هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
#15

سر سیریوس بلـک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۷ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
از Graveyard
گروه:
کاربران عضو
پیام: 582
آفلاین
روزي اوركي جنگجو و سخت كوش به همراه چند اورك ديگر در سرزمين ASHENVALE مشغول علف* كشي بودند اورك جنگجوي غصه ي ما در حال استراحت در زير درختان سرسبز سرزمين الف ها بود.ديگر جنگجويان در حال بحث براي زدن BOSS سرزمين علفها بودند.
پس از توافق مبني بر عملي ساختن نقشه ي هجوم جنگجوي مورد نظر به عنوان كتك خور در جلوي جمعيت قرار گرفت......


-بايد بريم 20km به طرف شمال تا برسيم به خروجي felwood بعدش بايد بريم سمت چپ تا برسيم به شهر
.
.
.
-:خب پس سوار بشيم بريم ديگه؟؟
.
.
اورك داستان ما : اره من كه سوار شدم بريم و ناگهان KODO ي قهوه اي ظاهر ميشود و وي همراه بقيه ي اورك ها كه هر كدام سوار وسيله* خود شده بود به راه ميافتند



پس از طي مسافتي صدايي طنين انداز ميشود هر چند هيچ كس توجهي به آن نميكند صدا هنوز ضعيف تر از آن است تا باعث ترس كسي بشود مخصوصا دسته اي وحشي از اورك هاي قاره ي كاليمدور

سردسته ي گروه رو به اورك داستان ما: تو بايد بري جلو و ATTACK اول رو بهش بدي بعدش اون شروع ميكنه به حمله كردن
و رو ميكند به بقيه اعضاي گروه تا ماموريت آنها را مشخص بكند

جنگجوي ما مثل قهرمانان اصيل داستان هاي حماسي با سپر بنفشي كه به تازگي پيدا كرده است به سمت BOSS مورد نظر حركت ميكند


طبق ساعتي كه هماهنگ شده است اين BOSS فقط ساعت 3-4 صبح به وقت تهران خواب هست و ميشه با يك حمله ي رعد آسا چند ATTACK اضافي بهش داد قبل از اينكه حمله كند.شمشير بنفشي از غلاف خارج ميشود .... خنجري كشيده ميشود چوبدستي ها خارج ميشوند و در نهايت تفنگ شكارچي به طرف BOSS نشانه گيري ميشود

قبل از شروع حمله ناگهان صداي فريادي شنيده ميشود ولي كسي به آن توجه نميكند .... او قطعا هنوز خواب است و فعلا بيخطر پس حمله آغاز ميشود .....
شمشير در هواي تاريك غار شروع به درخشش ميكند و در لحظه اي نفس گير ضربه وارد ميشود .... صداي شليك پي در پي تفنگ به گوش ميرسد ..... چوبدستي ها به حركت در ميآيند و مرتب در حال دادن HEALTH به جنگجوي داستان ما هستند ولي

.
.
.
..
.
صداي غرش اينبار به طرز وحشيانه اي به گوش ميرسد
.
.
..
.
شپلخ


بچه مگه الان كلاس نداري؟؟؟
ساعت شده 9 تو مگه شبا ساعت چند ميخوابي كه الان مثل فيل خوابيدي؟؟
تا حالا 3بار صدات كردم ولي انگار نه انگار
و اورك داستان ما به صداهاي مشكوكي كه در حين جنگ شنيده بود فكر ميكند
و قبل از اينكه اورك داستان ما ..... نه سيريوس داستان ما از تخت بلند شود به كامپيوتري كه جلوش هست نگاهي حاكي از غرور مياندازد
و به ايتم هايي كه ديشب از جيب BOSS پيدا كرده است فكر ميكند .در همين حال آماده ي رفتن به دانشگاه ميشود.


پي نوشت اول: * = طبق يك مثل قديمي در WORLD OF WARCRAFT به الف هاي جنگل ميگويند.
** = وسيله مجاز از هر جونوري هست كه يك نفر بتونه سوارش بشه!!
پي نوشت دوم : همونطور كه بايد تا حالا متوجه شده باشيد اين بازي آنلاين هستش و ....


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۲۸ ۰:۵۷:۳۴

ما به آن سید و این میر اردادت داریم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

[url=http://us.battle.net/wow/en/character/burning-legion/


Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
#14

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
[color=0000FF]
ساعت 8 صبح از خواب بلند می شوم و قبل از هر کاری کامپیوتر را روشن می کنم و یه راست هم وصل میشم به اینترنت. بعدش :

ایول...پیام شخصی.....بینم جوابمو چرا نداده؟.....این یکی هم فرستادم....خداییش هر کی ببینه تو کفش می مونه....جونمی نقد کرد..... یکی ادامه بده دیگه....

سه ساعت بعد

صدای فریاد آبجی گوش فلک را کر می کنه:...باز تو توی اینترنت گیر کردی؟
من: بیشین بینیم بابا...
چند ثانیه بعد در با خشانت باز میشه و :
آی...چرا میزنی؟....مامان......مو میکشی؟.....این به اون در.......اونو بزار زمین....کمــــــــــــــــک.........

سر نهار

مامان خانم: بینم بچه تو مگه نیمیخواستی خیر سرت کنکور سراسری قبول شی؟
من: جون آبجی میخونم....میرم اینترنت تا سوال کنکورهای قبلی رو دانلود کنم....
آبجی:
مامان خانم: آها....ما هم یولیم دیگه...
من:

شب

مامان خانم : بچه بیا شام کوفت کن ...
من: شما بفرما منم میام...

مامان خانم: ما خوردیم....الان جمع میکنما...
من: الان میام...این یکی رو بخونم میام....

مامان:بابات اومد...
من:
در عرض ایکی ثانیه : کامپیوتر خموش، کتاب درسی باز و خود هم با سر توی کتاب...

خان بابا: به به...میبنم که بچم امسال رو هر طور شده میخواد قبول شه...
من:

بعدش رئیسه ی خانواده با آقا رئیس خلوت میکنه....اونوقته که باباهه با نی خیزران میاد تو...من هم ساعتی بعد با تنی کبود به خوابی که سراغم نمیاد میرم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شوخی بیدند...
[/color]


[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۵
#13

دابی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۳ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۱۵ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۸۵
از زير ميز هاي غذا خوري تالار اصلي هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
يكشنبه 13 فروردين . ساعت يازده و چهل و پنج دقيقه ي شب :
- دابي تو نميخواي بخوابي ؟! فردا امتحان رياضي داريا !
- چرا مامان . الان ميخوابم . بزار براي معلم ادبيات اين تحقيق مثنوي رو در بيارم . الان تموم ميشه . (‌ جادوگران خلوته و نهايت استفاده در خوندن تاپيك معدن متروك متروپوليس ميشه ! )
- تموم نشد ؟!
- چرا مامان . راستي يه چيزي . من بايد مجله ي پرورشي رو خودم پرينت بگيرم . حوصله ندارم . اگه ميشه من رو ساعت چهار و نيم بيدار كن .
- حسرت به دلم موند يكبار خدا تو كارات رو عين آدم انجام بدي .
- خوب تو هم ! حالا يه روز اينجوري شده ها !
- آره ارواح شيكمت !
ساعت چهار و بيست و پنچ دقيقه :
از نيم ساعت پيش بيدارم . منتظرم مامان بيدارم كنه تا مشكوك نشه .
- دابي . پاشو پرينت مجله تون رو بگير .
- بااااااااااااااااااااشه ! يك خميازه ي طولاني . مامان تو بگير بخواب اين كارش طول مي كشه .
- باشه .
- ايول . چقدر پست جدي ! نون امروزم تو روغنه . حسابي ميتونم داستان بخونم .
ساعت پنج و پانزده دقيقه :
- تو كارت تموم نشد ؟! بايد لباس بپوشي و بري مدرسه ها !
- باشه . اه ! چه جَلَب ! همين الان تموم شد .
پرينت مقايسه ي امام زمان و لرد سياه تو كيفم است . به مدرسه ميرسم و ميروم سراغ مسئول كتابخانه .
- سلام دابي . از جادوگران چيز جديدي نداري ؟!
- چرا . بيا اينو بگيرش . كلي جنجال كرده !
- حالا چي هست ؟!
- بخون ميفهمي .
ساعت هشت صبح بخاطر خوابيدن در كلاس معلم رياضي بهم ميگه كه زنگ بعد برگه ي رياضي بهم نميده !
منو اين همه خوشبختي محاله !!!


قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي!
تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخرين نفس!
ميجنگيم ب


Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۵
#12

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
یک شب مثل بقیه شبها
ساعت 11:30

-: مگه تو فردا صبح زود کلاس نداری؟
-: چرا مامان ولی کارم مهمه , یک ذره میرم زودی میام که بخوابم

-:بوووق .. د بیا بالا دیگه ..این کامپیوتر چیه ما داریم آخه ؟ سه ساعت طول میکشه تا بیاد روی ویندوز..آهاان تازه اومد , ببینم اصلا از کارته چیزی مونده؟ باید سه روز پیش تموم میشد ولی هنوز کار میکنه چه توهمی خب برو توی صفحه دیگه ...وااای چقدر طولش میده ..اگه ای دی اس ال داشتیم اون وقت کارمون راحت بود , باباهه که پول نمیده ..خودمون هم که پول نداریم ..خوبه اقلا قبول کرد این کارت اینترنت یک ماهه بدون محدودیت رو بخره وگرنه دیگه هیچی

هوومک مسنجرم که روشن شد ..ببینم کیا آن هستن که اگه خواستم خودم رو available کنم ..

نیم ساعت بعد

مامان : تو هنوز کارت تموم نشده؟ صبح چه جوری میخوای پاشی بری ..بلند شو ببینم جمعش کن
من : نه مامان جون , تازه از تو سرچ گوگل منابع تحقیق ادبیاتم رو پیدا کردم باید سیو کنمشون ببینم چی هستن ..اینم که طولش میده تا سیو کنه , شما برو بخواب
مامان : 5 دقیقه دیگه جمعش کردی ها
من در ذهنم: تازه دارم با سومین نفر حرف می زنم. نمی تونم برم که

نیم ساعت بعدترش

مامان: لیلی جمعش نکنی دیگه لب تاپ دیدی ندیدی ها
من: باشه مامانی ..شما تا بری مسواک بزنی , من خاموش کردم....

(در صفحه چت)

من: صبر کن ..یک چند دقیقه دیگه میام..مامانم یک ذره بهم گیر داده

5 دقیقه بعد

من با قیافه ای معصومانه در تختخواب دراز می کشم و چشمهامو میبندم و بی رویا در خواب فرو می رم.. تپ تپ ...صدای خاموش شدن چراغ ...یک لحظه تحمل

من: خب داشتی چی میگفتی؟
یک بشری: ....

فردا صبح
در راه رسیدن به مکانی ارزشی برای کسب تحصیل

من دارم چشمهامو میمالم و خمیازه می کشم..چیزی نمونده بود بخورم به دیوار

مدتی بعد
سر کلاسی که به وقت گرینویچ قدیمی 3:30 صبح تشکیل میشه و استادش از بیکارترین آدمهای روی زمینه

من : من دارم میخوابم..اگه چیز خاصی گفت صدام کنین
دوستم: هوووی دختره بوقی , من جزوه نمی نویسم بدم دست توها
من: هوومک؟
دوستم: چی میگی؟
من : هووومک؟
دوستم: برای شفاش

من در ذهنم : هووومک ...آخه دختر یکی نیست به تو بگه وقتی سال تا سال تو انجمن ها نمی پستی اصلا نت رفتنت چیه؟
اون یکی من در ذهنم: خب من کارهای ارزشی مندانه تری انجام میدم , به همه که نباید بگیم ولی به این چیز مشکوکه که زیر اسمم نوشته همه ش مربوط میشه
من اولی: راست میگی ها , یادم نبود
من دومی: دیدی همینه دیگه هی تعداد پستهام میره بالا ولی کسی پستی ازم جایی نمی بینه
هر دو من با هم:

خودم در نیمه خواب: معنی این بیتی که الان استاد گفت یعنی چه ؟؟


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۵
#11

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
یک صبح تکراری مثل همیشه

کوییرل با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشه
-به به چه صبح زیبایی
یه چند دقیقه همونطور خیره به دیوار میمونه و یکم به خودش کش و قوس میده و بعد به سمت کشوی میز میره تا شونه رو برداره
- نه بزار اول برم ببینم بابا خوابه یا نه اگه خواب بود که ایول میرم تو نت حالشو میبرم اگه نه که میگیرم میخوابم بازم حالشو میبرم.چرا بیخودی خواب رو از کلم بپرونم
پاورچین پاورچین از اتاق بیرون میره سعی میکنه اصلا سرو صدا نکنه تا خواهرش بیدار بشه و بفهمه اون میخواد بره تو نت وگرنه میگه"هوووی کجا نوبته منه الان بگیر بخواب" از راهرو و سالن ناهار خوری عبور میکنه تا به دم در اتاق پدرش برسه
- اه این در که بستس حتما خوابیده.بزار درو باز کنم.آخ جون رفته
به سرعت میره دست و صورتشو میشوره و یه چیزی میخوره.خودش اصلا نمی فهمه چطوری رو صندلی پشت کامپیوترش جای گرفته.
- تصویر کوچک شده آها روشن شو دیگه اه چقدر شلی بابا.بدو زمان از دست رفت یه دقیقم یه دقیقس ایول حالا پرواز کن برو یه دنیای دیگه به به چه هوایی
مرور گر باز میشه و وارد سایت جادوگرامن میشه
-امروز چه خلوته انگار همه خوابن چه بهتره مزاحم ندارم برم به کار مدیریت و نظارت و هزار تا چیزه دیگه برسم

یک ساعت بعد
-اینکه باز قطع شد.ای بابا.ما هزار تا کارو زندگی داریم بجنب دیگه تصویر کوچک شده

ساعت یک
خواهر کوچیکه از مدرسه میاد "سلام من گشنمه "
- به من چه
خ :اوا امروز ناهار با تو بودا
- آهان آره یادم نبود چقدر زود اومدی با پودر پرواز اومدی؟
خ :نگفته بودی پودر بخرم حالا ناهار چی داریم؟
-برو نون پنیر بخور اونقدر مفیده
خ :به مامان میگم

ساعت چهار بعد ظهر
کوییرل یکم احساس گشنگی میکنه.میره تو آشپزخونه یه دور میزنه و یه چیزی میخوره و دوباره میره تو جادوگران
" کویی بسه دیگه بیا بیرون
- بزار اینو بفرستم جان تو دو دقیقه بیشتر طول نمیکشه

دو ساعت بعد
" کویی؟؟؟
- اومدم بابا.اه نمیزارن آدم یه ذره آسایش داشته باشه.آخه روزی 18 ساعت تو نتم شد زندگی؟من به چه امیدی زندم نمیدونم

ساعت ده شب:
مامان: کوییرل بیا شام بخور باباتم اومد
- اء چرا زودتر نگفتی حالا بزار این بنده خدا رو هم تایید کنم گناه داره تازه وارده
بابا:کویی؟؟؟ تا سه میشمارم اومدی که هیچی و گرنه فیوز رو قطع میکنم
- اومدم اومدم اینکارو نکنی بدبخت میشم بزار جواب اینو..
بابا:یک دو ...
- اه اگه یه رمز تاز داشتم.اومدم ...

ساعت دوازده
خواهر:کشتی منو نمیزاری بخوابم اون لامپ رو خاموش کن دیگه.
- تصویر کوچک شده اوکی
خواهر:صدای کیبوردت نمیزاره بخوام
- الان تموم میشه بزار فقط یه دقیقه دیگه
بابا: خجالت نمیکشی آخه ببین ساعت چنده.بسه دیگه بابا جان.آخه روزی چند ساعت؟قبض تلفن که این ماه اومد پرداخت نمیکنم تا قطع بشه.
- میشه برام ای دی اس ال بخری که 24 ساعته آنلاین باشم
خانواده کوییرل:





Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵
#10

به تو هیییییییییچ ربطی نداره!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
از اتاقم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
صبح ساعت 7:15
مامان:بابا يه روز خونه ايم ها بزار بخوابيم!
من:اي بابا اين كتاب من كجاست؟؟؟
ساعت 4 خسته كوفته مي رسم خونه............هيشكس خونه نيست.......................ميشينم جلو مانيتور ........................................زشب ساعت10:30
مامان:تلفن خرابه؟
من:نه بابا داشتم درس مي خوندم........جواب ندادم.............بايد بازم بخونم.........
شب ساعت 2
فنل فتالين در مجاورت بازها مي شود
در مدرسه:
_جووون من .....12.....شدي؟؟؟؟نه...14
و اين است روزهاي بي مزه



Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵
#9

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۰ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
مدرسه

من: دیروز تو نت یک شکن پیدا کردم اورکاتو هم باز میکنه

بغل دستی: ایول ادرسشو بده راستی از جادوگران چه خبر؟

من : خوب چرا نمی ای عضو شی همیشه باید مهمان باشی؟

بغل دستی: حالا ادرسه شکنو بده ؟

من : بیا بگیر----->

دبیر شیمی: اقای ناصری : میشه توضیح بدید پنتان چجوریه؟

من: هو....م م ه

دبیر شیمی : بیرون باشید .

خانه

پدر:

من : بابا طوری شده ؟

پدر: نه !

من: پس چرا عصبانید ؟

پدر: من عصبانیم؟

با خودم : (کارد بزنی خونت در نمیاد)

پدر : بیا اینو بگیر --->

تصویر کوچک شده


مبلغ شهری: رو به آسمون

من: چقدر به مامان میگم پای تلفنی

بابا : اینم پرینته تلفن -->

من که میبینم نمیتونه بهانه بیارم ضایع میشم میره .


1 هفته مانده به امتحانات

مامان و بابا: کامپیوتر بیشتر از روزی 1 ساعت تعطیل

(قیافشون جوریه که عین همون اژدهای خفتند)

بعد از اولین جلسه ی امتحان

((امتحان 8:30 10:30))

من ساعت 11 منزل

مامان : امتحان خوب بود ؟

من: بله مامان تا اخره جلسه هم نشستم .

(( ساعت 9 تا 10:30 )) کافی نت

کارنامه

نمراتم خوبه بابام کارنامرو میبینه و میگه : باید تو طول سال درس

خوند نه شب امتحان .

اینم بهانشون

کم مونده واقعآ ما رو هم ببرن ترک اعتیاد



این نمایشنامه واقعیت با پیاز داغ


ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۰:۲۰:۵۱

عضو تیم دراگون (کوییدیچ)
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
مدیر کتابخانه ی گریفیندور ( خصوصی و محرمانه)


Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵
#8

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
صبح 23 فروردين 85:
تازه از خواب بيدار شده بودم كه صداي تق و توق كيبوردو شنيدم.
من : واي مامان اول سر صبح. تو نتي؟
مامان : آره عزيزم. بيدار شدي؟:mama: بيزحمت برو باباتو بيدار كن
0:30 دقيقه بعد
من: مامان پاشو بيا صبحانه حاظره.
مامان: باشه عزيزم. 2 دقيقه صبر كن اين پستو بفرستم.
من: مامان....ماماني، يه چند دقيقه هم بده ما بريم تو سايت.
مامان: چي عزيزم؟ بري جادوگران؟ تو كه ديروز بلاك شدي. تا سه روزم شناست بستست.
من: ميدونم. ولي يك كاريش ميكنم.
مامان: نه عزيزم. وقتي كوييرل گفت سه روز يعني سه روز. حالا برو و صبحانتو بخور، منم اشتها ندارم
0:30 دقيقه بعد
بابا: بسه ديگه زن. ولش كن ديگه.
مامان: ها؟ تو‌ايي. سر كار نرفتي؟
بابا: نه. امروز مسابقه داريم. برا همينم مرخصي گرفتم
مامان: باشه عزيزم. بيا، ولي من 2 ساعت ديگه ميام.راستي ديدي؟
بابا: چي رو؟
مامان: نيكو سه روز بلاك كردن.
بابا: جدي؟:banana:
مامان: :fan:.و اين يعني روزي تا سه روز، روزي 12 ساعت نت. خوب من 2 ساعت ديگه ميام.
ساعت 12:30 ظهر
مامان: نيك. پسرم، بيا ناهارتو بخور
بابا: پسر بيا ناهار يخ كرد.
مامان: آخي...پسرم. تا سه روز بلاك شد. حتما زياد غصه ميخوره.
بابا:
مامان: من ميرم يخرده بهش دلداري بدم.
بابا: آره عزيزم، برو. ....صبر كن منم ميام
ساعت 12:33 توي اتاق من:
مامان: نه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بابا: پسر مگه تو بلاك نشده بودي؟
من:
بابا: واي نه.
من:
بابا: بازم بايد با روزي 8 ساعت بسازيم.
خوانوادۀ كاملا معتاد!
منتظر ادامش باشيد


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵
#7

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
بعد از مدرسه اومدم خونه سریع درسها رو تموم کردم.
ناهارو خوردم ساعت 3:30 اومدم پشت کامپیوتر.
خوشبختانه نه داداش دارم نه خواهر.

ساعت 5 سایت جادوگران :
مامان:بسه دیگه پسر چشات اومد بیرون.
من:نه مامان دارم سوال ریاضی می نوسم.{الکی}
مامان:آهان.

1 ساعت بعد:
مامان :هنوز سوال ریاضیه؟
من:آره.یعنی نه.نه آآره.آره.نه.هیچی بابا همون.
مامان:چی داری می گی؟
من:جادوگران.
مامان:اون دیگه چه صیغه ایه.
من:صیغه ی پنجم.جمه مذکر مخاطب.
مامان:مسخره.

نیم ساعت بعد مامان تو اتاق من.
مامان:این سوال ریاضیه؟واقعا که.چشمم روشن.
من:مامان 2 دقیقه ی دیگه تموم میشه.
مامان:باشه ولی اگه تموم نشه شپلخه ها.
من:باشه.

1 ساعت بعد:
مامان: داری چیکار می کنی؟
من:دارم بیدم واشه جادوگربان پشت می ژنم.؟
مامان:چرا اینجوری حرف می زنی؟
من:همچوری.
مامان:ای خدا بچم از دست رفت.

3 ساعت بعد:
مامان :بچه یا تموم می کنی یا خودم میدونم باهات چیکار کنم.؟
من:ماما شمنهسویات ستسسنهغغغ؟
مامان:صبر کن.حالا میام.
مامان در اتاق من.
دیوونه شدی؟.
من:اتسئسننسهخخ.
مامان:شپلخوخ.شپلخ.شمپلخ
من:ها چی شده کجا رو دارن بمبارو ن میکنند؟.ولدمورت حمله کرده؟.آلبوس زنده ست.؟
انرژی هسته ای حق مسلم ماست.
مامان:ای داد وبیداد.
از فردا نت بی نت.
من:ها؟
مامان :همون که گفتم.
من:مامان دلت می آد با بچه ی یکی یه دونت اینکارو بکنی؟
مامان:ولی تو زیاده روی می کنی.
من:مامان اینبار رو ببخش دیگه.
مامان:آخه دو روز دیگه امتحان شیمی داری.
مامان:من.بچه ی یکی یه دونت دلت می آد؟.درسهارو هم خوندم.
مامان با چشمی گریان :باشه..
من:یوهوهاها.



Re: INTRODICTION، بلایی خانمان سوز
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵
#6

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
از nashenakhteh
گروه:
کاربران عضو
پیام: 169
آفلاین
ا من چی بگم الان؟
اهان!
همین دیروز از مدرسه برگشتم بدو بدو تمام کارامو کردم ناهارمو زود زود خوردم اخ گوشت گیر کرد تو گلوم
مامان:اخه بچه جون چرا این همه تند تندمیخوری
خودم:هیچی همین جوری مامان یه لطفیکن به این دادشمون بگو این کامپیترو یه 2 دقیقه هم به ما بده
مامان:من نمیتونم خودت پاشو برو بهش بگو
خودم :چشم
مامان:اول ناهارتو تموم کن بعد برو
خودم:نه !اخه میل ندارما
دم در اتاق دادشم اینا
خودم:اوهوی پاشو ببینم از صبح داری با این بیچاره ور میری یه ذره هم بده به من
داداشم:کار دارم نمیبینی
خودم:فکر می کنی من بیکارم یالا زود باش یا میدی یا بابا رو صدا میکنما
دادشم:اه بیا بگیرش
خودم:اخ جون
2:30 ساعت بعد
مامانم:شنبه امتحان چی چی دارین
خودم:جادوگران هان نه یعنی چیز فیزیک
مامان:تو امتحان فیزیک داری پس فردا اون موقع نشستی پای این...
خودم:مامانی تو رو خدا تمومش کن باشه تا 2 دقیقه ی دیگه پامیشم
مامان:حتما"؟باشه پس من میرم یه چرت بزنم
خودم:برو خوابای خوب ببینی
1:30 ساعت بعد
مامانم از خواب پاشد و ...
مامان:بازم که پای این...
خودم:ای وای مامان جون شما نخوابیدی هنوز که 2 دقیقه نشده!؟
مامان:نشده؟یعنی IQ تو اینهمه پایینه؟
از اون ور صدای بوق ماشین بابا گوشامو کر کرد
مامان:پاشو بریم
خودم:کجا؟
مامان:بیرون خونه ی مامان بزرگت اینا
خودم:ای وای مامان من درس دارم امتحان فیزیک دارم فردا شما برین من بشینم درسامو بخونم
مامان:چی بگم والا!تو درس خوندن بعیده! با این همه ما رفتیم خداحافظ اما اگه موقع بر گشتن سر این... باشی تو میدونیو بابات
خودم:خدافظ
5 ساعت بعد مامانم اینا بر گشتن
بابام:
خودم:
بابام:فیزیک تمرین کردی
خودم:بله بله
بابام:چکنویس هاش کو؟
خودم:انداختمشون دور
بابام:تو کودوم سطل اشغال انداختی؟
خودم:جادوگران یعنی چیز تو کامپیتور تمرین کردم ای وای نه چیزه تو...
بابام:شپلپلخ و شپلخ و .............شوپولخ
بابام:
خودم:
بابام:از فردا دیگه این نت رو قطع میکنم تا ادم بشی
دادشم:اره بابا جون زودتر انار نه انگار که چند هفته بعد امتحان تیزهوشان داره
بابام:البته پسرم تو میتونی استفاده کنی اما تو نه جانم تو باید از دادشت یاد بگیری
خودم: بابا جون شما خبر ندارین اون وقتی که شما....
دادشم:بسه دیگه کوچکولو پاشو برو بخواب
خودم:میزنم درب دا...
بابام:از این به بعد تو فقط 30 دقیقه میتونی از نت استفاده کنی حالا کامپیوتر رو بده به دادشت خودتم برو فیزیک بخون تا ساعت 4 صبح
خودم:
دادشم:
بقیشم باشه واسه بعد......................


عضو ارتش قدرتمند وایت تورنادو
[img]http







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.