هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۰۲:۳۶
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 5223
آفلاین
لرد واقعا هم به راهش ادامه می‌ده اما هنوز دو قدم برنداشته بود که صدایی به گوشش می‌رسه.

- میو میی میو میا میو می.

لینی که به تازگی از حالت لواشکی در اومده بود، پروازکنان بالا رفته بود و سرگرم صحبت کردن با گربه بود. لینی دلش نمیومد گربه‌ای رو بالای درخت تنها رها کنه!

- پیکس؟ مگه نگفتیم به راهمون ادامه می‌دیم؟ اون بالا چی کار می‌کنی! اگه خوردت نگی تقصیر ما بودا. ما مسئولیت نمی‌پذیریم.
- نترسین ارباب، بهش گفتم من حشره‌م نه پرنده و پذیرفت منو نخوره. حالا می‌خوام بهش بگم بیاد پایین. میو میو میا میو میو!

مرگخوارا با چهره‌های پوکرفیس و بعضا متعجب شاهد گفتگوی بین لینی و گربه بودن.

- با آبروی ما بازی نکن. بیا برویم تا مسخره خاص و عام نشدیم.
- بریم ارباب. گفت الان می‌پره پایین.

پایین پریدن گربه همانا و فرود آمدنش روی سر لرد نیز همانا.

- حداقل بش می‌گفتی دو قدم اونورتر فرود بیاد.

صاحب گربه در حالی که قلب‌های متعددی اطرافش می‌تابیدن، جلو میاد، بوسه‌ای بر لپ لرد می‌زنه، مگولیو از رو سرش برمی‌داره و همراه ده تا گربه دیگه ازونجا می‌ره!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

ماموریت او به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۲:۵۹ جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 823
آفلاین
و همان لبخند لینی باعث شد مستحق ضربه‌ای بر فرق سرش شود و همچون لواشک پهن زمین.
مشخص شد که گویا کسی از آن جمع زبان گربه‌ای نمی‌داند.

-این همه خرج تحصیلتون رو دادیم... یه زبان گربه‌ای یاد نگرفتید. خجالت نداره؟

خجالت داشت و ملت مرگخوار، خجالت‌ها را بین خود دست به دست کردند تا به همه برسد.

-یک گربه به ما برسانید.

در کسری از ثانیه ده گربه در طرح و نقش مختلف جلوی لرد ردیف شد.

-خب... مامان مگوری! این ده تا گربه هدیه ما به شماست. گربه خودتون علایقش تغییر کرده... دیگه گربه نیست. کلاغه! خودش به ما گفت. می‌تونین یکیشون رو انتخاب کنین و یا حتی هر ده تا رو ببرید خونه. میل خودتونه. یاران ما، این مشکل هم حل شد. به راهمون ادامه می‌دیم!

خانم صاحب گربه چندان از این پیشنهاد خوشش نیامد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۹:۰۴ جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
لرد که از نادیده گرفته شدنش بابت زمین خوردن، مکدر شده بود، از جا برخاست و با چشم غره ای که در آن معانی هولناکی را گنجانده بود، رو به یارانش کرد.
-الان با این گربه ی نفهم چه باید کرد؟

مرگخواران همیشه آماده ی خدمت، با هم شروع به حرف زدن و پیشنهاد دادن کردند. صدایی جز همهمه و داد و فریاد در هم پیچیده ای به گوش لرد سیاه نرسید.
-سکوت کنید! ما از کجا بفهمیم شما چی میگید؟ خودمان اصلا انتخاب میکنیم که چه کسی پیشنهاد دهد. افلیا؟

افلیا از این فرصتی که در اختیارش گذاشته بودند، چنان ذوق زده شد که ایوایی که ده متر از او فاصله داشت به طور خود به خود پایش شکست. افلیا از نیروی ذهن بالایی برخوردار بود. بله.
او در حالی که از شوق صدایش مانند لولای در به جیر جیر افتاده بود فریاد کشید:
-ارباب نظرتون چیه با سنگ بزنیم بیا پایین؟

و اربابش پسندید!
-همین خوبه. روشی‌ست بسی عادلانه و منطقی و موازی با قوانین محیط زیست. ما پسندیدیم. یک سنگ بیارید.
-اما ارباب به نظرتون بهتر نیست به زبان گربه ای حرف بزنیم؟ گربه بیچاره میترسه.

لرد سیاه اخمی ترسناک به سوی لینی کرد. آن حشره هیچ چیز را نمیفهمید.
-خب... سنگ را بیارید. ما میزنیم. هدف گیری خوبی داریم.

سنگ را آوردند. لرد سیاه با پرتابی ماهرانه، سنگ را به سوی درخت انداخت.
سنگ چرخ چرخ خورد. چند دور در هوا غلتید و بین پایین آمدن و بالاتر رفتن مردد شد. سپس بالاخره جایی، در نزدیکی پای گربه فرود آمد ولی به او برخورد نکرد!
گربه ی بدبخت اما، ترسیده، عقب عقب میان برگ و شاخه های انبوه درخت رفت و حال تنها چیزی که مرگخواران از او میدیدند دمش بود.

-خب... کسی بلد است به زبان گربه ها حرف بزند؟

لینی تنها لبخند زد.


ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۲۱ ۱۹:۰۹:۵۵



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۰۲:۳۶
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 5223
آفلاین
لرد دو دستش رو بالا میاره تا گربه رو بگیره و بذاره زیر بغلش، اما همونطور که لرد دو دست توانا داشت، گربه هم داشت!
گربه دو دستشو جلو میاره و پنجه‌ای به صورت لرد می‌زنه که باعث می‌شه سازه‌ی لرد-فنریر-مادام دچار لرزش و فروپاشی بشه و همگی با صدای پقی با مخ بخورن زمین. شانسی که میارن اینه که مادام در انتهای سازه قرار داشت، وگرنه تصور کنید اگه مادام روی بقیه سقوط می‌کرد چی می‌شد!

لرد که روی بدن گرم و نرم گرگ‌مانند فنریر فرود اومده بود، از جاش برمی‌خیزه.
- یارانمان. ما زخمی شدیم.

لینی به سرعت با راهکارهای ناب درمانی جلو میاد.
- تف ارباب. تف بزنین رو زخمتون زودی خوب می‌شه.

لرد اصلا از این ایده خوشش نیومده بود.
- ما تف نداریم.
- تف من چی ارباب؟ من تف کنم؟
- خیر.

صاحب گربه جلو میاد.
- مگولیِ من از ترس داره میو میو می‌کنه. پس چرا هنوز نجاتش ندادین؟



🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

ماموریت او به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۲:۵۹ جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 823
آفلاین
مادام ماکسیم از اینکه به عنوان نردبان مورد استفاده قرار گیرد، چندان راضی به نظر نمی‌رسید. لاکن خوب می‌دانست در حضور لرد سیاه شکایت جایز نیست!
لرد با ابهتی اربابانه، بدون آنکه حتی ذره‌ای خنده دار به نظر برسند، مادام ماکسیم را فتح کردند و با رسیدن به قله، متوجه شدند یار کمکی نیاز است.
-همچنان قدمان نمی‌رسد. البته که ما رعنا و رشید هستیم. اما این درخت زیادی دراز است!

یار کمکی به سرعت انتخاب شد.
-من؟... من گزینه بدی هستم‌ها... اگه یهو دست و پام‌ اون وسط بریزه، جواب سر شکسته ارباب رو کی‌ میده؟

یار کمکی به سرعت جایگزین شد.
فنریر روی شانه‌های مادام ماکسیم و لرد روی شانه‌های فنریر ایستادند.
-خب! رسیدیم!

لرد به درخت رسیده بودند و چند شاخه باقی مانده تا گربه را هم طی کردند.
-ای منگول!
-مگولیه ارباب!

حقیقتا لرد هیچ اهمیتی به اسم گربه نمی‌دادند.
-ای مگولی! بیا بریم پایین. آفرین گربه خوب. موشی زیبا برات در نظر گرفتیم تا به محض رسیدنمون به زمین شکارش کنی.

گربه چندان مشتاق به نظر نمی‌رسید، همینطور لرد هم چندان با حوصله.
-حوصلمون سر رفت. می‌زنیمش زیر بغلمون و میاریمش پایین!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

مادام ماکسیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۵ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
از خیلی خارج...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
لرد زیر درخت ایستاده و سعی میکرد با مودبانه ترین لحن ممکن حرف بزند.
- اهم...سلام و درود بر حیوان پشمالویِ دم درازِ چشم تیله‌ای. نه یعنی خب...سلام بر آقای مگولی!

گربه زیر چشمی به او نگاهی انداخت، دوباره سرگرم مرتب کردن موهایش درون آینه ی رو به رویش شد و میوی کش‌داری کشید.
لرد از این که سلام آنقدر مودبش با میویی بی‌ادبانه پاسخ داده شده بود عصبانی شد؛ اما دوباره سعی کرد سر صحبت را باز کند.
- ما نیز دختری داریم به اسم نجینی. خیلی شبیه به شماست...فقط کمی زیباتر و با‌ادب‌تر و درخشنده‌تر و...به هر حال، خیلی شبیه به هم هستید. چطور است فردا باهم به صحنه‌ی نبرد رفته، خونی ریخته و کله زخمی هارا چند بار بکشید.
- امم...میگم ارباب.

لرد با عصبانیت به ایوا که وسط سخنرانی اش پریده بود، نگاه کرد.
- چی شده؟
- فقط...فقط میخواستم بگم فکر کنم گربه ها از پارک بیشتر خوششون بــ‍...

بلاتریکس دستش را تا آرنج داخل حلق ایوانوا فرو کرد و با لبخند به ادامه ی صحبت های اربابش نگاه کرد.

- شما کلاس چندم هستید گربه؟

گربه این بار حتی نیم نگاهی هم به لرد نینداخت و همچنان به خودش درون آینه نگاه میکرد.
لرد با عصبانیت به سمت یارانش برگشت.
- این گربه صدای ما را نمی‌شنود...باید بالا برویم.

نگاه مرگخواران به سمت مادام ماکسیم کشیده شد. به هر حال او مناسب ترین آدم برای این کار بود.



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۰۲:۳۶
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 5223
آفلاین
لرد نگاهی به لیست بلند بالا می‌ندازه. انتخاب براش سخت بود. مرگخوارا نمی‌دونستن بین خوب و خوب‌تر لرد توانایی انتخاب نداشت، یا بین بد و بدتر. هرکدوم که بود، لرد در نهایت هیچ‌کدوم رو برنمی‌گزینه.

- ما راهمان را می‌رویم. هرچه آید خوش آید.

لرد با ذکر این حرف به سمت خروجی خانه سالمندان حرکت می‌کنه و مرگخوارا هم ابتدا نگاهی حاکی از تعجب بین هم رد و بدل می‌کنن، بعد شونه‌ای بالا می‌ندازن و به دنبال اربابشون به راه میفتن.

- ارباب باید به دقت اطراف رو نگاه کنیم تا اگه موردی از لیست رخ داد، انجامش بدیـ...
- کـــمــــک!

خیلی زودتر از اون چه که انتظارشو داشتن، مورد رخ می‌ده!

- کمک کنین! گربه‌م بالای درخت گیر کرده. نجاتش بدین.
- ارباب اینم جزء خدمات حساب می‌شه. باید کمکش کنین.

لرد به درخت بلندی که گربه در بالاترین نقطه‌ش نشسته بود و میو میو می‌کرد نگاه می‌کنه.
- گربه مگه رو درخت گیر می‌کنه؟ خودش خواسته بره، حالا هم خودش نمی‌خواد پایین بیاد.
- یعنی شما نمی‌خواین به من کمک کنین؟ مگولیِ من گیر کرده و هیچ‌کس برای نجاتش نمی‌ره؟ اگه می‌گی خودش نمی‌خواد بیاد، خب راضیش کن بیاد. اگه نه خودت برو بیارش.

به نظر میومد لرد چاره‌ای جز کمک نداره!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

ماموریت او به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۲:۵۹ جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 823
آفلاین
پیرزن نوه‌اش را در آغوش گرفته و ناز و نوازش می‌کرد. این بهترین فرصت بود برای مرگخواران تا بدون جلب توجه از گوشه‌ای صحنه‌ را ترک کنند.

-دختر خوشگلم... بابا بزرگ جدیدت رو دیدی؟

و مرگخواران و لرد سیاه را با این حرف سر جایشان متوقف کرد.
با اشاره لرد سیاه، بلاتریکس زیر کوهی از مرگخوار غرق شد تا دردسر جدیدی درست نشود.
نوه پیرزن به جماعت مرگخواران خیره شد.
-کدومه؟

انگشت پیرزن مشغول نشانه رفتن به سمت لردسیاه بود که صدای رودولف از گوشه‌ای بلند شد.
-ایناهاش... این شما و این پدر بزرگ جدیدتون!

نگاه پیرزن به سمت رودولف برگشت و با دیدن پیرمرد کچل، لاغر، دارای بینی قلمی و چشمانی که در اثر مالش بسیار قرمز شده بودند، دور و برش پر از قلب‌های قرمز شد.
رودولف توانسته بود پیرمرد را راضی کند و قلب‌های دور پیرزن هم حاکی از رضایت او بود.

-ما رو در کسری از ثانیه فروخت!

مرگخواران مشغول دلداری به اربابشان شدند و در این بین، بلاتریکس که خطر بزرگی از بیخ گوشش گذشته بود، با اختیاراتی که خودش به خودش داده بود، پیرمرد و پیرزن را زن و شوهر اعلام کرد.

-خب... اینم از این. مقصد بعدی کجاست سرورم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۳:۰۲ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 155
آفلاین
_راه بیفتید تا برویم.
-اما آخه ارباب این پیرزن تنهاست. گناه داره.

دیزی ریز ریز اشک تمساح می ریخت و به پیرزن بیچاره که هنوز با بلا در حال جدال بودند، نگاه میکرد. او و ملت مرگخوار دلشان نمیخواست این جدال زیبا به این زودی تمام شود. دل کندن از پاپ کورن و نگاه به حرکات بلا و پیرزن، خیلی سخت بود.
در همان لحظه بنز گوجه ای رنگی از راه رسید و خانواده ی چهار نفره ای از آن پیاده شدند. یکی از بچه ها تاتی تاتی به سمت پیرزن رفت.
-مامان بزرگ جونی، دلم برات تنگ شده بود.

آن طرف_ سمت رودلف
رودلف تک و تنها پشت سر پرستار جوان به سمت یکی از اتاق های خانه سالمندان راه افتادند. در گوشه ی یکی از اتاق ها پیرمردی کــِز کرده بود.

-ایشون همون پیرمردی هستند که گفتم. ده سال از اینجا بیرون نرفتن. به دردتون میخوره؟
-امممم... من یه گپ کوتاهی داشته باشم، خدمتتون میرسم.
-باشه میبنمتون.

رودلف در آن واحد هم به چهره ی به ظاهر زیبای پرستار نگاه میکرد و هم در فکر پیرمرد فلک زده بود. بعد از چند دقیقه رودلف بلاخره از دیدن جای خالی پرستار دست کشید و وارد اتاق شد. کنار پیر مرد نشست.
-سلام پدر جان.
-بعضی اوقات فکر میکنم نمیخوام جواب سلام کسی رو بدم.
-منم همینطور.
رودلف به طور اتوماتیک این جواب را داد، حتی خودش هم تعجب کرده بود.

-بعضی اوقات فکر میکنم حال و حوصله حرف زدن ندارم.
-منم همینطور.
-بعضی اوقات فکر میکنم کاش بتونم تنها باشم.
-منم همین طور.
-بعضی اوقات فکر میکنم مردم چرا اینقدر دو هزاریشون کجه.
-منم همینطور.
-بعضی اوقات فکر میکنم مردم دو هزاریشون کج نیست، مردم خیلی رو دارند.
-منم همینطور.

پیرمرد غیر مستقیم سعی کرد به رودلف بفهماند که حال و حوصله ندارد اما مشکل اینجا بود که رودلف دو هزاریش در برار مردان و جادوگران بسیار بسیار کج بود.



بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~

swim in space


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۳۹ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۰۲:۳۶
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 5223
آفلاین
مرگخوارا بدون معطلی پاپ‌کورن‌ها رو آماده کردن و مشغول تماشای این جدال دیدنی شدن. شاید بگین کدوم جدال؟ روی کاغذ بلاتریکس برنده‌س و در واقعیت هم همینطور! پس چه هیجانی!

اما درسته که پیرزن پیر بود و احتمالا انتظار دارین از خودش ضعف نشون بده و در نبرد تن به تن انرژی کم بیاره و زور کافی نداشته باشه، اما پای عشق که وسط باشه، پیرزن داستان ما از هر هرکولی هرکول‌تر بود. از طرفی از سلاحی به نام عصا برخوردار بود که هر از گاهی تقی بر بخش‌های مختلف بدن بلاتریکس برخورد می‌کرد.

ازون طرف بلاتریکس جوون بود و پر انرژی. از نظر انگیزه هم اگه از پیرزن اشتیاقش بیشتر نبود، کم‌تر هم نبود. پس نبرد کاملا برابر و پر هیجان در حال پیگیری بود و یکی این می‌خورد و یکی اون می‌زد. بلاتریکس می‌تونست از سلاحی به نام چوبدستی استفاده کنه و همه چیو سریع جمع کنه، اما در این لحظه نبرد فیزیکی بیشتر بهش می‌چسبید.

خلاصه که مرگخوارا دقایقی مشغول تماشا، و بلاتریکس و پیرزن مشغول بزن بزن بودن که بالاخره صدای اهم اوهوم‌های لرد توجه همه رو به خودش جلب می‌کنه.

- یاران ما، گفتیم نخواستیم! بریم سراغ مورد بعدی لیست.

با شنیدن این حرف یکی از مرگخوارا به صورت ناخودآگاه پاپ‌کورنی از دهنش به بیرون تف می‌کنه.
- ارباب پس جنگ بلاتریکس و پیرزن چی؟



🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

ماموریت او به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.