هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ جمعه ۲۶ شهریور ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
-این دیگه چه وعضه شه! من اعتصاب می کنم! اعتصـــــاب!
اگلانتاین دست از بد و بیراه گفتن، نمی کشید. هنوز هم جای سوختگی هایی که اژدهای چارلی برایش گذاشته بود، به شدت درد می کرد؛ اما مجبور بود کار کند چرا که حال بدهی درمان نصفه و نیمه اش را نیز باید می پرداخت.
او همینطور در راهرو های بیمارستان راه می رفت و به دنبال بیمار می گشت که در نهایت... آن را نیز پیدا کرد.

-دکتر!

بله، او به دنبال بیمار بود ولی بیمار او را پیدا کرده بود. او بی معطلی سرش را برگرداند و گفت:
-عه... بیـــــمار! بیا بدهی‌ت رو... بیا درمانت کنم!

و بعد اگلانتاین دست بیمار را گرفت و وقتی به نزدیک ترین صندلی رسید کسی را که رویش نشسته بود، بلند کرد و خودش نشست و صندلی کناری را برای بیمار روبه رویش گذاشت و با دست به او مفهوم «بشین» را نشان داد.
بیمار نیز نشست. بیمار کله ای کچل داشت و این اشک بود که شر شر از چشمانش می ریخت.
اگلانتاین رو به او گفت:
-مشکلت چیه؟

بیمار وقتی که اگلانتاین این را گفت، با حالتی که انگار اگلانتاین شمشیری در قلبش فرو کرده باشد، می گوید:
-دکتر! به این کله من نگاه کنین، کچــــله! کچـــــل! من می خوام کچل باشم! اما... اما... هر بار توسط دخترا مثل کسی که خلاف کرده، به نظر میام... ای مــــرلــــیــن!

اگلانتاین شروع به نوشتن می کند. او کلا دست به نوشتنش خوب بود، اما مانند هر دکتر بد خط بود.

-دکتر... میرم درخواست کار میدم، میگن چون کچلی نه... آخه چقدر تبعیض!
-چه کاری؟
-مدلینگ! از بچگی آرزوم این بود، مدل بشم! حتی خوش هیکلم هستم! ببینین اصاً!

اگلانتاین سرش را از روی برگه هایش بلند می کند و به او خیره می شود. هیکل بدی نداشت، ولی شبیه یک دراز بود!

-دردم چیه دکتر؟ درمانش چیه دکتر؟ میمیرم؟ نمیرم تروخدا! من جوون مرگ میشم!

اگلانتاین چشمانش را مثل کسی کرده بود، که در فکر فرو رفته است و دیگر دست از نوشتن برداشته بود. اما این حالت متفکرانه طولی نکشید که به سرانجام رسید و اگلانتاین با حالتی خرسند گفت:
-هر چی پول داری رو بده به ما، اون موقع شاید، شاید، شاید زنده بمونی!
-اما دکتر... اگه زنده نمونم، دیه میدین؟
-نـــه! نــــه!

سپس اگلانتاین کمی فکر کرد. چرا دیه نمی دادن؟ اگر بیمار می مرد دیگر زنده نبود که بیاید دیه بگیرد! پس او سریع برای اصلاح حرفش گفت:
-معلـــومه!
-اما همین الان گفتین نه...
-منظور این بود که نگران نباشید!
-خب باشه، کجا باید پرداخت کنم؟
-همین بغـ... به من!
-اما پولای من الان پیشم نیس که...

اگلانتاین فکر کرد. اگر پول نداشت پس چه فایده ای داشت؟ پس باید می رفتند پول هایش را می آوردند. اما تا آمد این را به بیمار بگویند، صدای دویدن آمد.

-عه... کجا؟ پول چی شد؟

بیمار فرار کرده بود!
منشی با شنیدن داد و فریاد اگلانتاین به پیشش آمد و گفت:
-چی شده دکتر؟ چرا انقدر داد می زنید؟
-فرار کرد.. دِ برین دنبالش! اون کچله رو بگیرین!
-بریج ونلاک رو می گین؟ اون فرار نکرد که! کلید گرینگوتزش رو به ما داد بریم هزینه ویزیت رو برداریم!


کچلی رو عشقه!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
خلاصه : قانونی وضع شده که همه باید از سنت مانگو گواهی سلامت روحی و جسمی بگیرن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده ومی‌خوان با نسبت دادن بیماری های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن. سنت مانگو اگلانتاین رو فرستاده که به مردم گواهی سلامت بده.

حالا اگلانتاین برگشته بیمارستان و اژدهای چارلی سوزوندش.

**********


آگلانتاین چشماشو باز کرد و خودشو توی تخت بیمارستان دید که انواع و اقسام سرم و دم و دستگاه بهش وصل بود.
خیلی طول نکشید تا یادش بیاد چه اتفاقی افتاده.

همون لحظه، یه پرستار وارد اتاق شد.
- چیکار می‌کنی آقا؟! باید استراحت کنید!
- من که دارم استراحت میکنم.

پرستار تازه کار که کل دوران تحصیلش، و حتی کودکیش، برای گفتن این جمله تمرین کرده بود، ضایع شد.
- خب، میخوای هم استراحت نکن.
- خانم پرستار، من چند وقته اینجام؟ بیست سال؟
- یه ربع حدودا. طلسمای فوق قوی روت اجرا کردیم تا باز سالم شدی.
- یعنی بیست دقیقه هم نشد؟

پرستار این حرفشو نشنید گرفت. سریع یه کاغذ در آورد و بهش داد. با دیدنش، برق از سر آگلانتاین پرید.
- بدهی چرا؟! من کارمند همینجام!
- همینه که هست! می‌دونی هزینه هر کدوم از این دستگاه چقده؟ اگه نمیخوای کارتو از دست بدی پاشو ادامه بده!

آگلانتاین با عصبانیت قلم کاغذشو برداشت و بیرون رفت و همچنان که زیر لب نفرین میکرد، دنبال بیمار جدید میگشت.


گاد آو دوئل

با عصا


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰

چارلی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۶ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
- آقا! آقا! هوی دکتر!

اگلانتاین حال با شنیدن صدا از عالم شل کردن سرکیسه آقای ویزلی و خبرنگاران درآمد و به سمت صاحب صدا برگشت...
- هوی بــ... منظور اینه که سلام!
- سلام، داش!
- خب مشکلتون چیه؟ نه، نه! اول خودتون رو معرفی کنید، بعد مشکلتون رو بگین! شما کی هستین؟ به شدت شبیه نفر قبلی هستین! نکنه برادر دوقلوش هستین؟

مرد سرش را خاراند و گفت:
- مگه نفر قبلی کی بوده؟
- یه نفر تاس با نام آقای ویزلی... چه دروغگویی هم بوده! خیلی معروف بود ولی می گفت پول نداره! مرلین ما رو از دست چنین آدمایی دور نگهداره!
- با این مشخصاتی که میگین، این آدم خیلی شبیه پدر من بوده... ولی حالا بریم سراغ من! من چارلی ویزلی ام، فرزند دوم مالی و آرتور ویزلی و برادر زاده گیدیون پریــــ...
- بـــــاشــــه! فهمیدم کی هستین! مشکلتون رو بگین زودتر!
- خب حقیقتا مشکل من نیست... یعنی هستا! اما در مورد حیوونمه... یه نیگا به بیرون بندازین!

اگلانتاین به جلوی پنجره رفت و با دیدن صحنه خارج از بیمارستان؛ ترسید، گرخید و چند قدم از کنار پنجره عقب رفت و با صندلی اش برخورد کرد و افتاد. زبان او بند آمده بود...

- اژدهام رو دیدی دکتر؟ خیلی وعضش خرابه نه؟ بیچاره این مدت دچار افسردگی شده! منم شنیدم شما می تونین نجاتش بدین... میشه کمک کنین؟ خودمم نمی دونم چشه! تخصص من اژدها هاست اما این یکی جسمش مشکل نداره! عقلش هم همینطور! بلکه مشکل از روحشه... که تخصص من نیست!

اگلانتاین کمی "اته پته" کرد و بعد با لکنت گفت:
- این... اژد... هاعه؟
- نه، مار پرنده است! اژدهاعه دیگه! گوی آتشین چینیه!

اگلانتاین هنوز ترس و وحشت در چهره اش آشکار بود. حل مشکل یک اژدها؛ کار بسیار سختی بود. چارلی دست او را گرفت و بلندش کرد و با صدای بلند گفت:
- بیا بریم برای معاینه اش!

اما اگلانتاین از راه دور می خواست او را معاینه کند! پس با حالت تِیک آف کشیدن وسط راهرو های بیمارستان چارلی را از حرکت ایستاند و بعد با وحشت و رعشه ای که بر تنش افتاده بود، گفت:
- نه! نــه! نـــــه! من... من... از راه دور... معایـــــنه مــــی کـــــنم!
- اما اگه تشخیصت اشتباه باشه چی؟

اگلانتاین با شنیدن این حرف چارلی خنده اش گرفت و کمی از وحشتش کاسته شد و با پوزخند گفت:
- من و اشتباه؟! هه! هههه! به من می گن اگلا مصحح!

اگلانتاین از پنجره نگاهی به اژدها انداخت. باز هم نگاه کرد و باز هم نگاه کرد ولی به نتیجه ای نرسید! چرا که اژدها هر لحظه غرش می کرد و زمین لرزه ای هشت ریشتری تشکیل می داد. پس اگلانتاین تصمیم گرفت روحیه متقلبش را از خواب بیدار کند...
- مرضش رو فهمیدم!
- عه؟ واقعا؟ چیه؟
- اژدهات هاره! هار!
- هار؟ من که تموم واکسناش رو زدم! گواهی پزشکیش هست!

و بعد چارلی کارتی را به اگلانتاین نشان داد که رویش نوشته بود "گواهی سلامت اژدها". حال اگلانتاین تصمیم گرفت از روحیه دروغگویی اش استفاده کند و چارلی را سرکیسه کند. پس با آرامش پیپش را بر دهان گذاشت و گفت:
- ویروساش برگشتن! اگه ۸۰۰ گالیون بدید به ما، حداقل می تونم بگم نمی میره...
- نه، نه، نمیره! عزیزدلم نمیره! ممنون آقای دکتر! حالا بذار به جاهای دیگه نشو...

حرف چارلی تمام نشده بود، اگلانتاین با حرص و جوش گفت:
- اگه پول رو ندین، بلافاصله میمیره!
- اما من این همه پول رو از کجا بیارم؟
- من نمی دونم! حالا اگه می خوای می تونی بدیش من تا مشکل حل شه...
- اما اون از جون خودمه!

ژوووووووووووووووووه!

اژدها با آتشی که از دهانش خارج می شد اگلانتاین را سوزاند! چارلی با خجالت و عصبانیت رو به اژدها گفت:
- اژدهای بد! دکتر داشت کمک می کرد!

اما اژدها بی توجه به او رویش را برگرداند و شروع به ذوب کردن زنجیر هایی که بهش متصل بود، کرد.

- هی! هــی! داری چی کار می کنی؟ من سرت سیصد گالیون پول دادم...

اما اژدها بی توجه به او، قل و زنجیرش را پاره کرد و شروع به پرواز کردن کرد. چارلی با عجله رو به اگلانتاین سوخته، گفت:
- ممنون ازتون آقای دکتر! راست می گفتین هار شده! فقط اون تیکه مرگش از تشخیصتون اشتباه بود که حالا مهم نیست! من میرم دنبالش، شمام مراقب خودتون باشین! مرلین یارتون!

او به اگلانتاین لبخند زد و بعد سوار جارویش شد و شروع به پرواز کرد. اما اگلانتاین هیچ چیز نگفت، چون هنوز درد سوختنش تمام نشده بود و اگر جایی از بدنش را تکان می داد آن درد صد برابر می شد! اما او برای اینکه نشان دهد چقدر به کارش وفادار است، با صدایی گرفته گفت:
- بـــــعـــــ...ـــدی!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۲ ۱۷:۱۶:۰۳

اژدها... از جلو نظام!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ سه شنبه ۲ شهریور ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
رنگ از روی جادوگر پرید و همان جا از حال رفت.

-زنده ای؟

اگلانتاینپیش خودش فکر کرد چهره جادوگر خیلی آشناست!

چند دقیقه بعد

-بله .... بله ... حدود 10000000 گالن هزینه ی شما میشه.

جادوگر بیچاره التماس می کرد تا شاید هزینه ترخیصش کمی کمتر شود .

-نه راه نداره
-امّا....لطفاً....من این همه پول ندارم!
- یادتون رفته ما شما رو از مرگ نجات دادیم؟
-بله و برای این از شما هزاران بار ممنونم ولی...
-ولی نداره.

وقتی اگلانتاین مشغول قانع کردن جادوگر بود که از بیماری ای که وجود ندارد نجاتش داده ناگهان در های بیمارستان باز شد سیل عظیمی از خبرنگاران به سمت جادوگر آمدند.

-آقای ویزلی...آقای ویزلی لطفا این طرف رو نگاه کنید!
-آقای ویزلی ......نه لطفا این طرف رو نگاه کنید!
-آقای ویزلی...آقای ویزلی....... لطفا این طرف رو نگاه کنید!

جادوگر که فهمید هویتش لو رفته از هوش رفت و پرستار ها خبرنگار ها را بیرون کردند و اگلانتاین تازه فهمید چه طعمه ای گیرش آمده!

-خب... خب... چه طعمه چرب و نرمی!


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰

دافنه گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱
از لندن ، خیابان بیکر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
جادوگر زیرک گفت : بله اینطور است ! حالا بگویید چرا مریضان باید به اندازه شدت بیماریشان هزینه بدهند؟ها؟
اگلانتاین بدون اهمیت به جمله جادوگر پاسخ داد:اگر شما مامور هستید آیا کارت یا چیزی دارید که من مطمئن شوم مامورید؟
جادوگر باری دیگر با زیرکی پاسخ داد:جواب سوال را با سوال نمی دهند دکتر! زمانی که آمدند و در سنت مانگو را تخته کردند میفهمید که من مامور هستم یا نه !
جادوگر باورش شده بود که مامور است انگار که سال ها مامور بوده و در خیلی جاها را تخته کرده!
اگلانتاین که هراس به جانش افتاد کمی پیش خود فکر کرد .اگر این جادوگر مامور نباشد چی؟ اگه مامور باشد چی؟ولی من مطمئنم مامور نیست پس بگذار درسی به او بدهم که یادش بماند با دکتر جماعت طرف نشود!
اگلانتاین پاسخ داد: چرا اینقدر موضوع را عوض می کنی؟من در محاسبات ذهنیم متوجه شدم که ۴۰ دقیقه دیگر به رحمت مرلین می روید! برای ما که فرقی ندارد، می توانید همین حالا کل مال اموالت را بدهی . اگر مردی هم باز مال و اموالت مال ماست!
جادوگر داشت باورش می شد که دقایقی دیگر می میرد. اما پیش خود گفت که اگر اگلانتاین واقعا یک دکتر باشد پس چرا علائم بیماری را نمی گوید؟ پس برای اینکه مطمئن شود که او راست می گوید پرسید: پس قبل از مرگم حداقل بگوید علائم بیماری چیست؟چه بلایی قرار است سر من بیاید؟
اگلانتاین با جوابی کوبنده گفت: در ساعات آخر عمرت به فکر فرو می روی و در فکر به اتاق قرمزی میرسی که بدون اینکه کنترلت دست خودت باشد درش را باز می نمایی و یک راس به رحمت مرلین می روی......


واقعیت توهم است . طلا بخر!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
-هه هه! پس بدهی ای که به نامم زدین رو پرداخت نمی کنم!

جادوگر لبخندی بر صورتش پدیدار شد و بعد زبانش را از دهان درآورد و به سوی اگلانتاین زبون درازی کرد! اگلانتاین انقدر عصبی شده بود که هرچه برگه از صبح نوشته بود و ننوشته بود را پاره و پوره کرد!

-به چه حق... به چه حق... به چه حق سر من کلاه میذاری؟

جادوگر خنده ای کرد و بعد با صدایی که هم درش غم بود و هم درش شادی، گفت:
-خب... چیز زیاد سختی هم نبود، دکتر! شاید تو یکمی خنگی... راستی مدرک داری؟

اگلانتاین دستپاچه شد و پیپش از دهانش افتاد، او شروع به خاراندن سرش کرد و با حالتی که حاکی از دست و پا گم کردنش بود، گفت:
-عه... خب... چیزه... راستش، من مدرکم از دانشگاه غریزه آباده!
-دانشگاه غریزه آباد؟! ما رو سیاه می کنی داش! می دونی من کیم؟ من مامورم...

اگلانتاین که انگار کشف بزرگی کرده باشد، با شور و شوق گفت:
-هه! بالاخره اسمتو گفتی! با اینکه اسمت عجیب و ماگل ماننده، اما دیدی اینو فهمیدم؟ حال کن!
-احمق... مامور یه شغله! من ماموره...
-خب حالا من ماموره! مخفف اسمت میشه مامور دیگه!

جادوگر بیچاره و فلک زده داشت هق هق گریه می کرد و بر سرش می زد، که چرا گیر چنین آدمی افتاده است...

-بابا، من مامور بررسی بیمارستان های جادویی از سوی مجمع بین المللی جادویی هستم! اومدم ببینم درآمد سنت مانگو چقدره! گفتن بیام اینجا که خودت صدام زدی!

اگلانتاین سرش را خاراند و بعد با حالتی که نشان از نفهمیدنش بود، گفت:
-عه... که اینطور!


کچلی رو عشقه!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
آگلانتاین، با قیافه ای که خونسردی، ازش می بارید، رو به بیمار جدیدش کرد.
_ این بیماری... بیماری بدیه!

جادوگر بینوا، رنگش پرید.
_ یعنی... یعنی... میمیرم؟

آگلانتاین، بشکنی زد.
_ البته که میمیری! تو وقتی که بدهیتو پرداخت کردی، بلافاصله میمیری!

جادوگر، اخمی کرد. کدام بدهی؟
_ ام... ببخشید. کودوم بدهی منظورتونه؟

آگلانتاین، با قیافه ای که هوش ازش می تراوید، اعلامیه سنت مانگو را، نشان بدبخت داد.
_ طبق این اعلامیه، چون شدت بیماریت زیاده، و هر لحظه ممکنه بیفتی و بمیری، باید تمام دار و ندارتو، به سنت مانگو بدی؛ و وقتی بدهیت، پرداخت شد...

لبخندی، به پهنای صورتش زد.
_ به رحمت مرلین میری!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- دکتر نگفتید که میمیرم یا نه؟

- دکتر نگفتید که میمیرم یا نه؟ این چه اسمیه آخه؟

جادوگر با تعجب سرش را تکان داد.
-نه... اسمم دکتر نگفتید که میمیرم یا نه نیست! فقط پرسیدم که میمرم یا ممکنه زنده بمونم؟

- این بحث رو ولش کن! الان ازت پرسیدم که اسمت چیه؟ چرا جواب نمی دی؟
ناگهان متوجه شد صدایش بیش از حد خشن بوده و سپس سعی کرد با دکترانه ترین حالت ممکن حرف بزند.

- خب لطفا به سوال من جواب بدید. اسمتون چیه؟

- چرا سعی میکنید بحث را عوض کنید؟ ها؟ یعنی میگید من میمیرم؟
جادوگر با بغض به اگلانتاین خیره شد.

- من کی اینو گفتم؟ من گفتم اسمتو بگو یکم بحث شاد شه! من که نگفتم تو میمیری.

- یعنی امیدی هست؟ ممکنه درمان بشم؟

آگلانتاین با بی حوصلگی به جادوگر خیره شد. بهتر بود جوابی از خودش میساخت وگرنه جادوگر دست از سرش بر نمی داشت.
- آخر سر هم نگفت اسمش چیه!





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۰

کروینوس گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
از عمارت پر شکوه گندزاده کش گانت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
-نه! با عمه ات بودم! با تو بودم دیگه!

اگلانتاین پیپ خاموشش را بر دهان گرفته بود و داشت به جادوگری نگاه می کرد که به سمت او می آمد، جادوگر بلاخره به اگلانتاین رسید و با صدایی ریز گفت:
-امری داشتید؟

اگلانتاین سرش را به معنای بنشین، تکان داد اما جادوگر متوجه منظورش نشد! اگلانتاین می خواست به سمت جادوگر مورد نظر حمله ور شود، اما نشد! چون نمی توانست یک بیماری را که تازه گیرش آمده بود، هوا کند...

-وای، وای، وای! چه چهره غمگینی! چه اخمایی! چه لب و لوچه ای! ای جادوگر بیچاره! نکنه، فشفشه ای؟ یا شایدم گندزاده؟

جادوگر مورد نظر با شنیدن این حرف های اگلانتاین غمش تازه شد و به سمت صندلی رو به روی اگلانتاین رفت و روی آن نشست و شروع به صحبت کرد...

-سلام!
-علیک!
-خب... خب... از کجا شروع کنم؟
-از یه جایی شروع کن دیگه! مگه این همه بیمار رو نمی بینیی؟!

جادوگر نگاهی به دور و اطراف انداخت ولی هیچ کس را ندید! آنجا دال پر نمی زد!

-مطمئنین کلی بیمار این جاست؟

اگلانتاین سری تکان داد و ‌گفت:
-آره، خب... معلومه تو نمی تونی ببینی! نباید با چشم سر ببینی، باید با چشم دل ببینی!

جادوگر سرش را کمی خاراند و بعد گفت:
-مشکل منم همینه! چشم دل! اصلا ندارم، اصلا می دونین چیه، همه چی برام ساده است من راحت می زنم خراب می کنیم! چمه دکتر؟

اگلانتاین با شنیدن جمله آخر، حالتی متفکرانه و متکبرانه به خود گرفت و به وجد آمد! او سعی کرد کمی صدایش را تغییر دهد و تا حدودی درش موفق بود! اما روح صدایش هنوز صدای همان دزد بود...

-عه... خب طبق چیزی که غریزه دکتریم میگه... خب... تو دچار بیماری اتاق قرمزی!

«غریزه دکتری چه بود؟ بیماری اتاق قرمز چه بود؟ آیا خطرناک بود؟ باعث مرگ می شد؟ هزینه درمانش زیاد بود؟» و سوالات زیادی از این دست در ذهن بیمار نقش بست و بعد با نگاهی سوال بر انگیز به اگلانتاین نگاه کرد. خود اگلانتاین نیز در حرفش مانده بود!

-دکتر... این بیماری چیه؟ می میرم؟

اگلانتاین که فقط نام بیماری را شنیده بود و هیچ چیز در باره اش نمی دانست، سریع سرش را تکان داد و سعی در عوض کردن بحث کرد...

-خب... این رو ولش کن! بعدا توضیح می دم! حالا بگو اسمت چیه؟


ویرایش شده توسط کروینوس گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۷ ۹:۱۰:۱۹



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه تا آخر این پست:

قانونی وضع شده که همه باید از سنت مانگو گواهی سلامت روحی و جسمی بگیرن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده ومی‌خوان با نسبت دادن بیماری های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن. سنت مانگو اگلانتاین رو فرستاده که به مردم گواهی سلامت بده. اگلانتاین صندلیش رو کنار خیابون گذاشته و دنبال طعمه می گرده.

.............................

اگلانتاین صندلی اش را کنار خیابان گذاشته بود و میزی در مقابلش قرار داشت.

گورکنی غمگین، در مقابلش نشسته بود و از مشکلاتش می گفت. از این که در هافلپاف او را گاهی ندیده می گیرند. از این که دیگر نمی تواند گورهای با کیفیتی بکند. از این که روز تولدش را فراموش کردند و حالا در تعقیبش هستند و قصد دارند او را بدزدند.

اگلانتاین می نوشت و می نوشت. گورکن دارای مشکلات زیادی بود. همین چند دقیقه پیش به سختی ده ها هافلپافی را از او دور کرده بود و قانعش کرده بود که مثل بچه آدم روی صندلی بنشیند و از مشکلاتش بگوید.

خیلی زود نسخه اش را پیچید و با گیره لباس، به گوشش وصل کرد. گورکن هم به سرعت به خانه اش در هاگوارتز برگشت که هزینه مشکلاتش را از هافلپافی ها بگیرد.

مدتی بود که دور و بر اگلانتاین خلوت شده بود. کل آهنگ هایی را که بلد بود، زیر لب زمزمه کرده بود و حالا باید کاری می کرد. سنت مانگو احتیاج به درآمد داشت. برای همین دست به کار شد.
- پیست... پیست...

جادوگر بدبختی که داشت از مقابلش رد می شد، صدای "پیست" را شنید و برگشت.
- با... من بودین؟










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.