هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۰۱:۲۱
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
مردم دیگر امیدشان رنگ باخته بود. هر چه تلاش میکردند نتیجه نمیگرفتند و با خودشان فکر کردند تو چه ممکلت دزدبازاری زندگی میکرده اند و خودشان خبر نداشت.

-حالا چیکار کنیم؟

هاگرید دوباره با قدم های سنگینش وارد میدان شد و سعی کرد توجه مردم را به خودش جلب کند.

_آی مردم. بدونید و آگوه باشید که من هنوز ریشه این بدبختی ها رو در وزیر بیکفایت میبینم. وقتشه حمله کونیم و وزیر لایقی را جاگزین کونیم.

بچه ی کوچکی از زیر ردای هاگرید را کشید.

-عمو خپلی. پس میشه بگید از صبح داریم چه گلی اب میدیم اینجا؟

هاگرید کمی از حرف کودک آزرده شد ولی حرف حق جواب نداشت. خیلی وقت بود که انجا بودند و هنوز کاری پیش نرفته بود. پس سکوت کرد تا کمی فکر کند.

-اها فهمیدم. به جای شعار نویسی روی دیوار. اعلامیه پخش میکنیم. هر کی یه قلم و خودکار دربیاره و متن اعتراضی خودش رو بنویسه و بره یک جای شهر بچسبونه روی دیوار.

مردم با این فکر موافقت کردند. همگی قلم ها و کاغذشان را دراوردند. هاگرید هم شروع به املا خواندن کرد.

-خیلی خوب. بنویسید. ما مردم زحمتکش حکومت آسلامی جادویی... به نحوه ی وزارت وزیر فعلی اعتراض داریم...پس چرا نمینویسید؟
-ببخشیدا ما سواد نداریم؟
-سواد ندارین؟ مگه میشه؟
-خب معمولا قشر بدبخت و بیسواد و مستمند جامعه انقالب میکنن دیگه. پولدارا و باسوادا که انقلاب نمیکنن هاگرید جون.

هاگرید باز هم سکوت کرد تا کمی فکر کند.

-پووف. خیلی خب بیارید اینجا من براتون بنویسم. بعد ببرید پخش کنید توی شهر.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
ملت، هر چه دار و ندارشان بود را، درون کیسه ریختند.

- چند دقیقه دیگه با بهترین مربیمون بر میگردم و بهتون آموزش میدم.

ملت، حین منتظر موندن برای رسیدن مربی، سعی کردند که خودشان را سرگرم کنند. جمعی از مردم، هر چه پیدا میکردند را به عنوان غذا، در دهان هاگرید میریختند تا بشان حمله نکند. جمعی دیگر، قاقارو را به طنابی بسته و از تیر چراغ برق آویزان کرده بودند و مثل عروسک تولد، کتکش میزدند. ( قابل ذکر است که کتی این پشنهاد را داده بود.) جمعی دیگر نیز، آواز نا امیدانه ای سر داده بودند و صدایشان گوش چند نفر که همان نزدیکی بودند را پاره کرد.
تعدادی دیگر هم نوبتی به هم سیلی میزدند و مانند دیوانه ها از خنده غش میکردند.
چند دقیقه، به چند ساعت تبدیل شد.

- میگم... کی میاد؟

همان لحظه، حافظه بلند مدت کتی، به کار افتاد.
- عه! تازه یادم اومد! اسکورپیوس، کلاهبرداره. فک کنم هر چی مال و اموال داشتیم، دزد برد.

خندید.
- حالا دیگه هیچی نداریم.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱۴:۴۸:۰۱

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
بنظر میرسید تظاهر کنندگان به هدف خود رسیده اند و حالا وقتش بود شروع کنند به شعار نویسی روی دیوار تا بتوانند کاری کنند ایوا وزارت را تحویل دهد و مردم بروند دنبال کارشان.
ملت تظاهر کننده آماده شدند که شعار بنویسند و خودشان را خالی بکنند.

- ما که نمی‌دونیم چی بنویسیم.

ظاهراً مردم تظاهر کننده بویی از اعتراض نبرده بودند و اصلا بلند نبودند چکار کنند و چکار نکنند.
البته بودند آدم هایی که در این فرصت سو استفاده می کردند.

اسکورپیوس که از اول اعتراض تا حالا پنهان شده بود راه خودش را از میان تظاهر کنندگان باز کرد و با کیسه در دستش به پیش تظاهر کننده ها آمد.
- ببنید. آموزش تمام راه های شعار نویسی تا پیشرفته. به همراه نظارت برای یادگیری بهتر.

همگی به اسکورپیوس زل زدند و اینبار به شانسشان درود فرستادند اما این تمام قضیه نبود.
اسکورپیوس تما تر از این بود که رایگان کاری را برای کسی انجام دهد و منتظر پاداش نباشد.

- همه ی پول هاتون رو بریزید تو کیسه.

ملت نفهمیدند از کجا خوردند و تمام پول هایشان را ریختند تو کیسه.




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۰۱:۲۱
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
-داوینچی اومد.

همه ی سر ها به عقب برگشت جایی که چهار مرد که صورت هایشان را پوشانده بودند از دل تاریکی بیرون امدند و به سمت جمعیت می امدند. مردم کمی به همدیگر نزدیک تر شدند چون بعضی هایشان احساس خطر میکردند. وقتی ان چهار مرد به قدر کافی نزدیک شدند روپوششان را برداشتند. ان ها کسی نبودند جز... لاک پشت های نینجا.

-معرفی میکنم. مایکل آنجلو...داناتلو...لئوناردو...رافائل... .

مردم زیر لب پوفی کردند. میدانستند که وجود چهار لاک پشت که برای ان ها نون و اب نمیشود و حتی پلاکس را هم نمیتوانند قانع کنند. اما دیری نپایید که افکارشان با جیغ پلاکس پاره شد.

-وااای خدای من. چهار نقاش و هنرمند اسطوره ای دوره ی رنسانس همشون اینجان. این خوابه یا واقعیت... یکی منو نیشگون بگیره... باورم نمیشه.

پلاکس با چشمانی از حدقه بیرون زده و اغوش باز به سمت لاک پشت های نینجا حرکت کرد. و همینطور اسپری های رنگ و قوطی های رنگش از توی کیسه و جیبش می افتاد ولی اصلا حواسش نبود. مردم هم از موقعیت استفاده کردند و تا میتوانستند رنگ جمع کردند.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
امید، به همان سرعتی که در صورت شورشیان نمایان شده بود، از بین رفت و جای خود را به خشم و عصبانیت داد.
- پلاکس تا حالا به این فکر کردی که ما اگه می‌تونستیم بریم داوینچیو گیر بیاریم، می‌رفتیم رنگ و کاغذ هم می‌خریدیم و لنگ تو نمی‌موندیم؟

پلاکس تا حالا به این موضوع فکر نکرده بود. اما در آن لحظه تصمیم گرفت فکر کند. و کرد.
- بله. همین الان فکر کردم. ولی همینه که هست. اگه وسایل منو می‌خواین داوینچیو بیارین اینجا.

گرسنگی هاگرید او را خطرناک‌تر از همیشه کرده بود. و به همین خاطر برای جلوگیری از جوش آوردن او و رخ ندادن اتفاقاتی جبران ناپذیر، سه چهار نفر از جمعیت دور تا دور هاگرید ایستاده و با بیل خوراکی‌هایی که از مغازه‌های اطراف کش رفته بودند را در دهان او پرتاب می‌کردند.

- خیلی خب پلاکس، ما نیاز داریم باهم مشورت کنیم.
- باشه.

شورشیان دور هاگرید که سردسته‌شان بود، حلقه زدند و شروع به مشورت کردند در مورد این موضوع که آیا ارزش دارد بخاطر چندتا تکه کاغذ و رنگ به دنبال داوینچی بروند یا باید از جای دیگری وسایل موردنیازشان را تهیه کنند؟


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
پلاکس، سخت در حال فکر کردن درباره ی درخواستش شد. باید چیز ساده تری انتخاب میکرد. چیزی که در حد ملت رو به رویش باشد. اما نباید ضرر میکرد... رنگ هایش، بسیار ارزشمند بودند و نمیتوانست بدون بها، آنها را بدهد برود.
- کمی زمان بدین!

سپس، چهار زانو روی زمین نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت. پس، تمام شورشی ها هم، از جمله هاگرید، روی زمین نشستند. و صد البته، باعث به وجود آمدن زمین لرزه و در نتیجه در هوا رفتن ملت شد.

- گوشنمه.
- صبر کن هاگرید. گر صبر کنی، ز ماست، غوره سازم.
- غوره دوس دارم.

کتی که نفهمیده بود چی گفته بود، فقط شانه اش را بالا انداخت.
پلاکس، با چهره ای که کمی امید در آن پیدا میشد، رو به شورشیان کرد.
- میتونین برام یه ست لوازم نقاشی بخرین؟
- نه!
- نیمبوس 2022 چی؟
- نه!

اخمی در صورت پلاکس، جا خوش کرد.
- این چیز آخریه که میگم. اگه لوازممو میخواین، باید برام جورش کنین.

امید، در صورت شورشیان درخشید.

- داوینچیو برام بیارین.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱۰:۱۸:۳۵

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۹:۳۱ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
اعتراض کننده ها بعد شنیدن این حرف یکدفعه سرشون رو بر می گردونن و به پلاکسی زل میزن که بعد حرف کتی بوم و نقاشی و رنگش رو برداشته روی کولش و در حال فرار کردنه.

- نه صبر کون.
صدای هاکرید به قدری بلند و ترسناک شده بوده که تظاهرکنندگان و پلاکس در آستانه سکته بودند.

- نگران نشید ناهار نخورلدم.

خیالت تظاهر کننده ها راحت شده بود و فقط یک چیزی مانده بود و آن هم رنگ و اسپره بود برای شعار نویسی.
- ما رنگ می خوایم.

پلاکس مثل کسایی که فرصت خوبی گیرش اومده باشه یه لبخند شیطانی میزنه و میره تو فکر.

- پلاکس؟

پلاکس به خودش میاد و اولین شرطش رو اعلام می‌کنه.
- من کلاه لبه دار می‌خوام.

ملت تظاهر کننده:

ملت نمیدونستند الان باید چیکار کن و کلاه از کجا بیارن و حتی هاگرید از گشنگی داشت به سمت پلاکس حمله و تظاهر کنندگان به زور جلوش رو گرفتن بودن.

پلاکس که می فهمید آبی از اینا گرم نمیشه تصمیم گرفت یه پیشنهاد دیگه بده تا شاید بر آورده کردن اون آسون باشه.




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۹:۰۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
یک نفر از آخرای انبوه جمعیت فریاد زد:
- باید بنر درست کنیم. با اسپری رو دیوارا شعار بنویسیم. خودمونم تازه باید شعار بدیم و اعلامیه پخش کنیم.

هاگرید که از این همه پیشنهاد باهم تعجب کرده بود فقط گفت:
- چیزه! باشه باشه همین کار ها رو می کنیم. فقط بنر و اسپری و اعلامیه و اینجور چیزا از کجا بیاریم؟

کتی که هنوز کامل نرفته بود با شنیدن این حرف هاگرید برگشت.
- پلاکس کاغذ و اسپری و بنر و اینجور چیزا زیاد داره ها!

هاگرید با خوشحالی به سمت جمعیت برگشت.
- حالا می تونیم انقلابمونو شروع کنیم.
- هـــــــورا!
- حالا می تونیم این وزیر رو سرنگون کنیم.
- هـــــــورا!
- باید حکومت جدیدی رو شروع کنیم.
- هـــــــورا!
- ما می تونیم!
- هـــــــورا!

-اهـــم.
صدای کتی بود.
هاگرید دست از شعار دادن برداشت تا به کتی نگاه کنه.
- البته که تو رو فراموش نکردیم کتی جون. تو حکومت جدید رو نجات دادی نقش مهمی تو نابودی حکومت ظالمین داشتی. تو هم باید بشی معاون وزیر.

البته که کتی مقام و معاونت رو دوس داشت. هرچند که اصلا نمی دونست چی هست ولی اسمش که به نظر خوب می اومد.
ولی منظور کتی این نبود.
- من که منظورم این نیست منظورم اینه که اگه اینجور چیزا رو می خواین باید برین از پلاکس بگیرین! خودش که نمیاد دو دستی تقدیمتون کنه!




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۸:۵۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۴۹ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
خلاصه:
هاگرید که در هنگام وزیر شدن ایوا، به وزارت او اعتراض کرده بود و در خواست داشت که به جای او ویلبرت اسلینکرد وزیر بشود، حالا قصد دارد علیه ایوا انقلاب کند.
چون در کابینه ی ایوا افراد کمی باقی مانده اند و وزارت او ضعیف شده است.
***


و اینجا بود که هاگرید، به عنوان کسی که در چند پست قبل پیشنهاد انقلاب را داده و حال مردم فراموشش کرده بودند، با گام های سنگینش جلو آمد.
تنها این بار بود که ورود هاگرید به جای تخریب موجودات، باعث نجات پیدا کردن یکی از آنها شد.

هاگرید دست دراز کرد سمت گربه ی بینوایی که در دست مردم میلولید و جیغ میکشید. گربه را از چنگشان بیرون کشید و با بلند ترین صدایی که میتوانست اعلام کرد:
-حیوونا رو نکوشید. گوناه دارن.

مردم خیلی از خودشان خجالت کشیدن و گربه را رها کردند. کتی و قاقارو هم به سرعت آنجا را ترک کردند. امنیت نداشت خب.

-آهای مردم... ما داریم هدف اصلی انقلابمون رو فراموش میکنیم! مردم... ما باید اول وزیر ایوا رو از این جا بیرون کنیم تا بتونیم یه وزیر دیگه جاش بیاریم.

مردم سر تکان دادند و او را تایید کردند.
-باید فعالیت های انقلابی خودمون رو شروع کنیم! کسی پیشنهادی در این خصوص داره؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.