یک ربع بعدتق تق تق ...
-امبریج:کیه؟
-مالفوی:مالفوی هستم
-آمبریج:بیا تو.
-مالفوی:
(افکت تهوع)
مالفوی وارد اتاق می شه و به سمت صندلی جلوی میز آمبریج میره.
آمبریج در حالی که مثل وزغ به مالفوی نگاه می کنه میگه:
دراکو ی عزیز ازت می خوام بری سراغ بچه های این لیست و به اونا بگی امشب ساعت 10 ..چیزه... 10 زیادی دیره بچه ها هم شعور ندارن که...
ساعت 8 اینجا جمع بشن من باهاشون کار دارم.
-مالفوی:پروفسور این که طومار فدایت شومه تا فردا صبح طول می کشه این را بگم بیان اینجا.
-آمریج:همین که گفتم حالا برو.
مالفوی همین جور که داره میره زیر لب میگه:
اه..اه..زنیکه ی(سانسور شد)
-آمریج:چی گفتی بوقی؟
-مالفوی:هیچی گفتم مدل مو هاتون خیلی فشنه
-آمبریج:آره گابریل دلاکور یادم داده.
مالفوی در رو پشت سرش می بنده و به سمت حیاط میره.
در همین حین آمریج به صورت انتحاری خودشو می رسونه به شومینه.
--دفتر آلبوس دامبلدور--
-آمبریج:اوی بوقی! کجایی
-پرسی:اینجام چیه؟
-آمبریج:لیست دادم یکی از بوقیا بره بچه های پایه رو بگه بیان.
-آمبریج:فعا بای
حیاط مدرسهمالفوی به طرف گابر میره و با لبخندی چاپلوسانه به او نزدیک میشه
-گابریل:ها چته..!صد بار نگفتم وقتی دارم غلط املایی می گرم مزاحم نشو!
مالفوی:شرمنده دفعه آخره.آمبر گفته ساعت 8 تو اتاق باشی
گابر:بلههههههههه؟
مالفوی:با یک سری از بچه ها کار داره(مالفوی که می بینه اگه در نره گابر طلسم بوقیلیوسم رو روش اجرا می کنه سری میگه)من رفتم
--اونور حیاط---مالفوی:اوی مک لاگن
-مک:جونم
-ملت
-مک:یعنی ها!
مالفوی:امشب ساعت 8 دفتر آمبر جلسه است
-مک:اگه نرم
-مالفوی:نرو تا بوقیت کنه
اونروز ملت مالفوی رو دیدن که مثل سگ پا سوخته از اینور قلعه به اونور قلعه میره.
شب ساعت 7:55کورمک پشت در اتاق آمبریج ایستاد نفس عمیقی کشید و گفت:
یا مرلین
درو باز کرد نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره یک سوم قلعه اونجا بودن
کودریک،دیدا،گابر و.................
--ادامه دارد--
=====================================
چنتا تقطه گذاشتم که به چند نف محدود نشه ملت ادامه بدن