هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵
#60

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- نهههههه باریکلا، نههههههه باریکلا، نهههههههه باریکلا!

- زهرمار و نهههههه باریکلا! دلیل نمیشه که چون خداوندگار عالم رول هستی، زود پسر خاله شی. بــدو برو عوالم بالا پیش نَنَت. بـــــدو .. بـــــــــدو!

و طبق فرمایش رودولف، خداوندگار عالم رول به خانه‌ش در عوالم بالا برگشت تا سوژه ادامه کند. مجلس ختم تازه شروع شده بود که رودولف خودش را با خوردن انواع شیرینی‌جات، میوه‌جات، سیفی‌جات، سبزی‌جات و سایر محصولات جات خفه کرده بود. به همین دلیل هنگامی که مشغول خوندن نوحه و مرثیه در کنار قبر وینکی بود، یهویی رودل کرد!

زاااااارت!

- اوه اوه! فکر کنم فاضلاب کنار قبر وینکی بیچاره زده بالا!

- رودولف باز تو رودل کردی؟

-

بدین ترتیب بود که مجلس ختم به طور تعطیل شد و وینکی بیچاره حتی نتونست دارای یه مجلس ختم باشکوه که چه عرض کنم، بدون رودل باشه! بعد از کوچ کردن دسته جمعی مرگخوارا به سمت خونه‌ی حج ریدل، روند اصلی سوژه دوباره جریان یافت و مشغول تدارکات برای گرفتن یه پول پارتی مَشت و رودولف پسند شدن! لینی بچه‌هارو برای تقسیم وظایف دورهم جمع کرد ...

- رودل خان! مسئولیت پیدا کردن دافهای پارتی با خودته.

- من توصیه میکنم، برای صرفه‌جویی در هزینه ها، از بانوان خودمون استفاده کنیم!

- یعنی میگی ما بیایم اعمال بی‌ناموسی انجام بدیم؟

- من خودم شخصا حاضرم برای ارباب هرکاری انجام بدم!

- من حرفی ندارم اما عمرا بتونی بقیه رو راضی کنی! باروفیو، تو باس شیرای دارای "کشف رازی" در بین جمعیت توزیع کنی!

- کشف رازی چی هسته؟

-




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵
#59

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
نانوخلاصه: مرگخواران برای ساخت معجونی برای جلوگیری از خشک شدن گیاه مورد علاقه لرد، نیاز به اشک لرد دارن. [توصیه می‌شه از خلاصه قبل به این طرف رو مورد مطالعه قرار بدید.]

تصویر کوچک شده



مرگخواران با چهره‌هایی هوشمندانه به یکدیگر خیره شده بودند. ساعت‌ها بود که خیره بودند و کم کم چهره بعضی‌ها که حوصله‌شان سر رفته بود به و و تبدیل می‌شد. در این میان استثنائی به نام رودلف لسترنج نیز وجود داشت که از این حجم بی سابقه‌ی خیرگی لذّت می‌برد و طور بود! از قضا ودلف ایده ای هم داشت امّا ترجیح می‌داد مطرح نکند و خیره بماند.

- می‌رن وینکـــــیــــــــــا آ آ آ آ آ ... ازونا فقــَــَـــَــــَـــَـــط ... مسلسل‌هاشـــوئوئوئوئون ... به جا می‌مونــــه عه عه عه عه ... عجـــب رسمـــیــــــه ... رسم زمـــونه ... قصّه‌ی بوق و ...

شترق!

پس گردنی‌ای از ناکجاآباد حواله رولف شد و صدای خداوندگار عالم رول در جمع طنین‌انداز شد:

- اگه به فکر گیاه اربابت و جون همگروهیات نیستی، به فکر سوژه باش که واسه بار شونصدم داره نسول رجفیان توش ریپیت می‌شه و با مخای تعطیل اینا هم تا ابد هیشکی هیچّی به ذهنش نمی‌رسه که بره جلو!

- من یه ایده دارم!

- بگو رودلف.

- باید تو حیاط عمارت پول پارتی بگریم که توش ساحره‌ها لباس‌های بدن‌نما بپوشن و اعمال بی‌ناموسی انجام بدیم تا گشت آرشاد بیاد و گاز اشک‌آور بندازه تو خونه‌ی ریدل.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#58

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
تق تق!
_بیا تو!

وینکی با ترس و لرز،پس از در زدن و اجازه داخل شدن از لرد،وارد اتاق شد!
_ارباب...وینکی چایی اورده...وینکی جن چایی آورنده!
_و خیلی از این بابت خوشحالی؟!آخه داری حرکات موزون انجام میدی!
_ارباب...نویسنده گفت "وینکی با لرز وارد اتاق شد"،وینکی هم جن لرزاننده!
_خیلی خب...بیا این چایی رو بذار رو میز برو!

وینکی با ترس،اما اینبار بدون لرز،بدون حرکات موزون،بدون تکون دادن،به سمت لرد رفت ببینم باز چه بهونه میتونه دربیاره واسه قرتی بازی!اها...بله...وینکی بسیار موقر و متین به سمت لرد رفت!
_ارباب..ببخشید!
-چی؟!تو ام رودولف شدی...نمیبخشم...و گفتم که بذار رو میز چایی رو...چرا استکان رو گرفتی بالای سرم...هی چیکار دار....آآآآآآخ!

وینکی بر روی سر لرد چایی را ریخت...لرد از سوزش دردش گرفت حتی...همچنین چشمان لرد قرمز شد...اما از خشم!
دستان لرد به سمت چوبدستیش رفت!

فردای آن روز،مراسم ختم وینکی!

مرگخواران که دو مجلس جادوگرانه و ساحره گانه جدا برای وینکی تدارک داده بودند،دور هم جمع شده بودند تا ضمن گرامیداشت یاد و خاطره وینکی،فکر چاره ای هم برای مسئله گریه لرد و گیاه در حال خشک شدن بکنند!
_خب...وینکی رو هم به کشتن دادیم!
_به نظر میرسه خیلی هم کار راحتی نیست دراوردن اشک لرد!
_بهتره کمی هوشمندانه تر عمل کنیم!
_صحیح است!

مرگخوارن قیافه هوشمندانه ای به خود گرفته بودند...اما به نظر میرسد فقط قیافه آن را میتوانستند داشته باشند...زیرا هیچوقت آنها "نقشه هوشمندانه" ای نتوانسته بودند طراحی کنند!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۲۳:۴۲:۱۶



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
#57

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
مرگخوار ها خیلی زود به دو دسته تقسیم شدن. یک دسته بدو بدو بدو رفتن و دور وینکی حلقه زدن و بدون توجه به فریاد های «وینکی جن خوب! » و «باروفیو خاک تو سر! » سعی در راضی کردنش به این فداکاری برای لرد و مرگخواران داشتند.

گروه دوم هم بدو بدو بدو به سمت باروفیو رفتن تا سعی کنن کمی آروم ترش کنن و جلوی اشک هاش رو بگیرن!

- نمیخوام. زیر چِشم درد گرفت. عهه!

رودولف دستی به سر نیمه کچل و آفتاب خورده ی باروفیو کشید و گفت:
- طوری نیست که آخه عزیزم. بیا شیره بخور که زود خوب ِ خوب شی!

باروفیو دست از گریه کردن برداشت و گفت:
- شیره؟
- بابا جان اومدم به لهجه خودت حرف بزنم دیگه. شیر ره بخور یعنی!

باروف چشم غره ای به رودولف رفت و با لحن تحکم آمیزی گفت:
- لطفاً دربونای غیر دهاتی و بی ادب به من دلداری ندن. مرسی، اَه!

بالاخره بعد از مدتی گروه اول تونستن باروفیو رو آروم کنن و اونو زیر بغلشون زدن و رفتن به گروه دوم پیوستن تا وینکی رو راضی کنن.

وینکی که با قد 60 سانتی ـش مورد محاصره ی مرگخواران در اومده بود هی بالا رو نگاه می کرد، هی به ارواح لرد و مرگخواران و خودش و کورممد معصومی نژاد، خبرنگار جادوگر تی وی از رررررررم لعنت می فرستاد.

لینی بال بال خفیفی زد و گفت:
- ببین وینکی جان. عزیزم. تو اگه بری چای بریزی روی کله ی ارباب اصن به خودش کمک کردی. مرلین رو چه دیدی، شاید اصلاً لرد از ایده ت خوشش اومد و بهت جایزه داد.

وینکی همینطوری که صورتشو چنگ میزد جیغ کشید:
- وینکی هیچوقت این کار را نکرد! لینی نباید وینکی رو گول زد! چرا وقتی نشون می داد اتاق لرد رو، آقا گرنجر می خند؟!

- بابا تو چیکار به هکتور داری؟ این کلاً شیرین میزنه. برای خودش میخنده همینجوری. ببین فک کن اگه گیاه مورد علاقه ی لرد خشک نشه چقدر خوشحال میشه. قطعاً بهت یه جایزه میده.

آرسینوس با لحن سنگین و آرومش گفت:
- آره منم شنیدم ارباب یه مسلسل M4 خریده که جایزه بده به کسی که نذاره گیاه مورد علاقه ش خشک بشه!

کلاً اصلاً وقتی صحبت مسلسل شد وینکی از خود بیخود شد. با این که می دونست بر خلاف گفته ی مرگخواران احتمالاً لرد از سوختن و جزغاله شدن خیلی خوشش نمیاد ولی تصور مسلسل m4 نتونست بذاره عقلانی فکر کنه.

- باشه، وینکی رفت. اما وینکی صورتش رو رنگ کرد که اگه ارباب عصبانی شد، وینکی فرار کرد!

همه ی مرگخوار ها گل از گلشون شکفت. باروفیو سریع گفت:
- من جن ره کمک می کنم که صورتش ره رنگ کنه. بیا اسپری دارم.

وینکی خشم توی صورتش مشخص شد و فریاد زد:
- چرا گناه کرد؟! مرلین رو خوش اومد؟! وینکی اینجوری اصلاً نتونست!

رودولف در میان بهت و حیرت همه از چرت و پرت هایی که جن خونگی میگه سریع کار رو دست گرفت و گفت:
- باشه وینکی جان. اصلاً بیخیال اسپری شو. بیا من خودم با رنگ روغن رنگت می کنم. غصه نخور!

حالا باید مرگخواران منتظر می موندن تا می دیدن آیا نقشه ی جدیدشون جواب میده یا نه؟


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۴ ۱۷:۰۵:۴۸


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
#56

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
سر تمام مرگخوارا به سمت مرگخواری در گوشه اتاق می‌چرخه و مدام ازین مرگخوار به اون مرگخوار سوئیچ می‌شه، بلکه کسی این وظیفه خطیرو بعهده بگیره!

- خطیر؟ کی گفته خطیره؟ هرکی چنین اعتقادی داره خودش بره نجینی رو بکشه.
- مگه من گفتم خطیر که به من نگاه می‌کنین؟ من معافم.
- به چی نگاه می‌کنین؟ من نمی‌رما! مگه جونمو از سر راه آوردم؟
- چی؟ من؟ من خادم وفادار لرد هستم. عمرا عزیزترین کسشون رو بکشم!
- وینکی جن خوب! وینکی چای به مرگخوارا داد تا از گرفتن اشک معاف شد!
.
.
.
- بس کنین دیگه! گاومیشامه ره میارم شصت دور از رو همه‌تونه عبور کنه تا با خاک یکسان بشین!

این صدای فریاد روستایی بود که به تازگی وارد اتاق شده بود و مرگخوارارو در حال گیس و گیس‌کشی یافته بود. اتاق که تا چند ثانیه پیش آشفته‌بازار بود، حالا به آرامشی نسبی دست یافته بود.

- وینکی جن خوب. وینکی به سرعت با سینی چای برگشـ... اوپس!

وینکی جن محاسبه‌گری بود. وینکی آمار تمام مرگخوارای حاضر در اتاق و حتی جایی که ایستاده بودنو حساب کرده بود. وینکی انتظار حضور شخص جدیدی رو نداشت. روستایی جایی در محاسبات وینکی نداشت. وینکی که به سرعت رفته بود و به سرعت هم بازگشته بود، حالا با تصادف با مهمونی ناخونده، یک سینی چای داغو بر روی باروفیو خالی کرده بود!

مرگخواران همگی دست به دهن، به باروفیویی که همچون گوله آتش شده بود و چای داغ از سر و روش می‌چکید زل زده بودن و منتظر عکس العملش بودن. اشک‌های روستایی، از شدت سوزش درون چشماش حلقه زده بودن و آماده‌ی جاری شدن بودن.

در این میان لامپ کوچیکی بالای سر تک‌تک مرگخوارا شروع به تابیدن می‌کنه. چای؟ داغ؟ اشک؟
و نتیجه‌ی اون، نگاه‌های خیره‌ای می‌شه که پایانی نداشتن جز... وینکی!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲:۴۰ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
#55

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
خلاصه
یکی از گیاهان محبوب لرد سیاه در حال خشک شدنه و برای نجاتش نیازه به یک کود مخصوصه.
کود این گیاه، اشک قوی ترین جادوگر ساکن در محل رشد گیاهه٬ که کسی نیست جز لرد ولدمورت.
مرگخوارا برای این کار به هکتور میگن که از لرد بخواد اشکشو برای تهیه معجون بده٬ مرگخوارا به اتفاق هکتور سراغ لرد میرن و میگن که برای تهیه معجون نگه داری از پوست نجینی به اشک لرد نیاز دارن که مورد اقبال لرد و نجینی قرار نمیگیره.
نهایتا هکتورمیگه که میخواد برای لرد معجون رویش مو و دماغ بسازه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-هکتور صداتو به شکل واضح نشنیدیم٬یه بار دیگه تکرار کن!

هر انسان عاقلی با دیدن اخم لرد٬ بالا رفتن چوبدستی‌اش و حالت تهاجمی نجینی میفهمید که باید با گفتن یک جمله کوتاه٬ که تنش‌زا نباشد اتاق لرد را ترک کند.
اما هکتور عاقل نبود. معجون ساز بود!

-بله ارباب. ما میخواستیم با استفاده از اشکتون برای شما دماغ ومو درست کنیم!

-برای ما دماغ و مو درست کنی؟
فکر کردی ما خودمون نمیتونیم اینکارو بکنیم؟
قدرت مارو زیر سوال میبری؟
به توانایی های ما توهین میکنی؟
فکر کردی بدون دماغ و مو به ما خیلی سخت میگذره؟
برای ما احساس ترحم میکنی؟
فکر کردی ما حاضریم معجون‌های تورو بخوریم؟
ارباب رو احمق فرض کردی؟
تصور کردی که ما از تو برای ایمن معجون تشکر میکنیم؟
صاحب عقده خود‌کم‌بینی؟
معجون ساز بی‌سواد٬ بی‌مهارت٬ مصرف‌گرا!

-ارباب٬ببخشید!

-نمیبخشیم!

-ارباب!

لرد خواست جواب هکتور را بدهد٬ اما به این نتیجه رسید که دیالوگشان بیش از حد طولانی شده.

-نجینی!عصرانه!


بیرون از اتاق لرد!

مرگخواران مشغول یافتن راه‌حلی برای درآوردن اشک لرد بودند.
و چون پیشنهاداتی از قبیل دادن خبر مرگ پدر٬ دادن خبر قتل دایی٬ خرد کردن پیاز به شکل‌ دسته‌جمعی٬ و آوردن ویولت بودلر به خانه ریدل نتوانسته بود نظرشان را جلب کند٬ به‌ناچار به ایرما که مشغول یافتن راه حل در بین چندین کتاب قطور بود چشم دوخته بودند.

-به این توجه کنید.
همی سوخت باغ و همی خست روی
همی ریخت اشک و همی کند موی

شاید اگر باغ پشت ساختمون رو آتیش بزنیم٬‌اشکشون در بیاد.البته باید بخش کندن مو‌ رو فاکتور بگیریم.
ایرما که منتظر شنیدن احسنت و آفرین بود با دیدن چهره مرگخواران تصمیم به ادامه مطالعه گرفت.

مرگخوارن هم بدون توجه به او بحثشان را از سر گرفتند.

- ساعت 4 صبح بیدارشون کنیم؟اشکشون در میاد!

-نه!اینطوری که اشک همه‌مونو درمیارن!بریم نجینی رو بکشیم!اینطوری از نارحتی چشمشون اشکبار میشه!

-خب٬ کی میخواد نجینی رو بکشه؟


ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۴ ۲۲:۴۷:۳۶

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵
#54

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
وینکی می لرزید.نمی دانست نجینی گازش گرفته یا گله مرگخواران از رویش رد شده اند.با نگرانی زیر لب زمزمه می کرد:
-وینکی جن خوب،وینکی جن خوب.:worry:

هکتور و جمعیت مرگخواران پس از چند دقیقه،وارد اتاق شدند.لردهنوز مثل پست قبل از سرش دود می آمد.وینکی که تازه فهمیده بود مرگخواران از رویش رد شده اند پوکر فیس وار به آن نگاه کرد و سپس از اتاق بیرون رفت.هکتور که هنوز روی ویبره بود،گفت:
-ارباب ما به پرنسس شما بسیار علاقه مندیم.اگه یادتون بیا ما توی فرم عضویت مرگخواران،خودمونو خادم پرنسس نجینی نوشتیم.

نجینی که کرک و پرش از حرف های هکتور ریخته بود،ملتمسانه به چشم های لرد نگاه می کرد.لرد از این نگاه ناراحت شد و به زبان مارها گفت:
-هشهش.....هششههش.

نجینی که تعجب کرده بود گفت:
-هَشهشهشه هشهه هکتور!!!!

بله، هکتور چنان سابقه ای در ساخت معجون داشت،که حتی نجینی هم اسمش را میتوانست بگوید!مرگخواران فهمیدند که باید به فکر حیله ای دیگر باشند.جمعیت مرگخواران در حالت فکر کردن بودند که ناگهان هکتور با حالت ویبره گفت:
-ارباب،ما میخواستیم با استفاده از اشکتون برای شما دماغ ومو درست کنیم!








پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
#53

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اتاق لرد:

لرد سرگرم صحبت با نجینی بود. اما یک سری حرکات که جلوی در اتاقش در حال به وقوع پیوستن بودن، لردو از ادامه‌ی صحبتش بازمی‌داره و توجهشو به خودش جلب می‌کنه.

درِ اتاق باز شده بود و مرگخوارا گله‌گله در حال وارد شدن به اتاق بودن. هرکس پاش از در عبور می‌کرد، ابتدا تعظیمی به لرد می‌کرد و بعدش به صف مرگخواران حاضر در اتاق می‌پیوست.

لینی که پرواز کنان در فاصله‌ی دو میلی‌متری هکتور قرار داشت، لگدی به کله‌ی هکتور می‌زنه. البته که چون حشره بود کله‌ی هکتور از جا کنده نمی‌شه و با برخورد به دیوار رو به رو، همه جا رو خونین و مالین نمی‌کنه. اما به هر حال این ضربه موجب پرتاب شدن کله‌ی هکتور به دو سانتی‌متر جلوتر که می‌شه!

و همین پرتاب کافیه تا ویبره‌های بی‌امان هکتور آغاز بشه و همچون چکش برقی(!) از جمع مرگخوارا جدا بشه و به جلوی صف برسه!
- ارباب! معجون‌ساز بزرگ و بی‌نظیرتون قصد ساخت معجونی جدید رو داره!

لرد هیچ واکنش قابل توجهی انجام نمی‌ده! ویبره‌های هکتور به توان دو می‌رسن و ادامه می‌ده:
- ارباب معجون برای نجینی! برای نگهداری پوست نجینی!

مسلما اگه نجینی مویی بر تن داشت، با شنیدن جمله آخر هکتور برتنش سیخ می‌شد. اما خب، نه تنها نجینی مار بود و مو نداشت، بلکه در مقابل تهدید نمی‌ترسید و برعکس... حمله می‌کرد!

در کسری از ثانیه جمعیت مرگخوارا که هر لحظه یک قدم به لرد نزدیک‌تر می‌شدن، به جای یک قدم نزدیک‌تر شدن، با اصواتی که نشان از وحشت داشت، شصت‌قدم به عقب پرتاب می‌شن! لرد با آرامش نجینی رو که به جلو خیز برداشته بود در آغوش می‌گیره.
- این پسره توضیحاتش تاب داره. مایلیم بدونیم چی در پس مغزش می‌گذره!

هکتور با دیدن نجینی که در آغوش لرد آروم گرفته بود، به سرعت باورنکردنی‌ای مجددا اعتماد به نفسشو بدست میاره و ویبره‌زنان جلو میاد.
- ارباب منظورم پوست انداختنای نجینی بود. برای نگه‌داری اون پوستا به اشک قوی‌ترین جادوگر در سرتاسر این دنیای خاکی نیاز داریم! یعنی شما.
- مگر ما مضحکه شماییم؟ مگر وسیله معجون سازی هستیم؟
- ارباب... به خاطر نجینی! 🙈
- پوست پرنسس مارو تقلبی و خراب‌شدنی تصور کردی؟

مرگخوارانی که در اثر حمله غافلگیرانه نجینی هنوز به دیوار چسبیده بودن و وینکی با کاردک مشغول جدا کردنشون از دیوار بود، با دیدن دودهایی که از کله‌ی مبارکِ سرخ‌شده‌ی لرد بیرون می‌زد، به صورت خودجوش از دیوار کنده شده و با صدای پاقی دوباره به حالت سه بعدی برمی‌گردن و با بیشترین سرعتی که در توانشون بود از اتاق خارج می‌شن.

و حاصل این حرکت وینکی‌ای کتلت شده بر کف اتاقِ خالی از سکنه‌ی لرد می‌شه. چشمای نگران وینکی که همچون فرش رو زمین پهن شده بود مدام در حال جا به جا شدن در سرتاسر اتاق بود!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
#52

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱:۰۶ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
#51

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
هکتور درحالی که روی زمین نشسته بود در محاطره بقیه مرگخواران مشغول ور رفتن با پاتیل کوچکی بود و مدام خط خطی های بیربطی بر روی یک کاغذ پوستی میکشید.

لینی وارد سوراخ دماغِ آرسینوس شد و از گوش چپش بیرون زد. و با بی طاقتی کنار پاتیل نشست. هکتور شکل اشکی در کنار خط مارپیج و بزرگ و ضخیمی روی کاغذ کشید و قیافه‌ی موفقی به خودش گرفت و درحالی که کاغذ رو جلوی چشم بقیه شناور میکرد از جایش بلند شد، شنلش را مرتب کرد و گفت حالا وقت اینه که بریم سراغ ارباب و براش توضیح بدیم که برای معجون جدیدِ نگهداری از پوست نجینی، به اشک بزرگترین جادوگر نیاز داریم.

ایرما کتابی ظاهر کرد و گفت ولی طبق مطالبی که توی این کتاب نوشته شده، پوست باسلیسک به اشک و آبهای شور حساسیت داره و ما نبایــ ...

- نکبت! ما که این اشک رو نمیخوایم واقعا توی معجونِ پوستِ نجینی بریزیم! ما میخوایم برای رشد گیاه ازش استفاده کنیم!

مرگخوارها بعد از سرزنش ایرما، همگی به سمت اتاق لردسیاه حرکت کردند.


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.