هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۹۰
#18

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
لینی بطرف پسربچه میره و لبخند محبت آمیزی بهش میزنه و میگه:
-آروم باش.ما تو رو با خودمون میبریم.همین الان.خب.اکسیژنتو کجا ذخیره کردی؟برو بیارش که حرکت کنیم.

پسر بچه با تعجب میپرسه:
-اکسیژن؟من...ذخیره...نکردم...خب تو هوا هست دیگه!...نیست؟

لینی و بقیه مرگخوارا با صدای بلند میخندن.

پسر که کمی بهش برخورده اخم میکنه.لینی بین صدای خنده مرگخوارا برای پسربچه توضیح میده:
-نه پسر جون...تو فضا اکسیژنی وجود نداره.تو باید از هوای کره زمین برای خودت اکسیژن ذخیره میکردی.همه ما قبلا این کارو انجام دادیم.ببین...جیبای این آقاهه(اشاره به ایوان) پره.متاسفانه تو الان نمیتونی با ما بیای.تو شروع به جمع کردن اکسیژن کن.ما یه هفته دیگه میاییم دنبالت.الان باید بریم.باشه؟

پسر بچه که کاملا گیج شده سرشو تکون میده.
لرد و مرگخوارا از اتاق خارج میشن و بطرف اتاق کناری میرن.به دم در اتاق که میرسن سیبل ترلانی با جهشی بلند خودشو جلوی در میرسونه و بین لرد و در قرار میگیره.صداشو کمی دورگه میکنه و میگه:
-ارباااااب!ارباااب...دست نگه دارین!پیشگویی دارم!یه پیشگویی خفن براتون دارم!شما وقتی بچه بودین به یک پرورشگاه سپرده شدین و الانم توی همین اتاقی هستیم که جلوی ماست!چطور بود ارباب؟به اندازه کافی خفن بود؟

لرد با بی توجهی سیبل رو از سر راهش کنار میزنه و درو باز میکنه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ جمعه ۸ مهر ۱۳۹۰
#17

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
...اوهوی فکر کردین من گوشام مخملیه؟!
لینی برمیگرده و در حالی که قیافه متعجبی به خودش گرفته میگه:مشکلی پیش اومده؟
پسر دست هاش رو به کمرش میزنه و میگه: بله، خوبش هم پیش اومده. فکر کردین من بچم؟ حالیم نیست؟ میخواین سر منو با جمع کردن وسایلم جمع کنین بعد خودتون بزنین به چاک!

لرد دستی به چانه اش میکشد و با صدای آرامی که فقط دو سه مرگخوار اطرافش میشنوند میگوید:عجیبه. یادم نبود همچین مشنگ باهوشی اتاق کناری من زندگی میکرده!
پسر قدمی جلو آمد و نگاهی به لینی انداخت. از انگشت پا تا موهایش را به دقت بررسی کرد و گفت:هوم...تو به نظر فرمانده نمیای. باید یه زیر دست یا چیزی مثل اون باشی!

وقتی لرد پوزخند میزند پسر نگاهی به او میندازد و میگوید:تو باید فرمانده باشی. مگه نه؟ ابهت فرمانده ها رو میشه توی چشمات دید. حتما دماغتم توی جنگ با سفینه های دشمن از دست دادی!
صدای خنده خفیف مرگخواران با چشم غره وحشتناک لرد تبدیل به صدای تیک تیک بهم خوردن دندان ها از ترس شد!

لرد خم شد تا صورتش درست در برابر صورت پسر قرار بگیرد، بعد گفت:آره پسر جون. من فرمانده اینهام. سوالی داری؟
...آره راستش میخوام بدونم سفینه شما با سیستم فسفر کیهانی کار میکنه یا از چاله کرم ها و سیاه چاله ها برای جا به جایی سریعتر استفاده میکنین؟

لرد آب دهانش را قورت داد و نگاهی به پسر انداخت. هرچه فکر میکرد درست به خاطر نمیاورد این پسر که بود. احتمالا مدت زیادی هم اتاقی اش نبوده است، برای همین خاطره خاصی از او ندارد که بتواند با استفاده از آن صدایش را خفه کند!
لرد نگاهی به بقیه مرگخواران انداخت و بعد گفت:فسفر کیهانی دیگه چه کوفتیه؟ ما از سیستم آواداکداورا استفاده میکنیم!

پسر با ذوق کتابی از میز کناریش بر میدارد و میگوید: جدی میگی؟ پس حرف من درست بود. این نویسنده هه همه نوشته هاش چرت و پرته. میدونستم که با فسفر نمیشه جا به جا شد! اینا یه مشت مزخرفاته.
و بعد کتاب را به گوشه ای پرتاب کرد و گفت: خیلی خب، ادم فضایی های زرنگ همین جا میمونین تا من وسیله هام رو جمع کنم و بعدش بریم به کهکشان شما!
لرد سرش را تکان داد و بعد به سمت مرگخواران برگشت و به آرامی گفت:اگه تا پنج دقیقه دیگه این پسره رو دست به سر نکنین خودم تیکه تیکه اش میکنم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰
#16

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
[spoiler=خلاصه (دزدیده شده از لینی)]رز طی عملی گولاخ زمان برگردانی رو به دست آورده و مرگخواران به عقب رفتن تا گذشته ی پر افتخار اربابشون رو ببینن. اونا اولش به زمانی میرن که مروپ تازه لرد رو درون شکمش داشته. بعد از یک سری اتفاقاتی که واسه ی ادامه ی سوژه نیاز نیست، اونا دوباره شروع به حرکت تو زمان میکنن و اینبار به وقتی میان که دامبلدور به یتیم خونه اومده تا لرد کوچک رو به هاگوارتز دعوت کنه. مرگخواران و لرد برای اینکه دامبلدور نبیندشون به اتاق بغل اتاق لرد کوچک میرن تا قائم بشن. اما وقتی اون تو قائم شدن تا دامبلدور بیرون بیاد و بعدش وارد اتاق لرد کوچک بشن، درست زمانی که دامبلدور از اتاق لرد کوچک خارج میشه، بچه ای که اتاقش همون اتاقیه که لرد و مرگخوارا توش کمین کردن ظاهر میشه و به سمت اتاقش میاد ...[/spoiler]

لرد که از این همه بدشانسی کلافه شده بود یک لحظه سیستم مغزش به هم ریخت و مرگخواران بیصبرانه منتظر اقدامی از سوی لرد بودند.


قبل از این که لرد بخواهد تصمیمی بگیرد در اتاق باز شد و پسری شاد و شنگول وارد شد و بیتوجه به آن ها در را پشت سرش بست و وقتی برگشت تازه آن ها را دید.

پسر هیچ واکنشی از خود نشان نداد و فقط قدمی به عقب برداشت.

- شماها ... شماها همون آدم فضایی هایی هستین که اومدین منو از این پرورشگاه بردارین؟

مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند.

- آه خیلی وقت بود که منتظرتون بودم! چه به موقع اومدین، میدونین؟ صبح بهم گیر دادن که چرا ازشون صبحانه ی بیشتر خواستم و من گفتم گشنمه و اونا گوشمو کشیدن، خیلی خوبه که اومدین منو با خودتون ببرین!

سپس بدون مقدمه به سمت پنجره ی اتاقش رفت و تا کمر از آن آویزان شد.

- پس سفینه تون کجاست؟ شما باید شب میومدین! کجا سفینه تونو قایم کردین؟

لینی که روی میز کنار تخت کتاب " آدم فضایی ها، به کمک بچه ها میآیند" را دیده بود، حدس میزد آن پسر درباره ی چه صحبت میکند. پس لبخندی زد و سعی کرد قیافه ی مهربانی به خود بگیرد.

- سفینه مون رو غیب کردیم پسر! تو تا وقتی که وسایلتو جمع میکنی ما هم سفینه رو روشن میکنیم و یکی میاد دنبالتو میبردت.

بلا از حرف های لینی هیچ سردرنیاورد و در گوش او زمزمه کرد: منظورت چیه؟

لینی آهسته گفت: این پسره خیالاتی شده!

سپس رو به آن پسر ادامه داد: پس ما میریم سفینه رو برای رفتن آماده کنیم و تو تا وقتی که کسی نیومده دنبالت از اتاق خارج نشو!

پسر سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد و مشغول جمع کردن وسایلش شد.

مرگخواران هم با عجله از اتاق خارج شدند تا به سمت اتاق لرد کوچک بروند ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۱۵:۵۶:۴۶
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۱۶:۰۵:۴۴

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#15

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لرد بلافاصله در را محکم به هم کوبید و گوشش را به در چسباند.

دامبلدور دستی به عینکش کشید و به در خیره شد. تام بدون توجه به در گفت:

- از این اتفاقا اینجا زیاد میفته.

دامبلدور گلویش را صاف کرد و گفت:

- بله درسته! خب ادامه میدیم بحثو ...

لرد نفس عمیقی کشید و از در فاصله گرفت. برگشت و همه ی مرگخوارانش را از نظر گذراند.

- یاران سیاه و وفادار من، بهتره بریم قائم شیم.

بلا با تعجب پرسید:

- چرا ارباب؟ مگه چیز خاصی دیدین؟

لرد از میان مرگخواران راهی برای خود باز کرد و به سمت اتاق بغلی به راه افتاد و در همین حین پاسخ داد:

- بله. دامبلدور اومده بود دنبال من.

مرگخواران با شگفتی نگاهی به یکدیگر انداختند و همراه لرد حرکت کردند. لرد جلوی در اتاق ایستاد و گفت:

- بهتره تا بچه هه سکته رو نزده، یکی از شما اول بره تو. بیهوشش کنین تا دامبلدور بره.

بلا زودتر از بقیه داوطلب شد و از جمع مرگخواران خارج شد. لرد بلافاصله جلوی او را گرفت و گفت:

- بلا، بهتر نیست رز این کارو انجام بده؟

رز ورجه وورجه کنان از کنار بلا گذشت و بعد از در آوردن زبانش برای او، در را باز کرد و داخل شد. چند ثانیه بعد سرش را بیرون آورد و گفت:

- ارباب هیشکی اینجا نیس.

لرد به همراه مرگخواران وارد اتاق شدند و هرکدام گوشه ای از آنجا به ور رفتن به وسایل اندک اتاق مشغول شدند.

رز به دستور لرد کنار در ایستاده بود و از لای سوراخ آن، منتظر بیرون آمدن دامبلدور بود.

دقایقی بعد:

- آخ ... این چرا سفت بود؟

موشکی که آنتونین ساخته بود، بعد از پرواز از بالای سر تعدادی از مرگخواران و لرد سرانجام بر روی کله ی رز فرود آمد. آنتونین با جادو آن را بزرگ و سنگین، همانند هواپیما کرده بود.

رز که از درد چشمانش بسته شده بود، به سختی یک چشمش را باز کرد و با همان چشم، نزدیک شدن کودکی را به اتاقشان دید. دامبلدور نیز پشت سر کودک از اتاق بغلی خارج شد و رفت.

رز برگشت و گفت: ارباب با همین دو تا چشما ... چیز با همین یک چشم خودم دیدم که دامبلدور رفت و ...

لرد بلافاصله گفت: دیگه "و" چه اهمیتی داره؟ بزنین بریم!

رز فریاد زد: و یه پسره داره میاد تو این اتاق.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۵:۰۳:۲۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#14

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
همه ی مرگخواران تحت تاثیر قرار گرفتند و به در پوسته پوسته ی اتاق خیره نگاه کردند. دست لرزان لرد سیاه به سمت دستگیره رفت و آن را چرخاند. در بی صدا باز شد. لرد سیاه با اشاره ی دستش مرگخواران را متوقف کرد داخل شد.

- جیــــــــــــــــغ!!(جیغ بنفش )

همه ی مرگخواران خشک شدند. صدای جیغ صدای جیغ یک دختر بود. در همین لحظه لرد سیاه از اتاق بیرون امد و در حالی که عرق هایش را پاک میکرد به در تکیه داد.

- جیــــغ!جیـغ!

لرد سیاه با تاسف سری تکان داد و گفت:

- بهتره قبل از اینکه مسئولین نیومدن از این اتاق دور شیم. بعدا توضیح میدم براتون.

صدای جیغ دخترک هنوز به گوش می رسید..

- خانم! من از تازه از حموم اومده بودم که یه آقای بی دماغ اومد تو.

اما این صدا رفته رفته خاموش شد. لرد سیاه پشت دیواری ایستاد و گفت:

- اتاقو اشتباهی رفته بودیم. او اتاق یکی از بچه ها بود. اتاق من طبقه ی بالاس.

مرگخواران از پله های بلند و باریک یتیم خونه بالا رفتند تا به طبقه ی دوم رسیدند.

لرد سیاه دم در سیاهی مکث کرد. صدای مغرور کودکی از درون اتاق شنیده می شد. لرد لبخندی زد و در را باز کرد.

اما در کمال تعجب متوجه شد دامبلدور در اتاق است و دارد با تام ریدل کوچک حرف می زند!

یعنی این قدر بد شانس بود که دقیقا به این زمان بیاید؟!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#13

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
همه چیز به سرعت دور و بر مرگخواران حرکت میکرد و به آن ها فرصت تشخیص نمیداد تا اینکه بلاخره آهسته آهسته همه چیز واضح شد و آن ها در نگاه اول خود را تکیه به دیوار دیدند.

- یتیم ادوارد بانی به اتاق مدیر

صدای پخش شده از بلندگو آن ها را به خود آورد.

آنتونین در حالی که سعی میکرد جلوی گیج رفتن سرش را بگیرد گفت: ما الان کجاییم؟

نفس های لرد به شماره افتاده بود و انگار که بیشتر از دیگر مرگخواران میدانست چه خبر است؛ او ازین موضوع اصلا خوشحال به نظر نمیرسید.

- اینجا...یتیم خونه ای هست که من توش بودم...

صداهای عجیبی از تک تک مرگخواران بلند شد و بر خلاف لرد برایشان جالب به نظر میرسید.

بچه ای که ادوارد بانی خطاب شده بود دوان دوان به سمت اتاقی در انتهای راهرو از مقابل آن ها گذشت.

لرد بی آنکه متوجه شود شروع کرد به قدم زدن و مرگخواران سراسیمه به دنبال او دیدند.

رز سعی کرد به لرد برسد و پرسید: میتونم بپرسم کجا دارید میرید ارباب؟

لرد بی آنکه پاسخ رز را بدهد به راه خود ادامه داد تا اینکه مقابل دری بسته ایستاد.

- اینجا اتاقیه که من توش بودم ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۰:۱۴:۵۴

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#12

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
رز طی عملی گولاخ زمان برگردانی رو به دست آورده و مرگخواران به عقب رفتن تا گذشته ی پر افتخار اربابشون رو ببینن. اونا به زمان بارداری مروپ گانت برمیگردن و مروپ اونا رو میبینه. پس لرد تلاش میکنه تا حافظه اش رو پاک کنه. اما به خاطر یه اشتباه کوچولو کلا حافظه ی مروپ میترکه و شوع میکنه به کارایی که واسه ی اون جواهر توی شکمش خوب نیست. روفوس و ایوان دنبال دکتر میرن.جنین لرد سیاه() دکتر عاشق مروپ میشه و با هم قرار ازدواج میزارن.

______________________________________

رز که تحت تاثیر آن صحنه ی رومانتیک و دراماتیک قرار گرفته بود گفت:

- آخی! چه رومانتیک! خب ارباب چه اشکالی داره؟ اونوقت شما یه بابا هم پیدا میکنین و دیگه اسمتون اسم اون مشنگ ملعون نمیشه.

- کروشیو رز!! فرض کن به جای یه تولد با ابهت که موجب مرگ مادر میشه، ارباب توی یه سالن مد به دنیا بیاد!

- خب ارباب! تازه معروف ترم میشین!! بعدم برمیگردیم به زمان جلوتر که مشکلی پیش نیاد!

- رز! یا بس میکنی یا...

-

- آواداکداورا!

دکتر روی زمین افتاد و مرگخواران لرد را گرفتند. ساعت چرخانده شد و مرگخواران حرکت در زمان را آغاز کردند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰
#11

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- به نظرت زنگ بزنیم؟

-

روفوس با دیدن چشم غره ی ایوان، به گوشه و کنار در نگاهی انداخت تا زنگ را بیابد و آن را فشار دهد، اما بلافاصله به یادآورد که در این زمان، هنوز زنگ و آیفون و اینا اختراع نشده بود.

- به نظرت در بزنیم؟

-

- باشه!

بعد از چند بار کوبیده شدن در، بالاخره صدای شخصی از درون کلبه شنیده شد.

- آه چه صدای زیبایی!

ایوان با دستش محکم بر پشت کله ی روفوس کوباند، اما قبل از اینکه حرفی بزند در باز شد و هیکل رعنا و handsome مردی نمایان شد.

- آآآآآو!

ایوان بدون توجه به روفوس شروع به صحبت کرد: شما دکتر هستین؟

مرد عینکش را صاف کرد و پاسخ داد: دکتر؟ نخیر اسم من ریکاردو هست. شاید توی دهکده که چند مایل پایین تره بتونین چنین شخصی رو پیدا کنین.

و خواست در را ببندد که ایوان با دستش جلوی بسته شدن در را گرفت و گفت: منظورم اینه که شما ... شما ...

ایوان هرچه سعی کرد نتوانست نام دکتر در گذشتگان را بیابد بنابراین روفوس با تردید گفت:

- طبیب؟

دقایقی بعد:

- متاسفانه ایشون حافظه شون رو به کل از دست دادن. ولی بچه شون کاملا سالمه. البته ایشون زیبا هم هستن ...

مروپ با نگاهی عاشقانه به مرد خیره شده بود.

- با من ازدواج میکنی؟

ریکاردو که در آرزوی ازدواج با مروپ به سر میبرد، گفت: معلومه عزیزم!

مرگخواران حیرت زده به صحنه ی مقابلشان خیره شده بودند. اگر زندگی مروپ تغییر میکرد همه چیز لرد عوض میشد. مروپ با آن مرد زندگی میکند و ... دیگر خبری از به دنیا آمدن لرد در پرورشگاه نبود. باید هرچه سریع تر کاری میکردند!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۲ ۱۴:۲۲:۴۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰
#10

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
لرد که سعی میکرد خونسردیش را جلوی مرگخواران حفظ کند گفت:

- خب انگار به جای اینکه حافظشو اصلاح کنم زدم کلِ حافظه شو نابود کردم! میدونید که ارباب خیلی قدرتمنده! الان من نگرانم روی اون جواهر تاثییر گذاشته باشه و اونم حافظه نداشته باشه!

ناگهان مروپ با دسته جارویی محکم به سر آنتونین زد و با سر و صدای زیادی که به پا مبکرد فریاد زد: بهتون گفتم اینجا کجاست؟ من کیم؟ چرا شکمم اینقدر قلمبه شده؟

لرد سراسیمه دستور داد: سریع برید یه دکتری چیزی پیدا کنید! اگه بلایی سر بچگیه من بیاد همتونو یه جا میفرستم اون دنیا! ایوان و رفوس شما دو تا سریع برید یه دکتر پیدا کنید!

ایوان و روفوس که از خشم لرد به خود میلرزیدند سریع از خانه بیرون رفتند.

رز که نگران به نظر میرسید با صدایی آهسته پرسید: ولی ارباب! اگه کسی ما رو دید ما باید بگیم کی هستیم؟

- اوه! به اونا هیچ ربطی نداره رز!

- من نباید اینقدر چاق بشم! من یه مانکن هستم که همه عاشق منن! نمیدونم چرا شکمم اینقدر بالا اومده!

مروپ در حالی که دراز نشست میزد این جمله را نفس نفس زنان رو به مرگخواران میگفت!

بیرون از خانه:

ایوان تلنگری به پیشانی روفوس زد و گفت: حالا دکتر از کدوم گوری بیاریم؟ اصلا اینجا مطبی میبینی تو؟

روفوس نیشخندی زد و به روبرویشان اشاره کرد. آنجا یک کلبه که ظاهرش شبیه هیچ مطبی در آینده نبود وجود داشت.

ایوان و رفوس به سرعت به طرف کلبه رفتند.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ دوشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
#9

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
طلسم به سمت مروپ رفت و بدون آنکه اتفاق خاصی بیفتد ناپدید شد.لرد چوب دستی اش را درون غلافش گذاشت و گفت:به همین راحتی!خیلی زحمت داشت؟بگیرم تک تکتون رو همینجا شکنجه کنم؟

لرد سرش را از زیر دست های روغنی سوروس کنار زد و گفت:از زیر کار در رو ها!یکی اون زمان برگردان رو چک کنه ببینه در اثر برخورد با سر مبارک من چیزیش نشده باشه.
روفوس برای اینکه نافرمانی قبلیش را جبران کند سریع زمان برگردان را برداشت و مشغول بررسی اش:هومممم...مشخصه جنسش خیلی خوب بوده ارباب، هیچ خط و خشی روش نیوفتاده!مثل روز اولشه!

آنتونین که با موفقیت ایوان را درون حلق نجینی فرو کرده بود زمان برگردان را قاپ زد و گفت:خیلی خب ارباب، همه چیز برای برگشت یا ادامه دادن مسیر آماده است.این دفعه میخواین کجا برین؟

...هیچ کجا!
...ولی ارباب ما باید هرچه زودتر از اینجا بریم، هر لحظه ممکنه مادرتون بیدار بشه ها!
لرد کروشیویی به سمت ایوان که به سختی خودش را از دهان نجینی بیرون کشیده بود فرستاد و گفت:دقیقا به همین خاطر باید بمونیم.باید مطمئن بشم حال خودش و جواهرش خوبه!

لینی نگاهی به مروپ بیهوش انداخت و گفت:ارباب فکر نکنم مشکلی باشه.بعد از بهوش اومدنش فقط قضیه ما یادش میره.اگه بخواین میتونیم همین الانم حرکت کنیم.

لرد:ارباب حرفشو فقط یه بار میزنه.یادتون که هست؟
در راستای اینکه تک تک مرگخواران به لطف کروشیوهای متعدد به خوبی به این قضیه واقف بودن تصمیم گرفتن به تصمیم ارباب عمل کنن و بعد از پنهان شدن در گوشه و کنار خانه منتظر بهوش آمدن مروپ بشن.

بعد از گذشت چند دقیقه در سکوت بالاخره روفوس با صدای آرامی گفت:پیششت ارباب، داره بهوش میاد.
...کروشیو روفوس!پیششت؟بهوش میاد؟انگار تا کروشیو نخوری ادب یاد نمیگیری!
لرد دست از شکنجه روفوس برداشت و مشغول نگاه کردن به مروپ شد.مروپ بالاخره بهوش آمد و در حالی که سرش را میمالید از روی زمین بلند شد.

نگاهی به اطراف انداخت و همان طور که سر را ماساژ میداد با صدای بلند و گیجی گفت:اینجا دیگه کجاس؟من کجام؟
روفوس آب دهانش را قورت داد و با ترس به لرد نگاه کرد و گفت:اا...ارباب !


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.