سارا با تریپ کماندویی به سمت میز کارش خیز برداشت و یه کاغذ بزرگ پاره پوره رو از توش در آورد.دستش رو در اعماق جیبش فرو برد و قلم پر درب و داغونی رو از توش بیرون آورد و شروع کرد به نوشتن:
اطلاعیه ی شماره ی 2:مسابقه ی بزرگ آشپزخانه!
با عرض سلام و خسته باشید خدمت زندانیان محترم و گولاخ، مقام معظم مدیریت زندان افتخار این را دارد برای اولین بار در تاریخ، طرح بزرگ و گولاخانه ی آشپزی در زندان را به اجرا در آورد.متقاضیان میتوانند تا ساعت هشت و بیست و چهار دقیقه و پنجاه و نه ثانیه ی صبح دیروز ( ) اقدام کنند.برای اطلاعات بیشتر به روزنامه های قلیل الانتشار مراجعه کنید!
با تشکر، مدیریت گولاخ زندان
زاخی بعد از خوندن متن با حالتی هیجان زده به متن خیره شد.سارا هم بعد از یه کم ور رفتن با قلمش، بلاخره اونو تو جیبش جا داد و چشمک نسبتا ملایمی به زاخاریاس زد.زاخی بلافاصله به خودش اومد و گفت:«یعنی قراره کلی ذوق کنیم؟
»
-آره حالا پاشو اینو رو تابلو نصب کن
زاخاریاس:
صبح روز بعددومب...دام...دیفش...بووم...شوفت...زندانیان پشت در دفتر دیوانه ساز ها نشسته بودن و داشتن با مشت لگد به در ضربه میزدن.تک و توک از میون جمعیت صداهایی به گوش می رسید:
-آخه چه وضعشه...خودشون میگن تا قبل از هشت و سی و پنج دقیقه اونوقت تا ده صبح طولش میدن.بوقیا خجالت هم نمیکشن
ملت:راست میگه
اون طرف در، زاخاریاس با لباس خواب پشت در ظاهر شد و به سمت در حرکت کرد.به محض باز شدن قفل در، ملت عینهو وحشیا به درون اتاق حرکت کردن و طولی نکشید که زاخاریاس عملا با خاک یکسان شد.
-آآآآی نفس کش!
یه دقیقه بعد، زندانی ها کل دفترو در بر گرفتن.در همین حال، سارا با تریپ بهت زده از اتاقش بیرون اومد و به ملت زندانی که از در و دیوار دفتر بالا میرفتن خیره شد.
سارا:
چند مین بعدزندانیا عین بچه های خوب سر جاشون نشسته بودن و جیکشون هم در نمی اومد.زاخاریاس که چند تا باغچه ی بادمجون زیر چشمش افتتاح شده بود، به همراه سارا بالای سر زندانیا وایساده بود و به بعضی از اونا چشم غره میرفت.سارا هم داشت برای زندانیا وظایفشونو توضیح میداد:
-خوب، شما به چهار تا گروه تقسیم میشن:گروه اول که شامل پرسی و گابریل میشه...
(ترورس دستشو بلند کرد)
-چیه بنال!
-ببخشید خانوم معلم، نمیشه من با گابریل باشم؟
-اوکی، تو با گابریل برو
...گروه اول که شامل ترورس و گابریل میشه، باید برن با این کوپون ها خرید کنن.(و به کاغذ های مچاله شده ای اشاره کرد و ادامه داد)گروه دوم هم که شامل فیلچ و گرابلی پلنک میشه، باید کف آشپزخونه رو تمیز کنن...
ملت:
گرابلی در این لحظه کاملا به رنگ سرخ در اومد.زاخاریاس به عنوان یه مدد کار اجتماعی با شلاقش وارد شد.همین لحظه همه ساکت شدن.سارا ادامه داد:
-خوب خوب خوب...گروه سوم هم که شامل پرسی و ابرکسس میشه، باید غذاها رو درست کنن.
ملت:
پرسی از شدت عصبانیت داشت منفجر می شد و از گوش هاش بخار بیرون میومد!سارا بدون توجه به پرسی ادامه داد:
-و گروه آخر به عنوان ذخیره عمل میکنن؛یعنی اگه یکی از اعضای این سه گروه خسته شدن میتونن جاشونو با یکی از شما ها عوض کنن.خوب دیگه...حالا مشغول شید
زیــــــــــــنگ!زندانی ها بعد از شنیدن زنگ تفریح از سر جاشون بلند شده و هر کدوم به سر کارشون حرکت کردن.
سارا و زاخی:
درون افکار زندانیان:
...
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«
دوستان عزیز، ماجرا تا اونجا پیش میره که هر کسی سر کار خودش میره.شما میتونین کار هایی که زندانی ها میکنن رو شرح بدین.در ضمن، استفاده از سوژه ی فرعی، اگه مورد تایید بارتی باشه، بلامانع هست.موفق باشید