هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۸
#98

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد !!!


توماس نگاه موشكافانه اي به روميلدا انداخت و گفت :
- ولي چي؟ تو مشكلي داري؟
- من نه ، ولي مي گم شايد همون موقع در درست شد و يه بنده خدايي الكي گير مي يافته .
- تو مطمئن باش كه در مشكل نداره و فقط رازش عوض شده ، مگه اين كه كاري كردي و مي ترسي؟

روميلدا كه به شدت ترسيده بود با صداي لرزانش جواب داد :
- من ، ن...نه باو ، اين چه حرفيه مي زني .
- نه تو حتماً....

در همين حين يك فرد از بين الف دالي ها كه روبندي به چهره اش زده بود وسط آمد و شروع كرد به سخن گفتن :

- فرزندانم گوش فرا دهيد ، دعوا و مرافعه راه حلش نيست ، من كه براي ثبت نام كانديداي وزارت شركت كردم يك نفر آمد و پرونده اي به من نشان داد و گفت : بگم ، بگم ؟ ،من به او گفتم ، بفرما؛ حالا بگذريم به نظر من طبق راي اولي بايد برويم سراغ نواده ي گراميم آلبوس دامبلدور .

فرد مجهول الهويه پس از گفتن ديالوگ هايش از صحنه خارج شد و مثل برق از ماجرا دور شد .

الف داليون با شنيدن حرف هاي فرد مجهول الهويه شروع به صحبت و بحث كردند . همهمه اي عظيم در آن قسمت تالار ايجاد شده بود .
هركس نظر و عقيده خود را مي داد ، عده اي شعار تقلب تقلب سر داده بودند كه هيچ ربطي به داستان نداشت .

در ميان آن جمعيت و سر و صدا زنفليوس خود را به گرابلي رساند.
- يارو راست گفت ، بايد بريم پيش آلبوس .
- اره ولي اون كي بود ؟ به نظرم مشكوك مي زد !!
- مي گم بيا بريم دنبالش ...
- يعني كار درستيه ، نكنه يارو ناراحت بشه .
- نابغه مي گم مشكوك بود مي گي نارحت مي شه؟
- آخه ديالوگم كم بود گفتم يه چيزي بگم

و آن دو با عجله به سوي فردمجهول الهويه شتافتند ..


اين داستان ادامه دارد ...


ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۴ ۲۳:۰۴:۵۴

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۸
#97

رومیلدا وینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۸
از فضولا خوشم نمیاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

_ من افشا میکنم اتاق مخفی جلسات الف دال در درون اتاق ضروریات را برای سرورم...

_ صبر کن! اینجوری که داری افشا میکنی همه ی عالم و آدم میفهمن. بیا در گوشم افشا کن!

_ متاسفم قربان.

بعد به طرف فردی قد بلند که با چشمان سرخش به او زل زده بود رفت و با احتیاط در گوشش چیزی زمزمه کرد. چشمان لرد برقی زد و لبخندی بر روی لبانش نقش بست.


جلوی در اتاق ضروریات...


هنوز همه در حال تفکر بودند که رومیلدا با سرخوشی از دور پدیدار شد و با تعجب به جمعیت عظیم الف دالی ها نگاه کرد و گفت: به ریش مرلین قسم نمیدونستم اینقدر طرف دار دارم. خیلی ممنون که منتظرم بودین تا بیام بعد برین تو!... ولی احیانا سه نمیشه همگی اینجا وایسادین؟

ویل نیم نگاهی به او انداخت و گفت: اولا رومیل تو دوباره دیر کردی! ثانیا ببخشید که هیچکدوم از ما به فکرمون نرسید که بریم تو تا یه وقت سه نشه!

سپتیما به طرف رومیل رو کرد و گفت: رومیلدا، در باز نمیشه. یعنی اصلا دری ظاهر نمیشه که بخوایم بریم توش!

_شوخی میکنی!!! پس چرا یه فکری نمیکنین؟

جمعیت الف دالی ها از دست رومیلدا سرشونو یه دیوار میکوبیدن و زار زار گریه میکردن!( میگن دل به دل راه داره!!!)

زنوفیلیوس گفت: بچه ها! واضحه که یه یارویی به ما خیانت کرده. شاید هم الان تو جمع ما باشه! ما باید این مسئله رو با آلبوس درمیان بذاریم، شاید بتونیم یه راه حلی پیدا کنیم.

دین که تا الان ساکت یه گوشه ای ایستاده بود، به طرف زنوف رو کرد و گفت: من با اینکار مخالفم! برای چی خودمون یه کاری نمی کنیم؟ اگر میخواید کسی رو پیدا کنید که به ما خیانت کرده باید به تمام بچه ها بگین که دونه دونه بیان جلو و با صدای بلند اعلام کنند که(( مکانی رو میخوام برای برگزاری جلسات الف دال)). در برای هر کسی باز شد او خیانت کار است!

رومیل به دین نگاهی کرد و گفت: فکر خوبیه ولی...


ویرایش شده توسط رومیلدا وین در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۴ ۲۳:۰۶:۰۷

من اومــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم!!!


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۲۵ یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۸
#96

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
تق تق تق ... كيه كيه در ميزنه درو با لنگر ميزنه اين موقع شب ؟
منم منم آلبوستون . خوراكي آوردم براتون .
پروفسور اسم رمز صحيح است . لطفا داخل شويد .

در باز شد .
دور ميز گروهي 6 نفره متشكل از بارتيموس كراوچ ، روح ولدمورت ، فاج ، و سه نفر خارجي ناشناس گرد هم آمده بودند .

چي شده بارتي ؟
بيا بشين آلبوس .
گفتم چه خبره ؟ هيچي باب . داشتيم در مورد الف دال صحبت مي كرديم .
چي ؟ كي به شما اجازه ي همچين كاري داده ؟ خوبه حالا گروه مال منه !
اين سه نفر از طرف مهد كودك جادويي در ايتاليا اومدن . مي خوان چند تا استاد بهشون بديم . كسايي كه بچه ها بتونن بهش عادت كنن ، اين بچه ها آتيش پارن .
آلبوس : منظ.رت چيه ؟
بارتي: منظورم به معناي دقيق كلمه بود . اونا نيمه جادوگر - نيمه ازدهان .
چي ؟ اينا كه ميگي چين . انسان نمي تونه پيششون دووم بياره .
بارتي : من هاگريدو بهشون پيشنهاد كردم . خوبه نه ؟
چي ؟
ولدمورت : آلبوس جان سخت نگير . مگه تو هاگريدو دوس نداري ؟

خب پس بايد بميره تا بتونه بياد پيش تو .

هه هه هه
شما ارواح عزيز مثل اينكه توي وان نمك افتادين .
فاج : ولي من نفهميدم اين چه ربتي به الف دال داره . اين موضوع برمي گرده به وزارت جادوگري ...آاااااااااااي
چرا دستمو گاز مي گيري ولدي؟ مار بودي سگم شدي ؟
آخه بد بخت من با اين همه دشمنيم با دامبي جون الآن عضوم .

دامبلدور : خيلي خب ديگه كافيه . صبح در اين مورد صحبت ميكنيم و با يك حركت آنها را از اتاق بيرون كرد .

از پشت ستون ها روونا ريونكلاو ظاهر شد و رو به دامبلدور گفت :
آخه پيرمرد اين چرت و پرتا چي بود گفتي و من نوشتم .
آخه اين قسمت در مورد الف داله ولدمورتو ديگه از كجا برداشتي آوردي؟


دامبلدور : ميدونم ربطي نداشت . بي خيال بابا ، برول سطح پستت بره بالا...!

این پست به دلیل بی ارتباطی با سوژه در نظر گرفته نخواهد شد.
مفر بعد پست زنوفیلیوس رو ادامه بدید.


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۴ ۱۰:۴۸:۰۵

»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸
#95

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

ویلهلمنا چندین و چندبار تکرار کرد. هیچ وقت چنین اتفاقی نیفتاده بود، یعنی کسی تو بود؟ آیا کسی به الف دال خیانت کرده بود؟

درحالی که به راه افتاد تا دوباره سعی کند سپتیما گفت: بزار من هم یه امتحانی بکنم

ویلهلمنا کنار رفت و راه را برای سپتیما باز کرد. سپتیما سعی کرد:

یه جایی رو نیاز دارم برای یه جلسه مخفی
یه جایی رو نیاز دارم برای یه جلسه الف دال!!


ویل نیز به همین ترتیب و با کلمات متفاوت سعی کرد اتاق را راضی کند اما انجام نمی شد. اتاق با آن ها لج کرده بود و در خود را حاضر نمی کرد.
در این حین زنوفیلیوس رسید:

-چی شده، چرا نمیرید تو؟
- در باز نمیشه. هرکاری میکنیم ظاهر نمیشه.
- همتون امتحان کردید؟
- آره
- خب چی خواستید؟
- معلومه دیگه بوقی، یه جایی برای جلسه مخفی
- خب پس.... اممم بهترین راه اینه که یه چیز دیگه بخوایم. برید کنار

زنوف شروع به قدم زدن کرد

یه جایی رو نیاز دارم برای یه جلسه مخفی
هیچ...

زنوف دوباره شروع کرد:

جایی برای دیدن تلویزیون ماگلی بهم بده
دری ظاهر شد

ملت:
ویلهلمنا دستش رو روی دستگیره گذاشت و قصد ورود کرد

- هوووی کجا میری من که درخواست محلی برای جلسه نکردم
- پس درخواست چی کردی؟
- هان چی؟
- گفتم درخواست چی کردی؟ طفره نرو بگو ببینم
- خصوصیه به شما چه اصلا.
- زنوف تو که قضیه رو پیچوندی و ما هم نفهمیدیم این قضیه درخواست چی بود، اما من فکرتو خوندم. بگم؟ بگم؟
- اه، نخیر نگو. بوقی من میگم این اتاق همه چی رو احتمالا به همه ی ما نشون میده به جز جایی برای جلسه الف دال. احتمالا یه جوری یه کسی این در رو از بین برده یا طوری قفل کرده که خودش فقط بتونه وارد بشه.
- خب یه راست بگو طرف شده رازدار اتاق شده راز دیگه اه.
- اصلا تو چی میگی ؟
ویلهلمنا: چی گفتی؟
- هیچی بیخیالش اصلا. خب بنظرم ما باید تمام اعضای الف دال رو صدا کنیم و سعی کنیم چیز بکنیم!!!!
- چیز بکنیم؟
- آره دیگه، معماست!!! خب بوقی من چمیدونم باید چیکار بکنیم باید لابد تفکر کنیم دیگه. آره باید سعی کنیم تفکر کنیم

لحظاتی بعد جلوی درب اتاق ضروریات
تمام اعضای الف دال با همهمه ای فوق العاده پر سر و صدا مشغول سعی در تفکر بودن و زنوف و ویلهلمنا هم سعی می کردن بهشون حالی کنن که یکم متفرق بشن که لو نرن البته بعد از چند دقیقه وقتی نزدیک بود زیر دست و پا له بشن بیخیال شدن و به جمع متفکر پیوستن

در جایی مجهول،دو فرد مجهول
- اون اتاق لعنتی رو راز کردی؟
- بله قربان. و خودمم راز دارش هستم
- باشه، پس همین الان راز رو دربرابرم افشا کن
- من افشا میکنم اتاق مخفی جلسات الف دال در درون اتاق ضروریات را برای .....


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۳ ۱۵:۵۱:۲۸
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۳ ۱۵:۵۴:۴۳


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸
#94

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
سوژه جدید

باشد که الف دال پیروز باشد


- ویلهلنما...پاشو دیگه دیر شد. مگه صبح نگفتی بچه ها بیان؟

- خرررر...پفففففف

- گرابلی یا خودت بیدار شو، یا بیدارت میکنما.

- خب چیه بابا؟ چه خبرته؟مگه ساعت چنده؟

- ساعت پنج دقیقه به دهه. حضرت علیه هم ده قرار گذاشتی.

- چی؟ پنج دقیقه به دهه؟نگو!

ویلهلمنا با تمام سرعت بیدار شد و دست و رویش را شست. سپتیما نیز یه وی کمک میکرد تا زودتر حاظر شود و به اتاق ضروریات بروند. هر دو هر چه سریعتر لباسهای خود را پوشیدند و از اتاق ویلهمنا پایین آمدند.

از در که خارج شدند، با صحنه ای فجیع رو به رو شدند.

زینوف:

ویل:خب چیزه...سلام، بعد اینکه راستش دیشب دیر خوابیدم شرمنده.

بالاخره پس از اندکی گفتگو همگی به سمت طبقه هفتم راهی شدند.در راه درباره ی درس امروز گفتگو میکردند.

- به نظرتون امروز سپر مدافع رو تموم کنیم،خوبه؟

- راستش من میگم امروز باید ریداکتو رو شروع کنی...نیاز دارن.

- منم موافقم.

در راه آلبوس را دیدند، سلامی کردند و به راه خود ادامه دادند. کمی سرعت خود ر افزایش دادند. ویل دامن خود را بالا گرفته بود تا به پایش گیر نکند.

بالاخره به طبقه هفتم رسیدند. خوشبختانه ساعت دو دقیقه به ده بود و بقیه بچه ها عموما ده دقیقه بعد از قرار حاظر میشدند.

ویل جلو رفت و تمرکز کرد.

یه جایی رو نیاز دارم برای یه جلسه مخفی

هیچ دری ظاهر نشد.

دوباره تمرکز کرد و فایده ای نداشت. یعنی چه اتفاقی افتاده بود.

...


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۳ ۱۵:۳۱:۲۲

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
#93

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
ایگور نشت و گفت : « ببینین بچه ها ! می خوام آروم تر باهاتون صحبت کنم ! آقای پاتر ! اگر شما تعهد بدی که این گروه در هاگوارتس تشکیل نشه و فعالیت های غیر انسانی نداشته باشه من حاضرم عضو گروه بشم ! »
آلبوس با این حالت گفت : « شما ؟ اما چرا توی هاگوراتس نه ؟ »
ایگور گفت : « چون بده آلبوس ! خیلی خطرناکه آلبوس ! **** میشیم آلبوس »
آلبوس با آرامی گفت : « قبوله ! من سوگند ناگسستنی می خورم که گروه خارج هاگواتس فعالیت کنه و شما هم سوگند بخورید که به گروه وفادار باشید ! »

1 ساعت بعد

آلبوس : « پروفسور پس طبق برنامه سر ساعت 12 اونجا باشین ! »
ایگور : « باشه آلبوس »

<><><><><><><><><><><><><><><>
تمامی اوباش به محض اینکه آلبوس ماموریت 2-1رو شروع کرد به دنبال اون در تاپیک شیون آوارگان پست بزنند.


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۱۳:۱۲:۴۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
#92

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
بارتی : آلبوس فکر نمی کنم اینطور باشه. هیچ کس از این گروه هیچی نمی دونه.
آلبوس : اتفاقا خیلیا میدونن. پثل همونا که ازشون درخواست کردیم ولی نیومدن. من فکر می کنم ایگور فهمیده.
بارتی : دیگه این کاریه که ...
بامب...
در کلاسی که آلبوس و بارتی توی اون مشغول صحبت بودن منفجر می شه و ایکور وارد می شه.
- ای بوقی ها. می خواین گروه غیر مجاز تشکیل بدین؟ خودم می توبیخمتون.

در دفتر مدیر مدرسه :

- بذارید براتون توضیح بدم آقا...
- نمی خواد هیچی بگی آلبوس. مثل پدرت شیطون و گستاخی.
ایگور در دفترش نشسته بود و با بارتی و آلبوس در حال صحبت کردن بود. از این گروه بدش نیومده بود اما مدیر بود و وظایفی داشت و از طرفی هم تحت فشار شورای هاگوارتز بود. ناگهان با صدای بارتی از فکر بیرون اومد.
- اما آخه شما که به حرفای ما گوش نمی کنید. این گروه هیچ خطری نداره.
- شما گفتید و منم باور کردم؟
- خود شما بگید این گروه چه خطری می تونه داشته باشه؟
- من با تو حرف نزدم آلبوس. در ضمن از اسم این گروه معلومه خطرش چیه. اوباش.
- منظور از اوباش اون چیزی نیست که شما فکر می کنید.
ایگور به فکر فرو میره. خیلی داره به خودش فشار میاره که از وسوسه ی عضو شدن در این گروه جلوگیری کنه اما نمی تونه. داره با خودش کلنجار میکنه :
آخه جواب شورا رو چی بدم؟ خوب بهشون می گم از تشکیل این گرئه جلوگیری کردم. کی می فهمه؟ چی کار کنم؟
پس تصمیم نهاییشو می گیره و رو به آلبوس می کنه و می گه : ...

ادامه دارد ...


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۴ ۱۵:۳۱:۵۱

چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
#91

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
شوراي مديران!اتاق پاييني دفتر مديريت.

راهروهاي پنهون هاگوارتز رو يكي يكي ميگذروند.راه هايي كه حتي فليچ هم اونها رو بلد نبود..معمولا به هر مدير جديدي اين راه ها رو معرفي ميكردن تا بتونه مخفيانه با اعضاي شوراي هاگوارتز مشورت كنه يا بازخواست بشه.عرق رو پيشونيش رو پاك كرد و همينجور پيش ميرفت.اون تا حالا اصلا به اون مكان نيومده بود ولي قبلا از دانش آموزان بزرگسال در موردش شنيده بود..او تونسته بود به اونجاراه پيدا بكنه..خيلي كنجكاو بود بدونه تو شورا چي ميگذره و اعضاش رو كه هيچكي نميدونستن واقعا اونها عضو شورا هستن يا نه رو ببينه!ميدونست كار خطرناكيه و منجر به اخراجش ميشه.صداي صحبت هاي چند نفر به گوشش رسيد..سرعتش رو آروم تر كرد..حالا تو راهرويي قرار داشت كه انتهاش يه در قهوه ايه بزرگ نيمه باز بود و مشعل هاي روشن و سفيد كه آرم هاگوارتز هم روشون بود اين محيط رو روشن كرده بود.مثل روياهاش ميموند..يه راهروي فوق العاده!اگر ميتونست بعدا بقيه دوستاش هم مياورد اونجا..حتي اگر دوربين كالين رو داشت ميتونست از اونجا چند تا عكس بگيره.

كم كم به در نزديك شد..بيشتر كنجكاو بود كه بفهمه اونجا چي ميگن.چون معلوم بود بحث جالبيه.خيلي هيجان زده بود و كم كم به در نزديك شد..براي اينكه معلوم نشه اونجاست با فاصله خاصي ايستاد و گوشش رو تيز كرد.

-جناب مدير..جاسوس ما گفتن يه گروه بسيار مخوف در حال تشكيل شدن هست..شما بايد باهاش مقابله كنين.شما بايد نابودش كنين.شما..شما..!
در همينجا استرجس مدير شورا سكته اي كرد و افتاد و مرد .
-ببينين اعضاي شورا..شما بيخودي نگران هستين..من فكر نميكنم يه عده بچه اونقدر خطرناك باشن كه من به خاطرش از دانش آموزان بخوام دوستانشون رو بفروشن و به نظرم اين حركت خيلي زشته.
-به هر حال اگر گروه قوي بشه و اعضاش زياد بشه ديگه از كنترل خارج ميشن..معلم ها بايد آسايش داشته باشند.ما از شما براشون آرامش ميخوايم جناب كاركاروف.
-آقا ويزلي،مطمئن باشين سلامتي اين افراد براي من مهمتره!

صداهاي قدمي شنيده شد و در باز شد.مدير مدرسه در مقابلش ايستاده بود و با قيافه اي متعجب بهش خيره شده بود.از ترس حتي تكون هم نميتونست بخوره!

خوابگاه هافلپاف

صداي رعد و برقي شنيده شد و از خواب پريد..عرق بر روي صورتش نشسته بود و هنوز نميدونست كه دقيقا چه اتفاقي افتاده..بيرون هاگوارتز مثل هميشه بارون ميومد و صداي رعد و برق همچون ساتوري بر مغزش فرود ميومد.يعني مديريت از گروهشون هيچي نفهميده؟اون فقط يه خواب بوده؟از تخت بلند شد و به سمت مرلين رفت.اون در خواب عظيمي رفته بود و بلند كردنش كار حضرت فيل!پس بي خيال او شده و دوباره به تختش بر ميگرده..اتفاقات درون خوابش رو يه دور مرور كرد و سرش رو روي بالش گذاشت..فردا بايد دقيقا با تمام اعضاي گروه مشورت ميكرد..اگر خوابش درست بوده باشه براي همه اعضا خطرناك هست.البته اين روزا خيلي به اين مورد فكر كرده بود..احتمالا يه كابوس بوده و اصلا امكان پذير نيست درست باشه ولي پدرش در مورد اين نوع خوابها براي حرف زده بود.او پسر هري پاتر معروف،آلبوس سوروس پاتر بود!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#90

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
اوضاع به خوبي پيش مي رفت.تا كنون به گروه اوباش ها چند نفر ديگر نيز اضافه شده بودند.پيتر از يك طرف(نكته:علت اصلي عضويت او در اين گروه خر شدن وي بود.زيرا به او قول داده بودند برايش يك نوشيدني كره اي بخرند ) .از سوي ديگر پيتر را نيز مامور جمع آوري عضو كرده بوند.او گاه و بيگاه به دانش آموزان سر مي زد و آن ها را وسوسه مي كرد تا عضو شوند.
پيتر:بچه ها جون.بياين عضو شين.به من نوشيدني كره اي دادن.باورتون مي شه...خيلي باحاله...
اما چندان كسي گوشش بدهكار نبود.به همين دليل پيتر هم از كوره در رفته بود.بعد از مدت ها يك بار اليواندر به نزد پيتر آمد.
اليواندر كه مي فهميد پيتر با كوچكترين حرف از كوره به در مي رود با احتياط گفت: پيتر نوشيدني كره اي داري؟
پيتر گفت:اصلا حوصلتو ندارم.مي خواي بياي عضو شو تا نوشيدني گيرت بياد
اليواندر كه مي فهميد به هدف نزديك است گفت:خوب اگه واقعا مي دن من مي خوام بيام.
و پيتر واقعا خل بود كه نمي فهميد اليواندر به خاطر معروفيت عضو گروه شده نه به خاطر يك نوشيدني كره اي مسخره...
پيتر كه هيجان زده شده بود گفت:ببين..اين مثل يه شبكه گلدكوييديچه...بايد زير مجموعه واسه خودت بگيري اوكي؟همين طور كه من تو رو خر كردم تو هم بايد بري ملت رو خر كني...
===============
اوايل كار اوضاع خيلي جوگير شده بودند.تا حدي كه وقتي اليواندر با لفظ نفس كش! جلو يك دانش آموز سال ششمي شاخ شده بود با يك كشيده آبدار راهي خوابگاه خود شده بود.آلبوس به همه اعضا اخطار داده بود كه هيچ كس نبايد از اين ماجرا پي ببرد.همچنين بارتي به اعضا توضيح داده بود اگر كسي پيش مدير يا هر كس ديگر دهن لقي كند خشتكش را به چهار قسمت مساوي تقسيم مي كند.
آْلبوس كه از اين پيشامد خيلي خوشحال بود سعي مي كرد بچه هاي ديگر را نيز ترغيب كند.اما هيچ كس گوشش به اين حرف ها بدهكار نبود.به همين دليل آْلبوس پس از لفظ به بوقم تصميم گرفت گروه فعلي خود را تقويت كند.
به همين دليل جلسات مختلف را براي انتخاب كلاس هاي كمك آموزشي!!! برگزار شد.تا كنون گروه 4 عضو داشت.پس از آن كه اعضا چرت و پرت هاي خود را در مورد مكان تفت دادند.(پيتر:زمين كوييديچ-اليواندر:كتاب خونه-بارتي:بريم به ايگور بگيم كه باهامون همكاري كنه!!) آلبوس از كوره در رفت.
آلبوس:خيلي جاهاي بهتر رو مي شه پيدا كرد.فعلا عضو پيدا كنيد.ايگور نبايد بو ببره
....
ادامه دهيد


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۲ ۲۳:۴۲:۵۴
ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۲ ۲۳:۴۵:۳۷

[b]تن�


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#89

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
مأموریت اوباش !



به هم نگاهی کردند و آلبوس که تازه متوجه شده بود که هنوز با بارتی دم تالار هافل ایستادن نگاهی به وی می کنه و می گه :
- برو تالار خودتون . اینجا مال ماس .
- نه . نمی رم . تازه می خوام اینجا بگردم ببینم چه خبره . شاید یه تغییر گروه دادم
- اِاِاِاِ ... ؟ می خوای تغییر گروه بدی ؟ پروو جمع کن برو

بارتی که از خشم آلبوس کمی ترسید بود برای اینکه کمی پست از خز شدگی در بیاد و به سوژه ی اصلی برگرده نگاهی به تالار می کنه و می گه :
- خب . گفتی باید عضو پیدا کنیم ؟ خب من خیلی ها رو دارم که بیارم . راستی تو سر دسته می شی یا من ؟
- خب معلومه من . چرا تو بشی ؟ خوبه من اومدم گفتما .
- خیلی بوقی . باشه . ولی من باید معاون تام الاختیار بشم . اوکی ؟
- امـــــــــــم ... هــــــــــــــوم ... اوهـــــــــــــوم . باشه ! قبوله . برو که باید کارمونو از امشب شروع کنیم .
- باشه . ایول . بیا فشار بده منو تو بقلت ... یه ماچ بده از اون (سانسور به وسیله ناظر) ... خب یه ماچ بده از اون لپای عسلت

با هم رو بوسی می کنن و سپس دست می دن و بارتی از تالار خارج می شه .
آلبوس هم که تازه از شر بارتی خلاص شده بود به سرعت به سمت داخل تالار که با رنگ نارنجی تزئین شده می ره و ...

صبح زود بارتی همچون همیشه از تخت سبز و نقره ایش بلند می شه و به سرعت برای خوردن صبحانه حاضر می شه . در راه با بعضی از هم گروهیان و هم کلاسیان خودش صحبت می کنه تا اونا رو برای عضویت در گروه ترغیب کنه .
بالاخره کسی رو برای ترغیب کردن پیدا نمی کنه و به سرعت به سمت غذاهای خوش مزه می ره .

هنگامی که بارتی به سرسرا رسید مرفین گانت رو دید که در کنارش جای خالی ای هست . به سرعت به سمت آن دوید و بین مورفین و امیکوس جا خوش کرد .

... در حین خوردن بود که دائما از اوباش برای آن دو می گفت و هر لحظه علاقه ی آنها به دسته اوباش بیش از پیش می شد . تا اینکه به بارتی قول همکاری دادند ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.