مرد خوشتیچ و جذاب گفت:
- عسلم اینقدر خودتو خسته نکن. تو که نباید بچه داری کنی. بذار من این کارو بکنم. توی وظیفه های مهم تری داری.

هلگا جواب داد:
- نه عزیزم. درسته که من وزیر سحر و جادو و مدیر هاگوارتزم. اما اینا منو از وظیفه ی مادری خودم دور نمی کنه. حتی منوی مدیریت هم نتونست منو از محبت به فرزند و همسرم بازداره.

- الهی من فدای تو بشم. خدا به آمبریج خدا بیامرز عمر بده که تو رو به من معرفی کرد. :kiss:

در همین لحظه...
ملت همیشه در صحنه:
آلبوس دامبلدور: جون مادرت بسه دیگه!
استرجس پادمور:
توحید ظفرپور: امـــــا!
چارلی ویزلی: دامبلدور منو قبول کن

و بدین سان بود که هلگا دیگر مجالی برای ادامه ی پیشگویی نیافت.




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲:۲۸ جمعه ۶ دی ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
جلسه ی اول کلاس پیشگویی


پلکان نقره ای.. هومم، پلکان نبود که نردبون بود.. می گفتیم! نردبان نقره ای کلاس پیشگویی عاطل و باطل برای خودش آویزان مانده بود و کسی را رغبتی به کلاس پیشگویی در دل نبود زیرا که جای خالی جیمز با ایشان چنین کرده بود.. خیلی بد کرده بود!


هرکس هم که در کلاس بود به خاطر رغبت و شوق و اینچنین مزخرفات نبود. آن طور که شاهد خواهید بود، یک زوج رویایی در میان دود عود و اسپند و بالشتکهایی که میراث تریلانی بودند محو و صمیمی بودند و دیگران هم یا جای خواب مناسب یافته بودند یا دوازده واحدشان بدون این کلاس تکمیل نمیشد و ناگزیر به حذف ترم می شدند و چه اما و اگرهای دیگری که اگر بخواهی دنبالشان بروی گاوت حسابی زاییده!


این ها را برایتان گفتم که بدانید اولا نبود جیمز پاتر در هر جایی بد و کسل کننده ست و کلاس پیشگویی بسیار خواب آورست به دنیال این زپام ها واسه ی خوابیدن نروید به کلاس بیایید.. پیشگویان شریف!

دیگر بسست طنز را بیش از این زیاد نکنیم که جد از دست می رود، به کلاس برمیگردیم!

در میان جمعیت خوابیده و راز و نیاز کننده و علاف سه توده ی سفید و سبز و قرمز مجهول الهویه به چشم می خورد که احتمالا از راه پیمایی بیست و دوئه بهمن سال گذشته به جا مانده بود!

توده ی سبز رنگی که احتمالا چون بالای پرچم بود زودتر از بقیه جنبید و پس از چند تکان ابر عظیمی از دود بیرون داد و دوباره همانطور جنازه وار سرجایش کپید!

هیچ کدام از اهل کلاس هم تکانی به خود ندادند به خاطر چند تکه ابر و همانطور به امور مهمه ی خویشتن پرداختند تا توده ی سفید جمبید و تمام قد برخاست و خیلی خیلی خسته خمیازه کشید!

- موووووووعااااااااهههع! هوووم!

توده سفید عظیم که از سلولهای بنیادین ریش تشکیل شده بود کم کم شکلی به خود گرفت و شد آن کسی که نیاز به معرفی ندارد، چون اسمش خیلی طولانیست: پروفسور آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور! هووم.. الانم یه تیکه ی طنزی می خواستم بندازم یادم رفت چی بود، کمتر پیام مسنجری بدهید!

دامبلدور ریشش را تکان داد، چند حرکت نرمشی ورزشی قهرمانانه انجام داد تا انعطافش را بازبیابد و سپس روی بالشتکی نشست و قلیونی که بغل دستش بود را جلو کشید و زغال ها را جا به جا کرد!

درست حدس زدید یا نه؟ اصلا به من چه؟ اگر شما می توانستید حدس بزنید و غیب بگویید که اینجا نمی آمدید، بله دامبلدور در سالهایی که نبود در دنیای سفیدان نورانی زیاد با گاندالف پریده بود و حسابی چپق کش و قلیونی باز آمده بود، هرچند که قبلش حساسیت داشت به دود!

دامبلدور هی قل قل کرد و کلاس هم کلا به ریشش بود که ناگهان زبانش باز شد:

- اوه! فرزندانم... خوش اومدین به ترم جدید هاگوارتز و از دیدنتون واقعا خوشحالم، بیاید سریع به درسمون بپردازیم به چن دلیل! اولا که من خوابم میاد، دوما آقای بلوپی این زیر میرا بین بالشتا گم و گور شده بیچاره، ممکنه هر لحظه بمیره! سوما هرچقدر کلاس ادامه داشته باشه این دوتا بی حیا می خوان راز و نیاز کنن که این خودش یه رفتار بسیار پرخطره! خب چون همه موافقید می ریم سراغ درسمون..

حاضرین در کلاس که از این همه دود و اینا حسابی نشئه و خمود بودند و حتی کودتای جهانی هم برایشان بی معنی می نمود؛ فقط سر تکان دادند و دامبلدور ادامه داد:

- ببینم جیمز بهتون گفته که پیشگویی چی هست اصلن؟ نگفته؟ ما فرض رو بر این می ذاریم که این پسره اومده اینجا بلوپی بازی کرده فقط.. واسه خاطر همین از اول توضیح می دم!

پیشگویی قبل از خلقت بشر وجود داشت، مثلا خدا میشست اون موقع ها که با ابی چای نمی نوشید با ابلیس گل یا پوچ بازی می کردن و خدا هم هی پیشگویی می کرد که ابلیس گل رو تو کدوم دستش می ذاره و ابلیس شاکی می شد و کفر می گفت و از درگاه می نداختنش بیرون! به طور کلی پیشگویی خیلی کار سختی نیست.. چون منم به همون دلیل اول خیلی خوابم میاد این جلسه ی اول رو تمرین عملی انجام می دیم.. به این حالت که من می رم می خوابم شما تکلیفتون رو به صورت زیر عمل می کنین:

سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)

سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)

مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه!)



در آن لحظه ی آخر کپه ی سبز تکانی خورد و باز دود بیرون داد که این بار صدایی هم به همراهش بود:

- آقا پروف اژاژه؟! من بیام بیرون؟ اینژا اوکشیژن رو به ژوال نهاده!
دامبلدور در حالی که قلیونش را پک می زد گفت:

- پک.. پک.. هووه هوووه! نه پسرجون کودتا هنوز تموم نشده، همونجا بمون تا اون زنه نیومده بخورتت.. پک.. هووووهه! بچه ها پاشید برید دیگه می خوام بخوابم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.