هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
استر:چی چی رو ازدواج کردن؟با کی ازدواج کرده؟
بلا بر اثر شنیدن این خبر دیگه طناب مناب رو بی خیال میشه و میزنه طناب رو منفجر میکنه و میپره طرف دستشویی:مانتی نازنین من رو اغفال کردید رفت!بچه ام سر به زیر بود!سرش به کار خودش بود.وایسا ببینم دختره بی حیا!
در این لحظه مانتی و مانتیه در دست هم در حالی که قلب های عشق دور و ر سرشون داره میترکه بیرون میان.مانتی نگاه عشقولانه اش رو به مانتیه میندازه.مانتیه که یک گل گوشتخوار که یک پاپیون صورتی( )به گوشه موهاش یا تیغاش زده هم با نگاه مخوفانه ملت اسلی و گریف رو با دهن باز دارن اون دوتا رو نگاه میکنن زیر نظر میگیره.بعد با یه حالت عشوه شتری به مانتی میگه:عزیزم یادته بهم گفتی روزی دوتا جادوگر و ده تا ماگل بهم میدی؟
مانتی:آره عزیزم.
مانتیه:خب من همین الان دوتا جادوگر میخوان.دوتا ساحره هم میخوام!
مانتی:تو لب تر کن که کی رو میخوای من برات میارم!
مانتیه به دو ساحره از اسلی و دو جادوگر از گریف اشاره میکنه:اون دوتا رو!
مانتی:در خدمتم عزیزم!
اون چهار نفر بخت برگشته کسی نبودند به جز...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ملت اسلی با سرعت به سوی در تالار دویدند وهر یک می خواست زودتر از در عبور کرده و به تالار گریف برسد ، در اثر این فشار ها پنج نفر شهید و سیزده نفر مجروح شدند .

چند دقیقه بعد داخل راهروها :
فیلچ : بچه آروم بدو ! با توام ! ...تو هم همین طور ! تو تنبیه میشی ! باید توالت طبقه ی هفتم رو بسابی ! تو هم باید در راستای نگه داشتن سیستم مالی دامبل وبالا رفتن حقوق ملت طبقه ی 28 ام هاگوارتز رو بسازی ! هی کجا میری ؟ برگرد ببینم !
ملت اسلی با سرعت دویدند واز کنار فیلچ گذشتند وفیلچ پشت سرشان داد زد : من پدر شما رو درمیارم ! از هاگوارتز اخراجتون میکنم ! غذا خوردن رو بر شما منع میکنم ! آب خوردن را برشما منع میکنم ! نفس کشیدن بر شما حرام ! برگرد ببینم .
بلیز در حال دویدن : ما چرا از حفره ی شرارت نیومدیم .
ایگور : از بس که....

لحظاتی بعد جلوی تابلوی بانوی چاق .
بانوی چاق با بی توجهی به ملت اسلی : اسم رمز ؟
از پشت تابلو صدای هدویگ میاد : درو براشون باز کن .
بانوی چاق : الکی که نمیشه !
هدویگ : آقا رمز اینه : ملت گریف قهرمانند و ملت اسلی خر می باشند .
ملت اسلی با اکراه رمز را گفته و وارد شدن .
ناگهان صد ها چوب دستی به سویشان نشانه رفت و ملت گریف یک صدا یک ورد را فریاد زدند : خلع سلاحیوس !
ملت گریف :
استر در دستشویی رو باز میکنه و ملت مانتی رو میبینن که باسر رفته توی چاه توالت و داره تقلا مکنه که بیاد بیرون .
استر با لبخندی پیروزمندانه : گل گوشتخوار ماده الکی بود عزیزانم .
سپس به سوی مانتی میره و ازش میپرسه : عزیزم اگه از این وضع دربیای چی کار میکنی ؟
مانتی : دست و پای ملت اسلی رو تک تک خواهم کندید تا باشد که برای دیگران عبرت شود ! ( کپی رایت بای برادر پرسی ویزلی! )
ملت :
بلا : اما من مامانتم .
مانتی : نه خیر ! تو و اون رودولف و تمام ملت ارزشی اسلی مفسد جامعه و نظم اجتماع هستید ، استر جون برام گفت که چی کارا می کردین !
ملت :
هدویگ : طنابیوس دور بدنیوس ! حالا اگه میخواین از این ور درآین بادی هرچی ما میگیم شما هم تکرار کنید وگرنه شما رو به دست عدالت خواهیم سپرد !

چند لحظه بعد استر در حال قرائت سوگند نامه :
شما بسیار خر بودید ...
ملت اسلی تکرار کردند : شما بسیار خر بودید
استر : آخ آخ اشتباه شد ! ما بسیار خر بودیم .
ملت اسلی :
استر : اصلا ولش کن ..تکرار کنید !
ناگهان سکوت برقرار میشه و ملت به صدایی که از توی دستشویی میومد گوش میدن :
دوشیزه مانتیه ویزلی ! آیا وکیلم شما را به همراه ده عدد مشنگ و مهریه ی 800 کله ی انسان به عقد دائم آقای مانتی لسترنج درآورم ؟
ملت با تعجب به هم نگاه میکنن و بعد صدایی میاد : با اجازه ی بزرگ ترها و خواهرم و برادرم و عموم و مادرم و مامامن بزرگم و داییم وخاله م و....
یک ساعت بعد :
پسر عموی پسر دایی دختر خاله ی مامان بزرگ پدر بزرگ عمه م ...بله !
هوووووورا !
هدویگ : الآن چی شد ؟
رودولف : به گمونم ازدواج کردن !
____________________________________

آیا نسل بشر با ازدواج مانتی ومانتیه از بین خواهد رفت ؟
به نظر شما پس از این ازدواج در هر دقیقه چند انسان کشته شود ؟
آیا با گازسوز کردن جارو های پرنده می توان از این فاجعه جلوگیری کرد ؟


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۲۳:۲۳:۲۰
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۵ ۱۰:۱۳:۵۸



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
بلا همینطور عصبانی به سمت تالار اسلی حرکت میکرد و رابستن هم با پیراهن مشکی(مشنگه که نیس!جادورگه!سیم ثانیه لباساش رنگ عوض کردن)و سلسی هم در حالی که داره زیر گوش بلا ویز ویز میکنه دنبالش میدوئه.از اون ور تو تالار اسلی رودولف بالاخره تونست بلیز رو با ملامیت(ملایمت از نوع اسلی!)راضی کنه که چشم بذاره و ملت همه قایم شدن.بلا با خشانت در تالار رو وا میکنه:رودولف کدوم گورستونی هستی بیا پای حرفت وایسا!
یه صدای پچ پچ از پشت مبل:به نظرت واقعا بلاست؟
_:نه خره بلیزه که میخواد بکشتمون بیرون.اگه بری بیرون سک سک میکنه!
بلا مبل رو منهدم میکنه و به ایگور و ایوان خیره میشه که با قیافه های سیاه سوخته دارن به همراه نیش باز براش دست تکون میدن!بلا با عصبانیت برمیگرده که کل مبل ها منفجر کنه که یهو:
_:رودی میشه کمتر وول بخوری؟الان بلیز یا بلا پیدامون میکنن ها!
_:اگه تو دهنت رو ببندی آنی مونی هیشکی پیدامون نمیکنه.حتی بلا.بعدش هم بلا واسه چی باید بخواد من رو پیدا کنه؟خودش گوشی رو قطع کرد دختره یِ...
در این لحظه سایه بلا که همچون آتشفشانی در حال قل قل کردن و آماده انفجار بود بر روی رودولف افتاد و او به حالت دو نقطه دی حرفش را عوض کرد:دختره یِ نازنین!سلام بلا جون!چرا یهو آیییی!
در اینجا صحبت رودولف به دلیل اعمال طلسم شکنجه گر توسط بلا قطع شد و ملت اسلی با لذت به این صحنه دوست داشتنی خیره شدن که یهو:نا نا نای نای نای!نانانا نانا نای!(نکته آوا شناسی:زنگ موبایل بلا!)
_:بله؟چی؟بیخود!مگه شهر هرته؟معلومه که میایم برش میداریم!عاشق شده؟بیخود!
بعد به صورت ترق گوشیش رو روی زمین میکوبه:بفرما!من موقتا شکنجه رودولف رو به بعد موکول میکنم چون گریفی ها برای اینکه از دست بچه ام خلاص شن یه نقشه جدید کشیدن!یه گل گوشت خوار ماده آوردن گذاشتن تو خوابگاه و بچه ام هم عاشق این گله شده و میخواد باهاش ازدواج کنه!
ملت اسلی:وای!چه وحشتناک!
بلا:کاملا درسته.این خیلی وحشتناکه که یک مادر رو از بچه اش دور کنن!
سلسی:موضوع وحشتناک که این نیست!وحشتناک اینه که اگه مانتی ازدواج کنه و بچه دار بشه نسل اسلی منقرض میشه!!!!


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
داخل تالار گریف

مانتی وسط تالار نشسته و همه اعضای گریف با رعایت فاصله لازم دورتادور مانتی جمع شدن!
استر: تو رو خدا این بچتونو ببرید ما گروگان نمیخوایم!
سارا: چقدر بهتون بدیم؟ اصلا هرچی بخواین بهتون میدیم!
رابستن: هه هه پس ما یکم چیز میخوایم! یعنی راستش من جوونم ، بچه مایه دار و خوشتیپم دونبال همسر مناسب میگردم
بلافاصله یه همسر مناسب برای رابستن جور میشه و رابستن همراه با همسرش تالار رو ترک میکنه (ایول سرعت عمل)

سلستینا: منم یه عدد گریفی برای شکنجه کردن میخوام!
بلافاصله دهتا گریفی که در قفس به زنجیر کشیده شده اند با گارانتی ده ساله و امضای آلبوس دامبلدور به سلستینا تحویل داده میشه.
سلستینا: یعنی همش مال خودمه؟
استر: آره حالا میشه اینو ببریدش؟

بلا: خوب مانتی پسرم بیا بریم.
مانتی: نه مانتی گریفی ها رو دوست داشت .. گریفی ها خوشمزن مانتی جایی نمیره
گریفی ها
در این لحظه مانتی در یک حرکت هدی رو که داشت رو هوا بال بال میزد رو با مهارت میقاپه و میندازه تو دهنش ...
گریفی ها
مانتی با یک حرکت چندتا خورده پر رو تف میکنه بیرون و دوباره به گریفی ها خیره میشه.
بلا: خوب عزیزم مامان برات تو تالار غذاهای خوشمزه درست میکنه!
مانتی: نه من نمیام!
بلا: ای پسر بد ... الان بهت نشون میدم!
مانتی: گریفی ها خوشمزن بلیز بد مزست من نمیام!

چند لحظه بعد
علی رقم تلاش های لسترنج ها مانتی هنوز از جاش حرکت نکرده
بلا: الان زنگ میزنم به بابات!
بلا موبایلشو در میاره زنگ میزنه به رودولف!
- هان الو؟ بلیز دیدمت پشت مبله هستی بلیز سکسک! .. آقا یه لحظه استوپ (لهجه افغانی) بله بفرمایید ..
بلا: این مانتی رو هر کاریش میکنم از تالار گریف حرکت نمیکه. میگه اینجا رو پسندیده.
رودولف: هان؟ هویییی میگم بیاین بیرون! چی میگی تو؟
بلا: میگم که مانتی از جاش حرکت نمیکنه!

صدای بچه های اسلیترین:
-رودی دوباره تو گرگ شدی باید چشم بزاری!
رودولف: چی؟ مگه نمیبینید من دارم با همسرم حرف میزنم؟ چی مانتی نمیاد خونه؟ خوب غلط کرده مگه شهر هرته؟ هزار بار گفتم انقدر نزار با گل گوشتخوار بگرده دیگه گستاخ میشه!
بلا: با من بودی عزیزم؟
همون لحظه در تالار!
بلیز: نخیر تو با من نبودی؟ تو کی منو دیدی؟
رودولف: بله با تو بودم بوقی!
اون ور خط:
بلا: چیییییییی؟ الان میام اونجا حالیت میکنم!
رودولف: هان؟ چی؟ چی شد؟
بوق بوق بوق صدای قطع شدن تلفن

بلا با خشم به سمت تالار میدوئه و سلستینا هم بخاطر هیجان زیاد گروگان هاشو یادش میره و دونبال بلا میره و در راه بلا اشتباها با همسر رابستن برخورد کرده و همسر رابستن هم به قتل میرسه و چون رابستن هم کاری نداره دونبال بلا و سلستینا میدوئه ...

استر: پس مانتی چی؟
مانتی: مانتی گریفی دوست داره




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
_:حالا چیکار کنیم؟
این رو آنتونین که داشت به دوی سرعت بین رودولف و بلا نگاه میکرد گفت و سلستینا که داشت تخمه میشکست گفت:بی خیال بابا!بذار یه ذره اینا رو نگاه کنیم بخندیم!
بلیز چپ چپ سلسی رو نگاه کرد:یعنی چی؟بذاریم مانتی عزیز پیش اونا بمونه تا شکنجه بشه و بخورنش؟
ایوان تذکر داد:ممکنه که مانتی گریفی ها رو بخوره ولی بالعکس ممکن نیست!

در همین لحظه یه چیزی تو مایه شمشیر خورد به در تالار و ملت پریدن طرف در(حتی رودولف که سعی داشت از دیوار بالا بره تا دست بلا بهش نرسه!)یک عدد نامه بود از طرف ملت گریفی:
سلام به تموم ملت ضایع اسلی.
ما اینجا یک موجود نازنین و گوگولی پیدا کردیم که اسمش مانیتمورته و جونش هم به جون بلا بسته اس و جیغ های وحشتناکی هم میکشه وقتی روش طلسم شکنجه گر اعمال میکنیم!لپ مطلب!اگه میخواید دوباره چشمتون به چشمش بیفته باید همین الان بلا و رودولف و داداشش و اون یکی زنش رو تحویل ما بدین تا ما به استاد نازنینمون بگیم که اسلی ها به تالار خصوصی ما حمله میکنن!حالا خود دانید!
فعلا تانیمه شب فردا شب که ما چشممون به جمال بلا و داداش های لسترنج و اون یکی دختره تاریک بشه!فعلا!مانتی هم سلام میرسونه!

بلا:خب ما چاره ای نداریم!میریم اونجا و هرچی گریفی هستش رو به خاک و خون میکشیم!همینه که هست!
سلسی:از طرف خودت حرف بزن!من هیچ دلم نمیخواد بین یه فوج گریفی عصبانی گیر بیفتم.
رابستن:کاملا درسته!باز سلسی یه جایی به تو مربوطه ولی من تو مسائل خانوادگی دخالت نمیکنم!
بلا:میاید یا نه؟به خاطر من.
سلسی و رابی:نچ!
بلا:به خاطر رودولف.
سلسی و رابی:نچ!
بلا:به خاطر اسلی!
سلسی و رابی:نچ!
بلا روش دیرینه خودش رو پیش میگیره:اصلا به شما محبت نیومده!میاید یا نه؟
سلسی و رابی: خب حالا که میبینیم به خاطر صلاح اسلی باید بریم!
====
نیمه شب فردا شب.دم تالار گریف.
سلسی:ببینین نیومدن بیاید بریم!
همون لحظه:پیس پیس!لسترنج ها بیاید تو!...

گریفیندوریها نمیدونستن مانتی کیه.اسلیترینی ها هم نمیدونستم مانتی رفته تالار گریف و تازه میخواستن دنبالش بگردن.توجه کنید که داستانو هرچه سریعتر پیش ببرید سوژه هم به همون سرعت از بین میره.


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۱:۲۳:۴۲
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۸:۳۵:۱۱

[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۳۳ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
البته گریفی ها قصد داشتند مثل اقوام بدوی به تالار اسلیترین حمله کنند ولی دم در تالار همگی پس از برخورد با دماغ اسنیپ نقش زمین شدند.
-به به...گریفیندوریهای عزیز...خوش اومدین. تا جاییکه من اطلاع دارم اینجا تالار خصوصیه.
گریفی ها با ترس و لرز از جا بلند شدند.
یکی از گریفیهای خود شیرین:آقا آقا جازه اجازه....ما شخصیتمو تازه عوض کردیم.هیچکس هم نمیدونه کی بودیم.میشه بریم تو؟
اسنیپ یقه شخص معلوم الحال را گرفته به درون تالار پرتاب کرد.
-صد و پنجاه امتیاز از گریفیندور کسر و به اسلیترین اضافه میشه.
زمزمه هایی که ناشی از اعتراض گریفها بود با نگاه تهدید آمیز اسنیپ بلافاصله خاموش شد.
-علاوه بر اون شماهاموظفید همه دستشوییهای طبقه سوم رو تمیز کنید.باید یاد بگیرید که تالار خصوصی خصوصیه.
گریفها با خشم و نفرت به تک تک اسلیترینی ها نگاه کردند و از تالار خارج شدند.
-خوب به این مناسبت باید جشن بگیریم.یالا....بلا....بیا وسط...
بلاتریکس به سختی خود را از دست مارکوس و ایگور که مشغول انجام حرکات موزون بودند نجات داد.
-----------------------------------------
نیم ساعت بعددستشویی شماره سه...

هدویگ اون دستمالو بده به من..
.
-دستمال کدومه اون بال منه.

گریفی ها با عصبانیت مشغول تمیز کردن دستشوییها بودند.عبور گاه و بیگاه پروفسور دامبلدور که دائما به آنها آب نبات لیمویی تعارف میکرد به شدت باعث تحریک اعصابشان شده بود.

-میکشمشون..تک تکشونو میکشم.پوستشونو میکنم و بالای در ورودی تالار گریف آویزون میکنم.
سارا متوجه نگاههای متعجب اطرافیانش شد.
-خوب..نه..راستش..ما باید خوب باشیم..گل و بلبل...عشق...من همه اسلی ها رو میبخشم.
صدای ضعیفی که از دستمال سارا به گوش رسید او را متوجه علت واقعی نگاهها کرد.
-اوه هدویگ.منو ببخش..من واقعا نمیدونم تو..چیز..چطوری...بذار پراتو بشورم.راستی اون چیه زیر اون حوله تکون میخوره؟
-------------------------------------------------------------
تالار اسلیترین:

-ایگور. بازتو رفتی سر وقت وسایل من؟جورابای نارنجی من کو؟

ایگور درحالیکه یک جفت جوراب نارنجی به پا داشت:به جون آنی مونی اگه من جورابای تو رو دیده باشم .
بلاتریکس و سلسیتنا هر دو به این نتیجه رسیده بودند که رودولف به درد زندگی نمیخورد و بهتر است برای آینده خودفکر بهتری بکنند.
-رودولف..مواظب اون بچه باش به شومینه نزدیک نشه.
-کدوم بچه عزیزم؟

بلا ایگور را سه دور درهوا چرخانده و بطرف رودولف پرتاب کرد.
-مگه تو چند تا بچه داری؟مانتی رو میگم.مراقبش باش.

-آخ..فکر کنم گردنم شکست عزیزم.البته فدای سرت ولی مانتی اینجا نیست.دو سه دقیقه قبل گفت" من رفت مامان پیدا کرد"..و من بعد از اون ندیدمش.
بلا با وحشت ازجا بلند شد و به اطرف نگاه کرد.
-وای.طفلکم کجا رفته؟پاشین همه تالارو بگردین.زود بچمو پیدا کنین..
----------------------------------------دستشویی شماره چهار
گریفی ها مشغول بررسی کاکتوسی بودند که زیر حوله پیدا شده بود.
-عجب چیز وحشتناکیه..از کجا اومده این؟وحشی هم هست..یعنی چی میخوره؟؟؟
مانتی:

هدویگ که به کاکتوس گوشتخوار(مانتی)علاقه خاصی پیدا کرده بود در حالیکه سعی میکرد نصف بالش را از لابلای دندانهای مانتی خارج کند:میگم این خیلی نازه.چطوره ببریمش تو تالار خودمون.براش اسم میذاریم و تربیتش میکنیم.شاید بعدا به دردمون بخوره....

گریفی ها مانتی راکه ازشدت خستگی خوابش برده بود برداشته و به تالار گریف برگشتند.


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
رودولف: من چقدر جذابم!
همین که این حرف از دهن رودولف خارج میشه سلیستینا و بلا بدون توجه به یه گله آدم که بهشون آویزون شدن میپرن روی رودولف تا حسابش رو برسن و ملت اسلی هم همینطور به اون دوتا آویزونن و دارن نقش واگن های قطار رو ایفا میکنن.مانتی هم گاهی به سلی و گاهی به رودولف و گاهی به ملت اسلی نگاه میکنه و منتظره که یه خوراکی درست حسابی براش جور شه و ناگفته نماند ته دلش میخواد ببنه مزه این سلستینا چه جوریه.و چون بچه دلش میخواد همون طور که ملت همه دارن همدیگه رو میزنن و معلوم نیست کی به کیه میره یه گاز کوچولو(خب کوچولو با معیارهای مانتی!)به سلی میزنه و سلی هم یه جیغ آروم(با توجه به معیار عای سلی!)میکشه و این باعث میشه همه ملت اسلی برن رو سایلنت و آروم بگیرن به جز مانتی که با خوشحالی میگه:سلی خوشمزه!مانتی سلی خواست!مانتی خواست سلی رو خورد!
در اینجا رودولف که تازه داشت یه نفس راحت میکشید برای این که حال سلی رو با اومدنش کل تالار رو به هم ریخته بگیره داد زد:بگیرینش!خودشه.میخواد تالار رو به هم بریزه.علاوه بر اون بچه ام مانتی دلش میخواد بخورتش.
در این لحظه ملت اسلی تغییر جهت داده و همه به دنبال سلی شروع کردن به دوییدن و این وسط بلیز برای این که حال ایگور رو که یه بار نمره معجون سازیش از اون بهتر شد،رو بگیره یه پشت پا بهش میزنه و ایگور هم یه لگد نثار ایوان میکنه و ایوان میزنه تئودور رو شل و پل میکنه و در همین حین که همه داشتند همدیگه رو میزدن اسنیپ وارد میشه:
_ اینجا چه خبره؟
ملت اسلی همه شروع میکنن با هم جواب دادن.
_:رودی زن گرفته.
_:ایوان من رو میزنه.
_:بچه ام غذا میخواد.
_:مانتی سلی رو میخواد.
_:من نمیخوام خورده بشم.
_:ساکت!(این آخری رو اسنیپ گفت!)
همین لحظه که کل تالار اسلی در سکوت فرو میره از در تالار(که باز بوده)گریفی ها مثل این اقوام بدوی(به این شکل :root2: خانم ها و آقایان!)میریزن تو تالار.
اسنیپ و ملت اسلی:


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
یک ساعت بعد

دوربین روی تابلوی بانوی چاق زوم کرده. در تالار گریفندور صداهای جیغ و شیون و هر ازگاهی صدای انفجارهایی به صورت مبهم شنیده میشه. تابلو شروع به حرکت میکنه. با کنار رفتن تابلو از مقابل حفره صداهای جیغ و شیون با وضوح بیشتری به گوش میرسه و به دونبال این صداها شش هفتا اسلیترینی با شنل های بلند سبز که حالا کاملا به خون گریفی ها آغشته شده با ابهت تمام بیرون میان.

بلیزدر حالی که مشغول پاک کردن خون روی چوبدستیشه:
- اینم از کادو هاشون.
ایگور: اه یکی از اون گندزاده ها رو وقتی کشتم همه خونش پاشید رو صورتم! کسی نمیدونه خون اینا چجوری پاک میشه؟
رابستن: نه ایگور راهی نداره خون گندزاده ها پاک شدنی نیست!
آرامینتا: کلا اشتباه کردیم که با لباس های اصلیمون حمله کردیم حالا باید تمام لباسهای قیمتیمونو بریزیم دور! از نظر اقتصادی خیلی ضرر کردیم.
همه: اوهوم راست میگی

ملت غیور اسلیترین در حالی که در مورد نحوه دادن کادوها گرم گفتگو بودند به سمت تالار خودشون راه می افتن و بعد از رفتن اونا بلافاصله یک گروه از شفادهندگان سنت مانگو به سمت تالار گریف هجوم میارن.

یک دقیقه بعد

- مرگ بر ضد ولایت لرد!
تابلو به کنار میره و اسلیترینی ها میان وارد شن که ...

- بوووووووووووووووم .. چطور جرئت کردی؟ منفجریوس .... بووووووووووم! من زنشم!
ملت: ماااااااااااااااا

داخل تالار
بلاتریکس و سلستینا در نبردی تنگاتنگ بر سر رودولف مشغول جنگ میباشند و رودولف به همراه مانتی و گل گوشتخوار در پشت یکی از مبل ها پناه گرفته و با ترس و لرز مشغول نظاره این صحنه هستند. در همون لحظه یک طلسم منحرف شده و به مبل برخورد کرده و مبل تبدیل به خاکستر شده و رودولف و مانتی و گل گوشتخوار جیغ زنان به پشت یکی دیگر از مبل های سالم پناه میبرن!
بلا و سلستینا

آرامینتا: بجنبین جلوشونو بگریم تا تالارمونو با خاک یکسان نکردن .. یکی هم بره پروفسور اسنیپ رو صدا بزنه ..
بلافاصله ایوان به سمت دفتر اسنیپ میدوئه و بقیه هم میرن تا بلا و سلستینا رو که حال به مبارزه مشنگی ( گیس کشی و این چیزا) روی آورده بودند جدا کنند.
رودولف: من چقدر جذابم!

====== همون لحظه تالار گریف =====
استر: چه وضعشه ما از صد نفر صد و بیست کشته و شونصد مفقود و الاثر پنجاه تا جانباز نود و نه درصد دادیم ... ما باید انتقام خودمونو ازشون بگیریم!
همه: درسته!
سارا اوانز: امشب خواب بر تمام گریفی ها حرام است و همه باید به تالار اسلی حمله کنیم و انتقام خودمونو بگیریم!
همه در حالی که چوبدستی هاشونو رو بالا گرفتند فریاد هورا میکشند و بدین ترتیب لشکر ارزشی گریفندور از تالارشون به سمت تالار اسلیترین راه می افته اونم بدون در نظر گرفتن اینکه این کار چه عواقب نافرجامی میتواند داشته باشد.
ادامه دارد .....




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
در همین لحظه در تالار باز میشه و یک دختری با موهای طلایی آشفته با چمدوناش میپره وسط تالار و میگه:عید مبارک بچه ها!
بعد بلافاصله میره طرف رودولف و کادویی رو تحویل اون میده:بیا!این هم برای همسر عزیزم!
سلسی(مخفف سلستینا)بدون توجه به بلا که آمپر خشانتش داره بالا و بالا تر میره روی یه مبل میشینه:خب چه خبر؟چه جالب.رودولف اخبار غیر قابل باوری در مورد زن گرفتنت شنیدم!
بلا: بله منم زن رودولف.و شما کی باشین؟
سلسی: من هم زن رودولفم.ظاهرا اینجا یه خبراییه رودولف!
رودولف در اون لحظه از ته دل آرزو میکنه که کاش توی شکم مانتی زندگی میکرد: وایسا.یه لحظه صبر کنید.من چیزه...یعنی راستش...خب...معرفی میکنم...سلسی.همسر اول من و بلا همسر عزیز من...
بلا و سلسی: رودولف.وایسا سر جات.
ملت اسلی به این حالت در میان: رودولف جان ما میریم کادوی ملت گریفی رو جور کنیم.با دوتا زنات بهت خوش بگذره!!
بلا و سلسی هردو چوبدستی به دست به رودولف نزدیک و نزدیک تر میشن:
==========
این هم از اولین پست من توی تالار.اینجا پست ها نقد هم میشه؟

سلام و خوش آمدید.
نه.اینجا پستها نقد نمیشه ولی اگه مورد خاصی وجود داشته باشه حتما ذکر میشه.همه پستها حتما خونده میشن.
شما خیلی سریع تونستین خودتونو با بقیه هماهنگ کنین.نمیدونم چرا احساس میکنم شما تازه وارد نیستین.به هر حال روش و طرز نوشتن شما به بقیه اسلیترینی ها خیلی شباهت داره و فکر نمیکنم مشکل خاصی در این مورد پیدا کنید.هر سوال یا مشکلی با اعضای اسلیترین داشتید میتونین در مجمع نجیب زادگان مطرح کنید.درمورد ناظران از تاپیک ارتباط با ناظرین تالار استفاده کنید.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۲ ۳:۵۶:۱۷

[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
ده دقیه بعد.....
صد دقیقه بعد........
هزار دقیقه بعد.............

-مانتی خسته شد...مانتی مهمون میخواد..مانتی مهمون بخوره.
بلا در حالیکه مشغول آرام کردن مانتی بودنگاه خشنمگینی به رودولف کرد.

-پاشو برو ببین این مهمونا چی شدن.ما تا کی همینجوری بشینیم اینجا؟بچه ضعف کرد.

رودولف برای حفظ جانش به سرعت از جا بلند شده و برای انجام تحقیقات از تالار خارج شد.
مانتی از شدت گرسنگی شروع به گریه و زاری کرد.طفلک بلا که تحمل گریه مانتی را ندارد دست بلیز راکه کنار سفره خوابش برده بود در دهان مانتی گذاشت.

-بیا مامانی...گریه نکن.اینو بخور تا بابا برگرده.

با صدای فریاد بلیز رودولف در حالیکه از ترس میلرزید به تالار برگشت.

-چیزه...چیز شده....
بلا که سعی میکرد بلیز را از دهان مانتی خارج کند:چی شده؟
-من..من..اونا...چیزه...بلا منو نکش. من اشتباه متوجه شدم.قرار بوده همه گروهها برای عید دیدنی به تالار همدیگه برن ولی چون ورود به تالارهای خصوصی ممنوعه قرار شده همه در سالن عمومی جمع بشن و جشن سال نو رو اونجا برگزار کنن.
-بلا بلیز را که کمی هضم شده بود به گوشه سالن پرتاب کرد.
-خوب منتظر چی هستین؟بریم دیگه.
ملت اسلی به طرف در خروجی تالار هجوم بردند.
رودولف در حالیکه خود را پشت مانتی پنهان کرده بود:چیز...آخه یه چیز دیگه هم هست..جشن دیشب بود.ما از دیشب سر سفره منتظر بودیم.جشن الان تموم شده.میگن پروفسور دامبلدور به همه دانش آموزان هاگوارتز شونصد گالیون عیدی داده.پروفسور اسنیپ به دستور دامبل به هر
کی یک شیشه معجون شانس داده. و.
ملت اسلی ترجیح دادند بقیه حرفهای رودولف را نشنوند.
طی ده دقیقه بعد رودولف زیر دست و پای ملت خشمگین اسلی دست و پا میزد.
بلا برخلاف همیشه مجازات رودولف را به اسلی ها واگذار کرده بود و روی کاناپه به فکر فرو رفته بود.
مانتی درحالیکه آخرین استخوان سانتور را از دهانش خارج میکرد کنار بلاتریکس روی مبل نشست.

مامان عصبانی؟مامان بابا رو میکشه؟مامان همه رو میکشه؟
بلا ظاهرا صدای مانتی را نمیشنید.
ملت اسلی دست از زد و خورد برداشتند و صدای بلا که با خودش حرف میزد به گوش رسید.

-پس اونا کلی عیدی و معجون شانس گرفتن؟و ما اینجا منتظر مهمون بودیم.انتقام.باید انتقام بگیریم.ملت اسلی آماده باشید.ما باید به دوستان گریفیندوری خودمون عیدی بدیم.
رودولف به شدت بلا را تکان داد.
-بلا..بلا..حالت خوبه؟وای خدا..بچم بی مادر شد.
ولی بلا به عیدی های مخصوصی که باید برای گریفیندوریها آماده میکردند فکر میکرد.عیدی های اسلیترینی.


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.