غان غان ...غیژغیژ ...تر تر تر...پس...
ای خاک تو سرت بزام نفله حالا ببین کجا خاموش شد ...حالا این ستاد کجاست ...
از ماشین خوارج شد و به طرف دره رنگ رو رفته ای رفت که نزدیک یه صندوق صدقات بود,برای همین دست تو ردایش برد و یه سکه ی درآورد وبه درون صندوق انداخت,سکه درون صندوق افتادو صدای محکمی داد.
شخص نامعلوم: ای بابا همه شدن گدا که ,بیچاره صندوقم که خالیه.
و به طرف در رفت و وقتی خواست کلید در را باز کند کلید از جایش بیرون زد.
شخص نامعلوم: د بیا اینم که در اومد . و خواست تا کلید را سر جایش بزارد که ناگهان در باز شد و هدویگ پدیدار شد.
هدویگ: ببینم کی کلیدو از جاش درآورد .
و وقتی سرشو بلند کرد مردی رو جلوی خود دید
هدویگ: اوتو بگمن, شما اینجا چیکار میکنید آقای بگمن.
اوتو: هه نما دیرن(ترجمه)چی میگی؟ها اومدم کارت دارم.
هدویگ که گیج شده بود و به تته بته افتاده بود گفت:
ها...بله بفرمائید
و هر دو وارد ستاد شدند,و وقتی داشتند از پله ها بالا میرفتن ناگهان پله ی زیر اوتو بگمن شکست و پای او به داخل پله ی شکسته رفت
اوتو: ای ...هدویگ بیا کمک.
هدویگ که گیچ شده بود به طرف اوتو رفت و دستش را گرفت و کشید
اوتو: بابا یواش مگه داری تشت آب بلند میکنی ,داری پامو میشکنی
و به آرامی شروع به کشیدن کرد اما باز صدای جیغ اوتو بلند شد.
هدویگ: بابا من که دارم آروم میکشمت بیرون!!!
اوتو: بابا یکی داره منو میکشه از زیر زود باش دیگه
و در آخر به زور اوتو رو بیرون آورد.
اوتو: اخی و یه نگاهی به شروارش انداخت و در اینه ناباوری دیدی که نصفه پای شروارش خورده شده
اوتو: اینا رو کی خورد.
هدویگ: نمیدون شاید کار موشا باشه
اوتو: ها...
چند دقیقه بعد
هر دو روی دو صندلی روبه روی هم نشسته بودند.
هدویگ: ببینم اوتو ,تو کجا اینجا کجا...
اوتو: هیچی بابا اومدم یه نگاهی بندازم.
هدویگ: و چی کار کنی...
اوتو:ها .....میخوام تو...در همان لحظه صدای آمد...غیژژژژژژژژژژژژژژژژ و ایندفعه صندلیه زیر اوتو شکست و با ...به زمین خورد.
اوتو: آی...وآی ...آخ شکست...بابا اینجا چرا اینقدر قراضست...
هدویگ: وای... اوتو جان شرمندم یادم نبود که اون صندلی شکسته.
و یه صندلیه دیگه برای او آورد و اوتو بر روی آن نشست.
هدویگ: خوب چی میگفتی.
اوتو که با حس غریبی روی اون صندلی نشسته بود و فکر میکرد هر آن مممکن است صندلی بشکند گفت:
اوتو: میگفتم اومدم بهت تو آداره ی اینجا کمک کنم
هدویگ:
مگه تو دآور مسابقات نیستی
اوتو: بودم اما حالا نیستم
هدویگ: چرا؟
اوتو: جوابشو برو تو آنسوی کوئیدیچ نگاه کن
---------------------------------
خوب ببینم هدویگ مارو اینجا رآه میدی