هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
امت هافل از این سو به آن سو میرفتند و جیغ زنان به درودیوار میخوردند...همه جای تالار پر بود از دست و پا،زیرا که هافلیون دست و پای خود را گم کرده بودند!
تا اینکه ننه ی تالار رو به فرزندانش،لب به سخن گشود...
_حال ندارم!
_چی شده؟
_هیچی...میگم حال ندارم رول بزنم کلا...سم پاشی و اینا؟بیخیال...اینجا هافلپافه ها!
_عجب ننه گشا..آم...چیز...آم...منظورم اینه که مگه ما هافلپافیا نباید سخت کوش و اینا باشیم؟
_من موسس شمام...من بهتر میدونم یا شما؟اصولا ما حال نباید داشته باشیم!
_پس چه کنیم؟

همه هافلی ها نگاهی به هم کردند...انها حالا با وجود ساس های جادویی دیگر در تالار امنیت نداشتند!
_حالا خب کجا بخوابیم پس؟
_اینهمه خوابگاه...یکیشون رو بریم خب!
_من اگه خوابگاه مختلط باشه نمیام...من اصلا اینجوری نمیتونم!
_رودولف بذار ما یه خوابگاهی پیدا کنیم حالا،بعدا به فکر تفکیک جنسیتی و اینا میوفتیم!

هلگا که رگه های ماسمالی و گش...چیز...تن پروری را در تک تک عروق فرزندانش دید،احساس غرور کرد...پس سر از جای خود بلند شد و درحالی که استکان و فنجان و قوری و فلاکسش را برداشته بود گفت:
_خب...پس سریع باشین وسایلتون رو بردارین بریم...بریم یه جایی پیدا کنیم برای خواب و اینا!

ملت هافلی که راه حل را یافته بودند حالا ارام شده بودند و پس از آنکا دست و پایشان را از کف تالار جمع کرده و پیدا کردند،به قصد جمع کردن وسایل خود به سمت تخت هایشان رفتند!

اما هنوز یک مشکل وجود داشت...
_من هنوز این ساس جادویی تو دستمه!:worry:
_اوف راست میگی!دانگ...اون قمه منو بیار!
_!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۶ ۱۵:۳۵:۴۷



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

خورشید، درسته که زرد بود و هافلی بود و خفن بود، ولی لامصب دیگه شورشو درآورده بود. سطح آب دریاچه ی هاگوارتز به حد بحران رسیده بود. قو دیگه توی محوطه ی هاگوارتز پر نمیزد، و مردم همه به زیر کولر ها پناه برده بودن. همه ی موجودات از شدت گرما از زندگی افتاده بودن. همه ی موجودات؟امم... نه... نه همه ی موجودات!

کلوز آپ از میانِ پرز های پارچه یِ روکشِ مبلِ راحتیِ پشت به پنجره و آفتاب گیرِ تالارِ هافلپاف


موجودات گرد و قلنبه و قهوه ای رنگی، مجلس وار پشت میز های متناسب با سایز خودشون نشسته بودن و داشتن از خودشون با خوراکیجات اسنکی خوشمزه ای مثل گرد و غبار تالار، زباله جات جمع نشده و تاپیک های پست نخورده پذیرایی میکردن. یکی از این موجودات گرد و قلنبه، که به نظر می اومد پست ریاست رو داشته باشه از پشت میز بلند شد.

- عزیزان! همراهان! ساکنان مبل راحتی ساسلند! از جا برخیزید که میخوام بریم مبل بغلی رو هم تسخیر کنیم! برخیزید و آهنگ تصرف کنید! رهرو جلوداره شما جان سپر کنین!
- ساسمستر! شما بگین که پس ما کی میتونیم شروع به گزیدن آدما کنیم؟ سوءتغذیه گرفتیم خب!
- به محض اینکه تعداد مبل های ساسلند رو بیشتر کنیم، میتونیم شروع به گزیدن افراد کنیم و دلی از عزا بیاریم!

بازگشت به حالت ماکرو و هیومن سایز!

رز همون طور که لیست فروشندگان کلاه نقاب دار بنفش تابستونی رو بررسی میکرد، از پله های خوابگاه مختلط پایین اومد. به سمت پنجره رفت خودش رو روی مبل راحتی پشت به پنجره و آفتاب گیر تالار هافلپاف پرتاب کرد. ولی انقدر حواسش گرم خوندن لیست بود که متوجه حرکت پرشی چند موجود بسیار ریز قهوه ای رنگ به مبل بغلی نشد.
-آآآخ!

با صدای جیغ رز، مردم هافلپاف کرور کرور از پله های خوابگاه مختلط پایین اومدن.

- چی شده؟
- یه موجود پست کثیف سرشو کرده تو دستم و دستم میسوزه!
- خب هافلی بازی در نیار یه ویبره برو بیفته پایین!
- میخوای آتیش بگیرم روی دستت که بسوزه؟ از بچگی مورچه سوزوندم من!
- میخوای با قمه دستتو قطع کنم؟
- نه باو این چه ایده ایه رود. من میگم دستتو بده بذارم جیبم ببرم بفروشــ... ام... همون ایده رود پیش زمینه شه انگار... من رایم به رودولفه.

لاکرتیا جمعیت رو ناظر طور کنار زد و جلو اومد.
- اینا فایده نداره. این ساس جادوییه. ظاهرا تالار ساس جادویی گرفته. راهش سمپاشیه چی؟ ساس جادویی گرفته؟
- بدبخت شدیــــم!


_____________________________
خب! فعالیت نمیکنین تالار خاک میگیره ساس میگیره درد و مرض میگیره!
الان دیگه سوژه مشخصه، حالا به میل ادامه دهندگان، هافلی ها میتونن سم بسازن، سم بدزدن، کوچ کنن برن تالار غصب کنن حتی!
ولی اینم هست، ساس های جادویی... نیششون...سمی، اثر خاصی، چیزی نداره؟


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۶ ۱۴:۳۱:۳۰


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۵

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
چند دقیقه گذشت و کسی چیزی نگفت، پنج دقیقه ی دیگر هم سپری شد اما فردی پیشنهادی نداشت این قدر صبر کردند تا بلاخره رودولف خسته شد و منوی مدیریتش را در آورد تا شاید جایی را پیدا کند!
- تالار گریف؟
- دو روز پیش شبیخون زدیم به نون خامه ای هاشون.

لاکرتیا خوشحال از اینکه کاری برای انجام دادن یافته بود، صفحه ی دوم را باز کرد پیشنهاد داد:
- تالار اسلی؟
- بلا می گیرتمون می ندازتمون تو جزایر بلاک!

آریانا چرخشی به ماهیتابه ی در دستش داد و پرسید:
- ریونکلاو؟
- میــــــــــــــــــــــــــو!

لاکرتیا خم شد و املتی که از ماهیتابه ی آریانا روی سر قاتل افتاده بود را برداشت و جواب داد:
- اینا تکراری شده! بریم یه جایی که چیزای جدید داشته باشه.

همه ی اعضای حاضد با ری اکشن های مختلف حرف لاکرتیا را تایید کردند و هر یک برای خود نظری دادند، رز با ویبره ی خفیفی که سبب تکان خوردن لوستر سقف شد، گفت:
- قدیمی نباشه که با ویبره هام خراب شه!
- رنگی رنگی باشه!
رودولف بیخیال منو و مدیریت و زوپس شد و با شوق گفت:
- ساحره داشته باشه!drool:
- گربه تو خیابوناش باشه!

آریانا متفکرانه به هافلیون خیره شد. کجا بود که هم ساحره داشت هم جدید بود با هزاران خدمات رایگان دیگر؟




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_من از کنسرو خسته شدم!

همه سرها به طرف گوینده جمله،یعنی گیبن برگشت...
_خب چیه؟!چرا اینجوری نگاه میکنید؟!شبیه ماهی تن شدیم اینقدر کنسرو خوردیم!
_خوبه حالا...کولی بازی در نیار...بهتر از هیچیه...واس چی بیکار بشینیم؟!حداقل غذا بخوریم...غذا خوردن بهتر از خونه تالار تکونیه!
_خب آخه اصلا چیزی نمونده دیگه که نتکونده باشیم...اینقدر که ما تکون دادیم،دوستانی که شغلشون حرکات موزونه،با آهنگ "تکون بده" تکون ندادن!
_خب میگی چی کار کنیم؟!

همه اعضای تالار،خسته و بی حوصله،در حالی که هیچ ایده ای در ذهن نداشتند،به یکدیگر نگاه کردند...
ناگهان،آریانا از جای خود پرید و فریاد زد:
_اکسپلیارموس!
_نزن...نزن...چرا میزنی؟!چیزی تو تالار سالم نمونده اینقدر این طلسم رو همینجوری تو هوا در میکنی...یعنی چی اکسپلیارموس؟!
_خب یعنی یافتم!
_به چه زبونی؟!
_سیسیلی...یعنی یونانی...ارشمیدس وقتی لخت از حموم دراومد بیرون،داد میزد اکسپلیارموس،اکسپلیارموس...یعنی یافتم،یافتم!
_کی لخته؟!
_بشین سر جات رودولف...کسی لخت نیست... و آریانا جان...اون اورکا بود که به معنی یافتم بود...نه اکسپلیارموس...حالا چی یافتی؟!
_میگم ما چرا داریم خونه تالار تکونی میکنیم؟!

همه اعضای تالار به فکر فرو رفتند...
_آم...نمیدونم...چون تعطیلاته؟!
_خب تو تعطیلات ملت چیکار میکنن؟!
_چشم میچرونن؟!
_نه...میرین مسافرت...چرا ما هم نریم مسافرت؟!

همهمه ای در تالار بر اثر پچ پچ اعضا شکل گرفت...به نظر میرسید همگی از این ایده ی آریانا شگفت زده شده بوده و با آن موافق بودند...
_دیدن من چقد باهوشم...ولی سوال الان اینه...کجا بریم؟!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۰ ۲۱:۱۹:۳۳



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
خب... طبیعتا همه موافق بودند. یک ماه کار سخت و طاقت فرسا... یک ماه کار بی وقفه و بدون تفریح! خب. در واقع میشه گفت... وحشتناک! مخصوصا اینکه سخت گیری های لاکرتیا و رودولف رو هم چاشنیش کنیم. پووووف!

ببینید دل بندان ننجون. ماشین به چی احتیاج داره؟ بنزین! حالا شایدم گازوئیل. آتیش به چی احتیاج داره؟ یه ماده ی سوختنی! بذارید یه جور دیگه بگم. سلول ها یه ماده ای که فکر می کنم اسمش گلوکزه رو می سوزونن و انرژی تولید می کنن. پس چی شد؟ یه ماده ای که اسمش یادم نمیاد، به علاوه ی انجام تحرک به طوریکه اون ماده بسوزه = یه چیز حیاتی به اسم انرژی!
حالا. همون انرژیه اگه زیاد مصرف بشه، تموم میشه. باید اون ماده هه تو سلولا بسوزه تا دوباره انرژی به دست بیاد. حالا اون ماده هه از کجا میاد؟ خب طبیعتا جواب واضحه و شما خودتونم می دونید. غذا!

قاااااااااااااااااررررر!
قوووووووووووورررر!

-
-
- گشنمه خب.

قاااااااااااااااااررررر!
قوووووووووووورررر!
- مثل اینکه منم گشنمه.

اینجا دقیقا همون قسمتیه که سوخت هافلیون تموم شده. کم کم باید به فکر یه چیزی برای خوردن باشن.

- غذا چی داریم دوستان؟
- اونطور که من می دونم... هیچی.
- چی؟! چرااا؟
- موقع تالار تکونی که یخچالو خالی کردیم تا تمیزش کنیم، مواد غذایی بیرون موند و خراب شد. منم ریختمشون دور.

این یعنی آخر فاجعه!

- من یه فکری دارم!

و این یعنی شروع یه فاجعه ی عظیم تر!

- خب چی؟
- موقع تمیز کردن کابینتا دیدم کلی کنسرو داریم!
-


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱ ۱۶:۲۸:۴۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
نیو سوژ!

- آی دستم!
- پام پام پام!
- از کت و کول افتادم!
- منم!

معمولا و به طور کلی این نوع صحبت ها در خانه ی سالمندان هاگزمید شنیده می شود و بیشتر هم میان یک سری پیرزن غرغرو رد و بدل می شود. اما به طور استثنا این بار این اصوات از طرف ملت هافلی شنیده می شود.

بعـــــــله هافلپافی!
من نمی دونم چرا هرکسی نام هافلپاف را می شنود یاد کار بیش از حد می افتد؟ آخر عزیز دل خواهر! جیگر برادر! قضیه ی تلاش بیش از حد برای اون زمانی بود که ننه جوان بود و هنوز آرتروز ، کمر درد و صد و یک درد و مرض دیگر را نداشت و فقط انرژی بیشتر از حد داشت که نمی دانست چه جوری باید خالیش کند.

دلبندم! گرامیم! این بدبخت پیچاره ها پس از یک ماه تالار تکونی بی وقفه حق ندارند چهار کلمه غر بزنند؟ آخر تبعیض تا چه حد؟ همه ی اینها تقصیر رولینگ بوقیه که وقت نگذاشت تا به ملت بفهماند پشتکار و ارداره و کفوت و زهرناجینی هم حدی دارد خوب!

از این که بگذریم؛ این ملت غیور و قهرمان در طی یک ماه گذشته سی و شش دور سقف را با روش های مختلف شسته بودند، صد و پنجاه و دو بار دیوار ها را دستمال و اسفنج کشیده بودند، به تعداد دفعاتی که وارد سالن می شدند کل تالار را سابیده بودند و خلاصه تالار را از هر نظر برق انداخته بودند. به طوری تالار برق می زد که هلگا دلش به حالشون سوخت و در پاس زحماتشان اعلام کرد که به نوگلانش افتخار می کند؛ نه بیشتر و نه کمتر!

متاسفانه این مایه ی افتخار نمی توانست انواع دردهایی که هافلی ها داشتند را درمان کنند و نوگل ها مجبور بودند با درد هاشان کنار بیاید. البته تالار تکونی مزایایی هم داشت که یکی از مهم ترین هایش رز بود که کل بدنش به دلیل رنگ کردن دیوار ها بی حس بود و نمی توانست ویبره برود. یا اینکه اعضای بدن گیبن سرجایش بود چون توانی نداشت که برای بار هزارم جایی که حدقه ی چشمش افتاده را تمیز کند.

لاکریتا که دید اگر نویسنده ی بوق را به حال خودش بگذارد تا خود سحر اراجیف تحویل خواننده ها می دهد، یهویی پرید وسط صحبت و عکس منو رز همین الان یهویی انداخت با رضایت گفت:
- فکر نکنم جایی مونده باشه که تمیز نشده باشه.

ملت هافلی:
کثیفی:
لاکرتیا:

آریانا برای جلوگیری از شهید شدن دوستش به دست هم گروهی هایش سعی کرد بحث را عوض کند و تقریبا موفق هم شد:

- آخ آخ خسته شدیم! ولی خوب اشکال نداره مطمئنم تااری به خوبی ما نشده! من که معتقدم این چند روز باقی مونده رو می تونیم به خودمون استراحت بدیم نظرتون چیه؟

هافلپافی ها بعد از این همه کار سخت خود را مستحق یک تعطیلات خوب می دیدند...!
------------
سوژه مفهومه هافلپافیا خستن از تالار تکونی و می خوان استراحت کنن ولی عایا بع این ملت بخت برگشته میاد که ستراحت داشته باشن؟ اینو شما ها مشخص کنید!




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ سه شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
شش ماه بعد

-هی شنیدی گمشده های هاگوارتز پیدا شدن؟
-واقعا عجیبه...میگن دونفرشون مردن....استخوناشون پیدا شده!
-بنظر من خودکشی کردن!
-احتمالش هست...زمان حیاتشون که هیچ هیپوگریفی نشدن شاید میخواستن بعد مردنشون حداقل معروف بشن.

رودولف لسترنج با سردرگمی همه این حرف هارا می شنید و حالا به سمت آزکابان میرفت تا بفهمد که دوستانش چه غلطی کردند که اینگونه موفق شدند به ازکابان بروند. چند ماهی ولشان کرده بود و حالا به جای این که روبه روی در تالار آن هارا ملاقات کند، پشت میله های آزکابان میدیدشان...احتمالا در قبر هلگا زلزله ای نه و هشت دهم ریشتری بر پا بود.

فلش بک!


آریانا به دو هافلپافی نزدیک شد و فریاد زد:
-چرا از خودتون پذیرایی نمی کنید؟!دلتون ماهیتابه میخواد؟!

لاکرتیا با ترس چند قدمی عقب رفت و درحالی که دنبال رز میگشت احساس کرد که ناگهان بوی گندیدگی و ترشیدگی دماغش را پر کرد.شلپ شلوپ آب زیر پایش شنیده میشد و دیواره های غار لزج بود...چند قدمی عقب رفت و....
-آخخخخخ...وااااای...ننننننننننه!

و در دهان باسیلیسک یک لقمه چپ شد!

پایان فلش بک، آزکابان


-هی رودی چقدر بزرگ شدی!

گیبن آغوشش را در هوا باز کرد و اسلوموشن طورانه به سمت رودولف دوید اما وسط های راه وقتی متوجه نگاه ملت حاظر در صحنه شد و یادش آمد که همین مردم برای دامبلدور کلی حرف درآورده اند، در میانه راه ایستاد و با حسی که از او بعید بود، یعنی حس خجالت به زمین خیره شد.

-چقدر پیر شدی...چقدر لاغر شدی...رودی!

رودولف با فرمت"" به سوزان خیره شد و با تاسف گفت:
-اینو من باید میگفتم!
سوزان:

وندلین دستشانش را بهم زد و به جرقه های حاصل از برخورد دستانش خیره شد و پرسید:
-اومدی مارو ببینی؟خوب بهت تبریک میگم...حالا که بدبختیامون رو دیدی میتونی بری!

رودولف دستش را زیر چانه اش زد و درحالی که سعی میکرد میله هارا از جایشان درنیاورد و وندلین را زیر چک و لقد نگیرد، گفت:
-میخوام بدونم چرا اینطوری شد...آخه مگه...
-وقت ملاقات تمومه!

هافلپافی ها:


پرونده شماره 9954641798458792127136246 (تنبل نباش..عددو کامل بخون!)
نقل قول:

خلاصه:
در این پرونده اعضای تالار هافلپاف به صورت غیرقانونی با حفر یک تونل زیرزمینی وارد تالار گریفیندور شدند و نقشه های شومی برای اعضای آن جا کشیدند.
آن ها تا دو ماه زیر میز تالار پنهان بودند و بعد درحالی که اقدام به فرار کردند دستگیر شدند.
البته بعد از چند روز استخوان های دو دوستشان رز زلر و لاکرتیا بلک در تونل پیدا شد.شواهد نشان میدهد که موجودی گرسنه آن هارا خورده اشت.
پایان

رودولف پس از خواندن پرونده و پی بردن به عمق بدشانسی هافلپافی ها تا ابد با فرمت"" ماند و در اریب محو شد.

نویسندگان پست های قبلی:
وزارت سحر و جادو:
مدیریت هاگوارتز:
سایت جادوگران:


پایان سوژه!


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۹ ۱۶:۳۰:۰۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴

اسپلمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
از محفل ریدل های ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
تالار هافلپاف.

مردی قد بلند،با موهای سیاه و لباس آبی مشنگی،چمدان به دست،در رو به روی تالار عمومی هافلپاف ایستاده بود.

آرام آرام به جلو رفت،اطرافش را نگاه کرد و سپس فریاد زد:
-آهای!کسی اینجا نیست؟

مرد قد بلند،به غیر از صدای خودش که اکو شده بود،صدایی نشنید.سپس دوباره تکرار کرد:
-کسی توی تالار نیست؟آهااای؟!من تازه اومدم.اسمم اسپلمنه،کاسپر اسپلمن.الان که موقع خواب نیست...ای بابا!

اسپلمن،چمدانش را بر روی زمین گذاشت.

مکان نا شناخته!
آریانا درحالی که خنده ای شیطانی به لب داشت و چشمان قرمزش میدرخشید،رو به رز و لاکتریا کرد و گفت:
-از خودتون پذیرایی کنید دوستان!

رز که کیک بزرگ شکلاتی دهانش را آب انداخته بود،دست برد که تکه ای کیک بردارد اما ناگهان لاکتریا پشت دستش زد و خطاب به آریانا گفت:
-ممنون!ما گشنمون نیست! :worry:

ناگهان آریانا شدیدا خشمگین شد و فریاد زد:
-گف-تم-از خودتون پذیریی کنیییید!
-چ...چ...چشم! :worry: رز اون ظرفه رو رد کن بیاد!...رز؟...رز؟...کجایی؟!


casper


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
لاكرتيا و رز به دختري كه ته تونل ايستاده بود نزديك شدند. به يك متري آريانا كه رسيدند، رز كه از خوشحالي سر از پا نمي شناخت، با هيجان ويبره اي رفت و جيغ كشيد:
- آريانا! چه خوب شد كه اومدي! ما گم شده بوديم و چوب دستي هم نداشتيم...آريانا؟

رز حرفش را قطع كرد و به لاكرتيا نگاه كرد، نگاه لاكرتيا پر از نگراني بود. ترس سر تا پاي دو دختر را فرا گرفته بود. آريانا، آريانا نبود، اگه آريانا نبود پس كي بود؟ آريانا كجا بود؟

وقتي كه رز و لاكرتيا با معادله هاي بالا دست به يقه بودند، نور چوب دستي آريانا ي فيك كمتر و كمتر شد تا اينكه خاموش شد و كل تونل در تاريكي مطلق قرار گرفت. لاكرتيا و رز به طور غريزي بهم نزديك شدند ولي چون نوري نبود، بهم خوردند و هر دو روي زمين افتادند. هنوز بلند نشده بودندكه باد سردي وزيد و جسمي پرنده وارد تونل شد.

رز دستش را به دنبال دست لاكرتيا روي زمين كشيد و دست يخ زده ي او را گرفت. هردو با وحشت به يك جفت چشم قرمز كه برق مي زدند و تنها روشنايي تونل بودند، زل زدند.

- هه! ببين چي اينجا داريم! مهمون! يوهاها! قول مي دم بهترين مهمونى عمرتون باشه!
هاهاها!

بعد به طور ناگهاني تمام تونل با نور هاي رنگارنگ روشن شد و آريانا با چشم قرمز و چوب دستي اش به راهي اشاره كرده بود.
دو دختر اول بهم و بعد به راه نگاه كردند و در لحظه ي آخر به چشمان قرمز آريانا خيره شدند.

تالار گريف

هافليون زير ميز بزرگ تالار گريف چمباتمه زده بودند، به صورت بي صدا جلسه گرفته بودند، البته هافليون هيچگاه به كم صدا ترين گروه معروف نبودند.

وندلين در حالي كه فندكش را زير رو ميزي گرفته بود و مشغول در آوردن گوركن هافلپاف روي روميزي گريفندور بود، جلسه را شروع كرد:
- اين دوتا هم رفتن و پيدا نشدن! حالا نظر بدين كه چيكار كنيم؟

دانگ كه به صورت ذرات درشت ملعق در هوا بود، گفت:
-بيايد و در كلاس دانگ نوراني شركت كنين! دالاماي دالاما!

گيبن با سر حرف دانگ را تأييد كرد و يكي از دست هايش را كند و با دست ديگر دستش را گرفت (خودمم نفهميدم چيكار كرد) و سعي كرد با دستش يكي از شيريني خانه اي هاي روي ميز را بردارد.

زاخارياس نق زد:
- پس گوركن چي مي شه؟ ما اومديم دنبال گروكنمون!

وندلين كه كار سوزاندن روميزي را تمام كرده بود، نظر داد:
- اگه تازه واردا بيان و ما نباشيم چي؟




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۹۴

اسپلمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
از محفل ریدل های ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
با صدای(بوم)همه از خواب بیدار شدند.لاکتریا و رز هم از ترس اعضای تالار،خیلی سریع پا به فرار گذاشتند.

ده دقیقه بعد

رز و لاکتریا درحالی که نفس نفس میزدند دور و برشان را نگاه میکردند که نمیدانستند توی این تاریکی پا به کجا گذاشتند.
-لاکی...!لاکی...!اون چوبت رو روشن کن.من چوبم رو جا گذاشتم.
-منم جا گذاشتم! :worry:
-من اینجا چیزی رو نمیبینم!

(شپلق!!!)لاکتریا و رز هر دو بر روی زمین افتادند.لاکتریا بلند شد و با خشم گفت:
-میمردی همونجا میکپیدی؟!

رز هم بلند شد و درحالی که دور سرش چند گورکن میچرخید گفت:
-خب میخواستی نظر من رو قبول نکنی!من بگم تو خودتو بنداز تو چاه،تو باید بندازی؟!
-میییییکشمت رزززز!!!

و لاکتریا در همین تاریکی به دنبال رز افتاد.

ده دقیقه بعد
-لاکی یه لحظه حرفمو گوش کن...ما اگه خودمون با خودمون در بیفتیم هیچ چیز درست نمیشه.باید خودمون رو از اینجا نجات بدیم...با کمک هم!
-من توی این تاریکی حتی نمیدونم تو کجایی.
-ولی شنیدم گربه ها توی تاریکی خوب میبینن!

و سپس بعد از گربه شدن لاکتریا،هر دو راهشان را ادامه دادند که ناگهان صدای پایی شنیدند.
آریانا با فرمت و چوب روشنش جلوی آن دو ایستاده بود.


casper







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.