هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۳۰ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
-تو مطمئنی؟
اسنیپ جواب داد:
-بله سرورم.خودم شنیدم که داشت درهاگزهد به دامبلدور می گفت.اون در ماه ژوییه به دنیا میاد.پدر و مادرش سه بار در برابر شما...
ولدمورت گفت : باشه باشه فهمیدم.ولی اون کیه؟
-من می دونم.
_تو چی میدونی دم باریک؟
پیترپتی گرو با هیجان ادامه داد:
-پاترها چند ماه دیگه بچه دار میشن.دقیقا آخرژوییه.
-سرورم...
بلاتریکس لسترنج ادامه داد:
-ولی من شنیدم اون دوتا کاراگاه هم قراره صاحب فرزند بشن.اواخر همون ماه.
ولدمورت به فکر فرو رفت.آنها درست می گفتند.پاترها و لانگ باتم ها سه بار در برابر او ایستادگی کرده بودند.ولی تریلانی به کدامیک اشاره کرده بود؟او می توانست خود آن بچه را انتخاب کند ولی فرزند جیمز پاتر و لیلی اونز گندزاده یا...درست بود. خودش بود.چرا زودتر نفهمیده بود؟فرزند پاترها یک دورگه می شد ولی لانگ باتم ها یک اصیل زاده به دنیا می آوردند.ارزش یک اصیل زاده بیشتر از یک دورگه بود.
ولدمورت با صدایی بلند گفت:من فرزند پاترها را میکشم.حتی پدر و اون مادر گندزادشو.بعد از اون دیگه هیچ قدرتی نمی تونه منو تهدید کنه.دم باریک بالاخره به یک دردی خوردی.پاترها هنوز به تو اعتماد دارند.همراه من بیا.اسنیپ کار خوبی کردی. پاداش می گیری.
دم باریک به همراه ولدمورت به سمت در خروجی حرکت کرد.پشت سر آنها بلاتریکس لسترنج, لوسیوس مالفوی و دالاهوف نیز به راه افتادند.هیچ کدام از آنها نگاهی به سوروس اسنیپ نکرد که با حالتی وحشت زده سر جایش ایستاده بود و در دل خود را لعنت می کرد.لرد ولدمورت لیلی اونز را می کشت.

دوست عزیز!
شما باید بر طبق عکسی که هر هفته در همین تاپیک داده می شود پست ارسال کنید.
مجددا بر اساس عکس جدید، یک نمایشنامه بنویسید.

موفق باشید.


ok


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۳:۲۸:۰۴
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۶:۴۳:۰۸



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶

آرماندو  دیپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۱۵ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۶
از هاگوارتز و لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
شب بود .هری روی تختش دراز کشیده بود ،پرده های اطراف تختش رو کشیده بود و زخم روی دستش رو می مالید . از آمبریج متنفر بود و هر وقت به زخم دستش نگاه می کرد آن قدر از آمبریج متنفر می شد که حس می کرد تنفر از زخم پیشانیش بیرون می زند. از وقتی فرد وجورج از مدرسه رفته بودند هری دیگر لبخند نزده بود ، دو روز قبل وقتی جینی بعد از جنجالی که فرد و جورج بر پا کردند به سراغ هری آمد ونامه ا ی به او داد هری حس کرد دوقلو های ویزلی بیش از همه او را درک می کنند که چنین پیشنهادی را به او داده اند. حالا او آمادگی داشت تا کاری را که به او واگذار شده بود را با اراده ی کامل انجام دهد، چون هم دلش از آمبریج پر بود و هم نیاز داشت با دامبلدور درد و دل کند.
او فکر می کرد با بهم ریختن کارها ی امبریج می تواند دامبلدور را باز گرداند و از او به خاطر تشکیل الف.دال عذر خواهی کند.
هری دست از مالیدن زخم روی دستش برداشت (که یاد گاری تنبیه در دفتر آمبریج بود)، نامه ی فرد و جورج را از ساک دستی اش بیرون کشید و دوباره شروع به خواندن آن کرد .

هری عزیز
میدونیم که به خاطر رفتن دامبلدور بسیار ناراحتی، برای همین فکر کردیم تو بهترین کسی هستی که می تونی کاری رو که ما تمومش نکردیم رو تموم کنی.
ما هممون از آمبریج متنفریم و نمی خوایم دیگه تو هاگوارتز باشه برای همین تمام سعی مون رو کردیم تا چیزی رو از قلم نندازیم.
ما یه سری باتلاق قابل حمل (یکی از شاهکار هایمان)رو توی جا های مختلف مدرسه کار گذاشتیم و همچنین چند تا بسته وسایل آتش بازی فشرده ((اژدها)) رو پیش لی جردن گذاشتیم.
دو روز دیگه وقتی اب ها از آسیاب افتاد این کار ها رو انجام بده:
تو اول باید باتلاق ها رو راه بندازی ولی لازم نیست جدا جدا این کار رو بکنی ، بانوی چاق تو رو راهنمایی می کنه ....فقط یه بار که اسم رمز رو ازت خواست بهش بگو(( آمبریج یه غورباقه است )) بعد اون اسم رمزی رو که ما به وسیله ی جادو روی فیتیله ی باتلاق ها کار گذاشتیم رو بهت میگه .تو هم فقط باید چوبدستی ات رو به طرف فیتیله ی کوچکی که ما به همراه نامه برات فرستادیم بگیری و اسم رمز رو بگی و اون رو روشن کنی .بقیه ی فیتیله ها خودشون روشن میشن و باتلاق ها راه میفتن.

ولی یه مشکلی هست. آمبریج، مالفوی و چند تا از اسلایترینی های دیگر را اجیر کرده که مراقب راه پله ها و حیاط باشند ، تو باید وسایل آتش بازی رو از لی جردن بگیری و اونا رو دونه دونه روشن کنی و از بالاترین پله به پایین بندازی تا هر کدوم از اژدها های ما وارد یه طبقه بشند. ولی اینطوری حتما دستگیر میشی چون اسلایترینی ها جارو دارند و تو پیاده هستی ، نگران نباش ما قبلا فکرشو کردیم.ما توی گنجه ی جارو های اسلایترین یه پورتکی گذاشتیم که دو روز دیگه ساعت 8 صبح جاروها رو به گنجه ی گریفیندور میاره . احتمالا تو همین جمعه مسابقه ی کوییدیچ داری پس ما صلاح ندیدیم که از جاروی خودت استفاده کنی.(ممکنه گک بشه) تو از جاروی مالفوی استفاده می کنی و همه ی بسته های آتیش بازی رو از بالای پله ها پایین میندازی تا اژدها های آتشین ما هر چی که آمبریچج توی مدرسه کار گذاشته رو بسوزونند .تو هم بعد پیش هگرید برو و پنهان شو.
با بانوی چاق تا روز موعود بد رفتاری نکن ، ما خیلی زحمت کشیدیم که اون رو راضیی کردیم.

موفق باشی ، فرد وجرج ویزلی

هری نفس عمیقی کشید وبه طرف دیگری غلتید و پس از چند دقیقه به خواب رفت.فردا کار های زیادی داشت که باید انجام می داد.
صبح روز بعد رون اون رو از خواب بیدار کرد .هری سریع عینکش را روی صورتش گذاشت، فیتیله کوچک فرد وجورج را درون جیبش گذاشت و همراه رون به دستشویی پسران رفت .لی جردن آنجا منتظر آن ها بو د و کیسه ای که پر از جعبه های کوچک بود را به هری داد . هری آن کیسه را درون شنل نامرئی پیچید و با خود به سالن عمومی گریفندور برد . آن جا کیسه را از درون شنل بیرون آورد و کنار شومینه گذاشت.بعد به ساعتش نگاه کرد .ساعت 8 و پانزده دقیقه بود .حتماً حالا جارو ها به گنجه ی گریفیندور رسیده بودند. هری به رون گفت که مواظب بسته ها باشد وخودش شنل نامرئی را پوشید و به گنجه ی جارو های گریفندور رفت.تعداد زیادی جاروی نیمبوس 2001 درون گنجه بود .هری جاروی مالفوی را که از همه تمیز تر بود شناخت ، آن را برداشت و زیر شنلش پنهان کرد و به سوی سالن عمومی گریفیندور رفت وقتی به جلوی بانوی چاق رسید .بانو ی چاق با صدای جیغ مانندش گفت:
اسم رمز...
هری گفت: (آمبریج یه غورباقه است))
بانوی چاق سرش را تکان داد وگفت ((غورباقه ی کوتوله))و سپس راه را برای هری باز کرد. هری خندید. وقتی به داخل سالن عمومی رفت؛ کسی غیر از رون آنجا نبود زیرا همه مشغول خورن صبحانه بودند.
بعد فیتیله ی کوچکی را از جیبش در آورد سپس عصایش را به طرف آن گرفت و و زمزمه کرد:
غورباقه ی کوتوله .صدای انفجاری از حیاط به گوش رسید وهری لبخندی زد.رو به رون کرد وگفت :بسته ها
رون کیسه را به طرف هری گرفت .
- به هاگرید خبر دادی
رون سر تکان داد.
چند دقیقه بعد هری سوار بر نیمبوس 2001 روی بالاترین پله ی متحرک ایستاده بود .کسی روی راه پله ها نبود به جز اسلایترینی ها ی آمبریج.هری به پرواز در آمد لحظه ای اوج گرفت و بعد به طرف پایین شیرجه رفت همانطو ر که از میان پله هایی که حرکت می کردند ویراژ می داد دونه دونه بسته ها را روشن می کرد و روی پله های جلوی در هر طبقه می انداخت.اسلایترینی ها که اکنون متوجه شده بودند شخصی سوار بر جارو پایین می آید ، پشت سر هم از پله ها بالا می آمدند ، وقتی هری به طبقه ی همکف رسید به طرف دری که به حیاط راه داشت پیچید و مستقیم به طرف آن رفت .اکنون او صدای فیلچ را از پشتش می شنید که دنبال او می دوید و فریاد میزد : وایستا خرابکار پست...وایستا...هر کسی که هستی وایستا...
هری چوبدستسش را به طرف در ورودی گرفت و گفت :دیپالسو
در عظیم به آرامی باز شد و هری از آن رد شد ، حیاط پوشیده از گیاهان استوایی و باتلاق های پراکنده بود ، صدای فیلچ هر لحظه نزدیک تر می شد ، هری از کنار یکی از درخت های جنگلی رد شد ولی از شانس بد او یکی دیگر جلوتر از اولی بود و هری مجبور شد برای اینکه به آن برخورد نکند سرعتش را کم کند و همین کافی بود که فیلچ به او برسد .
یکی از دست های فیلچ دور نیمبوس حلقه شد و دست دیگرش پشت یقه ی هری را گرفت ، هری از جارو افتاد ولی سریع خودش را از چنگ فیلچ در آورد و از روی باتلاق جلویش پرید ولی فیلچ که می لنگید درون آن افتاد.
هری با تمام سرعت از روی پل رد شد و به سوی کلبه ی هاگرید رفت.
وقتی هاگرید برای او چای تلخ می ریخت هری هم می خندید و هم بلند نفس نفس میزد.

apwbd.d.asassinعزیز!
پست طولانی نوشته بودی. سعی کن ازاین به بعد شیوه کوتاه نویسی رو در پیش بگیری که برای همه اعضای سایت مورد تأییده.

چند مورد در پستت اشتباه نگارشی داشتی. کمی موضوع رو پیچونده بودی ولی خب سوژه جالبی بود و معلوم بود روش کار کردی!
یه چیز دیگه و اون اینکه فکر می کنم طلسمی که در رو باز میکنه " آلاهومورا " باشه. البته اگه اشتباه نکنم!

آخر پستت هم کمی عجله ای تمومش کردی. جمله آخر پستت رو می تونستی بهتر بگی و زیباتر داستان رو تموم کنی!
به نظرم کمی این جمله با جملات قبل ارتباط نداشت.

اما بهرحال به خاطر تلاش و زحمتی که برای پستت کشیدی تأییدی! اما بازم تکرار می کنم، سعی کن کوتاه تر بنویسی...

تأیید شد.

پ.ن : عکس اول پستت هم پاک شد... باید لینکشو بدی...نه خود عکس رو بفرستی!


ویرایش شده توسط apwbd.d.asassin در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۲۲:۱۴:۰۸
ویرایش شده توسط apwbd.d.asassin در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۲۲:۱۶:۱۹
ویرایش شده توسط apwbd.d.asassin در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۲۲:۱۷:۳۰
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۲:۲۹:۵۰

draco dormiens nancouam titilandus
هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید
عکس توسط مدیر برداشته شد.


بدون نام
داستان از اون جایی شروع میشه که کارت سوخت هری تموم میشه و نمی دونه چطور می تونه خودش رو به قراری که با جینی داره برسونه .
تنها راهی که براش می مونه استفاده از کارت سوخت اقای فیلیچ هستش .
چون اون هیچ وقت از کارتش استفاده نمی کنه و همیشه اونو جا می زاره !!!!
هری با تمام ترس و لرزی که داره کارت رو بر می داره و ازش استفاده می کنه و بعد از کمی استفاده و بازگشت اونو سر جای خودش می زاره.
خلاصه این روال ادامه داره تا روزی که فیلیچ بعد از مدت ها می خواد از کارتش استفاده کنه ولی وقتی به کارت سوختش نگاه می کنه میبینه که 1000 لیتر ازش کم شده
فیلیچ:
فیلیچ تصمیم میگیره که سارق کارت سوخت خودش رو دستگیر کنه و اونو به مدت 6 ماه تبدیل به سوسک کنه

فیلیچ:مگر دستم به اون انسان بی فرهنگ برسه خودم می دونم چی کارش کنم
6 ماه اونو به سوسک تبدیل می کنم برای گرفتنت حتی اگه لازم بشه سالیان سال در کمین می نشینم

فیلیچ برای گرفتن سارق کارت سوخت خود در اتاق مخفی میشه اون هم به مدن 24 ساعت بنده ی خدا نه آبی نه غذایی البته جا برای این چیزها نداشت چون نه دست به ابی نه...

هری که هم که خودش رو کشت با این قرارهایی که با جینی می زاره باز هم به مشکل کمبود بنزین برای نیمبوس 2001 خودش برخورد
و حالا باز هم مجبوره که از کارت جناب فیلیچ استفاده کنه در حالی که ای دل غافل خبر نداره که فیلیچ چه نقشه ها که براش نکشیده
در حالی که هری با قدم های اهسته به طرف کارت سوخت میره بعد از چند قدمی که بر می داره احساس می کنه که داره به زمین فرو میره و در همان حال چراغ ها هم روشن میشه
حالا تازه متوجه میشه که این یک نقشه بود برای به دام انداختن اون
همانطور که با خودش کلنجار میره دستی از پشت هری رو به شدت می کشه بعد با نعره ای از روی تعجب اونو ول می کنه
فیلیچ:هری تو
تو اینجا چی کار میکینی ها چی کار می کینی

هری:اقای فیلیچ باور کنید که من مجبور شدم همش تقصیر این نویسنده هستش حالا هی برای ما با جینی قرار درست می کنه (من کی همچین کاری کردم تقصیر رولینگ هستش)

اخه من و چه به این کارها خدارو شکر که تا کتاب هفت تموم شد وگرنه واویلا

هری که کم کم داشت قیافه ی مظلوم هارو به خودش می گرفت در سر فکر های شیطانی دیگری داشت ان هم چیزی نبود به جر فرار کردن و در همان لحظه با استفاده از جادوی چکوشی کروپ کیپ کرووووپ از دست فیلیچ ساده فرار می کنه و حالا چون کارت سوخت نداره مجبور میشه که از راه های مخفی برای فرار استفاده کنه .
هری خودش رو به بیرون از محوطه رسونده حالا همه با تعجب بهش نگاه می کنند اونم با یه دسته جارو . بنده ی خدا سوختی هم نداره که ازش استفاده کنه به همین دلیل سر چهار راه نرسیده جای مامور شهرداری اشتباه میگیرنش

که در همین موقع سر و کله ی اقای فیلیچ عصبانی هم پیدا میشه و ..

فیلیچ:فکر کردی می تونی از دست من فرار کنی ها
حالا تورو به مدت 6 ماه به سوسک تبدیل می کنم تا ادم بشی
فکر می کنی نمی تونم نشونت میدم

هری : مدونی

فیلیچ: نه من هیچی نمی دونم اکس تانیا سوکسیت
و در این لحظه هری تبدیل به سوسک میشه اونم به مدت 6 ماه
اما بنده خدا در هفته ی دوم توسط یک دمپایی له و لورده میشه

این بود عاقبت کارت سوخت دزدی

Robin Hoodعزیز!
پست جالبی ننوشته بودی. به این پست در دنیای جادوگران می گن : " پست ارزشی "
سعی کن دیگه ازاین پست ها نزنی! شما برای تأیید شدن خیلی تلاش می کنید خوب بنویسید اما بعد از تأیید دلیل نمی شه که هرچی دوست داشتی و هرجور دوست داشتی از شخصیت های کتاب های هری پاتر استفاده بکنی.

امیدوارم از دستم ناراحت نشی. ولی بهتره که هیچ وقت دیگه سراغه این پست ها نری.
مخصوصا تا وقتی که به عنوان یک تازه وارد در بین بچه های سایت معروفی!
سعی کن برای همه پستات چه جدی و چه طنز وقت بزاری...

سوژه های توی ذهنت جالب باشن و زیاد از قانون های کتاب فاصله نگیرن!
موفق باشی


ویرایش شده توسط Rabin Hood در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۲۰:۲۴:۳۱
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۲:۲۳:۳۴
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۲:۲۶:۴۱


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
لینک عکس

........................................................................

احساس عجیبی هری را فرا گرفته بود احساسی که تاکنون تجربه نکرده بود گویی تمام بدنش داشت نفس می کشید بارها با نیمبوس 2001 خودش پرواز کرده بود ولی هرگز پرواز در شب ان هم روی دریاچه را تجربه نکرده بود داشت در اطراف محوطه ی هاگوارتز پرواز می کرد و حرکت های جدیدی که در کوییدیچ یاد گرفته بود را تمرین می کرد پس از اینکه کمی از دریاچه دور شد تصمیم گرفت قلعه را دور بزند بنابراین ارتفاعش را کم کرد همین که کمی به زمین نزدیک شد صدایی را شنید که مرتبا صدا میزد بیا پایین - بیا پایین والا به دامبلدور میگم
هری درست حدس زده بود این صدای فلیچ سرایدار مدرسه بود که بر سر هری داد می زد .
ناگهان فکری به ذهن هری خطور کرد که فرار کند ولی بعد یادش اومد که فلیچ اگه شده تا صبح هم تو محوطه کشیک میده تا بگیرتش بنابراین ارتفاعش را کم کرد و فرود امد فلیچ فاتحانه به سمت هری میدوید و لبخند موذیانای بر لبانش نقش بسته بود با یک حرکت سریع جارو را از دست هری کشید و گوش هری را گرفت هری سعی کرد که خود را نگه دارد ولی هرچه بیشتر صبر میکرد درد گوشش بیشتر می شد فلیچ که انگار یه قاتلو دستگیر کرده بود زیر لب زمزمه می کرد (( بالاخره گرفتمت پاتر تو هم مثل پدرت قانون شکنی )) هری با این حرف فلیچ به این فکر افتاد که اگه یه مشت به فلیچ بزنه چه بلایی سرش میاد اما چند ثانیه ای از این فکر هری نگذشت که سكوت محوطه ی هاگوارتز با جیغ هری شکسته شد
خوب عاقبت قانون شکنی همین دیگه ..

Killjoy عزیز!
پاراگراف اول پستت خیلی خوب بود و معلوم بود خوب روش کار کردی! اما... بعد ازاون...
خیلی سریع همه کاراهایی که هری می تونه بکنه رو توی ذهن هری آوردی و ازاون دورش کردی!
می تونستی خیلی از اونا به صورت دیالوگ بین هری و فیلیچ بگی! درواقع اون طوری بیش تر پستت حالت نمایشنامه می گرفت تا الان!
جیغ هری هم احتمالا از همون درد گوش بود نه؟ ولی پسرا معمولا داد می زنن نه جیغ! می نوشتی " با فریاد هری شکسته شد " بهتر بود!
در کل فکر میکنم اگه بتونی یه بار دیگه این نمایشنامه رو باز تر و زیباتر بنویسی بهتره!

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط killjoy در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۱:۲۶:۳۹
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۲:۲۱:۱۰

ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

توبياس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
در يك روز آفتابي هري رون و هرميون در محوطه هاگوارتز قدم مي زدند و پايان امتحانات را جشن گرفته بودند :
-اگه گفتي الان چي ميچسبه رون؟
-فقط كوييديچ!
-واقعا گل گفتي اي كاش مي شد يه دست كوييديچ بزنيم.
-شما دو تا خيال ندارين بي خيال شين بعد اون قشقرقي كه راه انداختين چه جوري ميخواين جاروهاتون رو از فليچ پس بگيرين؟
-حالا كه دامبلدور و مك گوناگل رفتن به بوباتون براي شركت تو مسابقه سه جادوگر يه كم سر به سر فليچ نكبت گذاشتن هيچ مشكلي نداره, مگه نه رون؟
-معلومه رفيق!
-خوب تو فوري مي ري به اتاق من نقشه غارتگرو بر ميداري بعد يه سر ميزني به مغازه زونكو دوتا بمب كود حيواني مي خري ميندازي تو اتاق فيلچ تا من ترتيب كارارو بدم.
هرميون كه حسابي احساس خطر كرده بود شروع كرد به موعظه اما پيش از اون رون از اونجا دور شده بود: تو واقعا مي خواي چي كار كني؟...هيچ فكر كردي اگه فليچ به گوش مك گوناگل برسونه چه بلايي سرت مياد؟
***
بوووووووووووووم
هري به پهناي صورتش خنديد و گفت:رون كارشو خوب بلده, كنار وايسا:آكسيو جاروها...
چند لحظه بعد
-هي هري پس جاروا چي شدن؟
-نميدونم تا حالا بايد ميومدن... ناگهان دهانش از تعجب بازماند , هرميون جيغ كوتاهي كشيد گفت:واويلا همه مدرسه به جاروهاي انها چشم دوخته بودند كه پرواز كنان به آن سو مي رفت اما فليچ نيز خود را از آنها آويزان كرده بود:خوب خوب شماها فكر كردين خيلي زرنگين الان به خدمدتون ميرسه...
-به خدمتمون ميرسه؟
-به به آقايون مثل اينكه حوصله تون سر رفته. اين صداي اسنيپ بود كه به گوش ميرسيد!
فيلچ در حالي كه از خوشحالي در پوست نمي گنجيد گفت:داشتم به دستور پرفسور اسنيپ اونا رو به دفترش مي بردم تازه به اتاقشون رسيده بودم كه...
-اينجا چه خبره؟
-شما خودتو نگران نكن آقاي ويزلي, هردوتون با من بياين...
اسنيپ هري و رون را با خود برد و هرميون را با جارو هايشان تنها گذاشت...

هوریس عزیز!
پستتو خوب شروع کردی. اما تا اونجایی که هری نقشه رو اعلام می کنه!
خریدن بمب کود حیوانی و ترکوندنشون توی اتاق فیلیچ کمی قوانین هری پاتری رو نادید می گرفت و دید دیگری نسبت به هری پاتر داشت!
بعد هم هیچ وقت اینجوری هری به رون دستور نمی ده! ==> " خب تو فوری می ری..."
نوشته بودی " الان به خدمتتون می رسه" زیاد جمله مناسبی برای اشاره به یک معلم هاگوارتز اونم اسنیپ نیست.

در پستت داشتی " به گوش ميرسيد " خب این فعل در زمانی به کار می ره که اولا شخص در صحنه حضور نداره و دوما این کار به طور مستمرا ادامه پیدا کنه! می نوشتی " شنیده شد" بهتر بود.

جمله بعدی که فیلیچ ادا می کنه خیلی نامفهومه! فیلیچ داره با کی صحبت میکنه؟ خطابش به کیه؟ داره به کی می گه که " چوب جارو ها داشتم میبردم دفتر پرفسور اسنیپ"؟؟؟

و بعد هم در آخر پست خیلی ناگهانی بدون هیچ زمینه قبلی آقای ویزلی وارد ماجرا شد و تو بعد از آوردنش هم ساده از کنارش گذشتی و توضیحی ندادی که چرا یه دفعه آقای ویزلی اونجا پیداش شد؟

با این وجود که تیکه های جالبی در پستت داشتی ولی نمی تونم تأییدت کنم!
بزرگترین دلیلش هم اینکه تو کم کم در داستانت تا آخر پست قدرت رو ازش گرفتی و هرچی به پایان پست نزدیک تر می شیم، اشکالات بیش تر و پست سریع تر می شه و زیباییشو کم کم از دست می ده!
سعی کن دفعه بعد این ایراد رو نداشته باشی!

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۲:۱۴:۲۴

منتظريم...


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
سلام

قابل توجه همه دوستان مخصوصا هوریس عزیز!

پستی که در اون چیزی از کتاب هفت ، تا زمان سیاست جلوگیری از افشای کتاب برقراره، گفته بشه ، پاک و نویسنده پست بلاک خواهد شد.

هوریس عزیز پستت پاک شد... امیدوارم دیگه تکرار نکنی چون منجر به بلاک شما خواهد شد!
اخطار اول داده شد....

با تشکر
سارا



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۸ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۴۴ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
در یک شب سرد زمستانی تالار عمومی گریفندور در سرمای شدید دسامبر در حال انجماد بود .
تعدادی از بچه ها از شدت سرما به زیر پتوهای خودشون هجوم برده بودند و عده ای دیگه مثل هری و رون و سیموس نشستن مقابل شومینه رو میپسندیدن .
- نخیر ... فکر کردی من جلوی اون پسره دراکو کم میارم ؟ عمرا
- بازی سختی داریم ... اینو میدونستد ؟ قهرمان جام تو این بازی مشخص میشه .
هری و رون در حال بحث کردن در مورد بازی کوییدیچ فردا بودند و سیموس که به تازگی عضو تیم کوییدیچ شده بود تنها مناظره اونها رو تماشا میکرد .
رون : هری به نظرت ما تلاشمونو کردیم واسه بردن بازی؟
هری که عصبی شده بود از جاش بلند شد و با عصبانیت به رون نگاهی انداخت .
- ببینم تو چی فک کردی ؟ بازی پارسال یادت نیست ؟ دروازبانی خودت یادت نیست ؟
- چرا ولی ...
- ولی چی ؟ تمرین نکردیم ؟ میخوای همین الان بلند میشیم میریم تو زمین بازی میکنیم .
سیموس بالاخره نتونست سکوت خودش رو ادامه بده .
- دیووونه شدی هری ؟ الان ؟ ممنوعه می فهمی ؟
هری جاروی نیمبوس و چوب جادویه خودش رو برداشت و با عصبانیت از تالار خارج شد .
- هری !!
- من کاپیتان تیمم همین الان دستور میدم بریم برای تمرین ...
رون نگاهی به سیموس کرد و به دنبال هری از تالار خارج شد .
رون و هری و سیموس در زیر شنل نامرئی کننده از تالار خارج شدند و به سمت محوطه مدرسه عبور کردند و فیلیچ رو دیدند که در حال تمیز کردن سرسراست .
- هری اونجا رو !! فلیچ ...
فلیچ که صدای زمزمه ای شنیده بود به اطراف نگاهی کرد و لحظه ای بعد بسته شدن در ورودی مدرسه رو دید ولی خبری از هیچ کسی نبود ... حتی روحی هم نبود که به دنبال باز شدن در خارج بشه .


سه ساعت بعد جلوی درب تالار گریفندور
آرگوس فیلیچ از دور مواظب در ب ورودی تالار بود و در حالی که به سختی چشم خودش رو باز نگه داشته بود چهره سیموس و رون و هری رو دید که برای بازگشت به تالار شنل رو ا سر خودشون در اوردند .
- هی شما ...
رون : هری آرگوس دید ما رو !!
فلیچ در حالی که با خوشحالی از پیدا کردن سه متهم برای خروج بدون اجازه در این وقت شب اونها رو با لبخندی مسخره میکرد ، هری و نیمبوس اون رو همراه دو دوستش به سمت اتاق مینروا هدایت میکرد .

سیموس فینیگان عزیز!
شما ابتدا باید در تاپیک بازی با کلمات که در همین انجمن می باشد ، پست بزنید و سپس پس از تأیید اینجا پست خودتونو ارسال کنید!

موفق باشید!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۲۱:۱۱:۵۳


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
سلام .
این پست چندتا پایین تر بود ولی حالا دیگه ! دوباره میفرستم .
لینک عکس

___________
_ بوق ! بوق ! خوشگله وایسا ! دِ ! چرا اذیت میکنی !؟
هری داره مث چی دنبال یه دختر خوشگل جارو سوار میکنه . دختره که همین حالا متوجه شدیم چوچانگه داره با سرعت حرکت میکنه و هری هم با نیمبوسش از پشت داره میاد .
هری : 0936...
چو : ای ! ایرانسله !؟
هری سرعتشو زیاد میکنه . اونا دارن از بین راهرو های مخفی قلعه حرکت میکنن .
هری : چو ... وایسا دیگه ! من که نمیخوام بخورمت ! میخوام باهات دوست شم !
چو : اخه توی دگوری چیت به من میخوره !؟
هری که اشک تو چشاش جمع شده : مگه قیافه اهمیت داره !؟ مهم اینه که من خیلی دوسِت دارم !اصلا بذار شعری که برات سرودمو بخونم !
هری تو جیباش دنبال یه کاغذ میگرده که وقتی داشته شعرو میگفته رون روش بالا اورده بود !
هری:اها ! ایناها .. اهم ... بید بیده چو مـــــــال مال من بیده ! بید بیده چو مـــــــال مال من بیده ! کسی نگاش نکنه که مـــــــــال من بیده !چه خشگلیه ای فقط مــــــــال من بیده !
چو در اون لحظه :
چو در حین شنیدن شعر : عجب چیز مزخرفی !
چو بعد از شنیدن شعر :
و سرشو برمیگردونه که به هری چارتا فحش بده که به هو یادش میاد دختر کیه ! بله , چو سرعتشو زیاد میکنه و بعد هری رو جا میذاره . هری اروم میپیچه توی راهرویی که چو رفته بود توش .
هری : مارکو !
اما هیچ کسی جوابشو نمیده !
هری دوباره : مارکو !
دوباره هیچی . هری که عصبی میشه : الاغ !
_ جونم !؟
اما بعد میفهمه که چون هیچ کس جوابشو نمیداده عقده ای شده و این صدا رو تو مغزش شنیده .
هری با بدبختی دور میزنه که بره ولی جاروش به یه جا گیر کرده ... بله .. به دست ارگوس فیلچ گیر کرده ... هری نعره میزنه :
_ وای نه ! ولم کن !
ارگوس : بی ناموس دنبال دختر من میکنی !؟
هری : دختر تو کدوم بوقیه ! ولم کن !
چو : بابا ! ولش نکن ! همین بود ! تازه شماره اشم میخواست بده ...
ارگوس : بی ناموس ! به ریش مرلین اگه زنده ات بذارم !
جاروی هری رو میکشه پایین و هری میفته زمین . بعد هری رو از پشت یقه اش میگیره بالا .
فیلچ : نیگا ! شانس دختر مارو ! کج و کوله تر از این نبود !؟
هری : مااااااااااااا ! نکنه چو دختره توئه !؟
فیلچ : مثینکه دوزاریشم کج و کوله اس !
فیلچ هری رو که داره مث گوسپندی که جون میده دست و پا میزنه میندازه توی انبار جاروها و درشو قفل میکنه .
ده سال بعد .
هری : باب یکی منو بیاره بیرون ! ای ملــــــــت ! الو !؟ مارکو !؟
صدا : برو بابا !
هری : اخه من چقدر بدبختم !


لاوندر عزیز!
پست طنز خوبی نوشته بودی. ولی زیاد هری پاتری نبود.
در مورد پست طنز مخصوصا اگه نخوای در موردش تصمیم گیری کنی چیز زیادی نمی شه گفت. چون هر کسی یه جور نقد می کنه.
اولای پستت خوب بود. اما متوجه نشدم منظورت از آوردن اسم " مارکو " چی بود! بهتر بود بیش تر در موردش توضیح می دادی.
غلط املایی داشتی! ==> " یه هو " یا " ییهو" و " مثل اینکه " و " مثل ".
خوب بود آخر پستتو یه جور دیگه تموم می کردی. مثلا می نوشتی که جینی اومد نجاتش داد یا... بهر حال موندن هری اون تو زیاد پایان جالبی نبود.
در کل سوژه خنده داری و تنوع طلبی بود.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۲۰:۵۷:۰۰

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
ساعت 1 نصف شبه و صدای پاهایی تو یکی از طبقات هاگوارتز شنیده میشه . دوربین فوری جهت رو شناسایی و به طرف منبع صدا زوم میکنه و کی دیده میشه ؟!
بله البته ! این همون خاطی همیشگی خودمون جناب آقای هری جیمز پاتره !
کپ کپ کپ کپ کپ کپ !!! سوووو اوت ! کپ کپ کپ !!! سوووو اوت ! ( صدای دست زدن و سوت زدن و شیپور زدن و ایناست منتهی چون صدای شیپور نوشتنی نیست خود خواننده باید زحمتش رو بکشه !!! )
هری کمی خم میشه که انگار میخواد بند کفشش رو ببنده ...اما نه ! با صدای بلند چیزی رو هم میگه :
مچکرم ! مچکرم من متعلق به همه ی شما هستم !!! ......او او ! من اومده بودم اینجا برای ...... !
پس بلند میشه و دماغش رو که بر اثر مالیده شدن به کف زمین خاکی شده بود تکان داد .
یه دفعه چوب جارویی از پشتش بیرون میکشه و خطی رو که انتها ش کنده کاری شده بود برای آخرین بار میخونه : نیمبوس دو هزار . با خوندن اون خط بغضش میگیره . سعی میکنه اونو بخوره اما چون که برای شام خیلی زیاده روی کرده بود ، جایی برای خوردن بغضش نداشت !
تو دلش صد بار به کسی که اون رو به این روز انداخته بود لعنت فرستاد اما حیف که دلش نیومد و جز دعای خیر و آرزوی خوشبختی چیز دیگه ای نتونست بگه ، البته تو دلش ها !
یه بار دیگه اتفاق هایی که افتاده بود رو مرور کرد شاید از روی نکته ای پی به ببره که اشتباه کرده بود اما ...
اما مگه اون چی کمتر از اون پسره ی زرافه ی لاغر مردنی خر خون کم داشت ؟!!! اون چه چیزی کم داشت که جینی عشق دیرینه اش ( ) قبولش نکرده بود ؟!
دیگه نتونست خودش رو نگه داره . اشک از گوشه ی چشمانش روی گونه اش غلتید .
آخییییییی !!!

خب دیگه ...دیگه وقتش بود ...جاروش رو برداشت و رویش نشست اون به طرف بلند ترین برج قلعه به پرواز در اومد . اون میخواست سوار بر جارو خودش رو از بلند ترین برج پایین بندازه .
چه روش دردناکی رو برای مرگ انتخاب کرده بود !
به مقصد رسید حالا فقط باید سقوط میکرد تا برای همیشه دار فانی رو وداع بگه و پرواز کنه به اون بالا بالاها ...بهشت ! و چه خیال خامی ! نباید مطمئن میبود که تو قعر جهنم هم راهش بدند ! اصلا کلا خیال خامی کرده بود ! و همچنین بی شعوری فجیعی کرده بود که به نقشه غارتگر نگاه مکرده بود !!! چون که فیلچ همون جا که هری قصد رفتنش رو داشت ایستاده بود .


حالا خودتون بگید که بر سر هری چه می آمد ؟! آیا میتوانست با این دنیا وداع کنه ؟!!!!!

آماندای عزیز!
پستت رو با عجله و تند تند نوشتی. می تونستی خیلی قشنگ تر از اینش بکنی .
بعضی قسمت های داخل پستت بدون توصیف و یا توضیح قبلی رها شده اند.
به طور مثال قسمت دست و سوت زدن ابتدای پستت رو توجه کن! اگه قبل یا بعدش می نوشتی که چه کسانی دارن برای هری سوت می زنن بهتر نبود؟
مثلا می نوشتی که ببیندگان فیلم دارن دست می زنن و یا هرکسی که مد نظرت بود!
این قسمت " با خوندن اون خط بغضش میگیره " هم همین حالت رو داره! خب چرا هری بغضش می گیره؟
یه چیزه دیگه هم فکر کنم اون چوب جارو، نیمبوس دوهزار و یکه!
این کلمه " بی شعوری " زیاد جالب نیست. کاش می نوشتی " نابخردی".
آخرش رو هم می تونستی زیباتر تموم کنی. در کل پستت جای کار بیش تری داشت اما داخل پستت تیکه های طنز خوبی داشت.
مثلا اون که " دماغش خورد به زمین " یا " جای برای خوردن وجود نداشت " یا سوژه خودکشی هری جالب بود.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۲۰:۵۴:۵۵

تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

کرنلیوس فاجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۶ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۱ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 81
آفلاین
هري: اه. به اين مي گن بدشانسي كامل.
امروز آخرين روز مدرسه بود و هري و رون و هرميون در سالن عمومي گريفندور در حال گپ زدن بودن.
رون در حالي كه به پشت هري ضربه مي زد گفت: اعصابت و نريز به هم رفيق.
هرميون گفت: همينه ديگه...
رون با عصبانيت گفت: تو شروع نكن كه....
هري سرش را با دستانش گرفت و گفت: خواهش مي كنم بسه. شروع نكنين. من همين طوري اعصابم خورد هست ، نمي خواد بدترش كنين.
در همين اوضاع جيني كنجكاوانه واردتالار شد و گفت: چي شده هري؟ چرا داد مي زني؟
هري با عصبانيت جواب داد: خسته شدم از دست اون زنيكه وزغ پير آمبريج. اگه دست خودم بود....
- درست شنيديم؟!!! فرد و جرج در حالي كه 7 جاروي پرنده ي نيمبوس 2001 در دستانشان بود از حفره ي ورودي وارد شدن.
هري با تعجب به جاروها اشاره كرد و گفت: اونا رو از كجا آوردين؟
فرد به راحتي گفت: كش رفتيم.
رون در حالي كه خوشحالي از سر رو رويش مي ريخت گفت: از كجا كش رفتين؟ يكي شو به من مي دين؟
جرج با بي خيالي گفت: نه احمق جان. به هري مي ديم. تو يه جارو داري كه هيچ غولي ازش نگهباني نمي كنه ولي به نظر ما رسيد كه شايد اين روز آخري هري دلش بخواد يه ذره قانون شكني كنه.
هري با خوشحالي گفت: جدي مي گين؟ واي خداي من. ... من مي رم حاضر شم...
------------------------------چند دقيقه بعد------------------------------
- رون بدو ديگه. هري با عصبانيت سر رون فرياد زد.
باشه اومدم. بريم؟
هردو سريع به از حفره پايين پريدند و به طرف زمين كوييديچ به راه افتادند.

ميو.....ميو...
- خانم نوريس!!!!! رون وحشت زده اين را گفت.
- هري بيا برگرديم.
هري با عصبانيت گفت: نه. يا الان ، يا هيچ وقت ديگه.
رون با صدايي كه مي لرزيد گفت: باشه. پس خودت برو.
و برگشت و به طرف تابلوي بانوي چاق به راه افتاد.
هري درحالي كه غرغر مي كرد به راهش ادامه داد.
بوم.....بوم.....بوم....
- اين صداي چيه؟
صداي خس خس گونه اي گفت: كي اونجاست؟
هري با عجله جاروي پرنده را پشتش قايم كرد و گفت: هري پاتر.
- اين چه صدايي بود كه در آوردي؟
هري با صداقت كامل گفت: من نبودم.
فيليچ با حالتي تمسخر آميز گفت: تو گفتي منم باور كردم!!! اون چيه كه پشتت قايم كردي؟
هري با ترس جواب داد: هي هي هيچي...
فيليچ با سرعت برق به طرف هري آمد و از يقه هري را بلند كرد و با خوشحالي گفت:
چوب جارو؟ تو اجازه ي جارو سواري نداري پاتر. اينو مي دوني؟
هري با ترس و لرز گفت: ب..ب..بله..
- پروفسور.....آهاي پروفسور.... فيليچ با تمام وجود نعره زد.
بعد از چند ثانيه آمبريج نفس نفس زنان به طرف فيليچ آمد و همان لبخند شيطاني روي لبانش بود و همان ژاكت صورتي چندش آورش را پوشيده بود.
آمبريج با نازك ترين و ملايم ترين صدايش شروع به حرف زدن كرد:
آقاي پاتر....شما طبق قانون 2007 ممنوع به پرواز با چوب جارو هستيد. و مجازات شما اين است كه سوار بر همان جارو و بدون جادو تمام لوستر قلعه را تميز كنيد....


کرنلیوس عزیز!
پست خوبی نوشته بودی. معلومه که حسابی رفته بودی تو حس نوشتن!
بهر حال فقط چند تا ایراد کوچیک در پایان نمایشنامه رو می تونم بهت بگم.
اول اینکه گفته بودی " پرفسور...آهای پرفسور ". زیاد جالب نبود.
نوشته بودی " بعد از چند ثانیه " خب این هم یه ذره نامعقوله. چند دقیقه بهتر بود.
در آخر خط هم فکر می کنم منظورت " لوسترها " بود!
دیگه بیش تر از این توی پستت ریز نمی شم. امیدوارم همیشه همین قدر روی همه ی پستات وقت بزاری و کار کنی. موفق باشی.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۲۰:۵۰:۴۵

You can do evry work u wana to do







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.