هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. لرد به بهانه ای از خانه ریدل ها به بیرون فرستاده می شه و همراه مادرش در مغازه میوه فروشیه و قراره یک هفته اونجا بمونه. هکتور اجبارا لرد شده. مرلین هم از بارگاه اخراج شده، ولی نمی خواد کسی اینو بفهمه.
............................................
مرلین شروع به سخنرانی کرد. -یاران پیشین لرد سیاه. همانطور که می بینید هکتور لرد شده است و شما زین پس یاران هکتور می باشید! من هم کمی پیر و فرتوت شده ام و دکتر گفته برای سلامتی ام بهتر است مدتی همچون شما فانی ها معمولی باشم.
دومینیک آخر صف ایستاده بود و صخنان مرلین را برای پیشی ترجمه می کرد. -می گه با هکتور دوست معمولی باشیم و خیلی هم سرگرم کننده هستیم. فانی یعنی سرگرم کننده. یادت می مونه؟
پیشی زیاد مطمئن نبود.
نق و نوق های مرگخواران، که منتظر ارائه راه حل بودند به گوش مرلین رسید.
-برای گفتن اینا میکروفون گرفتی دستت؟ خب این هکتور که داغونه! - می لرزه همش! -تهدید می کنه! -آسایشمونو سلب می کنه.
مرلین فریاد زد. -خاموش ای افسارگسیخته!
-آقا توهین نکن. مگه ما اسبیم افسار داشته باشیم؟ -من اسبم داداش...آروم باش.
تام برگشت و اسب را دید که در حال اعتراض بود. یک بار در عمرش داشت اعتراض درست می کرد، آن هم نشده بود.
صدای هکتور از داخل خانه ریدل ها به گوش رسید. -یاران من! کجایین؟ در اطراف من جمع بشین! می خوام وظایف جدیدی بهتون محول کنم. وظایفی متناسب با استعدادها و توانایی هاتون.
مرلین که موفق شده بود توجه سایرین رو جلب کنه، میکروفنی را از جیبش درآورد و مشغول تست کردن آن شد.
-یک دو سه امتحان می کنیم. -مرلین؟ -یک دو سه. پای کی رو سیمه؟
مرگخواران که از این حجم از معمولی شدن و مثل انسان های عادی زندگی کردن مرلین شوکه شده بودند، زیر پاهایشان را نگاه کردند. سیمی در کار نبود!
-یک دو سه. صدا به عقبیا می رسه؟ -مرلین؟ -ساکت باش ای کافر! وقت پیامبر مملکت را نگیر بگذار به مسائل مهم این جامعه رسیدگی کنیم! کجا بودیم؟... اهان یک دو سه.
مرلین وسیله ی ماگلی مذکور را به چشمش نزدیک کرد و از نزدیک به آن خیره شد.ظاهرش مشکلی نداشت، پای کسی هم روی سیم نبود، ایرادش چه بود؟
-یکی سیم رو به پریز وصل کنه.
بعد از وصل شدن سیم به پریز، مرلین نفس عمیقی کشید، گلویش را صاف کرد و آماده ی سخنرانی شد.
.Even if a snake is not poisonous, it will always act as if it carries venom in its fangs.
مرلین فکر میکرد در هوا معلق مانده است، اما بعد از چند ثانیه فهمید که معلق نیست و در واقع با شتاب در حال سقوط است. - حال چه کنیم؟ توانایی لغو نفرین را که نداریم. باید توضیحی به... آخ!
مرلین با سر میان جمعیت مرگخواران افتاد. - خیلی دردمون گرفت. پس حس درد اینگونه است.
- مرلین!
توجه مرلین تازه به تعداد زیادی مرگخوار جلب شد که داشتند با کنجکاوی او را نگاه میکردند.
- کسی ما را صدا کرد؟ - چرا یهو از آسمون افتادی؟
مرلین خیلی سریع دنبال راه حلی میگشت. نمیتوانست به آنها درباره اخراجش چیزی بگوید وگرنه کل ابهت پیامبری اش یکباره از بین میرفت.
- مرلینی اخراج شدی؟ - خیر مرلینمون اخراج نمیشه. حتما با اعضای بارگاه قهر کرده. منم دیگه توجهی نمیکنم بهشون. - خیر اشتباه کردید. ما درخواست کردیم مدتی قدرت های ما رو از ما بگیرن تا همچون مردم عادی زندگی کنیم و مشکلات مردم عادی را به بارگاه گزارش بدیم. همچنین به شما در مشکلتان یاری برسانیم.
مرگخواران هنوز هم با تعجب به مرلین زل زده بودند. - مرلین خب چرا با ابرت خیلی آروم از بارگاه نیومدی پایین؟ - چون میخوایم مثل مردم عادی زندگی کنیم. - مرلین پس اون لباسای پیامبریت کو؟ - گفتیم میخوایم مثل مردم عادی زندگی کنیم. - مرلین... - ای بابا. انگار واقعا از هکتور به عنوان لرد راضی هستید! هی ما رو خسته میکنین.
مرگخواران هنوز هم متعجب بودند اما واقعا مشکلات مهمتری برای رسیدگی داشتند.
در حالی که مروپ لردسیاه را روی زمین خوابانده و هفدهمین طالبی مگسی را در دهانش می چپاند، و در حالی که لرد احساس میکرد ذره ای به خفه شدنش مانده است و باید برای بقا از جان پیچ بعدی استفاده کند، و در همان حالی که مرگخواران در شک و تردید به سر می بردند،مرلین در بارگاهش لمیده بود و اسموتی بهشتی میزد به بدن. تا اینکه کلفتی بهشتی به بارگاه مرلین وارد شد.
-مرلینا سلام! یه کاری باهاتون داشتم.
از آنجا که کلفت تصادفا حوری هم بود، آب دهان مرلین شر و شر ریخت و باعث بارانی در مناطق پایین دست شد.
-تو جون بخواه مرلین فدا بشه به پات! -مرلینا؛ یه پیغام از طرف انجمن پیغمبران براتون آورده ام! -نامه عربده کشه؟ -بله. -بده من!
مرلین به سرعت نامه عربده کش را گرفت و باز کرد. صدای عربده ی رئیس انجمن پیغمبران به گوش رسید.(به دلایل امنیتی، از نام برن رئیس اجمن معذوریم!)
-مرلیــــــــــــــــــــن! تو کاری کردی که تعدادی از بندگان فریب بخورند و دچار نفرینی شوند...تو کاری کردی که فک ولدمورت دچار جرخوردگی از هفت ناحیه شود...تو ارباب تاریکی ها را زیر دست ننه اش انداختی که از زیادبود ویتامین بمیرد...تو هکتور،این روانی عقده ای را لرد کردی... بدین وسیله شما از انجمن پیامبران اخراج شده و از خدمات بهشتی نظیر اسموتی و حوری محروم می گردید. شرط بازگشت شما به بهشت رفع این بلبشو می باشد.و برای اینکه خیلی هم خوش به حالتان نشود، شما مجاز نیستید نفرین را باطل کنید! در ضمن، حوری عزیز، این الدنگ را بینداز بیرون و بیا یک شوکول جایزه بگیر!
همین که مرلین خواست آهی بکشد، حوریِ کماندو با یک اردنگی مرلین را از بهشت انداخت بیرون و ندایی از عرش بر آمد که: -بری دیگه برنگردی!
و همین طور ندایی دیگر: -مرلینا حیا کن! ریدل ها رو رها کن!
و مرلین روی هوا معللق ماند تا فکری به حال خودش بکند.
لرد که از تست کردن میوههای مختلف، حالت تهوع بهش دست داده بود، در اقدامی ناگهانی تصمیم گرفته بود با قائم شدن از این امر فرار کنه.
پس میان کپهای خربزه و طالبی پناه گرفته بود. به گونهای که فقط کلهی صیقلی مبارکش بیرون مونده بود و اگر دقت نمیکردی، قطعا با خربزهها و طالبیهایی که میونشون قرار گرفته بود اشتباه گرفته میشد.
البته پنهان شدن میون دستهای میوه که باعث میشد بوشون مستقیما داخل بینی نداشتهی لرد فرو بره، کم از خوردنشون بد نبود، ولی باز هم بوییدنشون یک درجه بهتر از خوردنشون بود!
- طالبیِ مامان؟ کجا رفتی؟
لرد با شنیدن اسم طالبی ناگهان احساس میکنه نکنه محل پنهان شدنش لو رفته. اما وقتی میبینه صدای مروپ به جای اینکه نزدیکتر بشه، دورتر میشه، نفس راحتی میکشه.
اما لرد فراموش کرده بود که به زحمت بین طالبیها و خربزهها جا خوش کرده بود و حتی یک تکون کوچیک تعادلشون رو به هم میزنه. پس همین نفس راحت کشیدن کافی بود تا کپهی خربزهها و طالبیها وا بره و گرومپ گرومپ نقش زمین بشه.
با محو شدن مرلین، شک و تردید شدیدی به جان مرگخواران افتاد!
-این راست می گفت؟ -نمی دونم... مگه پیامبرا همیشه راست نمی گن؟ پیامبرن خب. -نه اتفاقا. کسی که اینو مجازات نمی کنه. می تونه دروغ بگه. -یعنی جریان نفرین خانه ریدل ها واقعیت داره یا نه؟ اگه واقعیت داشته باشه چه بلایی سرمون میاد؟ -بزنیم هکتور له شه؟
مرگخواران غرق در بحث و تفکر بودند که مرلین به بارگاه الهی خودش رسید و با خوشحالی پاهاش را روی یک تکه ابر دراز کرد. -عالیه. الان اینا از هکتور نافرمانی می کنن. بعد دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. بعد محو و نابود می شن. بعد، ارباب می مونن و من! بعد دو نفری بر کل دنیا حکومت می کنیم. چه احتیاجی به این همه مرگخوار اضافی هست؟ چقدر "بعد" گفتم!
مرلین پیامبری سفید پوش و دارای ریش فراوان بود ولی هنوز در لایه های پنهانی قلبش حرص و طمع وجود داشت.
درست در همین لحظات مروپ، فرزند دلبندش را در میان میوه ها گم کرده بود و با علاقه داشت دنبالش می گشت.
مرگخواران با فلاکتی آشکار شروع به ویبره زدن های ناشیانه کردند. هکتور گفت: -حالا دیگه ولدمورت لرد شما نیست! بزنین!ویبره بزنین! من ویبره دوست دارم!
مرگخواران مفلوکانه به ویبره زدن ادامه دادند. هکتور ادامه داد: -همین الان هم اعلام میکنم شما دیگه مرگخوار نیستین.من از همین لحظه شما را هکتورخوار می نامم و اولین هکتور خوار هم همین فنریر خودمونه! حالا وارد مرحله ی ویبره دمرو می شیم!
رودلف در حالی که ویبره ی زد گفت: -ویبره دمرو؟ -بله!دمر دراز بکشین و ویبره بزنین!
مرگخواران مفلوکانه تر از همیشه اطاعت کردند.
همان موقع در میوه فروشی
-چی شده شمبلیله ی مامان؟ -حوصله مان سر رفته است. ما نجینی مان را می خواهیم! -الهی مامان بمیره که نمیتونه نیاز تو رو برآورده کنه! دیگه باید چمدون ببندم جدی جدی برم خانه سالمندان! -چقدر دیگر مانده تا ما برگردیم دوباره لرد بشویم؟ -نمی دونم پنبه ی مامان! بیا گلابی بخور جیگر سفید مامان! -نمی خواهیم.گلابی دوست نداریم. -برم خانه سالمندان؟
ولدمورت با بدبختی گاز کوچکی به گلابی زد. -وای آلبالوی مامان! چقد لپات خوشگل میشه وقتی گلابی می خوری! -ولمان کن مادر! -ولت کنم برم خونه سالمندان؟
همان موقع در مجلس هکتور خواران(مردیم از بس که از این جا پریدیم اونجا!)
-لرد هکتور؟ -بله ربکا؟ -میگم ما کی میتونیم دیگه ویبره نزنیم؟ -نمیدونم هکتورخوار عزیز! من ویبره دوست دارم!ویبره نزنین تو معجونم حلتون میکنم!
ربکا به خود لرزید.اما چون داشت ویبره می زد لرزشش آشکار نشد. صدایی از گوشه اتاق گفت: -این عقده ای بازی ها دیگر چیست ویکتور؟
مرلین کم کم نمایان شد. صدای ناله ها در مجلس پیچید: -مرلین کمکمون کن! -یا مرلین کبیر! -یا مرلین،مددی! -مممررررلللیییینننن(درحالت ویبره شدید)
هکتور گفت: -اومدی هکتورخوار بشی مرلین؟ -نخیر؛ آمده ام بگویم اینقدر عقده ای بازی در نیاور.آنها مجبور نبودند تو را لرد کنند.ما نفرین خانه ریدل را از خودمان در آوردیم تا تو لرد بشوی و یک مایه ای هم به وجود متبارک ما برسد خیر سرمان!
مرگخواران ویبره را قطع کردند. -مرلینا! ناموسا راست میگی؟ -بله! حالا هم میرویم به لرد سیاه میگوییم که زر زده ایم!
و آرام محو شد.
(خب،از اینجا به اونجا پریدن رو میزارم به عهده نفر بعدی)
فنریر هکتورو می خوره و منفجر میشه. لرد به مرگخوارا دستور دادن فنریر رو به همراه هکتور داخل شکمش دفن کنن. هکتور دستشو به همراه معجونی از شکم فنریر بیرون آورده و همه رو تهدید کرده که اگر نزدیکش بشن داخل معجونش حلشون می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. لرد به بهانه ای از خانه ریدل ها به بیرون فرستاده می شه و همراه مادرش در مغازه میوه فروشیه و قراره یک هفته اونجا بمونه. هکتور اجبارا لرد شده.
......................
-مادر؟
مروپ با محبت به پسرش نگاه کرد. چقدر در میان میوه ها زیبا به نظر می رسید. -جانم؟
-کرم دارد رویمان می خزد! از داخل هلو تا روی بازویمان تعقیبش کردیم. اولش ما را به یاد نجینی انداخت... ولی بعدش نینداخت! کرمی بیش نبود و هم اکنون به سمت یقه ما متمایل شده.
خانه ریدل ها:
-ببینین... با من راحت باشین! من از اون لردا نیستم که همه رو بترسونم و بخوام با ایجاد رعب و وحشت حکومت کنم. می تونین منو ارباب هکتور بزرگ صدا کنین. اصلا ناراحت نمی شم. این تواضع من اولش ممکنه شما رو متعجب کنه، ولی خیلی زود عادت می کنین و می فهمین که ارباب های اینجوری هم وجود دارن. حالا به افتخار تاجگذاری من همگی با هم ویبره می زنیم! بزنین!
و شروع کرد.
مرگخواران آموزش خاصی در زمینه ویبره زدن ندیده بودند و زیاد موفق نبودند.
-گفتم بزنین... وگرنه هر بند از اعضای بدنتون در گوشه ای از جهان پهناور، در حالی که آخرین نفس هاتون رو می کشین ویبره خواهد زد. ولی با من راحت باشین. من دوست شما هستم. مخصوصا دوست اون آبیه!
- ببین هلو انجیری مامان! اینجا بهشت مامانه! و هر جا مامان باشه گلابی مامان هم باید بمونه همونجا! - ما اینجا راحت نیستیم! - الان یعنی کنار مامان راحت نیستی؟ مامان رو فروختی به یه مشت گوشت؟ - اینجا مگه گوشت هم هست؟ - فیجوآی مامان یا میمونیم همینجا یا مامان رو میبری یه خانه سالمندان خوب با امکانات کامل که خود مامان در نظر گرفته!
لرد میدونست که شنیدن اسم میوه های عجیب و غریب با اون قیافه یعنی اوضاع در مرحله ی بحرانی بود. بنابراین از تسترال دامبلدور پایین اومد. - بسیار خب. میمونیم.
صاحب مغازه که از وضعیت موجود بسیار راضی به نظر میرسید، طوماری از جیبش در آورد و مشغول خواندن شد.
- بازدید کننده محترم، با تشکر از بازدید شما، لیست تورهای سیاحتی میوه گردی بدین شرح اعلام می گردد. تور هلو گردی در جزایر هلولولو، تور آلو گردی همراه با یک وعده خورشت آلو با گلابی اضافه، تور سیب آب پز با دورچین اسفناج و کلم بروکلی...
لرد داشت فکر می کرد چقدر در این یک هفته قراره بهش خوش بگذره!
بر هیچ کس پوشیده نیست و بر همگان واضح و مبرهن است که تام بی شک مغزی دارد بسی پوچ و اکبند! لینی هم چند باری که خانه ریدل به بی پولی خورده بود(مشخصا بخاطر خرید های بیش از حد بانو مروپ ) و کسی جرعت نمیکرد از لرد پول بگیرد،پیشنهاد داده بود مغز تام را بفروشند چون اکبند بود پول خوبی به جیب میزدند ولی خب فرصت نشده بود عملیاتی برخورد کنند.
افکار تام مشخصا بیهوده بود، ارباب را نمیشود به این راحتی ها دست به سر کرد.
-که گفتید من و مادرم نمیتوانیم از این خراب شده بیرون برویم درست است؟ - -با تو حرف میزنیم بوگندو! -بله گفتم که چی؟ -و حتما هم نمیدانی با چه کسی حرف میزنی درست است؟ -یک موجود سفید مایل به سبز بی دماغ،جن خونگی نیستی؟
لرد به درجه ای از عصبانیت رسیده بود که میوه فروش را پشمک کند اما همین که چوب دستی نازنینش را از ردا بیرون کشید بانو مروپ هراسان دو دستش را روی گونه های لرد گذاشت.
-هین!!! دیدی پسر مامان، هرچی میگم میوه بخور سوپ بخور نمیخوری که دیدی عمو سبزی فـ...چیز یعنی آقای میوه فروش هم متوجه شد که رنگت پریده پسر مامان.
لرد کمی گیج شده بود زیرا تا چند دقیقه پیش به این فکر میکرد که مغازه را منفجر کند و به عمارت برگردد و سر تام را مثل گوزن شمالی به دیوار بیاویزد، اما الان مادرش بجای طرف داری از او میخواست او را به اجبار نگهدارد تا به تغذیه اش نظارت کند.
نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم..... به طلا همچو سنگ بنگر... se.sn_sli
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.