البته گریفی ها قصد داشتند مثل اقوام بدوی به تالار اسلیترین حمله کنند ولی دم در تالار همگی پس از برخورد با دماغ اسنیپ نقش زمین شدند.
-به به...گریفیندوریهای عزیز...خوش اومدین. تا جاییکه من اطلاع دارم اینجا تالار خصوصیه.
گریفی ها با ترس و لرز از جا بلند شدند.
یکی از گریفیهای خود شیرین:آقا آقا جازه اجازه....ما شخصیتمو تازه عوض کردیم.هیچکس هم نمیدونه کی بودیم.میشه بریم تو؟
اسنیپ یقه شخص معلوم الحال را گرفته به درون تالار پرتاب کرد.
-صد و پنجاه امتیاز از گریفیندور کسر و به اسلیترین اضافه میشه.
زمزمه هایی که ناشی از اعتراض گریفها بود با نگاه تهدید آمیز اسنیپ بلافاصله خاموش شد.
-علاوه بر اون شماهاموظفید همه دستشوییهای طبقه سوم رو تمیز کنید.باید یاد بگیرید که تالار خصوصی خصوصیه.
گریفها با خشم و نفرت به تک تک اسلیترینی ها نگاه کردند و از تالار خارج شدند.
-خوب به این مناسبت باید جشن بگیریم.یالا....بلا....بیا وسط...
بلاتریکس به سختی خود را از دست مارکوس و ایگور که مشغول انجام حرکات موزون بودند نجات داد.
-----------------------------------------
نیم ساعت بعددستشویی شماره سه...
هدویگ اون دستمالو بده به من..
.
-دستمال کدومه اون بال منه.
گریفی ها با عصبانیت مشغول تمیز کردن دستشوییها بودند.عبور گاه و بیگاه پروفسور دامبلدور که دائما به آنها آب نبات لیمویی تعارف میکرد به شدت باعث تحریک اعصابشان شده بود.
-میکشمشون..تک تکشونو میکشم.پوستشونو میکنم و بالای در ورودی تالار گریف آویزون میکنم.
سارا متوجه نگاههای متعجب اطرافیانش شد.
-خوب..نه..راستش..ما باید خوب باشیم..گل و بلبل...عشق...من همه اسلی ها رو میبخشم.
صدای ضعیفی که از دستمال سارا به گوش رسید او را متوجه علت واقعی نگاهها کرد.
-اوه هدویگ.منو ببخش..من واقعا نمیدونم تو..چیز..چطوری...بذار پراتو بشورم.راستی اون چیه زیر اون حوله تکون میخوره؟
-------------------------------------------------------------
تالار اسلیترین:
-ایگور. بازتو رفتی سر وقت وسایل من؟جورابای نارنجی من کو؟
ایگور درحالیکه یک جفت جوراب نارنجی به پا داشت:به جون آنی مونی اگه من جورابای تو رو دیده باشم
.
بلاتریکس و سلسیتنا هر دو به این نتیجه رسیده بودند که رودولف به درد زندگی نمیخورد و بهتر است برای آینده خودفکر بهتری بکنند.
-رودولف..مواظب اون بچه باش به شومینه نزدیک نشه.
-کدوم بچه عزیزم؟
بلا ایگور را سه دور درهوا چرخانده و بطرف رودولف پرتاب کرد.
-مگه تو چند تا بچه داری؟مانتی رو میگم.مراقبش باش.
-آخ..فکر کنم گردنم شکست عزیزم.البته فدای سرت ولی مانتی اینجا نیست.دو سه دقیقه قبل گفت" من رفت مامان پیدا کرد"..و من بعد از اون ندیدمش.
بلا با وحشت ازجا بلند شد و به اطرف نگاه کرد.
-وای.طفلکم کجا رفته؟پاشین همه تالارو بگردین.زود بچمو پیدا کنین..
----------------------------------------دستشویی شماره چهار
گریفی ها مشغول بررسی کاکتوسی بودند که زیر حوله پیدا شده بود.
-عجب چیز وحشتناکیه..از کجا اومده این؟وحشی هم هست..یعنی چی میخوره؟؟؟
مانتی:
هدویگ که به کاکتوس گوشتخوار(مانتی)علاقه خاصی پیدا کرده بود در حالیکه سعی میکرد نصف بالش را از لابلای دندانهای مانتی خارج کند:میگم این خیلی نازه.چطوره ببریمش تو تالار خودمون.براش اسم میذاریم و تربیتش میکنیم.شاید بعدا به دردمون بخوره....
گریفی ها مانتی راکه ازشدت خستگی خوابش برده بود برداشته و به تالار گریف برگشتند.