ريموس به سمت در دخمه رفت... نزديك تر مي شد و صداي زوزه ها و شادي ها بيش تر و بيش تر... تا اين كه به در رسيد... تلاش كرد خود را آرام جلوه دهد... نفس عميقي كشيد و دستگيره در را گرفت و در را باز كرد و وارد شد... در زنگ زدهي آهني پشت سرش بسته شد و سكوت محوطه را گرفت...
»»» داخل دخمه «««
ريموس لبش را مي گزيد و به اين فكر مي كرد كه آيا هري واقعا رفت؟ يا باز هم براي نجات او اين جا مانده است؟ ولي وقتي قول دادن هري را به ياد آورد، خيالش راحت شد...
به سمت ساير گرگينه ها برگشت و دستانش را به نشانهي سكوت بالا برد... همه ساكت شدند و او را نگاه كردند... منتظر بودند تا او دستوري دهد و همه عمل كنند...
حيال ريموس از اين لحاظ آسوده شد... او مي دانست اگر همه از او فرمان ببرند، به راحتي مي توانند از ارتش لرد سياه خارج و بر فنرير ،گريگينهي وحشي پيروز شوند...
ريموس پس از چند ثانيه، در حالي كه صدايش آرام و لرزان بود شروع به صحبت كرد:
خوب... ديگه كسي مثل فنرير نيست كه اگه بخوايم از ارتش لرد ولدمورت(او در اين لحظه لرزش شديد بعضي گرگينه ها را ديد) بيايم بيرون، با تهديد و قتل جلومون رو بگيره....
گرگينه ها شروع كردند به تكان دادن سرشان به نشان رضايت... ريموس ادامه داد:
مي دونم... كه شما مثل فنرير وحشي نيستين كه قبل از كامل شدن ماه، شروع به كشت و كشتار كنين... شما هم در حالت عادي، آدم هايي مثل منين.... بايد لطافت داشته باشيم... ما تشنهي قدرت نيستيم... هستيم؟
صداي چند نفر به گوش رسيد كه مي گفتند نه و برخي ها با اخم و قيافههاي ناراضي به او خيره شده بودند... ريموس خطر را احساس كرد و خواست گفته خود را تكميل و تصحيح كند كه صدايي از پشت او را از جاي پراند... صدا شبيه باز شدن در به همراه جير جير هاي بلندي بود... رويش را به سرعت به سوي آن برگرداند و جا خورد...
كسي در ميان چارچوب در نبود ولي باد سردي به درون مي وزيد.... گويا باد باعث باز شدن در شده بود.... ريموس به سمت در رفت تا آن را ببندد... صداي زوزهي خشمگين و عصبي را از پشت سر شنيد و وحشت او را در بر گرفت وقتي ماه را در پهناي بيكران آسمان، در حالي كه چون «قرص» بزرگ و بي عيب و نقص و صافي مي درخشيد، ديد......................
اگر مایل به خواندن نقد این پست هستید، لطفا روی " اینجا [color=006600]" کلیک کنید !لطفا ادامه این پست رو از قسمت " ريموس به سمت در رفت تا آن را ببندد... " بنویسید ... با تشکر نارسیسا
ویرایش شده توسط نارسیسا بلک(مالفوی) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۳ ۱۶:۰۶:۱۸
ویرایش شده توسط نارسیسا بلک(مالفوی) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۳ ۱۷:۱۲:۵۷
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...