اسکاور به ناشناس نگاه می کنه و می گه : چی بهش گفتی اگر حرف نمی زدی بهتر بود این همه پول بهت می دم که چی بشه؟ گند بزنی به هرچی کارخونست؟
انتونین در حالی که سعی می کرد دستمال فروکش عصبانیت رو از کشوی پایینی اتاق در بیاره گفت : شما خسته هستید اگر من کمی ماساژتون بدم ارام میشید .باور کنید من خسته نمی شم اگر شمارا ماساژ بدم .اصلا خسته نمیشم
اسکاور که گویی از این پیشنهاد خیلی خوشش اومده بود گفت : هووم بیا مشت و مال بده ولی خدا شاهده فردا راه میافتی میری دنبال کارای کارخونه اگر ببندن کارخونه رو دوباره باید دنبال کار بگردی .نه لازم نیست بگردی یادم نبود اگر کارخونه رو ببندند می زنم فکت رو میارم پایین .
انتونین جلو رفت و گفت : شما خم شو من کمی مشت و مالت بدم کار دارم باهاتون .
اسکاور دراز کشید و انتونین روش نشست و گفت :ببینید شما یکی از بهترین تولیدکنندگان دستمال کاغذی هستید شفتالو شما دستمال کاغذی هایی می سازید که همه از ساختن ان عاجز هستند .نرم لطیف بی اندازه خوشبو .
اسکاور :
خوب کی چی؟
انتونین ادامه داد:شما از بهترین های جامعه ی جادوگری هستید مدیریت صحیح و ... فقط یک مشکل دارید قربانت کردم ان هم اینه که شما یک معاون لازم دارید .چهره ی زیبای شما کم کم داره افسرده می شه از شدت کار زیاد بهتر نیست که توی خونه استراحت کنید و هفته ای دو بار بیاین به کارخونه سر بزنید؟ باور کنید اگر یک معاون داشته باشید چهره ی زیبا و بشاش شما همچنان زیبا و بشاش می ماند
اسکاور :
هومم فکر خوبیه...من یک نفر رو می شناسم اسمش جکه !
انتونین بلافاصله گفت : نه قربانت گردم جک از وقتی رفته دنبال لوبیا ی سحر امیز برنگشته
اسکاور گفت : جیسون چی؟ اون مرد خوبیه
انتونین در حالی که از شدت ماساژ دادن در حال مرگ بود گفت : قربان جیسون سرطان گرفت و مرد
اسکاور:
من دیروز باهاش صحبت کردم
انتونین : نه قربان اشتباه می کنید اون پسرش بود
اسکاور:انتونین پسر نداره
انتونین گفت :پس قربان شما گردم کارگر بوده .
اسکاور : حالا چه کنیم؟
اسکاور گفت : قربان من که هستم اگر کسی نیست خودم کمکتون می کنم .
اسکاور گفت : نمیشه مگه عقلم کمه؟
انتونین گفت : راستی چقدر شما زیبا هستید قربان می دونید شما همیشه عاقل بودید و انتخاب های درستی می کردید .موهای زیبا و لخت شما من رو یاد فیلم رومو و ژولیت می اندازه .مطمئنید که نمی خواین من معاونتون باشم؟
اسکاور : حالا در موردش فکر می کنم .تو فعلا ماساژ بده
انتونین:
چشم
1 ساعت بعد کارخانه ی دستمال سازی اسکاور _قربان کمردرد شما خوب نشده هنوز؟ خستگی از تنتون بیرون نرفته؟ من بیشتر ماساژ می دم اگه بخواین ها
_یکمی دیگه این پایین رو هم ماساژ بده
_کجا پایین ؟..هممم اینجا خوبه؟
_نه پایین تر عزیزم
_قربان نشیمن رو می گید؟
_اره یکمی ماساژش بده.اه احمق جان نشیمن رو با دو دست ماساژ می دن نه با یک دست
اسکاور در حالی که خمیازه می کشید گفت : من برم بخوابم
_تکلیف معاونت من چی میشه؟
_جانم؟
_هیچی قربان . شببخیر
اتاق اتنونین در کارخانه شبانه روزی دستمال سازی اسکاور:در فکر انتونین : اگر من معاون شم هرقدر بخوام دستمال می فرستم برای مدیران .من فقط کمی با مدیریت کل سایت فاصله دارم .اگر بتونم این اسکاور رو خر کنم
انتونین در فکر ..........
فهمیدم.!
دالاهوف به سمت دفتر سفارشات رفت و چیز هایی رو درونش نوشت که...
1 ساعت بعد اتاق خواب اسکاور در کارخانه _قربان انگشتت رو بده به من
اسکاور در خواب
انتونین در حالی که سعی می کرد ارام از در بیرون بره با خوشحالی به متن نوشته شده توسط خودش و انگشت زده شده توسط اسکاور خواب نگاه کرد :
و از این به بعد انتونین معاون من خواهد بود صبح هنگام در کارخانه:
انتونین با چاپلوسی گفت : قربان شما که هنوز اینجایید مگه قرار نبود برید خونه؟
اسکاور : قرار نبود .من باید در موردش فکر می کردم
انتونین متن مهر شده را نشانش داد و اسکاور
گفت: من انگشت زدم؟
انتونین با لبخند گفت : بله قربان
اسکاور گفت :دارم پیر میشم تموم حافظم داغون شده فکر کنم من انگشت زدم خودم خبر ندارم .باشه من می رم خداحافظ
انتونین:
قربان حافظتون بشم من .خدانگه دار
و بعد از دقایقی ....انتونین در راه دفتر مدیریت کارخانه دستمال سازی .!
..............................................
گفتم بیام اظهار وجود کنم .ببخشید گند شد دیگه!