هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
#8

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-چه خبره سیرییوس؟چرا سکوت شد؟
-سکوت نشده که...صدای چرخ میاد.
-دل و روده من چرا داره به هم میپیچه؟
-احساس میکنم درحال حرکتیم...اهان...صدای باز شدن در اومد.آخ...آخ...

دیگ حاوی سه محفلی، با تکان شدیدی روی زمین گذاشته شد و به دنبال آن صدای پاهایی که دوان دوان از آن منطقه فاصله میگرفتند.
چند ثانیه بعد، در دیگ با صدای بلندی و احتمالا بدون استفاده از دست، باز شد و نورشدیدی به داخل آن تابید.هنوز چشمان محفلی ها به روشنایی عادت نکرده بود که صدای غرش تهدید آمیزی به گوششان رسید.

-اوممم.....چیزه....خواهش میکنم...یکیتون بهم بگه که این صدای سر آشپزه.یا حداقل اجاق گاز!:worry:

هر سه نفر میدانستند که این نه صدای اجاق گاز است و نه سر آشپز، چون حضور موجودی مخوف را در نزدیکی خود احساس میکردند.موجودی خشمگین و گرسنه.
-مالی؟زنده ای؟نترس...من مطمئنم اینم یه نقشه دیگس...هدفشون فقط دور کردن ما از هدفمونه.من شک ندارم که خیلی زود به آشپزخونه...

صدای شلپ شلپ ضعیفی به گوش رسید.سیریوس فقط در یک لحظه سایه ای را که روی دیگ افتاد دید.و باز و بسته شدن دهان موجود ناشناس...چند ثانیه بعد سیریوس و همراهانش داخل محیطی گرم و مرطوب بودند.داخل دهان جانوری که قصد جویدن آنها را داشت!




پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۲
#7

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
سه محفلی با جدیت به راهشان ادامه دادند تا بالاخره به بن بستی رسیدند که در انتهایش اتاقی وجود داشت.

- سر درش نوشته "بند موجودات خطرناک"! این واقعا آشپزخونس؟
- صداهایی که از داخلش میاد هم شبیه قل قل کردن دیگ غذا نیست.

سیریوس بینیش را گرفت و گفت:

-اتفاقا همون بوی گند غذاهای زندانو میده. بریم تو. چه جالب در هم بازه!
- ولی اینجا نوشته...
- واقعا که!تو نفهمیدی اینم یه بخش از نقشه گول زدنشونه؟

هر سه نفر از در وارد راهروی طولانی و بدبویی شدند. سیریوس که زمین را بو میکشید با خوشحالی گفت:

- خورش فسنجونشون همیشه بوی باسیلیسک میداد. بوی جورابو حس میکنین؟ مثل اینکه از توی این دیگه میاد. دیدین گفتم اینجا آشپز خونست؟ فقط باید راهو ادامه بدیم که به مرکزش برسیم...

دیگ مورد نظر سیریوس به همراه تعدادی ظرف دیگر بر روی چرخ دستی ای قرار داشت. در همین حال صدای باز شدن در به گوش سه محفلی رسید و وارد شدن همانبازپرس و زندانی آنها را به تکاپو برای پنهان شدن انداخت.

2 دیقه بعد ( بولد )

- ریموس! بوی دهنت بیشتر از بوی جوراب اینجا اذیتم میکنه. روتو اونور کن!
- نمیشه...اینجا خیلی تنگه!
- ساکت ممکنه این یارو صدامونو بشنوه و بدبختمون کن... سیریوس چن وقته پاتو نشستی؟ شست پات خیلی بد مزس!

بازپرس صدای سه محفلی که در بزرگترین دیگ پنهان شده بودند را نمیشنید چرا که در حال صحبت با زندانی بود:

-گفتی دلت شکنجه میخواد؟ اینم بدترین شکنجه! الان این چرخ دستی رو ور میداری و همه غذا های داخلشو به صاحباشون تحویل میدی. بعد هم خودت و هم این وسایلا رو سالم و سلامت دم در میرسونی تا ببینم بازم نمیخوای اعتراف کنی یا آدم شدی!

مرد بازپرس از اتاق بیرون رفت و در را قفل کرد. زندانی لرزان هم با چرخ دستی به اعماق تاریکی حرکت حرکت کرد؛ بی خبر از سه محفلی خوشمزه که از ترس لو رفتن توان حرف زدن نداشتند.



پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
#6

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مالی و سیریوس و ریموس با وجود جوابهای نگهبانها به سمت راست حرکت کردند.

رفتند و رفتند و رفتند...تا اینکه صدای ناله ای به گوششان رسید.محفلی ها درحالی که سعی میکردند خودشان راشجاع و نترس نشان بدهند به راهشان ادامه دادند.صدای ناله کم کم بلندتر میشد.بالاخره بعد از گذشتن چند دقیقه به منبع صدا رسیدند.

داخل اتاق نه چندان بزرگ دو جادوگر در مقابل هم نشسته بودند.دستان یکی به صندلی بسته شده بود و نفر دوم در مقابلش قرار داشت.

بازپرس:حرف میزنی یا نه؟
زندانی:نه!
بازپرس:بهتره حرف بزنی.
زندانی:نمیزنم.
بازپرس:حرف میزنی یا نه؟

زندانی در جواب ناله بلندی کرد:بسه دیگه.من نمیفهمم ای چه طرز بازجوییه.الان چهار روزه من و تو اینجا نشستیم و بدون وقفه داری همین سوالا رو تکرار میکنی.یکی بیاد یه سوال جدید بپرسه.یکی بیاد منو بزنه.اصلا منو شکنجه کنین.فقط این لعنتی رو ببرین.حداقل یه بار سوالا رو جابجا بپرس یه تنوعی ایجاد بشه.:vay:

بازپرس لبخندی زد و گفت:بهتره حرف بزنی. .

مالی و سیریوس و ریموس از اتاق بازجویی فاصله گرفتند و به راهشان ادامه دادند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۳:۲۲ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱
#5

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سه قهرمان محفل، مالی سیریوس و ریموس برای یافتن آشپزخانه شروع به جستجو کردند.

-سلام.خیلی عذرمیخوام که وقتتونو میگیرم.میشه بفرمایین آشپزخونه کدوم طرفه؟
-هیسسس!
-ببخشید متوجه نشدم.اگه ممکنه تکرار کنین.آشپزخونه زندان کجاس؟
-هیسسسسسسسس!
-ببخشید من باز متوجه نشدم.فرمودین هیس؟...نخیر...احتیاجی به روبوسی نیست.ول کن آقا!نه شما ما رو میشناسین نه ما شما رو.در آینده هم قرار نیست با هم ملاقاتی داشته باشیم.پس خواهشا گردن منو ول کنین تا یه اکسپلیارموس نثارتون نکردم.

تهدید مخوف ریموس روی دیوانه ساز اثر کرد و دیوانه ساز از بوسیدن ریموس منصرف شد.انگشت لزج و چروکیده اش را به سمت چپ گرفت.سه محفلی مغرور از اینکه طلسم مخوفشان بار دیگر جانشان را نجات داده به سمت چپ رفتند.

-هی صبر کنین!

ریموس و مالی با شنیدن صدای سیریوس متوقف شدند.

-چی شده؟
-اون یارو مگه به چپ اشاره نکرد؟آخرین حرفای دامبلدور چی بود؟
-اینکه به هری اعتماد کنیم؟
-نه نه...اونو نمیگم.یکی قبل از اون.
-اینکه اگه حتی یه نفر تو هاگوارتز باشه که به اون اعتماد کنه، آلبوس هاگوارتز رو ترک نمیکنه.
-نه نه...اینم نیست...دو سه تا برین عقبتر.:vay:
-اینکه به سوروس اعتماد داره؟
-آهان ...همین دور و برا بود.چهار تا جلوتر.
-اینکه یه محفلی عاقل هر کاری که دشمن گفت باید برعکسشو انجام بده...ایول سیریوس.تو خیلی باهوشی.من نمیفهمم با این هوشت چطور سیزده سال تو آزکابان پوسیدی.اون به سمت چپ اشاره کرد و ما به راست میریم.:zogh:

سه محفلی قهرمان به سمت راست حرکت کردند.بعد از طی مسافتی به اولین نگهبان رسیدند.
-ببخشید، آشپزخونه زندان کدوم طرفه؟

نگهبان بدون بلند کردن سرش به سمت چپ اشاره کرد.چشمان مالی برقی زد.
-ایول.اینم داره سعی میکنه ما رو از مسیرمون منحرف کنه.همین مسیر راست رو ادامه بدیم.من مطمئنم به آشپزخونه میرسیم.




پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۱
#4

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
سوژه جدید:

از گشنیز به جعفری.از گشنیز به جعفری.کرفس به موقعیت رسید.

ریموس لوپین دستهایش را روی گوشش گذاشت:چرا داد میزنی؟همش نیم متر با هم فاصله داریم.تازه هنوز وارد آزکابان نشدیم که تو جوگیر شدی.دو تا سوالم برام پیش اومد.1-کرفس کیه؟2-چرا من جعفری شدم؟

سیریوس که عینک تیره رنگی به چشم داشت و بوته کم شاخ و برگی را روی سرش گذاشته بودبه آرامی جواب داد:هیسسس...توجهشونو جلب نکن.عملیات کاملا سریه.کرفس هم کسی نیست.فقط برای رد گم کردن بود.تو این عملیات سه نفر شرکت دارن.گشنیز منم.جعفری تویی.برای مالی هم هنوز اسم رمز پیدا نکردم.سه تایی به آشپزخونه نفوذ و کار رو تموم میکنیم.

ریموس قصد داشت به اسم رمزش اعتراض کند ولی سیریوس بوته به سر بطرف دروازه های ورودی آزکابان خزید.


دقایقی بعد:

نگهبان شماره 1:برگه ورودی شما درسته و هیچ مشکلی نداره.مهرشم چک کردیم.مال خود وزیره.
سیریوس:ما کی گفتیم مشکلی داره؟
نگهبان شماره 1:پس این جنگولک بازیا برای چیه؟یه بوته گذاشتی رو سرت.این دوستتم کله میکی ماوس گذاشته.اون یکی هم که با ماهیتابه جلوی صورتشو گرفته.خب آدم شک میکنه.
مالی ویزلی از پشت ماهیتابه فریاد کشید:اینو کسی میگه که تنها نقشش تو داستان نگهبان شماره یکه و اونم در حالیکه هیچ نگهبان شماره دویی وجود نداره؟

بعد از ضایع شدن نگهبان، هر سه نفر وارد آزکابان شدند.
ریموس:خب.تا اینجای کار عالی بود.هیچ ردی از خودمون بجا نذاشتیم.عملیات جاسوسی و فوق سری با موفقیت انجام شد.حالا باید آشپزخونه رو پیدا کنیم و این معجون رو تو غذای آلبوس بریزیم.البته قبلش باید بفهمیم کدوم غذا مال آلبوسه.
مالی با هیجان پرسید:دامبلدورو به کشتن میدیم و خودمون محفل رو به دست میگیریم.بچه های منم که برای ریاست شش نسل آینده محفل آماده هستن.
سیریوس:مالی!ما قرار نیست دامبلو بکشیم.فقط قراره مسمومش کنیم.و وقتی اونا مجبور میشن به بیمارستان منتقلش کنن کمکش میکنیم فرار کنه.حالا وقتو تلف نکنین.بریم دنبال آشپزخونه.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
#3

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
سارا با تریپ کماندویی به سمت میز کارش خیز برداشت و یه کاغذ بزرگ پاره پوره رو از توش در آورد.دستش رو در اعماق جیبش فرو برد و قلم پر درب و داغونی رو از توش بیرون آورد و شروع کرد به نوشتن:

اطلاعیه ی شماره ی 2:

مسابقه ی بزرگ آشپزخانه!

با عرض سلام و خسته باشید خدمت زندانیان محترم و گولاخ، مقام معظم مدیریت زندان افتخار این را دارد برای اولین بار در تاریخ، طرح بزرگ و گولاخانه ی آشپزی در زندان را به اجرا در آورد.متقاضیان میتوانند تا ساعت هشت و بیست و چهار دقیقه و پنجاه و نه ثانیه ی صبح دیروز ( ) اقدام کنند.برای اطلاعات بیشتر به روزنامه های قلیل الانتشار مراجعه کنید!

با تشکر، مدیریت گولاخ زندان


زاخی بعد از خوندن متن با حالتی هیجان زده به متن خیره شد.سارا هم بعد از یه کم ور رفتن با قلمش، بلاخره اونو تو جیبش جا داد و چشمک نسبتا ملایمی به زاخاریاس زد.زاخی بلافاصله به خودش اومد و گفت:«یعنی قراره کلی ذوق کنیم؟ »

-آره حالا پاشو اینو رو تابلو نصب کن

زاخاریاس:

صبح روز بعد

دومب...دام...دیفش...بووم...شوفت...

زندانیان پشت در دفتر دیوانه ساز ها نشسته بودن و داشتن با مشت لگد به در ضربه میزدن.تک و توک از میون جمعیت صداهایی به گوش می رسید:

-آخه چه وضعشه...خودشون میگن تا قبل از هشت و سی و پنج دقیقه اونوقت تا ده صبح طولش میدن.بوقیا خجالت هم نمیکشن

ملت:راست میگه

اون طرف در، زاخاریاس با لباس خواب پشت در ظاهر شد و به سمت در حرکت کرد.به محض باز شدن قفل در، ملت عینهو وحشیا به درون اتاق حرکت کردن و طولی نکشید که زاخاریاس عملا با خاک یکسان شد.
-آآآآی نفس کش!
یه دقیقه بعد، زندانی ها کل دفترو در بر گرفتن.در همین حال، سارا با تریپ بهت زده از اتاقش بیرون اومد و به ملت زندانی که از در و دیوار دفتر بالا میرفتن خیره شد.

سارا:

چند مین بعد

زندانیا عین بچه های خوب سر جاشون نشسته بودن و جیکشون هم در نمی اومد.زاخاریاس که چند تا باغچه ی بادمجون زیر چشمش افتتاح شده بود، به همراه سارا بالای سر زندانیا وایساده بود و به بعضی از اونا چشم غره میرفت.سارا هم داشت برای زندانیا وظایفشونو توضیح میداد:

-خوب، شما به چهار تا گروه تقسیم میشن:گروه اول که شامل پرسی و گابریل میشه...
(ترورس دستشو بلند کرد)

-چیه بنال!
-ببخشید خانوم معلم، نمیشه من با گابریل باشم؟

-اوکی، تو با گابریل برو ...گروه اول که شامل ترورس و گابریل میشه، باید برن با این کوپون ها خرید کنن.(و به کاغذ های مچاله شده ای اشاره کرد و ادامه داد)گروه دوم هم که شامل فیلچ و گرابلی پلنک میشه، باید کف آشپزخونه رو تمیز کنن...

ملت:

گرابلی در این لحظه کاملا به رنگ سرخ در اومد.زاخاریاس به عنوان یه مدد کار اجتماعی با شلاقش وارد شد.همین لحظه همه ساکت شدن.سارا ادامه داد:
-خوب خوب خوب...گروه سوم هم که شامل پرسی و ابرکسس میشه، باید غذاها رو درست کنن.

ملت:

پرسی از شدت عصبانیت داشت منفجر می شد و از گوش هاش بخار بیرون میومد!سارا بدون توجه به پرسی ادامه داد:
-و گروه آخر به عنوان ذخیره عمل میکنن؛یعنی اگه یکی از اعضای این سه گروه خسته شدن میتونن جاشونو با یکی از شما ها عوض کنن.خوب دیگه...حالا مشغول شید

زیــــــــــــنگ!

زندانی ها بعد از شنیدن زنگ تفریح از سر جاشون بلند شده و هر کدوم به سر کارشون حرکت کردن.

سارا و زاخی:

درون افکار زندانیان:

...

«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«

دوستان عزیز، ماجرا تا اونجا پیش میره که هر کسی سر کار خودش میره.شما میتونین کار هایی که زندانی ها میکنن رو شرح بدین.در ضمن، استفاده از سوژه ی فرعی، اگه مورد تایید بارتی باشه، بلامانع هست.موفق باشید


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۷:۱۸:۴۹
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۷:۲۱:۱۲

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
#2

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
زاخاریاس با عصبانیت وارد دفتر مدیریت زندان شد و در حالیکه به سمت یکی از میزهایی که در گوشه ی اتاق قرار داشت میرفت، گفت: سارا این وضعیت خیلی ناجوره. من دارم از گشنگی میمرم. از وقتی این وزیر سحر و جادوی جدید اومده، هیج غذایی واسمون نمیارن که بخوریم. باید یه فکری واسه خودمون بکنیم. وگرنه باید بریم این دیوانه سازا رو کباب کنیم و بخوریم.

- آره. راست میگی. منم نمیدونم چیکار کنم. یادم میاد اون زمانی که خونه ی مامانم اینا زندگی میکردم و میخواستم رژیم بگیرم، در عرض یه ماه خودمو کشتم، فقط یک کیلو و نیم کم کردم. اما الان در عرض یه ماه بالای ده کیلو وزن کم کردم


زاخاریاس آهی کشید و در حالیکه دسته ای از پرونده ها که مربوط به یکسری از زندانیای خاص میشد را مرتب میکرد گفت: مااااع. باز خوبه من به خودم میرسم. این غذاهایی که فامیلای زندانیا براشون میارن رو من میگیرم و میخورم. توی بدبخت هیچی نخوردی؟

سارا با علامت سر جواب منفی داد و زاخاریاس گفت: من یه فکر خوبی دارم. به نظرم باید یه مسابقه بین زندانیا برگذار کنیم. مسابقه ای که توش بتونیم یه آشپز خوب انتخاب کنیم تا برامون آشپزی کنه. این مسابقه باعث میشه که زندان مثل قبل برامون کسل کننده نباشه. اینجوری سر خودمون هم گرم میشه.

سارا در حالیکه از جایش بلند میشد لبخندی زد و گفت: عالیه. فقط باید الان بشینیم کاراشو درست کنیم. باید اول اعلامیش رو توی تابلوی اعلانات اصلی بزنیم. باید خیلی بزرگ باشه که همه بتونن ببینن... البته خیلی ها هم حال و حوصله ی شرکت رو ندارن، در حالیکه استعداد آشپزی خوبی دارن. ولی ما برای اینکه همه رو ترغیب به شرکت کنیم، توی اعلامیه برای کسایی که حتی فق شرکت هم میکنند یه جوایزی یا یه چیزی در نظر میگیریم. اینجوری خیلی بهتره.

زاخاریاس با نگرانی گفت: راستی. ما مواد غذایی نداریم. چجوری میخوایم بین این همه آدم مسابقه برگذار کنیم؟ به نظرت شدنیه؟


سارا چشمکی به زاخاریاس زد و به سمت کشوی میزش رفت. از درون کشو تعداد زیادی کاغذ در ابعاد آ شیش یا هفت را در آورد که به کمک کشی بسته شده بودند. آنها را به زاخاریاس داد و گفت: اینا رو میبینی؟ اینا کوپن های غذا و ایناس که تاریخش گذشته. مال در و همسایمون بوده که استفاده نکرده بودن. با یه جادوی کوچیک میتونیم بریم هر چقدر که میخوایم از منابع ماگل ها غذا و تشکیلات بگیریم.

- تو چرا اینا رو زودتر نشون ندادی؟ با وجود اینا که لازم نبود دیگه آشپز انتخاب کنیم

- نه. تو نمیفهمی. ما یه مشکلی داریم. ما که نمیتونیم زندانو ول کنیم و بریم. باید به زندانیا یا یه سری آدمای دیگه بگیم که اینا رو برامون بگیرن. بعدم مسابقه برگذار میکنیم و خودمون بعنوان داور غذاهای ملت رو میخوریم و آشپز برتر رو انتخاب میکنیم. اینجوری بدون هیچ کاری، هم کوپن هامون تبدیل به مواد غذایی میشن، هم مواد غذاییمون تبدیل به غذای خوردنی میشن، هم به کمک غذاها سیر میشیم و هم یه آشپز خوب میتونیم انتخاب کنیم.

زاخی و سارا:



آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
#1

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
اینجا آشپزخانه ی زندان آزکابان هست. افرادی که مایل به غذا خوردن هستند میتوانند به پست های بعدی مراجعه کنند. سعی کنید فضای آشپزخانه و غذاخوری را کثیف و ارزشی نکنید. با تشکر٬ زاخی و سارا


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۴۷:۱۲
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۴۸:۳۰
ویرایش شده توسط زِاخارِیاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۱:۴۶
ویرایش شده توسط زِاخارِیاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۱:۵۳
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۲:۴۶
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۳:۱۴
ویرایش شده توسط سارِا اوانزِ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۳:۵۸
ویرایش شده توسط سارِا اوانزِ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۴:۳۱
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۵:۳۹
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۶:۰۳
ویرایش شده توسط زِاخارِیاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۷:۳۴
ویرایش شده توسط زِاخارِیاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۷:۵۵
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۸:۳۹
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۵۹:۲۵
ویرایش شده توسط سارِا اوانزِ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۵:۰۰:۱۶
ویرایش شده توسط سارِا اوانزِ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۵:۰۰:۴۲
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۵:۰۱:۵۱
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۵:۰۲:۱۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.