هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
در آن بحبوحه كه گروهي شادي ميكردند براي سلامتي نسبي مردي ريشو و پدر فوانيس! و سنت مانگو را تا حدي روي سر و كله و ديگر اعضاي خود گزارده بودند از خوشي...گروهي ديگر گيج و سرگردان سعي در راه يابي به آزمايشگاه مردي داشتند كه هرچند معجون هاي نه چندان دقيقي ميساخت، اما به طرز غريبي طلسمهاي امنيتي اش، مثل ساعت عمل ميكردند! و همان مرد كه اينك به بارگاه نخستين پيغمبر زن گريخته بود با هيچ کشف و شهودي نمي توانست به وي برسد. چرا كه مورگانا گيج و بر سر زنان پي ارباب ميگشت.

چيزي در گوش هاي مورگانا و مرلين پروداكشنز زنگ ميزد. چيزي شبيه يك هشدار! چيزي كه سبب شد زوج پيغمبر و پيغمبر زاده ناله كنان به يك ديگر خيره شده و عروج مشكل گشايشان را از نيمه رها كرده و به مجمع مشكلات باز گردند. البته اين بار با هكتور!

مرلين يقه هكتور را نگه داشته بود. بيشتر براي اينكه او را از چك و لگدهاي بلا در امان نگه دارد! هكتور جيغ زنان اعتراض كرد.
- من به مورگانا پناه برده بودم!

مورگانا در حاليكه با الطاف عالم بالايي سعي در گشودن در داشت، گفت:
- ما هم پناه مي دهيم به شما! اما آسلام اجازه نميدهد ما يقه شما را داشته باشيم! پس اگر علاقه نداري كه با آپشن عالم بالاييمان به جوجه تيغي تبديلت كنيم خاموش بمان و اين در را باز كن.

هرچند هكتور شك داشت واقعا به جوجه تيغي تبديل شود اما اطاعت كرد. مرلين و مورگانا با ديدن معجون و وجنات ارباب ناله اي ديگر سر دادند! بلا خودش را پيش از هكتور وسط انداخت!
- چي شده؟ به من بگيد چي شده؟ به من بگيد به سر پدر بلا-لردياهاي ما چه آمده؟

در چنین موقعیتی بقيه ترجيح دادند قدري از رودي فاصله بگيرند. و چون الان حال لرد سیاه مهم تر است ما نمی گوییم که رودی چاقو به دست گرفته و نفس کش گویان حریف می طلبید. تا اینکه با حرکت چوبدستی سوروس تسلیم سکوت شد. هرچند مورگانا و مرلين غرق در تجزيه و تحليل، اصلا متوجه نشده بودند! در نهايت مورگانا گفت:
- معجون اتصال! چيزي كه هكتور السطنه معجون ساز الممالك به خورد ارباب داده نوعي معجون اتصاله كه اونو به شاخص ترين شخصي وصل ميكنه كه همون مشكل رو داره و اون شخص طبيعتا الان ريش درازه‌! اما اينكه اين اتصال الان به چه صورته ما نميدونيم چون چند حالت داره.

همه تعجب كردند.
- چه حالت هايي مثلا؟

- يا بايد جفتشون با هم خوب شن! يا هيچ كدوم خوب نشن!يا يكي خوب شه.
يكي نشه! كه اگه حالت سوم باشه، كه به نظر ما هم هست....ما بايد كاري كنيم كه اوني كه خوب نميشه دامبل باشه! مفهوم بود؟

ملت مرگخوار:


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱۴:۳۲:۱۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۱۸ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
& دوباره بیمارستان سنت مانگو ، رایت نو !

اعضای محد ( محفل + مهد ) دستان یکدیگر را گرفته و به شادی پرداخته بودند . جینی از خوشحالی اشک می ریخت و به درگاه مرلین شکر می کرد . غافل از آنکه هم اکنون مرلین در حال کندن ریش هایش بود !
فلو ( از نوع رانسو !! ) به مرد سفید موی سفید روی سفید ریش تا کمر می نگریست و بلافاصله به دستگاه نشان دهنده ضربان قلبش !! گویی می ترسید این خطوط کج و معوج فرار کنند !
در این میان بود که ناگهان دو وزیر ، دست در دست یکدیگر ، وارد شدند .

& آزمایشگاه فوق تخصصی عمو هکی ، سام مینتس افتر هاسپیتال !

هکتور ها به سختی کار میکردند .
هکتور عرق می ریخت .
هکتور معجون هم می زد .
هکتور در فراق ارباب می گریست .
هکتور همه کار می کرد !

د اورجینال هکتور در قفسه هایش دنبال معجون " شوک " می گشت . بالاخره معجون آبی آسمانی را یافتندی و درش را باز کردندی ! بوی عجیبی در تمامی آزمایشگاه پیچید . بویی که همه با آن آشنا بودند و گر مرگی خورنده آنجا بود ، بی شک هکتور را می کشت !

هکتور ، ارباب مثلا بی هوش در حال احتضار را کمی بلند کرد . لبه شیشه را به لبش چسباند و تا آخرین قطره را در حلق مبارک خالی کرد . کمی عقب عقب رفت تا نتیجه کارش را ببیند .

دقایقی گذشت و ناگهان ، کن فیکون !
سینه ارباب بالا رفته و دوباره بروی تخت افتاد . تمام بدن می لرزید و چشمان سفید هراس انگیزش دور ۳۶۰ درجه در حدقه اش میزد . بخاری از بدن ارباب بلند شد و بی حرکت روی تخت ماند .
هکتور ها که هم اکنون در اثر ترس چنان به هم چسبیده بودند که یکی شده بودند ، آرام جلو رفتند تا ارباب را بنگرند .
دود که فروکش کرد ، هکتور قالب تهی کرده ز ترس ، بی معطلی بارش را بست و به سوی مورگانا عروج نمود !


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱۰:۱۹:۴۱

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۰۳ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
همان لحظه، کمی بالاتر، بارگاه ملکوتی، دربار فرمانروای آسمان ها و زمین، مرلین کبیر:

مرلین با خیالی آسوده بر مبلی جلوس فرموده بود و منتظر حوری‌ای بود که دقایقی پیش به اتاق خویش احضارش نموده بود. اینکه دقیقا دقایقی بعد از دقایقی پیش، همان شبی می‌شود که مرلین حوری‌ای را که با بوسه‌ای برگه‌ی مرگ ارباب را به نیستی شوتانده بود، تنها به شانس و اقبال نیک مرلین کبیر برمی‌گردد و بس.

اما بارگاه ملکوتی، از آن دسته اداره‌جاتی نیست که خواب به سراغش بیاید و مدت‌ها ملت را پشت درهای بسته‌اش منتظر بگذارد تا بلکه شاید بعد از گشوده شدنش دردی از دوای مردم درمان شود. بلکه تمام حوریان و سایر دست اندرکارانش هر 24ساعت شبانه‌روز در جنبش و تکاپو هستند تا کاری بر زمین نماند و امور مربوط به جادوگران و ساحرگان و فشفشه‌ها به موقع انجام شود.

حوری‌ـه داستان ما هم از آن وظیفه‌شناس‌هایش است که تا کار خویش را به اتمام نرساند، به چیز دیگری فکر نمی‌کند. به موجب همین امر، با کمی تاخیر برای رویارویی با مرلین کبیر مواجه می‌شود.

مرلین هم که سنی از او گذشته است! به همین دلیل سختی‌ها و شادی‌های زیادی را در طول عمر طولانی و گران‌قدرش تجربه نموده است. همین موجب می‌شود که مدت زمان انتظارش برای رسیدن‌ـه حوری را به بطالت و نگریستن به سوراخ دیوار نگذارند.

از طرفی مدتی پیش بود که برگه‌ی مرگ دامبلدور را امضا کرده بود. پس همین امروز فرداست که دامبلدور از هستی ساقط شود. اما می‌دانید که بخت نیک مرلین، این‌بار نیز به کمکش می‌آید تا لحظات انتظار نه‌تنها بیهوده نگذرد بلکه به شیرین‌ترین صحنه‌های عمرش تبدیل شود. پس کنترل را برداشته و به امید دیدن صحنه‌ای که جذبش کند تلویزیون را روشن می‌کند.

و این صحنه چه چیزی می‌تواند باشد جز آخرین دقایقی که دامبلدور نفس می‌کشد؟ مرلین با دیدن صحنه‌ی پیش رویش، با ذوق و شوقی خارج از وصف بر روی مبل شاهنشاهی‌اش نیم خیز شده و در حالی‌که آب شوق از دهانش جاری می‌شود سعی می‌کند با مالیدن چشمانش آنچه را می‌بیند باور کند.

همان موقع حوری‌ـه از پیش فراخوانده شده با دفتر دستک‌هایی که برای توجیه کردن دیر آمدنش با خود حمل کرده بود، سر می‌رسد. حوری با دیدن مرلین که هم‌چون جوانان 20ساله چهره‌اش شکفته بود کمی هول می‌شود! نتیجه‌ی این هول شدن هم چیزی نیست جز سرنگون شدن حوری و پرواز کاغذها در آسمان‌ـه(!) اتاق.

ولی جای یک کاغذ در میان کاغذ‌هایی که به این سو و آن‌سو پرواز می‌کردند خالی بود. دست بر قضا برگه‌ی دامبلدور همراه با سر مبارک حوری پخش زمین شده و بین لب حوری و کف زمین، لحظات سختی را طی می‌کند!

حوری که افتخار حضور در اتاق مرلین را بیش از پیش در خطر می‌دید، به امید بخشش مرلین پوزش‌کنان از زمین برمی‌خیزد. اما کاغذی که به لبان او چسبیده بود، آب سردی می‌شود بر تمام تلاش‌های شبانه‌روزی‌اش در بارگاه ملکوتی.

هیچ‌کس از غلظت رژ حوری خبر ندارد اما دست‌های لرزان او به قدری وحشیانه به کاغذ چنگ می‌زند که چندین سوراخ در اینجا و آنجای کاغذ بوجود می‌آورد و در نتیجه اعتبار کاغذ به کل زیر سوال می‌رود، انگار که اصلا امضا نشده است!

بازگشت خطوط ویراژدار قلب دامبلدور به دستگاه‌های پزشکی همانا و نگاه سرتاسر وهم و متعجب مرلین به حوری همانا!

- برو بیرون.

حوری نباید از این واقعه ناراحت شود، بلکه باید خوشنود باشد که مرلین این‌چنین مودبانه و با خونسردی او را از اتاق خویش به بیرون رانده است!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱:۰۹:۴۰
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱:۱۰:۱۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱:۱۳:۳۸



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۷:۴۸:۲۴
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 714
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور سکته کرده! لرد به مرگخوارا دستور می ده برن و اجازه ندن دامبلدور سالم از سنت مانگو خارج بشه. ولی بعد از این دستور لرد هم بیهوش می شه! هکتور اصرار داره خودش لرد رو با معجوناش معالجه کنه و اجازه نمی ده اونو به سنت مانگو ببرن ولی مرگخواران لرد رو به سنت مانگو میبرن اما به دلیل کمبود تخت نمیتونن ایشون رو اونجا بستری بکنن و هکتور از این فرصت استفاده میکنه و لرد رو به خانه ریدل ها برمیگردونه و با استفاده از معجون هاش سعی داره حال اربابش رو بهتر بکنه.
از طرف دیگه مرگخوارایی که توی سنت مانگو موندن، سعی دارن که دستور لرد رو اجرا کنن و با تغییر قیافه به اتاق دامبلدور نزدیک بشن!


========================

کمی بالاتر، بارگاه ملکوتی، دربار فرمانروای آسمان ها و زمین، مرلین کبیر:

مرلین روی تخت فرمانروایی خود نشسته بود و به امور کسانی که به زودی میمردند، رسیدگی میکرد. چند حوری در دو طرف تخت او ایستاده بودند و با لباس هایی کاملا مناسب مناطق گرمسیری، مشغول باد زدن وی بودند. مرلین نیز هر از گاهی از یخ در بهشت مخصوص بارگاه ملکوتی میخورد و نگاهی به برگه ها میکرد و زیر آنها را مهر میزد.
- آنتوان دوژه سیو؛ تایید. کارلوس لینئوس؛ تایید. جیمز هوکر؛ تایید. تام مارولو ریدل پسر؛ تایید. آلبوس پرسیوال ولفریک ...

با هر کلمه ای اسم دامبلدور، صدای مرلین ضعیف تر و چشمانش گرد تر شد. برگه ی دامبلدور را فورا مهر تایید زد و به سمت برگه های تایید شده برگشت. آخرین برگه ای که تایید کرده بود را برداشت و نگاه کرد:

نقل قول:
نام: تام مارولو ریدل پسر

دلیل مرگ تشخیصی: تظاهر به مردن برای آزمودن یاران خود

وضعیت فعلی: زنده و سرحال و در حال تظاهر ولی به زودی امکان سکته ی مغزی به دلیل استفاده از معجون های نامناسب

شخص در حال احیا: هکتور ها!!

وضعیت تایید: تایید شده!


مرلین با دیدن وضعیت، کمی احساس راحتی کرد؛ کافی بود تا برگه را پاره کند تا اربابش دیگر نتواند تظاهر کند و وضعیت لرد بهتر شود و دیگر نیازی به معجون های هکتور نداشته باشد. برای همین کاغذ را به سمت یکی از حوریان کنار دستش گرفت و گفت:
- من نمیتونم کاغذ مربوط به ارباب رو پاره کنم، تو اینکار رو انجام بده.

حوری کاغذ را از دست مرلین گرفت و بوسه ای بر روی کاغذ زد که اثر رژ قرمز رنگی بر روی آن مانده بود و سپس کاغذ را به چند قسمت مساوی و غیر مساوی تقسیم کرد. مرلین با خیالی راحت چشمکی به حوری زد و گفت:
- آفرین بر نحوه ی پاره کردنت. ما مقداری پیر شدیم و نمیتوانیم خوب پاره کنیم، مساوی نمیشن قسمت های پاره شده. ما هم بسیار روی تقارن حساسیم. شب بیا به اتاق ما، کمی کاغذ هست که میخواهیم پاره کنیم. کمکمان کن.

حوری با صدای نازکی گفت:
- چشم مرلین ِ کبیر.

سنت مانگو، بخش آی عین اچ:

- دیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد ( صدای بوق ممتد دم و دستگاه متصل به دامبلدور)

- اوه نهههههه؛ نمیشه...

- امکان نداره...

- پرستارا رو خبر کنین


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۲ ۲۲:۱۲:۵۵



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
خانه ریدل-آزمایشگاه هکتور دگورث گرنجر!

تعداد هکتور ها چنان زیاد بود که در آزمایشگاه به سختی جایی برای حرکت مانده بود و هر لحظه هم بر تعداد این دگورث ها افزوده میشد. هکتور که معلوم نبود آن همه وسایل معجون سازی را با این سرعت از کجا کش رفته بود به بقیه هکتور ها دستورهایی می داد.

هکتور ارجینال ویبره زنان به بقیه خیره بود:
-معجون رو خوب به هم بزن... پوست مشنگ مرده هندوی گرگ کشته رو ریز تر کن... چشم چپ تسترال لنگ رو باید تا وقتی تازه است و خرچ خرچ صدا میده له کنی... من باید ارباب رو نجات بدم. من خودم یک تنه و تنهایی از پسش بر میام. با معجون های جادویی هکتور دگورث گرنجر ارباب دوباره خوب میشن.

هکتور در حالی که با هر ویبره یکی از هکتور ها را به در و دیوار ازمایشگاه میکوبید به طرف لرد رفت و بالای سرش ایستاد:
-ارباب چترتون رو آوردم. شما باید بیدار بشید ارباب. ارباب خودتون گفتید چترتون رو بیارم پیشتون. من میدونم شما، من و چترتون رو تنهایی میخواستید. اختصاصی! میخواستید من تنهایی بیام زیر چترتون کنار شما. من آوردمش ارباب.
بعد چتری را که مشخص بود در گذشته به رنگ سبز یا سیاه بوده ولی در حال حاضر و احتمالا به علت استفاده از معجون های متعدد تنها میله های سیخ سیخی اش باقی مانده بالای سر لرد گرفت و با بغضی همراه ویبره به اربابش خیره شد.

همان موقع-بیمارستان سوانح جادوی سنت مانگو

سوروس، در حالی که میکوشید خونسردی همیشگی اش را حفظ کند، در تلاش بود با تکه ای باند جادویی خودش را به شکل مومیایی ها درست کند تا شناسایی نشود:
-اینطوری نمیشه. باید یه راهی پیدا کنیم تا قیافه هامون رو عوض کنیم. من الان وزیرم. همه منو میشناسن. از اون سیریوس هم هیچی بعید نیست. ممکنه برای من مراقب گذاشته باشه.

بلا که از غیب شدن ناگهانی لرد با هکتور به شدت خشمگین شده بود در حالی که موهایش مثل صاعقه زده ها روی هوا سیخ شده بودند، جیغ و ویغ کرد:
-به نفعتونه یکی زودتر یه راهی برای این موضوع پیدا کنه وگرنه همه اتونو به ضیافت کروشیو مهمون میکنم. حالا کی ایده داره؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
با شنیدن این حرف برق از سر عده ای از مرگخواران پرید!

-یکی از بیماران قلبی؟
-بذارین ببرمش خونه!
-نکنه با دامبل تو یه اتاق بذارنشون؟!
-بذارین ببرمش خونه!
-این یک فاجعه می شه...فکر کنین! کمپوتا و آب میوه هایی که برای ارباب می بریم مورد هجوم ویزلیا قرار می گیره.
-بذارین ببرمش خونه!
-ارباب به هوش که بیان و یه دسته محفلی رو دورشون ببینن دوباره و سه باره سکته می کنن و دیگه نمی شه نجاتشون داد.
-تو خونه منتظرتونم!
-تازه ریش دامبل کل فضای اتاق رو می گیره و جای کافی برای...این چی گفت؟!

ولی ظاهرا کمی دیر شده بود. اثری از هکتور نبود...و همچنین لرد سیاه.
مرگخواران کمی به دور وبر شان نگاه کردند. فکر کردند! برای برگشتن دیگر دیر شده بود. گرچه مطمئن نبودند که حضور لرد با دامبلدور در یک اتاق فاجعه بزرگتری است یا سپردن او به دستان پر توان هکتور!
رودولف که هنوز می لنگید دستمالی جلوی دهان و بینی اش گرفت.
-فعلا بی خیال هکتور بشین! جلب توجه نکنین! اگه بشناسنمون کارمون تمومه. کاش یه ماسکی چیزی پیدا می کردیم صورتمونو می پوشوندیم!


خانه ریدل ها...آزمایشگاه تخصصی هک!

هکتور شاد و شنگول در حال معاینه لرد سیاه بود. هکتور با جدیت در حال هم زدن مایع بدبوی داخل پاتیل بود. هکتور با دقت سرگرم وزن کردن بال های سوسک مورد نیاز برای معجون بود. هکتور با اندوه سرگرم غصه خوردن برای وضعیت لرد بود...
در آن لحظه هکتور های زیادی در آزمایشگاه حضور داشتند! ظاهرا هکتور معجونش را سر کشیده بود!
هکتور به هکتور دستور داد که معجون را سریع تر هم بزند و هکتور از هکتور اطاعت کرد!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
بیمارستان سنت مانگو ( آی عین اچ)
-ولم کنین ولم کنین پروففففففف
-لطفا ساکت باشید جناب.این همه سر و صدا کارو برای شفادهندگان ما سخت میکنه
-جناب باباته من میخوام پروفسورو ببنیم.برین کناررررر

هاگرید در حالی که با لگد شفادهندگان را کنار زد وارد اولین اتاق بخش آی عین اچ شد

-پروفسور پاشو پاشو هاگرید برات کیک اورده اااا ببخشید مثل اینکه اشتباه اومدم

بیمارستان سنت مانگو (طبقه همکف)

تعداد بسیار زیادی مرگخوار، شیون کنان وارد شده و جلوی میز پذیرش ایستادند.

-سلام امرتون
لینی اشاره ای به تختی که پیکر بی جان ولدمورت در آن افتاده بود ،کرده و گفت:
-ارباب ، ارباب بیهوش شدند. یه خبر خوب بهشون رسید دچار شوک شدند
-درسته، خوب ایشون رو ببرید بخش آی عین اچ

شفادهنده به هکتور اشاره کرده و گفت:
-و البته این آقایی که تختو با دستاش گرفته و میگه ارباب باید تو خونه درمان شه رو هم ببرید بخش روانی

تمامی مرگخواران لبخند خوش حالی زندند.(البته روایت هست خود ولدمورت هم ثانیه ای به هوش آمد. مرلین را شکر گفت و دوباره از هوش رفت)

بیمارستان سنت مانگو (بخش آی عین اچ)

-سلام
-ارباب دارن میمیرن سریع حالشو خوب کن
-حتما بزارید ببینم.خوب ایشون سکته قلبی کردن
تمامی مرگخواران از تعجب چشمان خود را تا جایی که ماهیچه هایشان کشش میداد باز کردند و شروع به پچ پچ کردند
-مگه ارباب قلب داره؟
-من که نمیدونستم
-بزارین اربابو ببرم خونه اینا هیچی نمیدونن
ناگهان پچ پچ مرگخواران توسط شفادهنده قطع شد
- البته ما مشکل کمبود اتاق داریم باید با یکی از بیماران قلبی تو یه اتاق باشند



تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
اسنیپ با دیدن این منظره نتوانست جلوی خودش را بگیرد.
- من فکر می کنم اگر ارباب رو به بیمارستان ببریم مطمئن تر باشه نظرت با من موافق نیست هکتور؟شاید چیزی باشه که ما متوجه ش نشدیم. تو بیمارستان می تونن به علتش پی ببرن.بالاخره اونا متخصصن.

هکتور به همان شکل که لرد را سر دست بلند کرده بود به طرف اسنیپ چرخید.
- منظورت چیه سیو؟یعنی فکر می کنی من که موسس یه سازمان برای معجون سازی بودم و پدر علم معجون سازی لقب گرفتم نمی تونم به اندازه اون جوجه شفادهنده ها به مشکل ارباب پی ببرم؟ خواستی بگی اون کساییکه زیر دست من تعلیم معجون سازی دیدن از من بهتر می دونن باید چکار کنن؟یعنی حتی خود تو که تواناییت تو معجون سازیت رو به من مدیونی؟

مطمئنا اگر اسنیپ موقعیت را اضطراری نمی دانست با یک طلسم سکتوم هکتور را به چند شقه مساوی تقسیم می کرد درست مثل زمانیکه مادرش این کار را با پدرش کرده بود.هرچند پدرش به طرز غریبی باز زنده شده و حتی ازدواج کرده بود و باز هم به دست مادرش کشته شده بود اما در آن لحظه نجات جان لرد بر هرچیزی ارجح بود در نتیجه اسنیپ با تلاش زیاد موفق شد خشمش را سرکوب کند.
- نه البته که نه همکار عزیز.من فقط منظورم این بود که به این شکل ممکنه خسته بشی به ویژه اینکه الان هم چند پسته داری به شدت فسفر می سوزونی و هیجان زده ای. ممکنه سکته کنی و خودت هم بری پیش دامبلدور... هرچند ما از این شانسا نداریم. در کل فقط قصدم این بود پیشنهاد کمک داده باشم و اینکه می خوای یه مدت استراحت کن و ارباب رو برای چند دقیقه به ما بسپار. هرچند اگر تا الان زیر دست تو هورکراکس لازم نشده باشه مرلین رحم کرده!

اسنیپ جملات آخر را تقریبا زیرلب و از میان دندان های برهم فشرده بر زبان آورد. عده ای نیز به موافقت سر تکان دادند و با بیم و امید به هکتور چشم دوختند که عمیقا به فکر فرو رفته و مشخصا نصف سخنرانی اسنیپ را از دست داده بود.
- الان که فکرشو می کنم میبینم حق با توئه...بالاخره یه معجون ساز به استراحت هم نیاز داره تا بتونه بهتر به بیمارش برسه مخصوصا که اون شخص کسی مثل ارباب باشه.

مرگخواران:

هکتور با رضایت دست در جیب شنلش کرد و شیشه ای معجون صورتی رنگ درآورد.
- برای همین به فکرم رسید از اون معجون مرگی که باعث تکثیر میشه بخورم تا بتونم بقیه کارارو به چندتا هکتور دیگه بسپرم.بالاخره باید مطمئن باشم که ارباب رو به دست کسایی می سپرم که توانایی من رو در نجاتش دارن.فکر کنم یه قلپ کافیه... چندتا هکتور کفایت می کنه.

مرگخواران:


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۲ ۱۲:۱۰:۳۷


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲:۵۳ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ثانیه ها سپری می شدند و آگوستوس می لرزید. کم کم لرزشش زیاد شد و چشم هایش از حدقه بیرون زدند. خون از دهانش جاری شد و بدنش شروع به سرد شدن کرد. هکتور وحشت زده عقب کشید و آگوستوس روی زمین افتاد! هکتور ناخوداگاه چند قدم عقب رفت.
-چقدر غیر بهداشتی! ما کثیف می شیم! اصلا بی خودی مُردی. کی گفته من اهمیتی بهت می دم؟ معجون های من الان باید صرف اهداف برتر بشن. سلامتی ارباب!

آگوستوس کمی دست و پا زد...کمی جان داد و کمی هم مرد...ولی بی فایده بود. تا ارباب بود هکتور توجهی به او نمی کرد. حتی از درست کردن معجون "پیچ پا باز کنی" برای رودولف سر باز زده بود.
آگوستوس قصد فدا کردن خودش را داشت...ولی موفق نشده بود. کمی بعد خودش هم منصرف شد! بهتر بود زمانی فداکاری می کرد که حداقل لرد سیاه شاهد از خود گذشتگی اش باشد.

این بود که آگوستوس از مردن منصرف شد. و بعد از کمی داد و فریاد روحش را از مرلین که در حال عروج بود پس گرفت و در بدنش جاسازی کرد.

هکتور با نگرانی به اطراف نگاه کرد.
-ارباب کجاس؟ارباب چی شد؟ بدینش به من! ارباب به من احتیاج داره!

بعد از کمی جستجو، لرد سیاه را در آغوش بلاتریکس یافت در حالیکه رودولف پاهای لرد را گرفته بود و می کشید.
-عزیزم...خسته می شی. بده من حملشون کنم. چقدر سفت گرفتیش! بابا بدش به من این لعنتیــ ...اممم...این ارباب گرانقدر رو!

هکتور دوان دوان جلو رفت و با قدرتی مثال زدنی لرد را از بلا جدا کرد!
-ارباب رو می برم و خوبش می کنم! و وای به حال کسی که بخواد جلوی منو بگیره. شما برین دامبلو بکشین! اگه خواستین یکی دو نفرتون برای کمک به من همین جا بمونه.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.