هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
#6

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه ی نو، تازه، جدید، نیو :

باشد تا وزارت نباشـ...چیز یعنی باشد که الف دال پیروز باشد!


- اما پروفسور!
- اما نداره مالفوی، همین که گفتم! شص میلیون ساله عین تام و جری ما دنبال ایناییم اینا هم فرار میکنن، آخرش که چی؟ بلاخره باید گیرشون بندازیم یا نه؟ وزارتخونه...
- ولی پروفسور کدوم وزارتخونه؟ فاج هفت تا کفن پوسونده! شکلبوت سال هاست وزیر مملکته و هیچ مشکلی با این گروه نداره، من واقعا پشتکار شما رو تحسین میکنم اما شخصا دیگه نمیتونم ادامه بدم، من خسته شدم از بدمن بودن، من میخوام هری پاتر باشم، میخوام آدم خوبی بشم، میخوام سفید و گوگوری شم و کلی طرفدار داشته باشم! من از اینجا میرم پروفسور، میرم و به اونا ملحق میشم...عهو عهو عهو!

شق!


همراه با کف گرگی که بر صورت دراکو فرود آمد، دوربین زوم اوت کرد و بیرون دفتر آمبریج را نشان داد، چهره ی متاثر نویل لانگ باتم دیده شد که رشته های گوش جادویی ویزلی ها را با عجله در جیب ردایش انداخت و با عجله از اتاق دور شد.

دقایقی بعد - اتاق ضروریات :

- تو مطمئنی نویل؟
- بله پروفسور! با گوشای خودم شنیدم که مالفوی پشیمون شده بود و میخواس از جوخه خارج شه، من مطمئنم.
- ورود مالفوی به الف دال میتونه به نفعمون باشه ...

گرابلی با چهره ای متفکر تک تک شاگردانش را از نظر گذراند و بلاخره نگاهش روی شکم هاگرید ثابت ماند، چرا که سر را بالا کردن و زل زدن به چشم های روبیوس آسان نبود.

- هاگرید..دراکو در اولین فرصت خودشو به ما میرسونه، در مقابل اون ما احتیاج داریم یه نفر وارد جوخه شه.. باید بدونیم نقشه ی جدیدشون چیه، یکی باید بره طرف اونا، کسی که بهش شک نکنن...
- غمت نباشه پروف! عمرا کسی به ما شک کنه!
گرابلی پلنگ سری به نشانه ی تایید تکان داد. اما الف دالی های دیگر زیاد مطمئن به نظر نمی رسیدند.

همان لحظه - دفتر آمبریج :

- خوشت اومد پروفسور؟
- ایول مالفوی تو بازیگر محشری میشی! لانگ باتم احتمالا تا الان خبرا رو رسونده، پسره ی تابلو آبروی هر چی فالگوشه برده!
-
- خب دیگه وقتتو تلف نکن، وسایلتو جمع کن و آماده شو. فردا اول وقت میری سراغشون، با کمک گزارش های تو به ما، بلاخره مچشونو میگیریم!
-


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۹:۴۵:۱۸


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸
#5

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
درو باز کرد نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره یک سوم قلعه اونجا بودن
کودریک،دیدا،;کراب، گویل، دراکو و....

کورمک دیگه داشت شاخ روی سرش سبز میشد که آمبریج گفت:
- آهای پسر، بیا بشین اینجا ببینم، کارتون دارم.

در همین لحظه اتاق پرسی


پرسی در اتاقش در حال درست کردن سر و وضعش بود و با پاپیون جدیدش ور میرفت، ردای تازه ای خریده بود و سعی میکرد خودش رو شیک و پیک نشون بده تا بچه ها زده نشن. البته خیلی موفق نبود چون هر کاری میکرد نمیشد.

دستی به موهایش کشید و از اتاقش خارج شد، به سمت پله های گردان رفت و به طرف دفتر آمبریج به راه افتاد.

در تفرکات پرسی:

وایییی، الان چندتا بچه اونجاست؟ همشون رو یه شب نمیتونم توجیه کنم...تقسیمشون میکنم...

پرسی سعی میکرد قدمهایش را سریع تر بردارد، تا به آرزوی دیرینه اش برسد. هنوز هیچ کس راز رابطه این آرزو با میز مدیریت هاگ را کشف نکرده بود.

از پله ها بالارفت و پشت در دفتر آمبریج دست دیگری به موهایش کشید و خودش را صاف و صوف کرد. در زد و وارد شد.
پرسی: سلام عزیزان من.

بچه ها: سلام پروفسور.

آمبریج از پشت میزش بلند شد و از جلوی سیفیدا رد شد و به پرسی رسید. دستش را دراز کرد و با او دست داد. سپس در گوش پرسی گفت:
- پرسی یه لحظه بیا بیرون کارت دارم.

هر دو از دفتر خارج شدند و وقتی آمبر در را بست به سمت پایین حرکت کردند.

جررررررررزززززززز (افکت پاره شدن لباس)
- چی بود دلورس؟

- دامنم موند لای در پاره شد.

و چوبدستیش را به سمت دامنش گرفت و با یک حرکت آن را به حالت اول برگرداند.

هر دو به پایین پله رسیدند.

- پرسی امشب نباید توجیهشون کنی، درست نیس. باید بذاری واسه فردا شب، وگرنه دیگه نمیان. باید گروه گروهشون کنی که همشون یه جا فراری نشن.

- فرداااا شب؟نـــــــه...عررررررر.

- هیس، الان میفهمن...یا امشب و یگه هیچ وقت، یا فردا و همیشه.

- خیلیه خب فردا میام .

پرسی پشتش را به آمبر کرد و رفت.

افکار آمبر

- یه گروه تشکیل میدم از همینا، پرسی رو برکنار میکنم خودم میشم مدیر.

افکار پرسی

- فردا شب میام آمبر رو سر به نیست میکنم، به جلسه توجیهیم میرسم.


....


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸
#4

کورمک مک‌لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
یک ربع بعد
تق تق تق ...
-امبریج:کیه؟
-مالفوی:مالفوی هستم
-آمبریج:بیا تو.
-مالفوی: (افکت تهوع)
مالفوی وارد اتاق می شه و به سمت صندلی جلوی میز آمبریج میره.
آمبریج در حالی که مثل وزغ به مالفوی نگاه می کنه میگه:
دراکو ی عزیز ازت می خوام بری سراغ بچه های این لیست و به اونا بگی امشب ساعت 10 ..چیزه... 10 زیادی دیره بچه ها هم شعور ندارن که... ساعت 8 اینجا جمع بشن من باهاشون کار دارم.
-مالفوی:پروفسور این که طومار فدایت شومه تا فردا صبح طول می کشه این را بگم بیان اینجا.
-آمریج:همین که گفتم حالا برو.
مالفوی همین جور که داره میره زیر لب میگه:
اه..اه..زنیکه ی(سانسور شد)
-آمریج:چی گفتی بوقی؟
-مالفوی:هیچی گفتم مدل مو هاتون خیلی فشنه
-آمبریج:آره گابریل دلاکور یادم داده.
مالفوی در رو پشت سرش می بنده و به سمت حیاط میره.
در همین حین آمریج به صورت انتحاری خودشو می رسونه به شومینه.
--دفتر آلبوس دامبلدور--
-آمبریج:اوی بوقی! کجایی
-پرسی:اینجام چیه؟
-آمبریج:لیست دادم یکی از بوقیا بره بچه های پایه رو بگه بیان.
-آمبریج:فعا بای
حیاط مدرسه
مالفوی به طرف گابر میره و با لبخندی چاپلوسانه به او نزدیک میشه
-گابریل:ها چته..!صد بار نگفتم وقتی دارم غلط املایی می گرم مزاحم نشو!
مالفوی:شرمنده دفعه آخره.آمبر گفته ساعت 8 تو اتاق باشی
گابر:بلههههههههه؟
مالفوی:با یک سری از بچه ها کار داره(مالفوی که می بینه اگه در نره گابر طلسم بوقیلیوسم رو روش اجرا می کنه سری میگه)من رفتم
--اونور حیاط--
-مالفوی:اوی مک لاگن
-مک:جونم
-ملت
-مک:یعنی ها!
مالفوی:امشب ساعت 8 دفتر آمبر جلسه است
-مک:اگه نرم
-مالفوی:نرو تا بوقیت کنه

اونروز ملت مالفوی رو دیدن که مثل سگ پا سوخته از اینور قلعه به اونور قلعه میره.

شب ساعت 7:55
کورمک پشت در اتاق آمبریج ایستاد نفس عمیقی کشید و گفت:
یا مرلین
درو باز کرد نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره یک سوم قلعه اونجا بودن
کودریک،دیدا،گابر و.................

--ادامه دارد--
=====================================
چنتا تقطه گذاشتم که به چند نف محدود نشه ملت ادامه بدن


>>>>>>>پیوزی حمایتت می کنم تا آخر خط <<<<<<<
تصویر کوچک شده


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸
#3

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
- دانش آموزان توی سرسرا به صف بایستن!
طبق معمول صدای آمبریج برای دانش آموزان منزجر کننده بود. دانش آموزان سلانه سلانه به طرف سرسرا حرکت کردند...

سرسرای عمومی

همه بچه ها صف ایستادن و منتظر آمبریج هستن.
گرومب!
در سرسرا با صدای وحشتناکی باز میشه و آمبریج در حالیکه یک وزنه تو دستشه در آستانه در دیده میشه.
- اهم! خب بی مقدمه میگم. هرکی دختره از این صف بره بیرون!

دخترا میرن خوابگاهشون و آمبریج ادامه میده.
- هرکی سیاه پوسته یا کلا پوستش جز سفید خالصه هم بره!
زغالمه ها سلانه سلانه از صف خارج میشن.

آمبریج : خب حالا هم شما باید سفید باشید هم باید پسر! ولی فاکتور بعدی وزنتونه که این وزنه رو آوردم. باید چاغ و تپل مپل باشین! یعنی حداقل نود و نه کیلو!

پسرا :

آمبریج : خب حالا واسه همینه که وزنه آوردم ولی شما اگه وزنتون رو تخمین میزنین و فکر می کنین در اون حد نیست از این جا برین بیرون! بقیه هم با من بیان بریم دفترم!

و اینگونه آمبریج ارتشی سفید ، تپل مپل و حبه انگور ساخت تا باشد که مورد رضایت پرسی قرار بگیرد!!

--------------------------

میگم بی خیال فرار آمبریج و اینجور ژانگولر بازیا! الان این ارتش پر سوژه خیلی گولاخ شده!


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۵ ۲۲:۳۲:۱۹

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸
#2

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
آمبریج: اِمممم من باید برم اتاق ضروریات.
دراکو: خب؟
آمبریج: برو بیرون که بعدش من برم اتاق ضروریات!
دراکو: وا !
آمبریج: وا نه، وارنا !

دراکو چپ چپ به آمبریج نگاه میکنه و سپس با ناراحتی از او فاصله میگیرد. به سمت در اتاق آمبر میره، در رو باز میکنه اما تا لحظه ی آخر همچنان به آمبریج چشم غره میره.

آمبریج : برو دیگه. منم میرم!

----

دراکو خارج میشه.

----

آمبریج بدو بدو به سمت شومینه رفت. دستش را توی پودر کرد و آنرا داخل شومینه ریخت و لحظه ای بعد، کله اش را تا ته در آتش فرو برد.

گربه های روی تابلو ها :

-- دفتر ِ آلبوس دامبلدور --

-آلبوس، آلبوس!
- آه... دلورس، بالاخره اومدی! !!
- بوقی، تو که گفته بودی این بچه ها حرف گوش کنند؟
- من کِی گفتم؟ من گفتم گوش میدن ولی در حقیقت ادعا میکنند که گوش میدهند!

آمبریج نفسش را با حرص بیرون داد و گفت:
-خب حالا، برو بگو پرسی بیاد، کارش دارم!
-چی کارش داری کَلَک؟
- !

آلبوس دستاشو به نشان ِ تسلیم بالا میبره و بعد با حرص به سمت در میره. لحظاتی بعد پرسی میاد دم آتیش و به چهره ی گر گرفته ی دلورس نگاه میکنه.

- سلام!
- بمیری، این بچه ها رو تا فردا جمعشون میکنم. سعی میکنم از توپول ترین ها و سیفیت ترین هاشون جمع کنم. گالیون هام کوش؟

پرسی به گوشه ی اتاق اشاره ای کرد و سپس به بچه هایی فکر کرد که تا یک روز دیگر در اتاق ِ آمبریج برایش جمع میشدند!!!!


----
سوژه اینه که پرسی به آمبریج پول داده که این گروه رو بسازه! اما بعد این گروه جدی جدی شکل میگیره، و در این بین آمبریج پول هارو میزنه و در میره ! بقیه اش با شما ، من تا اونجایی نوشته ام که پرسی پول داده. نفر بعدی راجع به این بنویسه که جدی جدی گروه شکل میگیره.


[b]دیگه ب


جوخه ي بازرسي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
#1

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
آمبريج پشت ميزش نشسته بود و همان طور كه چايي زعفراني اش را مي خورد به مالفوي نگاه مي كرد .
اتاقش هنوز با طرح بشقاب هاي گربه ايش تزئين شده بود كه بر روي ديوار ناز مي كردند .

- چايي زعفراني ميل داري مالفوي ؟
مالفوي كه بر روي صندلي چوبي زوار در رفته اي جلوي ميز آمبريج نشسته بود دستپاچه شد و گفت :

- چي؟نه نه ممنون پرفسور .
- زعفرانش مال ايران ، اصل ِ اصل ِ . نمي خوري؟!
- نه تشكر ! مي تونم بپرسم پرفسور با من چه كار داريد؟
آمبريج از توي قندان روي ميزش چند حبه اي برداشت و درون فنجانش انداخت ، سپس قاشقي برداشت و درحالي كه چاي را هم مي زد مشغول قدم زدن در اتاق نيز شد .

- مالفوي ، مالفوي ، دانش آموز مورد علاقه ي من . خبر داري كه پاتر يه گروهي راه انداخته و داره به اونا آموزشايي مي ده ؟
- بله ، بله پرفسور
- بنابراين منم مي خوام جاي اون ها رو پيدا كنم ،پس ازت مي خوام كه يه سري افراد قابل اطمينان رو پيدا كن و با خودت بيار تا مرحله ي اول رو بهتون بگم .



-------------------------
سلام
اينجا جوخه ي بازرسي آمبريج هست ، پستاي اينجا ادامه دار هستند ، شما فعلاً مي تونيد كه جمع شدن جوخه توسط آمبريج رو ادامه بديد و بعداً به اميد مرلين ببينيم بقيه اش چي ميشه .

موفق باشيد .


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.