خسته و نا امید گوشه ای زانوی خود را بغل کرده بود . آیا او میتوانست نتواند یا نمیخواست بتواند ؟
آیا توانایی این کار را از دست داده بود یا میتوانست ، اما نتوانست توانایی اش را بروز دهد ؟
توانایی ... آیا او توانایی ای داشت ؟
همانجایی که نشسته بود خود را جمع تر کرد . نمیخواست به چیزی فکر کند . میترسید . میترسید بتواند . و میترسید نتواند .
آیا میتوانست اشک بریزد ؟ آیا توانایی آن را داشت از تمام غصه هایش بگریزد ؟ آیا میتوانست ؟ آیا میتوانست بخواهد ؟
چرا نمیخواست ؟
چرا نمیخواست آسوده شود ؟ چرا نمیخواست خودش را دوست بدارد ؟ چرا نمیتوانست بخواهد دوست داشتن را ؟
سرش درد میکرد . زانوانش را در میان دستانش فشرد .
میتوانست نفس بکشد ؟ میتوانست باری دیگر چشمانش را باز کند و اطرافش را ببیند ؟
نمیتوانست . میترسید نتواند ببیند . میترسید توانایی تحمل نداشته باشد . میترسید در نا توانایی هایش غرق شود .
چرا نمیخواست آهی بکشد ؟ آهی که همراه با آن ، کمی از اندوه هایش را از خود خارج کند .
اما نتوانست . نتوانست بخواهد . نتوانست آسوده باشد . خواست بتواند اندوهگین باشد .
سرش را روی زانو هایش که در آغوشش بودند گذاشت .
خیلی خسته بود . خسته تر از آن که بخواهد خستگی اش را رفع کند . اما این بار توانست ...
به خوابی عمیق فرو رفت . خوابی که در آن خوش بود . خوابی که در آن توانایی هایش را ابراز میکرد . میتوانست بخندد . میتوانست راه برود . او میتوانست گریه کند . میتوانست چیزی را در خود پنهان نکند . میتوانست تنها نباشد و ...
زانو هایش در میان دست هایش شل شد .
قطره اشکی روی گونه هایش لغزید که همراه با خود علاوه بر غم هایش ... روحش را نیز از بدنش خارج کرده بود .
حالا معنای زندگی را یافته بود ... معنای شاد بودن . معنای توانستن نپذیرفتن . حال میتوانست نخواهد ، بخواهد !
------------
میخوام بتونم یگم نقدش کنید ! و میتونم !
خواستم و توانستم كه نقد كنم!!!!!