هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
#80

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
دافنه چینی به دماغش انداخت و با زبانش, آبی که از دهانش راه افتاده بود را به دهانش برگرداند و فرستاد اون پایین مایین ها پیش ریه و معده و این جور چیزا.وقتی فرآیند رسیدن آب تکمیل شد, با دهانی که دوبرابر کل هیکل دافنه باز شده بود, گفت:
-هاااااا.ارباب اینی که گفتین الان چی بود؟

قبل از اینکه لرد جوابی بدهد, رز که به نظر هنوز در خواب بود با صدایی زمزمه مانند گفت:
-وااااااای اینفری ها حمله کردن.وای برما.بدبخت شدیم.ارباب اینا رو بزنید ارباب...ارباااااااااااب!

و با برگ هایش به سر و صورت دافنه چنگ انداخت و ارباب ارباب گویان به زمین افتاد و خروپف کرد.

-اهه...چه معنی میده وقتی مرگخوار ما میگه ارباب به سروصورت مردم چنگ بندازه؟کروشیو...

و جادوی رها شده از چوبدستی لرد به رز خورد.

---------

-خیلی خوب...حرف های مارو فهمیدید؟
- فکر کنم.

رز چانه گیاهی اش را خاراند و ریشه هایش را برای تنفس از زمین بیرون آورد و با بدگمانی گفت:
-ولی من به معجون های آیلین اعتماد ندارم ارباب.يه بار قرار بود يه معجون تغییر رنگ گلبرگ ها به سبز برام درست کنه.حالا مزه ش که شبیه قرص سرماخوردگی بود که 3 سال توی جوراب اوسین بولت مونده و با آب دماغ زاغی ترکیب شده بود که هیچی...رنگ گلبرگ هامو به سفید تبدیل کرد.

لرد روی چوبدستیش ضرب گرفت و گفت:
-این بار دستور میدیم شخصا برای ما درست کنه.بعد یواشکی میدیمش به شماها.یا این راهو انتخاب می کنید یا...

دافنه و رز هر دو با هم وسط حرف لرد پریدند و گفتند:
-نه ارباب.همین خوبه.

لرد شانه ای بالا انداخت و گفت:
-پس ما میریم به آیلین دستوراتمون رو ابلاغ کنیم.شما دوتا هم برین اون وسیله مشنگی که عکس غیر متحرک می گیره رو پیدا کنید.

و با صدای پاقی غیب شد.

رز ریشه هایش را دوباره به خاک برگرداند و گفت:
-حالا چجوری دوربین پیدا کنیم؟بابابزرگ ویزلی محفلی 5 سال پیش همه دوربین هاشو فروخت.

دافنه گفت:
-پس باید بریم لندن!ولی با این قیافه ها چیکار کنیم؟


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۰:۱۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳
#79

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
خلاصه:

یک مسابقه عکاسی ترتیب داده شده.لرد سیاه هم قصد شرکت در این مسابقه رو داره. هدفش اینه که تو مسابقه اول بشه و عکسش رو روی کارت های قورباغه شکلاتی چاپ کنن. مرگخوارا و محفلیا هم در این مسابقه شرکت کردن.
شرکت کننده ها لرد ولدمورت, سالازار اسلیترین, سوروس اسنیپ, لوسیوس مالفوی , سیریوس بلک، روبیوس هاگرید،هرماینی گرینجر، رون ویزلی، دابی و فرد ویزلی هستن.
هیئت داوری( آلبوس دامبلدور, مرلین کبیر, آبرفورث دامبلدور و کینگزلی شکلبوت) به هر شرکت کننده سوژه ای داده. سوژه لرد اینه که از مراحل رشد یک میوه چند عکس هنری بگیره. لرد به دنبال میوه ایه که طی ده روز مراحل رشدش تکمیل بشه( چه به شکل طبیعی و چه با کروشیو!).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


لرد ولدمورت نامه را برای بار ششم خواند. پلک چپش به علت تیک عصبی ای که داشت، شروع کرد به پریدن.

- می چی؟ ... میوه؟ ... آخه چرا میوه؟ ... چرا بستنی دبل چاکلت نیست؟ ... چرا اسنیکرز نیست؟ ... چرا اصلا هوبی و مترو نیست؟ ... اینا همش توطئه ست! توطئـــــه!

مورفین که انگار تا حالا به هیچی از حرف های لرد گوش نداده بود گفت:
- خب دایی ژون کاری نداری با من؟ ... من برم الآن بسته میرسه. موفق باشی دایی ژون ... آهان! راستی راز موفقیت و اینام که دیگه خودت میدونی چیژه! دیگه من تکرار مکررات نکنم.خاشی اول بشی بیا پیش خودم دایی!

مورفین گانت از اتاق خارج شد ولرد را در اتاق تنها گذاشت.
لرد در حالیکه خود را روی مبل راحتی اتاقش پهن کرده بود، زیر فشار عصبی ای که با دیدن موضوع عکس ها بهش وارد شده بود، همچنان پلکش می پرید.

با صدایی که ابتدا خیلی زمزمه وار، اما بعد شدت گرفت و مانند فریاد بود گفت:
- ایل ... ایلی ... ایلین! ... ایــــــلـــــین!

بعد از این فریاد لرد، زاغ سیاهی پرواز کنان وارد اتاق شد.
قبل از اینکه بنشیند، دو دور، دورِ اتاق پرواز کرد.

- قار قار! (داره میاد)

- ایــــــلـــــین؟ ... با شمام! تا 10 ثانیه دیگه اینجا نباشی، به جای پرای زاغی ، دستور میدیم پرای خودتو بکنی! ... مهم نیست پر نداری! ... دستور میدیم پر دربیاری! .... ایــــــــلــــــــــین!

ایلین سراسیمه و هول شده وارد اتاق شد. موهایش ژولیده، صورتش پف کرده و چشمانش نیمه باز بود.
- ارباب؟ ... بله ارباب؟ ... کارم داشتین؟

- ایلین! ... شکلات خونم افتاده! ... از اونجا چندتا ام اَن اِم بده!

و با دست، به کمدی که ، کنار در ورودی بود اشاره کرد.


10 دقیقه بعد

لرد بعد از اینکه آرامشش را به دست آورد، نامه را به دست ایلین داد و از او خواست تا به بقیه شرکت کنندگان، سوژه شان را ابلاغ کند.
بعد از اینکه ایلین با خمیازه از اتاق خارج شد، لرد با چهره ی متفکر پشت سر او به در چشم دوخت.
- اگه میوه ها اول گل باشن و بعد میوه بدن ...

فکری به ذهن لرد رسید و بعد از آن لامپی بالای سرش روشن شد. اما لامپ بعد از دیدن فکر سیاه و پلید لرد، خود از رو رفت و بعد از چندتا پرت پرت سوخت و خاموش شد.

باز لرد شروع به فریاد کشیدن کرد اما این بار با هیجان فریاد کشید:
- رز! ... دافنــــــــــــــــــــه!

رز تازه از خواب بیدار شده بود و هنوز غنچه اش باز نشده بود و جایی رو نمیتوانست ببیند. کورمال کورمال خودش را به اتاق لرد رساند.

پس از او دافنه قل خوران و در حالیکه از دهانش به جای دود، آب جاری بود، وارد شد.

لرد سرش را بالا گرفت و با لبخندی شیطانی گفت:
- غنچه های نشکفته ی باغ ریدل! ... تا حالا شده به این فکر کنین که 10 روزه بزرگ بشین؟


....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۸:۵۴ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
#78

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
فردای آن روز

روز تعطیل بود و خانه ی ریدل در خواب عمیقی فرو رفته بود. هر مرگخوار و نوکری در گوشه ای از خانه خوابیده بودندو. بلیز و آنی مونی در یخچال خوابیده بودند. لرد به دیوار اتاقش تکیه داده بود و ایستاده خمیازه می کشید، مرگخواران هم در گوشه و کنار پذیرایی خانه ریدل، چرت می زدند. این فقط مورفین بود که مقابل درب اصلی خانه ریدل نشسته بود و از داخل دریچه پستی، انتظار بسته ی مخصوصش را می کشید...

«ای بابا ! باژم نامه ! هی نامه های عاژقانه ارباب و دامبلدر میاد . پس کی بشته من میاد ! »

در حالی که پاکت نامه رو بدست گرفته بود، از پله ها بالا رفت و بی مقدمه و محکم درب اتاق لرد سیاه را باز کرد:

مورفین: «ئه ! خواب بودی دایی ژان ؟! ببخشید ! »

و در ادامه ورودش به اتاق درب را محکم کوبید و بست.

مورفین: «بخواب دایی ژان ! اومدم این پاکت نامه رو بژارم روی میژت ! کار خاشی نداشتم. »
لرد در حالیکه با همان فرم خواب ایستاده اش خمیازه ای بلند کشید، غرولند نمود:
«اگه گذاشت دو دقیقه بخوابم ! همش شونزده ساعته که خوابیدم ! »

لرد با خستگی به پشت میزش رفت و روی صندلی اش لم داد. پاکت نامه را با اشاره انگشتش به آتش کشید و خاکستر کرد و نامه در هوا، مقابل چشمانش معلق ماند...

نقل قول:

سلام به اهالی لیتل هنگتون، خصوصا بروبچه های خانه ریدل ها

مسابقه بزرگ عکاسی 10 روز دیگر آغاز می شود و شما فرصت دارید تا عکس های خود را در پایان روز نهم تحویل دبیرخانه عکاسی دهید تا 10 روز دیگر در نمایشگاهی در دید عموم جادوگران قرار گیرد تا بهترین عکس ها و برندگان با نظرسنجی جادوگران و همچنین نظر هیئت داوران، انتخاب شوند. سوژه های شرکت کنندگان در مسابقه از اهالی لیتل هنگتون به شرح زیر است:

تام ریدل ( لرد ولدمورت): تهیه چندین عکس هنری از مرحله رشد یک میوه تا تهیه یک میوه کامل
سالازر اسلیترین: تهیه چندین عکس هنری از هم آغوشی و ابراز عشق و محبت در موش ها
سوروس اسنیپ: تهیه چندین عکس چندشناک از مراحل مختلف سقوط قطرات روغن و چربی از موهای خودش
لوسیوس مالفوی: تهیه چندین عکس هنری از عواقب و اثرات طلسم کروشیو در داخل مغز قربانی (دقیقا توی مغز عکس برداری بشه)

توجه داشته باید که هیچگونه اعتراضی به سوژه های عکاسی وارد نیست. همه تصاویر متحرک اند. پس از تقلب و شبیه سازی خودداری کنید و عین سوژه را تهیه نمایید. هیئت داوران توانایی تکلم و گفتگو با تصاویر را دارند !

با سپاس – آلبوس دامبلدور


لرد: «مورفین ؟ کدوم میوه توی ده روز تکمیل میشه مراحل رشدش از اول تا آخر ؟! »
مورفین: «یکی فصلی میکشه دایی جان ! 10 روز چیه ! »
لرد: « چی گفتی؟ »
مورفین: « ئم ! مگر اینکه ! مگر اینکه لرد سیاه اون میوه رو مجبور کنه با کروشیو که 10 روزه حاصل بشه ! »

لرد کمی فکر کرد و تصمیم گرفت که واقعا با زور در مدت 10 روز میوه ای را مجبور به رشد کنه. با لبخندی موذیانه نامه آلبوس دامبلدور را کف دست مورفین گذاشت و گفت:

« ببر نامه رو به سالی و سوروس و لوسیوس نشون بده که بدونن چیکار باید انجام بدن ! »


ویرایش شده توسط ریگـولوس بلـک در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۴ ۹:۳۰:۴۳


Re: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۸:۱۴ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
#77

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ببخشید ارباب، میتونیم یه چیزی ازتون بپرسیم؟
-نخیر!
-ا... خواهش میکنیم.خیلی مهمه!
-عمرا!
-چشم ...پس مزاحم استراحتتون نمیشیم!
-صبر کنین، حالا که خواب از سر ارباب پرید...جون بکنین بپرسین.

رز کمی آین پا و آن پا کرد و با صدای ضعیفی پرسید:
-ما میخواستیم یه چیزی رو بدونیم...اگه اشکالی نداره میخواییم بدونیم که دلیل شما برای شرکت در این مسابقه عکاسی چی بوده؟!

لرد اخم کرد و به فکر فرو رفت...در حالیکه سر نجینی رابه آرامی نوازش میکرد پاسخ داد:
-ارباب برای همه کاراش دلیل داره...شما هم به جای فضولی بهتره برین تمرین کنین تا آبروی اربابو نبرین.حتما لازم نیست بگم که هیچکدومتون حق ندارین اول بشین.رده های دوم و سوم و بقیه مال شما.ولی جایگاه اول مال خودمه...ضمنا وای به حالتون اگه یه محفلی بالاتر از شما قرار بگیره.سوژه های خوبی پیدا کنین.

مرگخواران تعظیمی کردند و برای خارج شدن از اتاق بطرف در حرکت کردند که صدای لرد آنها را متوقف کرد.
-کارت!

لینی با تعجب پرسید:
-بله؟چی فرمودین؟کارد؟

لرد با بی حوصلگی جواب داد:
-نه...گفتم کارت...کارتهای قورباغه شکلاتی...روی اون کارتا عکس جادوگرای بزرگ نقش بسته.حتی عکس دامبلدورم هست.و حدس بزنین عکس کدوم جادوگر بزرگ و متبحر هنوز زده نشده!...بله...ارباب!ارباب تا حالا تحقیقات و کشفهای زیادی انجام داده.دلیل شرکت ما در این مسابقات هم همینه.اگه اینجا هم برنده بشیم اونا دیگه بهانه ای برای رد کردن درخواست ارباب ندارن!




Re: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ پنجشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#76

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
دامبلدور سخت در فکر فرو رفته بود و همانند مجسمه ای بر روی مبلی نشسته بود و به برگه ای که لیست افراد قبول شده در مسابقه ی عکاسی را نشان میداد خیره شده بود. ریش هایش نیز همانند خودش سیخ ایستاده بودند و کوچک ترین پیچ و خم یا تکانی در اثر وزش باد حاصل از پنجره ی باز مشاهده نمیشد.

ریموس وارد اتاق شد و با دیدن چهره ی متفکر دامبلدور پرسید: آلبوس، چرا این قد تو فکری؟

دامبلدور بدون کوچک ترین حرفی لیست را به ریموس داد. ریموس با تعجب برگه را گرفت و بعد از نگاهی گذرا به آن پرسید: خب؟

- به اسما نگاه کن.

ریموس با بیخیالی از روی اسم ها خواند و دوباره تکرار کرد: خب؟

دامبلدور ریموس را برانداز کرد و گفت: چرا مرگخوارا علاقمند به شرکت تو این مسابقه ن؟ حتما نقشه ای دارن، باید کشفش کنیم، باید بفهمیم، باید ببریم، باید ...

خانه ریدل:

- میتونی تصور کنی که در زمان دایر بودن اون مغازه روزانه چقدر ملت ازش خرید میکردن؟

رز که دستش را زیر چانه اش گذاشته بود این را بیان کرد و منتظر نظر بقیه ی مرگخواران ماند. سوروس با بیخیالی گفت:

- ولی من فقط به خاطر دستور ارباب این کارو قبول کردم، ما به اندازه ی کافی پولدار هستیم، دیگه بیشترشو میخوایم چی کار؟

رز که به این موضوع دقت نکرده بود پاسخ داد: اوه آره. یاد اینش نبودم. پس واقعا چرا ارباب این قدر تو این کار اصرار داشت؟

همه ی مرگخواران با ناامیدی از ندانستن جواب این سوال سکوت کردند و سعی کردند یک دلیل قانع کننده برای به زحمت انداختن خودشان برای بردن در این مسابقه پیدا کنند.

- شاید ارباب میخواد تو هر مسابقه ای که یه طرفش محفله ما پیروز بشیم، تا قوی بودنمونو تو همه چی ثابت کنیم.

لوسیوس دستی به سرش کشید و گفت: ممکنه، ولی ارزششو داره؟

آنتونین اضافه کرد: و این نکته رو یادآوری میکنم که اگه ما تو مسابقه شرکت نمیکردیم، اصن کسی فکرش سمت محفل و مرگخوارا و اینا نمیرفت. میگفتن یه مسابقه عادی، با مردم عادیه!

بلا با جدیت از جایش برخاست و گفت: چرا نمیریم از خود ارباب بپرسیم؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۲ ۲۱:۰۵:۰۳



Re: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۹
#75

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
گروه ضربت دیاگون

سوژه ی جدید:

انتخاب بهترین عکاس

این اعطلایه ی با اندازه ای درشت و خطی بر سر در عکاسی کریوی زده شده بود.مردم به دور این اعلامیه جمع شده بودند و آن را با کنکاوی می خواندند.کینگزلی،کسی که عکاسی را در این روز ها می گرداند،مردم را به عقب هل داد و گفت:برید عقب!برید عقب تجمع نکنید.

در پشت سر او آلبوس دامبلدور قرار داشت که عکاس دهه انتخاب شده و داشت با افتخار به میان جمعیت می آمد.در حالی از بالای عینک نیم بیضوی خود مردم را از نظر می گذراند دست در مو های بلند خود که از پشت بسته بود انداخت و به آن تابی داد و با صدایی رسا گفت:ببینید شما میاین اینجا و از سوژه ای که براتون در نظر گرفته شده عکس می گیرید بعد هیئت جوری در مورد عکس شما نظر می ده و در آخر بهترین عکاس انتخاب می شه!

سپس چند سرفه کرد که توجه مردم رو جلب کند بعد ادامه داد:جایزه ی نفر اول اینه که این عکاسی که مدتیه بسته شده بهش می رسه تا با هنرش پول در بیاره.حالا هر کی می خواد ثبت نام کنه،به آقای کینگزلی مراجعه کنه!

آلبوس به درون عکاسی رفت و مردم به کینگزلی حمله ور شدند و او زیر دست و پای مردم له و لورده شد.

روز مسابقه

مردم همه در یک سالن نسبتا بزرگ جمع شده بودند.هر کسی سه عکس از بهترین عکس هایش را ارائه داده بود تا ببیند جزو نفراتی که کلا برای این مسابقه انتخاب می شود هست یا نه!

دامبلدور به بالای یک سکو در سالن ایستاده بود و چند سرفه کرد تا مردم ساکت شوندپفبعد گفت:ای دوستان عزیز!من با اینکه همه لیاقت داشتید اونهایی که انتخاب شدند رو اسم هاشون رو اعلام می کنن تا خودشون رو برای مسابقه ی بزرگ انتخاب کنند.شماره یک تام ریدل یا همون لرد ولدمورت

لرد ولدمورت دستهایش را بالا برد و در میان تشویق مرگخواران قرار گرفت.

آلبوس هیس هیس کنان ملت را ساکت کرد و ادامه داد:شماره دو سالازار اسلیترین!

-کیه!کیه!کی!

آلبوس دوباره ادامه داد:شماره ی سه سوروس اسنیپ،شماره ی چهار لوسیوس مالفوی،شماره ی پنج سیریوس بلک،شماره ی شش روبریوس هاگرید،شماره ی هفت هرماینی گرینجر،شماره ی هشت رون ویزلی،شماره ی نه دابی،شماره ی ده فرد ویزلی

چند دقیقه سوت هورا فضا را پر کرد.کسانی که انتخاب شده بودند بسیار خوشحال بودند که صدای آلبوس همه را ساکت کرد.

-اما جوری سخت گیر ما خود من هستم!مرلین بزرگ!آبرفورث دامبلدور و کینگزلی شکلبوت.ممنون از شما!

دامبلدور رفت و دوباره سوت و هورا فضا را پر کرد!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
#74

جیمز  پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۸:۲۹ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
آیا اون جیمز پاتر نیست؟
چرا خودشه
جیمز در حالی که دست تکان می داد گفت: سلام ولدی، سلام دامبی. چه طورین؟ خوبین؟
چه خبر؟ می بینم پالام پولوم پیلیشت راه انداختین.
دامبی: سلام جیمز خوبی؟
ولدی: سلام جیمز، چه راه حلی داری؟
دامبی: آره بگو چه راه حلی داری؟
جیمز: الان بهتون می گم یه لحظه وایسین. و سپس دوباره به سمت تاریکی رفت ولی این بار با دو چهار چوب آهنی برگشت.
دامبلدور و ولدرمورت با تعجب به آن نگاه می کردند.
پرسی گفت: این چیه؟ نکنه می خوای مسابقات جادوگران آهنین برگزار کنی؟
جیمز: نه بابا می خوام مسابقات گل کوچیک برگزار کنم.
دامبل و ولدی با هم گفتند: چی: مسابقه گل کوچیک
آره هر تیم 5 تا بازیکن داره. سپس دروازه ها رو با فاصله از هم دیگه گذاشت و گفت: اعضای تیم ها رو مشخص کردین؟
دامبل گفت: آره، تیم ما متشکل از: من، پرسی، ریموس، کالین و استرجس هست.
ولدی هم گفت: تیم ما هم متشکل از: من، بلاتریکس، مالفوی، اوری، دم باریک هست.
جیمز گفت: خوب کاپیتان ها بیان جلو. هر تیم بتونه زودتر به اون یکی تیم 2 تا گل بزنه برنده است.
پرسی گفت: تو که فقط یه توپ دادی. چه طوری دوتا گل بزنیم.
جیمز گفت: با یه توپ دوتا گل بزنین.... حالا من توپ رو میندازم بالا سه بار خورد زمین بازی رو شروع کنین.
1... 2... 3 ...
بازی شروع شد و توپ دست ولدی افتاد، اما آلبوس با یه تکل قشنگ توپ رو از ولدی گرفت بعد توپ رو به پرسی پاس داد اما اوری با یه تنه پرسی رو به درون دروازه شوت کرد و توپ رو بدست آورد. اوری یکی یکی داشت بازیکنان سفید رو جا می ذاشت. حالا دیگه تک به تک شده بود، داشت شوت می کرد که ناگهان توپ رفت زیر پاش و باکله خورد زمین و توپ به دست ریموس دروازه بان تیم سفید افتاد.
حالا ریموس، توپ رو بلند فرستاد برای ولدی ولدی جناح بازی رو به پرسی تغییر داد. بعد پرسی رفت گوشه زمین توپ رو سانتر کرد، در یک چشم به هم زدن مالفوی و استرجس به هوا پریدند، اما استرجس سریعتر بود در نتیجه زودتر به توپ رسید و با یه برگردون زیبا گل اول تیم سفید رو به ثمر رسوند.
دوباره بازی شروع شد و این بار ولدی با توپ پیش می رفت، توپ رو داد به بلاتریکس، بلا داد به دم باریک، دم باریک به ولدی در این لحظه ریموس که دروازه بان بود به سمت ولدی رفت تا توپ رو بگیره اما ولدی توپ رو به مالفوی داد و مالفوی با یک ضربه آروم.... وای نه توپش گل نشد. عجب بازی شده. جیمز همینجوری داشت گزارش می کرد که یهو دامبل شروع به دویدن با توپ کرد. یه نفر ... دو نفر ... سه نفر رو جا گذاشت فقط ولدی رو به روش بود، اما دامبل با یه دریبل زیدانی ولدی رو جا گذاشت و یه شوت محکم به توپ زد که باعث شد توپ بترکه.
جیمز از گزارش کردن دست کشید دستش رو برد تو دهانش و سوت زد.
همه به جیمز نگاه می کردند. جیمز گفت: خطا شد چون البوس توپ رو ترکوند پس یه ضربه پنالتی برای تیم ولدی اینا زده می شه. سپس جیمز توپ رو برداشت و با یه طلسم اون رو به حالت قبل برگردوند.
ضربه پنالتی توسط ولدی زده می شد ولدی نیم خیز کرد به سمت توپ دوید و یه شوت محکم رو زد که توپ با ریموس به داخل دروازه رفتند.
جیمز گفت: نتیجه یک، یک به سود هیچ کس.
نزدیک به یک ساعت گذشت ولی هیچیک از تیم ها گلی نزدند. بنابراین جیمز گفت: بازی بسه. خیلی طول کشید. حالا ضربات پنالتی هر تیم 4 تا ضربه داره. تیمها دروازه بان هاشون رو مشخص کنن.
دامبل: دروازه بان ما ریموس هست.
ولدی: دروازه بان ما هم اوری هست.
ضربه اول تیم مرگ خواران رو ولدی به ریموس زد و گل شد.
ضربه اول تیم سفید رو هم آلبوس به اوری زد و گل شد.
در این بین بقیه بازیکنان بازیکن تیم خودشان را تشویق و بازیکنان تیم دیگر را هو می کردند.
ضربه های دوم و سوم هر دو تیم گل شد.
جیمز گفت: حالا نوبت ضربه آخر هست.
ضربه آخر تیم سفید رو استرجس زد و توپ از زیر پای اوری رد شد و گل به ثمر رسید.
ضربه آخر تیم ولدی رو هم بلاتریکس می زد. بلاتریکس نیم خیز کرد و به سمت توپ دوید در همین لحظه دامبل داد زد: پخ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ
و بلاتریکس که ترسیده بود پاش لغزید خورد به توپ و توپ به بیرون رفت.
در همین لحظه سفیدها فریاد زدند: هی بردیم، ایول دامبی.
و دامبل فریادزد: بچه ها سریع بریم عکس بگیریم و همه با هم به داخل عکاسی کالین رفتند.
_________________________________________
موضوع بسته شد موضوع جدید بدین.


تصویر کوچک شده


Re: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷
#73

جاناتان وایز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۴ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
از دفتر مدیریت هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 37
آفلاین
بلاتریکس که از خوشحالی ملق میزد گفت:آقا اجازه ما یه چیزی بگیم؟ما میگیم پالام پولوم پیلیشت کنییییییییییییییم هر کی برنده شد اون اول عکس می گیره
ولدی:ن........چ...اه اه خیلی فکر بیخودی بود من میگم پالام پولوم پیلیشت کنیم هر کی باخت اون دوم عکس می گیره...هااااااااااااااا
بلات:اونوقت فرقش با اونی که من گفتم چی بود اونوقت؟
ولدی:درک این مسائل واسه تو خیلی زوده جوجو...بعدا از کالین بپرس اون بهت میگه.حالا بریم بهشون بگیم..
مرگخوارها با شعار دامبل دور لرزان : {گلابی گلابی تو ضد انقلابی} به سمت جبهه سفید حرکت کردند.
-------------------------------------------
اون طرف در حالی که بروبچز سفید کله هاشون رو تو هم کرده بودن هر کدوم مشغول ارائه یه نقشه جدید بود.
پرسی-نقشه 724 ...
هرمیون-نقشه 1259...
تانکس-نقشه 250...

.
.
.
یه دفه از دور صدای ولدمورت به گوش میرسه که داد میزنه:
-هوووووووووووووووووی.... دامبی
از این طرف دامبل دور با فریاد:
-هاااااااااااااااااااااااان...ولدی
ولدمورت با صدای بلند:
-بیا پالااااام پولووووم پیلییییشت کنیم هر کی برنده شد اون اول عکس میگیره.اوچی؟(OK در لهجه ولدی اینا)
دامبل دور این طرف سرشو میبره وسط جماعت میگه:
-حالا چیکار کنیم...؟
لوپین با تیپ اندیشمندانه:
-این راهکار به صورت قاطعانه با چالشهای روانشناختی فرااجتماعی روبرو میشه!
دامبل دور در حالی که سعی میکنه فهیم باشه :
-پس حالا که ریموس موافقه من رفتم پالام پولوم پیلیشت….
همه:
-هی ی ی ی ی ی
------------------------
کالین:خب هرکی به دست من آورد برنده اس..
وبازی آغاز شد:
-پالام پولوم پیلیشت…..اه مثل هم اومدین که…. پالام پولوم پیلیشت….بازم که مثل هم شد…. پالام پولوم پیلیشت
.
.
.
.
و بازی به علت ذهن خوانی هر دو طرف به دور 22862 ام کشیده شد

دامبل دور و ولدمورت هنوز با جدیت ادامه میدن و کالین در حالی که از خستگی روی زمین ولو شده هنوز میگه:
-پالام…پولوم…پیلیشت.
هر دو ملت که شاکی شده ن:
-(سوت)….(هووووووووووووووووو)….(فحش ناموسی)…..(فحش بیناموسی)……
پرسی که اون وسط حلقومش اومده تو گلوش داد میزنه:
-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی ملت … اینجوری که نمیشه یکی باید یه راهکار نوینی ارائه بده.
در این هنگام یکی از اون طرف خیابون از تو تاریکی داد میزنه :
-کلید این مشکل همانا در دستان ماست…
توی مغازه عکاسی همه برای لحظاتی چند میخ میشن….اون کیه اون طرف خیابون آیا؟
ادامه بدید…..


و اکنون جاناتان وایز می رود تا جای خود را به جد بزرگ بدهد
شناسه بعدی من:
گودریک گریفیندور


Re: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷
#72

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
ولدی در حالی که از خوشحالی قه قه می زد گفت : بگو کالین جون نظرت چیه؟
کالین : :no:
ولدی : بگو پسر بابا {}
کالین :no:
ولدی گفت : اخه عزیزم چی می خوای ؟ می خوای برات از خاله لیلی اواتر بخرم؟
بلاتریکس در حالی که سرخ شده بود گفت : هی ولدی میخوای پاچه خواری مدیرا رو بکنی؟
ولدی سرخ شد و گفت : ا...چیزه ..نه ..می دونی می خواستم بگم می خوای از دایی استرج برات ابنبات بخرم؟
کالین : :no:
ولدی : پس چی می خوای اخه تو ؟
کالین : یک عکس یادگاری با ارباب ؟
ولدی : بیا بابا بیا عکس بندازیم ولی قول می دی که بهم نظرتو بگی؟
کالین در حالی که نیشش را باز کرده بود گفت : بریم عکس بندازیم
ولدی جون
ولدی که جوگیر شده بود : بریم
بلاتریکس : تو تاحالا با من عکس ننداختی !
ولدی در حالی که از شدت بدبختی سرکپل مبارک را به دیوار کوفید گفت : می اندازم ولی حالا تو این عکس رو از ما دو تا بنداز !
بلاتریکس به ارامی دوربین را از دست کالین گرفت و

ولدی گفت : پسر بابا حالا می گی که چه فکری داری؟
کالین : اره !
ولدی:
کالین : ببین چی می گم من !من می گم بهتره بزاریم محفلی ها مارو بکشند!
مرگ خواران
ولدی :

..........................................................

در ان طرف جبهه:
دامبلدور در حالی که سعی می کرد توی سر هرمیون کلامی را {}بگنجاند گفت : هرمیون چرا نمی فهمی ؟ بابا ما می خوایم بزنیم بکشیم این مرگخوارا رو
هرمیون در حالی که سرخ شده بود گفت : پرفسور شما جسارتا نمی فهمید من کتاب کامل کشتار مرگخواران رو کامل خوندم !
دامبلدور گفت : ببین بوقی من ایگور کارکاروف بودم ! ناظر 3 تا انجمن 3 هزار تا هم پست داشتم مدیر هاگوارتز هم بودم بعد تو می خوای به من یاد بدی؟
هرمیون :

.........

ناگهان بلاتریکس جیغ کشید و گفت : فهمیدم باید چی کار کنیم!!



ادامه بدید
..........
ببخشید بد شد و اینا وقت نداشتم !


[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷
#71

نارسیسا    مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۳۰ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از کوچه ی ناکترن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
لوپین:تانکس پس بقیه کجان؟
تانکس:دارن میان.
در این هنگام دامبلدور فریاد میکشد:لصفا سریع تر.
ملت محفلی:
دامبلدور:باید سریع تر بریم کالین بیکار نیست که به خاطر ما سه ساعت منتظر بمونه.
------------------------------------------------
در عکاسی کالین
ولدمورت:پس چی شد سریع تر اتاق عکاسی مرتب کن بیایم عکس بندازیم...
در این هنگام.
ملت مرگخوار:
ولدمورت: اینا این جا چی کار میکنن.آماده ی جنگ
دامبلدور:آماده ی دفاع
کالین در این هنگام از اتاق خارج شد تا به مرگخواران بگوید که آماده است که ناگهان.
کالین: ببخشید مرگخوارا محفل...
ولدمورت: چوبدستی خود را از ردا بیرون کشید که ناگهان.
بلاتریکس:چه غلطی میکنی؟
ولدمورت: بله؟؟؟؟؟؟؟
بلاتریکس:مثل اینکه خواهر منم جزوه اوناست.
ولدمورت:به درک میگی چی کار کنم؟
بلاتریکس:ما نمیتونیم با اونا بجنگیم دوتا خواهرای من جزوه اونان...
ولدمورت:
کالین:من یه پیشنهاد دارم.
ادامه بدید.


شاید زندگی اون جشنی نباشه که آرزویش را داشتی اما حالا که به آن دعوت شدی تا میتونی زیبا برقص.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.