همان لحظه، کمی بالاتر، بارگاه ملکوتی، دربار فرمانروای آسمان ها و زمین، مرلین کبیر:مرلین با خیالی آسوده بر مبلی جلوس فرموده بود و منتظر حوریای بود که دقایقی پیش به اتاق خویش احضارش نموده بود. اینکه دقیقا دقایقی بعد از دقایقی پیش، همان شبی میشود که مرلین حوریای را که با بوسهای برگهی مرگ ارباب را به نیستی شوتانده بود، تنها به شانس و اقبال نیک مرلین کبیر برمیگردد و بس.
اما بارگاه ملکوتی، از آن دسته ادارهجاتی نیست که خواب به سراغش بیاید و مدتها ملت را پشت درهای بستهاش منتظر بگذارد تا بلکه شاید بعد از گشوده شدنش دردی از دوای مردم درمان شود. بلکه تمام حوریان و سایر دست اندرکارانش هر 24ساعت شبانهروز در جنبش و تکاپو هستند تا کاری بر زمین نماند و امور مربوط به جادوگران و ساحرگان و فشفشهها به موقع انجام شود.
حوریـه داستان ما هم از آن وظیفهشناسهایش است که تا کار خویش را به اتمام نرساند، به چیز دیگری فکر نمیکند. به موجب همین امر، با کمی تاخیر برای رویارویی با مرلین کبیر مواجه میشود.
مرلین هم که سنی از او گذشته است! به همین دلیل سختیها و شادیهای زیادی را در طول عمر طولانی و گرانقدرش تجربه نموده است. همین موجب میشود که مدت زمان انتظارش برای رسیدنـه حوری را به بطالت و نگریستن به سوراخ دیوار نگذارند.
از طرفی مدتی پیش بود که برگهی مرگ دامبلدور را امضا کرده بود. پس همین امروز فرداست که دامبلدور از هستی ساقط شود. اما میدانید که بخت نیک مرلین، اینبار نیز به کمکش میآید تا لحظات انتظار نهتنها بیهوده نگذرد بلکه به شیرینترین صحنههای عمرش تبدیل شود. پس کنترل را برداشته و به امید دیدن صحنهای که جذبش کند تلویزیون را روشن میکند.
و این صحنه چه چیزی میتواند باشد جز آخرین دقایقی که دامبلدور نفس میکشد؟ مرلین با دیدن صحنهی پیش رویش، با ذوق و شوقی خارج از وصف بر روی مبل شاهنشاهیاش نیم خیز شده و در حالیکه آب شوق از دهانش جاری میشود سعی میکند با مالیدن چشمانش آنچه را میبیند باور کند.
همان موقع حوریـه از پیش فراخوانده شده با دفتر دستکهایی که برای توجیه کردن دیر آمدنش با خود حمل کرده بود، سر میرسد. حوری با دیدن مرلین که همچون جوانان 20ساله چهرهاش شکفته بود کمی هول میشود! نتیجهی این هول شدن هم چیزی نیست جز سرنگون شدن حوری و پرواز کاغذها در آسمانـه(!) اتاق.
ولی جای یک کاغذ در میان کاغذهایی که به این سو و آنسو پرواز میکردند خالی بود. دست بر قضا برگهی دامبلدور همراه با سر مبارک حوری پخش زمین شده و بین لب حوری و کف زمین، لحظات سختی را طی میکند!
حوری که افتخار حضور در اتاق مرلین را بیش از پیش در خطر میدید، به امید بخشش مرلین پوزشکنان از زمین برمیخیزد. اما کاغذی که به لبان او چسبیده بود، آب سردی میشود بر تمام تلاشهای شبانهروزیاش در بارگاه ملکوتی.
هیچکس از غلظت رژ حوری خبر ندارد اما دستهای لرزان او به قدری وحشیانه به کاغذ چنگ میزند که چندین سوراخ در اینجا و آنجای کاغذ بوجود میآورد و در نتیجه اعتبار کاغذ به کل زیر سوال میرود، انگار که اصلا امضا نشده است!
بازگشت خطوط ویراژدار قلب دامبلدور به دستگاههای پزشکی همانا و نگاه سرتاسر وهم و متعجب مرلین به حوری همانا!
- برو بیرون.
حوری نباید از این واقعه ناراحت شود، بلکه باید خوشنود باشد که مرلین اینچنین مودبانه و با خونسردی او را از اتاق خویش به بیرون رانده است!