هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
رفیقان!

بازیگران : سیریوس بلک،‌ آرشام، گراپ، لیلی اوانز، کالین کریوی.
فیلمنامه نویس : سیریوس بلک
کارگردان : داداش ریگولوس!
ناظر کیفی : پرفسور کوییرل

آرشام بلبلی زنان و دستمال به دست در حال گذر از خیابونه. کتلتش زنگ می خوره و شصت وشیش دو خز معروف رو که اسپورت کرده و رینگ تون "دیشب اومدم خونتون نبودی" روش گذاشته بود،‌در میاره.
- جووونم؟
- وقتی رفتی گاراژ یه نامه جلو درشه. اونو برمیداری و به دستور العمل توش به طور کامل عمل می کنی.
- داوش ملتفط نمی شم چی می گی ... شوما؟
- بعدا می فهمی. من حرفامو یه بار بیشتر نمی گم. حواست خوب جمع باشه.
- واسه چی باهاس به شوما اعتماد کنم؟ شتلخ!(صدای دستمال آرشام)
- به دلیل اینکه اگه رو شه با گراپ ساخت و پاخت داری و با همدیگه برنامه چیدید برات بد می شه. نمی شه؟
- یادم باشه ایندفعه گوشای موشای دیوارای گاراژو ببرم.
-حرفام یادت نره.
تق!

===

قرچ قرچ قرچ...
- بابایی بنا گوششو بذار برا من بمونه!!!
قرچ قرچ قرچ!
- قورچ قورچ... بابا جون یه نامه اومده در غارمون... مال توئه.
آراگوگ نامه رو با چنگالش می گیره و بازش می کنه.


به تمام چیزایی که تو این نامه نوشتم عمل می کنی. وگرنه مدرکای تقلبت تو انتخابات رو رو می کنم تا رسوا شی. حرفای پایین رو با دقت بخون ...


===

گراپ در حال پیاده روی و ورزش صبحگاهی در جنگل ممنوعه است!
بطری ای شیشه ای از آسمون بر فرق سرش نازل می شه و جمجمش ترک برمیداره!(آواتار)
شیشه می کشنه و کاغذی روی هوا آروم آروم به سمت پایین لیز می خوره.
گراپ اونو روی هوا می قاپه و می خونه :


اگه به چیزایی که پایینتر نوشتم عمل نکنی تمام مدرکامو که حاکی از ساخت و پاخت تو و آرشامه رو می کنم. تو باید ...


===

کالین در سواحل بالاک با لیلی اوانز قدم می زنه و به دنبال قاسم نامزد قبلی لیلی میگرده...
------
سیریوس در گوشه ای از باغ می ایسته و شروع می کنه به صحبت کردن.(سیریوس سل!)
- سلام کالین. من با اون سه تا صحبت کردم. حالا می تونی با خیال راحت ماه عسلتو بگذرونی...
------
کالین لوله ی آفتابه رو از تو گوشش در میاره ... لبخندی بر لبانش می شینه و به حالتی جلف و جوات لب ساحل دنبال لیلی می کنه!!!

===

نگهبان ستاد کالین سه نامه از سه نامزد دیگه رو با احتیاط باز می کنه.
- گراپ کنار کشید برای کالین آسلام.
- ما به نفع داش کالین کنار می کشیم تا مراممونو بهش ثابت کونیم!
- قرچ قرچ ... به نفع کالین کنار می کشم ... قرچ قرچ!

------

سیریوس دستاشو به سمت آسمون می گیره و بلند می خنده!!!



تصویر سیاه شده و برای چند ثانیه تاریکی مطلق بر پرده ی سینما حکمرانی میکنه.ناگهان سراسر سالن از شدت نور ساطع شده،در پرتو های زرد غرق میشه.
دوربین از کنار لامپی که تازه روشن شده ،پایین میاد و پیکر چهار نفر رو به تصویر میشکه.
آراگوگ و آرشام و گراپ در حالی که نامه و چماقی در دستشونه به دنبال سیریوس می دون که دیوانه وار می خنده و می دوه.
پس از چند لحظه اونها هم می ایستن و شروع می کنن به خندیدن و هر سه با هم می گن :
- چقدر احمق بودیم!


صدای کف و سوت و تشویق تماشاگرا شنیده می شه...


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۶ ۱۳:۱۱:۰۶

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۶

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
رقیبان
بازیگران:کالین،گراپ،ایگور،آرشام،اراگوگ
فیلمنامه نویس:آرشام
کارگردان:آرشام
ناظر کیفی:پرفسور کوییرل


دوربین بر سطح میزی ثابت شده است که در زیر شیشه اش اسکناسی با تصویر کالین کریوی دیده میشود.چند سوراخ بر اطراف اسکناس وجود دارد.
-الو سلام......مشکلی نداره...فحش بدید.نترس بابا...بلاک نمیشی.اگر نیاز شد ،فحش بده
..شتلق...

تصویر حرکت کرده و دستی را نشانه میگیرد که گوشی تلفن را با تمام قدرت بر روی میز میکوبد.سپس دوربین بالا آمده و چهره ی ایگور کاکاروف بر پرده ی سینما نقش میبندد.
«نوای تشویق تماشاچیان، اوج میگیرد»
در همان حال که ایگور مشغول بازی با ورق های مقابلش است،صدایی به گوش تماشاچیان میرسد:
-ببینید....این کاغذ ها رو کامل بخونید.روش های استفاده از چوب،سنگ،شمشیر سامورایی،قمه و پنجه بکس را در این ها به شما آموزش دادیم.میرید نزدیک ستاد های ایگور و گراپ می ایستید،هر فردی که داشت تبلیغ میکرد رو میزنید

تصویر ایگور کم کم از میان رفته و پیکر آرشام که بر پا ایستاده ،دیده میشود.در دست راستش چوبی نمایان است و در پشتش یک تخته سیاه بر روی دیوار کثیفی قرار گرفته؛دیده میشود
آرشام:فهمیدید چی گفتم؟هر فردی که داشت تبلیغ میکرد رو میزنید
«صدای بوق زدن تماشچیان بر ذرات سالن نمایش،منعکس میشود»

-آقا اجازه؟
دوربین چرخش صد و هشتاد درجه ای را انجام داده و چهره ی سه نفر که بر روی صندلی ها نشسته اند بر لنزش مینشیند.
فردی کاملا طاس با خطی که از کنار گوشش تا نزدیکی لب ها ادامه یافته است.
پسری با قدی حدود یک متر و پنجاه و وزنی معادل هشتاد کیلو نیز در کنار او نشسته و در حال بازی کردن با بندیست که از جیب وسطی شلوار شش جیبش بیرون زده.
و مخوف تر از همه ،مردی مو فرفریست که سبیل هایش تا حوالی گوشش شناور هستند.بر دست راستش خالکوبی بزرگی با عنوان"سلطان عشق مادر" حک شده و دست چپش پر از خط هاییست که منشا خارجی دارند....
آرشام:بگو
-اگر فردیو بکشیم،دیه میدید؟

فریادی بر سینما مینشیند:آره....میدم
تصویر خونین عنکبوتی بزرگ انزجار تماشاچیان را موجب میشود.یک دست عنکبوت بر زمین رها شده و همینک اره ی برقی تا دست دومش ده سانتیمتر فاصله دارد.
گراپ:دوباره تکرار کن....به نفع من استعفا میدی یا اون چشم بزرگت رو کور کنم؟
آراگوگ:آره....میدم.آره...استعفا میدم
«زمین سینما در زیر تشویق تماشاچیان میلرزد و دستگاه های لرزه نگار،زلزله ای معادل شونصد در مقیاس ریشتر را نشان میدهند»

تصویر سیاه شده و برای چند ثانیه تاریکی مطلق بر پرده ی سینما حکمرانی میکند.ناگهان سراسر سالن از شدت نور ساطع شده،در پرتو های زرد غرق میشود.
دوربین از کنار لامپی که تازه روشن شده ،پایین می آید و پیکر چهار نفر را به تصویر میشکد.
آرشام و ایگور در یک تیم-گراپ و کالین در تیم دیگر،مشغول گل کوچیک بازی کردن هستند.
------------------------------------------------
اگر مشکل نگارشی داره به بزرگی خودتون ببخشید.الان حس ویرایش نیست.تا فردا درستش میکنم.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مستند کالین کریوی

تصویر کوچک شدهدر سال 1983 در کلبه ای بدنیا آمد. کالین پسر عجیبی بود و کارهای عجیبی میکرد بطوری که او را کالین کاپرفیلد نیز صدا میکردند. در همان بدو تولد پسری کنجکاو بود که علاقه خاصی به دید زدن در خانه های مردم داشت.تصویر کوچک شدههمین امر سبب شد که پدرش برای کم کردن این کنجکاوی ها برای وی کاری دست و پا کند تا هم در آمدی برای آینده اش فراهم شود و هم این مدت اندک قبل از رفتن به مدسه زودتر بگذرد. کالین در سن ده سالگی به شغل شریف واکس زنی مشغول شدتصویر کوچک شدهولی سه ماه بعد به دلیل تمام شدن آب بدنش مجبور به تغییر شغل شد.
وی تصمیم گرفت تا مدتی را در یک سوپر مارکت کار کند اما به دلیل زور بازوی کمکی که داشتتصویر کوچک شدهاز این شغل نیز انصراف داد. بعد از این زمان پدرش او را به دوستش سپرد تا عکاسی کردن را بیاموزد شاید در این راه موفق شود. کالین با مقدار پولی که در این مدت از آب دهن و فشار زیاد به دست آورده بود دوربینی خریدو فردای آن روز که تصمیم گرفت کارش را آغاز کند پدرش به وی نامه ای را نشان داد که در آن ذکر شده که او باید برای تحصیل به مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز برود. کالین موافقت کرد در صورتیکه بتواند دوربینش را با خودش ببرد و آلبوس دامبلدور بخاطر اینکه مدیر مهربانی بود این شرط را پذیرفت.
وی پس از خداحافظی با پدر و برادر کوچکش دنیساز طریق ایستگاه کینگز کراس سوار قطار سرخ رنگ هاگوارتز شد. در حین سفر از همسن و سالان خود درباره پسری که زنده مانده بود شنید. به گفته آنها هری پاتر تنها کسی است که میتواند اسمشو نر را نابود کند.
از همان لحظه تصمیمش را گرفت و با خود عهد کرد تا زمانیکه زنده است از تمام اجزای این پسر عکس بیندازد تا بعدها به خاطره ای تبدیل شود و بعد از اینکه ضایع شد که نمیتواند اسمشو نبر را نابود کند و جان کند این عکسها را برای فروش عرضه کند.
چند ماهی گذشت و کالین در هر زمان که فرصتش پیش می آمد از هری پاتر عکس می انداخت. البته گیلدوری لاکهات از این کار چندان راضی نبود چون به نظر وی هری در آینده روی دست او بلند می شود.
در سال اول تحصیلات اتفاق عجیبی افتاد و کالین در حین عکاسی خشک شدتصویر کوچک شدهو وقتی چشمانش را باز کرد به وی گفتن از چیزی که نباید می دیده عکس گرفته و همین امر باعث شد که علاقه اش را کم کم از این هنر از دست بدهد.
کالین بزرگ و بزرگتر شد و همچنان به ادامه تحصیلاتش در هاگوارتز ادامه میداد. در این مدت بردارش نیز به وی پیوست. وی در ارتش دامبلدور به همراه برادر کوچکش به هری پاتر پیوست تا درس عبرتی باشد برای آنان که نمیتوانستند ببینند.
در سال بعد بود که وی با گراوپی یکی از زیبا ترین موجودات عالم آشنا شدتصویر کوچک شدهو او را به عنوان بادی گارد خود استخدام کرد. بعد از این اتفاق کالین تصمیم گرفت تا با کمک گراوپی به ارشاد دانش آموزان بپردازد بنابراین برای کامل کردن سوادش به ادامه تحصیلات در حوزه علمیه قزوین رفت. او ریش و عمامه ای نیز خرید تا هدایتش استانداردتر شود.
زمان کوتاهی گذشت که وی ریش در گرو قلب دختری از همان حوالی نهاد و با وی ازدواج کردتصویر کوچک شده تصویر کوچک شدهتا هم سنت را برجا بیاورد و هم ارشادش ارشادی تر شود. البته لازم به ذکر است که این ازدواج جایی ثبت نگردید و با یک صیغه خود را راحت کردند.
سالها گذشت و در این مدت وی پخته تر و آسلامی تر گذشت و توانست هری پاتر را دوباره پیدا کند و خرش کند که او هم سنت به جا آورده و مزدوج شود. بنابرین نمید را یافت و بزور به عقد هری در آورد که این عمر سبب شد که هری زز شود. البته ناگفته نماند چون این پسر که به طرز مشکوکی همچنان زنده بود، مشکوک میزد، کالین گراوپ را به نمید قرض داد تا مراقب او باشد و اگر خطایی از وی سر زد حالش را جا بیاورد.
در این مدت خودش مدیریت مکانی مخوف را بر عهده گرفت تا بتواند همه را به آسلام بگرویاند و در این حین گروه خاکستری نامی را نیز پوکاند و به همین علت با تظاهرات میلیاردی همان حوزه روبرو شد پس دست عیالش را بگرفت و رفت.
چند سالکی گذشت و کالین با ظاهری آراسته تر و زوجه ای زیباتر از قبلی یا شایدم همان قبلیتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهقدم به عرصه گذاشت تا همگان بدانند و آگاه باشند که آسلام در کمین است تا غیر آسلامی ها را به دام بیندازد و اینبار نیز این ازدواج با همان ازدواج قبلی جایی ثبت نگردید.
در همان زمان بود که گروه حذب نامیتصویر کوچک شدهبرای مقابله با آستکبار سر از نمیدانیم کجا درآورد و کالین که هنوز برای هدایت ملت داغ بود عضو این گروه شد تا خدمتی دیگر به خلق المرلین کند.
مدت ها گذشت و کالین همچنان از فشفشه ها گرفته تا جادوگران همه و همه را با آسلام آشنا میکرد تا اینکه دوباره به وی مدیریت همان مکان مخوف پیشنهاد شد و او نیز برای بار دیگر پذیرفت. البته عده ای اینطور عنوان کرده اند که وی فقط به دلیل شجاعتی که در نبرد هاگوارتز در کنار هزی پاتر از خود نشان داد به این سمت بازگردانده شد ولی خود منکر این جریان می شود.
از این جریان مدت اندکی گذشت و وی تصمیم گرفت برای محکم تر کردن آسلام در بین همه جادوگران، وزیر سحر و جادوتصویر کوچک شدهشود تا آن عده کمی که هنوز به وی ایمان نیاورده و آدم نشده اند نیز حساب کار دستشان بیاید و آدم شوند.
مرحله دوم انتخابات در اواسط اکتبر آغاز می شود و وی قول داده در صورتیکه وزیر شود به ملاقات گیلدوری لاکهارت وزیر سابق رفته و وی را شفا دهد.





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
شبکه هالي ويزارد تقديم مي نمايد


" انتخابات وزارت سحر و جادو "


بگراند سفيده صفحه رو رقص رنگي متشکل از رنگ هاي نارنجي ، سبز و فيروزه اي در بر ميگيره ... اسامي اي که هر يک عناوين متفاوتي داره به آرامي وضوح و شفافيت بيشتري پيدا ميکنه ؛ بعد از مدت زمان کوتاهي کمرنگ و کمرنگ تر ميشه و در نهايت محو ميشه و جاي خودش رو به نوشته هاي جديدي که براي نمايش از قبل آماده شدند ميده .

بازيگران :

آرشام
ماندانگاس فلچر
پرسي ويزلي
ايگور کارکاروف
سالازار اسليترين
گراپ
لودو بگمن
ويولت بودلر
بليز زابيني
آناکين مونتاگ

با حضور :
پرفسور کوييرل


فيلمبردار :
دراکو مالفوي
دستيار اول فيلمبردار :
درک

صدا بردار :
استرجس پادمور
دستيار اول صدا بردار :
آراگوگ

آهنگساز و تهيه کننده تيتراژ فيلم :
آلبوس دامبلدور

تهيه کننده :
هري پاتر



رقص رنگ به سرعت از بين ميره و قرمز تيره و پر ابهتي بگراند صفحه رو اشغال ميکنه ... نام کارگردان با ضرب به وسط صفحه اصابت ميکنه :


کارگردان : پرسي ويزلي


قرمز تيره پس زمينه صفحه گرايش بيشتري به تيرگي پيدا ميکنه و سر انجام در سياهي فرو ميره ... باريکه نور از روزنه اي در اواسط پهنه ي ديواري شکاف برداشته ، براي خيز برداشتن به سوي ديگر خانه در تلاش و تب و تاب است .
کمي پايين تر دو جادوگر جوان ، سر ها را نزديک هم نموده اند و با بي ميلي مشغول پچ پچ درباره وقاياع اخير با يک ديگر هستند و هر از گاهي با نگراني نگاهي به باريکه ي نور بالاي سرشان که عريض تر و عريض تر مي شود مي اندازند .

صداي زننده اي خلوت آن دو را بر هم زد و با بي رحمي گفتگوي چند ساعته آنان را که چيزي نمانده بود نتيجه مناسبي بدهد متلاشي کرد .


زينگ زينگ


پرسي ويزلي که سوي ديگر خانه روي مبل کثيفي لميده بود ، با ناراحتي از جايش بلند شد ؛ زير چشمي نگاهي به بليز زابيني و جرج ويزلي که تا لحظه اي قبل با يکديگر صحبت ميکردند انداخت و به سختي خود را از آن طرف خانه به اين سو کشاند و درب را با بي ميلي گشود ، لحظه اي نگاهش به از بين برنده سکوت آزار دهنده شان که پشت در ايستاده بود انداخت ؛ لحظه بعد ديگر اثري از خستگي و ناراحتي و بي حوصلگي اي که لحظاتي قبل در وجودش رخنه کرده بود ، نبود . در واقع جاي خود را به حالتي شبيه به سپرده بود .

فرد متشخص ، لاغر اندام و در عين حال قد بلندي در حالي که چمدان نسبتا بزرگي را با يک دست گرفته بود و با دست ديگر کيسه عظيمي را حمل ميکرد ، پشت درب ايستاده بود . دستار بنفش رنگي که بوي زننده و چندش آور پياز گنديده از خود ساطع مي کرد بروي سر تخم مرغي شکلش جا خوش کرده بود ؛ تبسم سردي يکايک جوارح صورتش را فرا گرفته بود ، به سختي با صداي زير و دخترانه اي که تلاش براي ادغام صميميت با لحن تلخش کاملا در آن مشهود و مشخص بود شروع به صحبت کرد : سلام ... امممم ... من پرفسور کوييرل هستم .
او که با ديدن حالت چهره پرسي رنجيده خاطر شده بود ، با عصبانيت تو ام با شرمندگي به او طعنه زد و وارد خانه شد .

ماندانگاس فلچر دست سالازار اسليترين را در دست گرفته بود و با صميميت خاصي که در حالت چهره و تن صدايش بود با وي صحبت ميکرد ؛ به محض وارد شدن کوييرل به خانه اي که بعد از ، از بين رفتن خوابگاهشان حکم آنجا را برايشان داشت ؛ دستان سالازار را رها کرد و با صداي نسبتا بلندي که ديگر اثري از صميميت پيشين در آن رويت نمي شد گفت : آره لودو داشتم ميگفتم خوابگاهه قبليمون يادت هست ؟ چقدر حيف شد ... هيچي به اندازه آزار و اذيت عواملي که براي خراب کردنش دست داشتن لذت بخش نيست برام .

لودو که طرف ديگر خانه براي شکستن غلنج کمر گراپ که اکنون بصورت دمر روي زمين پهن شده بود ، روي کمر وي بالا و پايين ميکرد و ملق و پشتک ميزد تا شايد روي مهره هاي کمر گراپ که هر يک به اندازه بخشي از سيبيل هوريس سگ سيبيل بودند اثري داشته باشد ؛ گفت : به ... مگه ميشه يادم بره باب ... يادش بخير ... اوهوم ... به نظر من بايد بوقيد به عوامل از بين برندش ؛ و با ديدن چهره پرفسور کوييرل در کنار درب خانه لپ هايش گل انداخت و با بي قراري و تته پته اضافه کرد : البته نبايد فراموش کرد که چقدر زياده روي شد توش و به نظر من اونايي که خرابش کردن حق داشتن بالاخره .

دقايقي گذشت و بالاخره افراد خانه تظاهر به نديدن کوييرل را کنار گذاشتند و هر يک با لحني سرد تر از ديگري که براي کوييرل ذره اي اهميت نداشت سلام و احوال پرسي کردند با او و در نهايت هر يک روي يکي از مبل و صندلي هاي فکسني نشستند .

ايگور : تا من ميرم چاي بيارم شما چيزايي که ميخوايد بگيد و مرور کنيد پيش خودتون
پرسي : بوقي براي من قهوه تلخ بيار ... هوووم ... چيزه ... باب حواسم نبود ... ما که روزه ايم بوقي ، تو خجالت نميکشي مرتيکه ي ... بزار بعد افطار بقيشو بهت ميگم .
ويولت که مثل يک دختر خوب و متشخص و ... نزديک پرفسور کوييرل جونش نشسته بود ، پشت چشمي براي پرسي نازک کرد و گفت : اوه چه حرفا ، روزه که براي ماگل هاي معتقد به دينه خودشونه ... شماها چي ميگيد اين وسط ؟
ماندانگاس لبخندي از روي خوشمزگي زد و گفت : مگه اشکالي داره ؟ مگه پرسي چه فرقي با اين ماگلاي بوقيه خنگه از خود راضي داره ؟
تئودور : تنها فرقش اينه که اون بوقياي ، خنگه ، از خود راضي به دينشون معتقد هستن ، اين بوقي دين داره ؟ نه ببينم پرسي تو اصلا ميدوني اعتقاد چي چيه ؟
پرسي که نميخواست ميتينگي که تدارک ديده بود ، به بطالت بگذره ، گفت : اوهوم ... من خودم اعتقاد کامل به چيزه مرلين دارم و بدون مکث ادامه داد : قرار بود درباره کم شدن ارزش جادوگران حداقل از نظر خودمون بحث کنيم ... خوب ؟

کوييرل با صداي بلندي که شبيه به عطسه گربه بود خنده زننده اي کرد و گفت : کم شدن ارزش جادوگران ؟ فک ميکنم شما خيلي جو گير شديد ، پيشنهاد ميکنم چند وقتي از اتمسفر دوري کنيد ؛ و بدون متوقف کردن صحبتش : نه حوصلشو دارم و نه وقتشو که بخوام درباره اين مسائل پيش پا افتاده بحث کنم ... ولي خوب ... شماها چي فکر کرديد پيشه خودتون ؟ اينکه هر از گاهي يه مسئله بي ارزش و پيش بکشيد و درباره اينکه جادوگران اينطوري شده و اونطوري شده بحث کنيد ... شما ها فکر کرديد کي هستيد ؟

آرشام : هه هه ! جالب بود ، از شوخي هايي که بچه ها کردن جالب تر و خنده دار تر بود کوييرل ... ما کي هستيم ... دقت که ميکنم ميبينم شما ها جو گير شديد ... کي جادوگران و جادوگران کرد ؟ يا بهتره بگم چطوري جادوگران اين چيزي که ميبيني شد ، نه عزيز من شما جو گير شدي ... فعاليت هاي خود ما بود ، افرادي مثل آرشام و دانگ و ايگور و سالي و گراپ و لودو و بليز و آناکين و پرسي و ...

آناکين : ببين دوست من اگه اين طور که پرسي گفت نبود و ارزشش کم نشده بود ، ملت بلند نميشدن به يه سري دليل از سايت استعفا بدن و برن و اين بحثا ... ببين ديگه چه اوضاعي شده که نميشه با خيال راحت چتر بازي کردي رو اين بچه هاي جديدي که ميان . نگا کن ... چتره من انقد سوراخ شده ، شده مثه آبکش .

ماندانگاس : ناراحت نباش آني جون ، خودم برات يه چتر جديد ميخرم
آناکين :

گراپ که موهاي شکمش را دور اندگشت سبابه اش ميپيچيد و بعد از دقايقي دوباره باز ميکرد تا فِر بشه گفت : ميشه يه طور ديگه هم توجيح کرد ...

آرشام : ببخشيد وسط حرفت ميپرم گراپ جون ... چرا موهاي شيکمتو با انگشت فر ميدي ؟
گراپ : آخه گراپ بيگودي نداشت ! و ادامه داد : گراپ داشت ميگفت ، ميشه يه طور ديگه هم بي ارزش شدن يا کم ارزش شدن جادوگران رو توجيح کرد ... قبلا اگر مشکل و اختلافي بود به قول ايگور ، ناظر توي نحوه بر خورد مطرح ميکرد تا اون فرد هم بياد حرفش رو بزنه و کامل روي اون مورد بحث بشه ... ولي الان ميشه گفت که ديگه انقدر ارزش نداشت که کسي بخواد وقتش رو صرف بحث در مورد يه سري موارد بکنه و به گفتگو با مدير اکتفا ميکنه ، در مورد خوابگاهم اينکه ... بعد از مدت ها يه سوژه اومد که فعاليت رو به نسبت زياد کرد و جالب بود و جاي کار داشت ولي متاسفانه ...

سالازار با بي حوصلگي گفت : اينا رو ولش الکي اين مسائلو وسط نکشيد ... همين استعفاي ملت و رفتنشون همه چيو روشن ميکنه و نياز به بحث الکي نيست ولي خوب درباره اين بحثه گراپ ... ببينم اصلا چرا يکي بايد بگه که ******* به ناظر انجمن وزارت توهين کرده و کوييرل بايد در جوابش بگه : همونطور که **** گفت اينا تخلف هم اگر باشن خود ناظر ميتونه رسيدگي کنه. شما خودتون ميتونيد اخطار بديد اگه توجه نکرد به مديران بگيد.ممنون بيخي بابا ... کوييرل نميتونه با منطق و منظور ما خودشو وفق بده ... ما هم نميتونيم بي منطقي رو تحمل کنيم .

ماندانگاس : اين بحثا رو ول کنيد ، الان ديگه انتخابات شروع شده ، جُوِش همه رو گرفته شما ها در مورد مسائل قديمي بحث ميکنيد ؟
پرسي : اوهوم ... ايول ... در مورد وزارت بحث کنيم ... ميگم شما ها فکراتونو بکنيد و برنامه هايي که مد نظرتون هست رو بگيد بهم .
آناکين : از الان فکر کنيم براي اون موقع ؟
پرسي : بعله ... وزير که بشم ديگه برنامه هاتون بوقم ارزش نداره و نميپذيرم و اين بحثا !
کوييرل : البته بايد در نظر بگيري که تو وزير بشي وزارتم ارزشه بوقو نداره ديگه ... من فقط از آبر حمايت ميکنم ... قول داده به ساحره ها امکانات رفاهي خفنز بده
گراپ : ها ... گراپ وزير شد .
آرشام : شوخي نکنيد ديگه ... من باشم و شما وزير بشيد ؟
ايگور : ببينم گراپ ، آرشام ... يادتون نرفته که ميخوايد چيکار کنيد ؟
آرشام : چيزه عزيز من حافظه کوتاه مدتم پکيده و اين حرفا
گراپ : اينطوري نميشه ... گراپ ميره بيگودي بخره

و به اين صورت ايگور بس ناجوانمردانه پيچيده ميشه و پرسي هم وزير ميشه و همه چيز به خوبي و خوشي به پايان ميرسه


نه آسلامي ، نه قزويني ، فقط و فقط بيناموسي ( راي ما پرسي کبير )



کارگردان : پرسي ويزلي

تهيه کننده : هري پاتر

آهنگساز : آلبوس دامبلدور

مشاور کارگردان : آرشام

مشاور بيناموسي : ماندانگاس فلچر

با تشکر از خانواده هاي :
ويزلي – بودلر – فلچر – مالفوي – دامبلدور و همه کساني که ما را در تهيه اين برنامه ياري نمودند .

با تشکر از :

کميته مرلين بابت اجاره خانه براي فيلمبرداري
انجمن خصوصي مديران
حراست انجمن خصوصي ناظران
اسکاور بابت گزارش تمام تخلفات کاربران . بحث درباره آنها
سالازار اسلايترين بابت گزارش ناظران
سالن اصلي نحوه برخورد
راجر ديويس و بارون خون آلود بابت ...
پرفسور کوييرل بابت اضافه نمودن شکلک خنده به ريش
و در نهايت با تشکر از فيلمبرداران و صدا برداران عزيز که حاضر شدند به صورت رايگان براي ما فعاليت کنند


درخواست :
براي فيلم بعدي نيازي به تعدادي فيلمبردار و صدا بردار و آهنگساز کارکشته و متخصص است که بصورت کاملا رايگان براي ما فعاليت کنند – هم اکنون نيازمند ياري سبزتان هستيم -



پ.ن : مربوط به اسکار هالی ویزارد !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۲ ۱۹:۱۳:۳۲

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۸۶

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
فنریر گری بک


-هوووووووووو.....هوووووووووو
(هاگوارتز در زیر گام های زوزه ی گرگینه ای، میلرزد)

دوربین حرکت خودش را از کنار دریاچه آغاز کرده و به سمت سایه ی مبهمی که در بالای برج شمالی قرار داره،جلو میرود.
-هوووووووووو......هوووووووووو

دوربین همچنان به حرکت خود ادامه میدهد.در پشت سایه -که دیگر مبهم نیست-،ماه کامل ،همچون الماس بر پرده ی سیاه شب میدرخشد.بر بالای برج گرگینه ای سر را به سمت آسمان گرفته و آوازش را از برای سیاهی میخواند.بعد از هر زوزه،مدتی استراحت میکند و در این لحظات،پوزه اش به سمت پایین برج قرار دارد.

دوربین همچنان در حال نزدیک شدن به برج است که ناگهان هیپوگریفی از مقابلش میگذرد.سه پیکر بر روی هیپوگریف نشسته اند و با صدای بلند،از همدیگر سوال میپرسند.
-وای هری!!!.....تو این هیپوگریف رو از کجا در آوردی؟
هری:ببین هرمیون،من رولینگ رو دارم.میفهمی؟...رولینگ به من جادوهایی داده که از خفن ترین ژانگولر بازی های ویولت هم خفن تره.میفهمی؟
-راست میگه.به نظر من هری باید بره پوکر بازی کنه.شاید چند تا سوپر گرل هم گیرش بیاد.
هرمیون:رون!...خیلی بی ادبی.دیگه بهت پا نمیدم.
رون:پس دست بده

در یک لحظه همه چیز ثابت میشه و هیپوگریف در سر جای خودش،میان زمین و هوا،ساکن می ایسته.
دوربین بر روی رون و هرمیون زوم میکنه.دو دست به یکدیگر نزدیک شده و پس از چند ثانیه ی نفس گیر،رون و هرمیون با یکدیگر دست میدهند.


....شتلق.....
بال هیپوگریف با دوربین برخورد کرده و برای لحظاتی تصویر سیاه میشه




در جنگل ممنوعه پشته ای سیاه ،خود را ازمیان مهی که بر روی زمین آرمیده است؛ بیرون کشیده و در کنار انبوه درختان ،همچون بت سرش را بالا گرفته است.
بوی عود مغایرتی عظیم با فضای جنگل دارد.پیرمردی با شکم بسیار بزرگ و سبیل های بسی بلند،کف دستانش را به یکدیگر چسبانده و در مقابل پشته خم و راست میشود و قطرات اشک از درون شوره زار چشمش فوران میکند.


فلش بک
-نه هری...نباید اونو میکشتی
هری پاتر:برو باب.....اون یک گرگینه ی بیناموس نویس بود.اگر شکایتی داری،بیلت بزن.رسیدگی میکنم.
تازه،همون سایتی که گفته بود،هیچ ربطی به همین سایت نداره.من چند دفعه باید این رو توضیح بدم؟


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
از پایان...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
روح جنمار دانگ سال

گوپ(صدای قلب)...هااااا(صدای گروه کر)...
مردمی محزون، در خیابان های ساکت شهر بی روحشان قدم می زنند...
گوپ...هااااا
زاغی نحیف، بر روی پشتهء پوشیده از علف های هرز می نشیند و نوک خود را بر زمین می زند...
گوپ...هاااااا
ارتشی عظیم و سرخ، از دروازه های قلعه ای رفیع خارج می شوند...
گوپ گوپ...گوپ گوپ...

ماندانگاس فلچر

کلاغ می پرد...
گوپ گوپ...گوپ گوپ...

هوریس اسلاگهورن

صدای فریادهایی که اعلام خطر می کند...جنگ آغاز شده!

هی ها...هی هی هاااا...ههه هیییی(صدای گروه کر حماسی)

سیریوس بلک

دو ارتش در برابر هم صف بسته اند، مغلوب مشخص است...

هی ها!!

ایگور کارکاروف
ادوارد جک
توماس جانسون
توماس ریدل
ویولت بودلر



گوپ!

جنگ های صلیبی

به زودی در هالی ویزارد...


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۹ ۱۶:۴۷:۳۴

[b]The sun enter


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶

لرد ولدمورت..old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۴ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۶:۳۲ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
به نام حق


منافع

کاری از گروه مستند سازی روح جنمار

به یاد نیک بی سر ، ادوارد جک و اش ویندر

نویسنده و کارگردان:لرد سیاه
بازیگران:پروفسور کوییرل ، البوس دامبلدور ، لودو بگمن ، هوریس اسلاگهورن و مانداگاس فلچر

___________________

یه روزی روزگاری ||| چشمامونو بسته بودیم ||| رول میزدیم با خنده |||بودیم خوشحالو یه دنده ||| اما حالا گذشته ، اون روزای ندیده ||| چشمای ما باز شده ، حقایقو میبینه....

صفحه سیاهه و پس زمینه این تصویر صدای خر و پف های بلندیه که شنیده میشه .کم کم جمله ای روی صفحه ظاهر میشه و نوید اغاز فیلم رو به بیننده میده:

جادوگران برای همه به یک اندازه

با محو شدن این جمله کم کم سیاهی هم از بین میره و دوربین اتاق کوچیک و شلوغی رو نشون میده که چند سانتیمتر خاک دیواراشو پوشونده ، روی تخت زهوار در رفته ای که گوشه سمت چپ اتاق قرار داره مرد چاقی با سیبیلهای پر پشت خوابیده و بلند خر و پف میکنه ، میزی جلوی تخت قرار داره که روش پر از روزنامه و کاغذ های تیکه تیکست ، یک استکان که تا نصفه توش چایی ریخته شده هم روی میز مستقر شده .

مرد تکونی به خودش میده و طی این عمل دستش به استکان روی میز میخوره ، استکان با صدای خفه ای روی انبوه کاغذها میفته و محتویات درونش روزنامه ها رو در آغوش میگیره ، دوربین رد چایی ریخته شده رو میگیره تا به روزنامه ی پاره پوره ای میرسه ، روی روزنامه زوم میکنه تا بیننده بتونه قسمتی که مورد نظر کارگردان بوده رو بخونه:

جادوگران برای همه به یک اندازه

به قلم گراپِ غول
* GRAWP@GHOLBIABONI.RJM

من نمیدونم این روزا ملت چشون شده ، ما این همه برای شعار فوق زحمت کشیدیم بعد حالا که مدیر محترم مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز تحت تاثیر فعالیتهای ما قرار گرفتن و به شیوه ی تقسیم حلوا ، جامهای هاگوارتز رو بین چهار گروه تقسیم کردن میاند و گله میکنند؟!

ایشون نشستن ساعتها تفکر کردن و به این نتایج کاملا منطقی رسیدن که هماهنگی های گروه گریفندور در برابر تفکر ایشون حکم بوق را داراست و چون ایشون فکر میکنن در حق اعضای ریون کلاو که عده ایشون برای این مسابقات ارزش قایل نشده و شرکت نکردن ظلم شده و پستهای اونها قشنگ تر بوده باید قهرمانی تقسیم بشه ، نظر ما هم همینه , یعنی نظر من هم به شخصه همینه ،همونطور که در برنامه های کودک هزاران بار به ما گفته اند که همه برنده اند ، به این میگویند فرهنگ سازی صحیح از همان ابتدای کودکی.

و یا پیرامون قهرمانی مشترک هافلپاف و اسلیترین که چقدر کار قشنگی بود و من را به شدت تحت تاثیر قرار داد ، این قهرمانی مشترک نشان داد که قوانین مدرسه هاگوارتز به گفته ی مدیر محترمه چقدر دقیق و محکم طراحی شده و از راه هوا نیامده اند و حتی نمیشود کوچترین ایرادی با انها گرفت.

من همینجا از مدیر محترم مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ، پروفسور کوییرل عزیز ، تشکر ......


بر خلاف میل کارگردان قسمتهای دیگر این مقاله تحت پوشش چایی های ریخته شده قرار گرفته بود و امکان خواندن به حد صفر رسیده بود.

دوربین از حالت زوم خارج شده و دوباره فضای دور تا دور اتاق و مرد خوابیده رو نشون میده و از پنجره ای که در انتهای اتاق قرار داشته خارج میشه و مثل یه پرنده سبک بال به پرواز در اسمان مشغول میشه.

تصویر سیاه میشه و جمله زیر اغاز قسمت دوم فیلم رو اعلام میکنه:

قوانین محکم و مستحکم

دوربین یه ساختمان اداره بسیار بزرگ رو نشون میده که معلومه دیواراش تازه رنگ شده و حسابی بهش رسیدگی میشه در ضمن در گوشه سمت چپ تصویرم تابلویی وجود داره که عنوان " فدراسیون کوئیدیچ " روی اون حک شده .دوربین بیننده رو از لابه لای نرده ها و نفرینهای محافظ ساختمن عبور میده و بعد از قفل در اصلی وارد بَنا میشه و به صورت سردرگم و سریع عناوین اتاقهای درون راهرو رو از نظر میگذرونه تا جلوی یکیش متوقف میشه :

دفتر روسای محترم فدراسیون کوئیدیچ

لای در بازه و دوربین با استقاده از موقعیت پیش اومده از شکاف عبور میکنه و وارد اتاق میشه.

دو نفر ، یکی طرف راست میز و یکی طرف چپ ، در اتاق وجود دارن .فردی که ریش سفید و انبوهی داره و شهرت البوس دامبلدور را با خودش حمل میکنه مشغول مکالمه با تلفونه:

_شما امر بفرمایین قربان.....اختیار دارین این اداره اصلا متعلق به شماست....چرا ناراحت؟!یعنی من کار خطایی کردم.....با کدوم یک از قوانین ما مشکل دارید؟!....مسئله ای نیست که بخواید خودتونو باهاش ناراحت کنید ما در اسرع وقت این قانونا رو عوض میکنیم......تیمای دیگه چیزی نمیگن همه چیز دست ماست شما نگران نباشید...قربان شما...محتاجیم به تعریف شما از ما پیش مدیران ... خوش باشید .. خدانگهدار.

و در حالی که لبخند زشتی به لب داشت گوشی رو زمین گذاشت:لودو زود اون پرونده قوانینو بده من یه چند تاشو باید عوض کنم.

لودو در حالی که پرونده مشکی کوچیکی رو در دستش گرفته بود به طرف البوس رفت:اما سر این قوانین با همه کاپیتانها توافق شده فکر نکنم کار درستی باشه که بخوایم عوضشون کنیم.

البوس در حالی که از این حرف هیچ خوشش نیومده بود با خشم پرونده رو از دست لودو گرفت:یه کم سیاست داشته باش پسر برای اینکه اینجا موفق باشی باید سیاست داشته باشی.

-:اما این درست نیست البوس جان یا اقل با بقیه کاپینها هماهنگ کن این قوانینی که میخوای تغییر بدی خیلی تاثیر گذارنا...

البوس با خونسردی نزدیک ترین صندلی نزدیک به خودشو نشون داد و لودو رو دعوت کرد روی اون بشینه:ببین لودو جون یه چیزی بهت میگم برای همیشه اویزه گوشت کن برای اینکه توی این سایت موفق باشی باید طرف افراد با نفوذو بگیری یه بزرگی گفته:

به خاطر منافع چند نفر||||قوانینو ما ها میکنیم عوض

خلاصه مطلب اگه نتونی با این شعار کنار بیای جات اینجا نیست بهتره بری استعفا تو بدی.

صفحه سیاه میشه و با اشکار شدن مجدد تصویر صحنه عوض شده .

دوربین روی پلاکارتی زوم کرده که روش نوشته شده " اتاق مدیریت " از لای شکاف زیر در وارد میشه و پروفسور کوییرل رو نشون میده که پشت یه میز نشسته و به شدت مشغول کاره ، دوربین روی خرت و پرتای میز زوم میکنه تا به یه نوشته میرسه:

استعفا نامه

با سلام و احترام ؛

اینجانب لودو بگمن ، استعفای خود را از ریاست فدراسیون کوئیدیچ به خاطر مسائل و مشکلات شخصی و فردی اعلام میدارم.

موفق باشید


در همین حالت صفحه سیاه میشه و نوشته دیگه ای روی صفحه نقش میبنده:

سیریوس بلک

سانسور شد. **

بعد از اتمام این قسمت صفحه سیاه میشه و کلمه پایان روش نقش میبنده.

__________________

توضیحات:

* RJM=ROH JEN MAR

**این قسمت از فیلم قبل از افشا سازی هوریس اسلاگورن در نحوه برخورد نوشته شده بود و پس از اطلاع یافتن از این موضوع این قسمت با نظر کارگردان حذف گردید همینجا اعلام میکنم سیریوس جون بیا بغلم.

__________________

در ضمن من دوست دارم آخر فیلم بگم تو اسکار شرکت کنه حرفیه؟!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۱۵:۰۵:۴۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۱۵:۱۲:۱۱

تصویر کوچک شدهصعود لرد سیاه برای سلطه بر جهانتصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
"مربوط به آكادمي اسكار"!

دوربين سر جايش ايستاده بود و تيتراژ شروع فيلم از مقابل آن ميگذشت.بك گراند سياه به همراه نوشته هاي سفيد باعث ميشد توجه بينندگان به نام دست اندركاران فيلم جلب شود.

بازيگران:لودو بگمن،ريتا اسكيتر،ماندانگاس فلچر،اما دابز،پيوز و دنيس.
نويسنده:ايگور كاركاروف
كارگردان:بارون خون آلود


آهنگ ملايمي كه پخش ميشد كم كم به سكوت مي پيوست و در لحظه اي ديگر صداي آن آهنگ به گوش نمي رسيد.صفحه براي چند لحظه سياه مانده بود كه عنواني نارنجي رنگ در مركز آن نمايان شد.

هافلپاف قدرتمند!

تيتراژ كم كم كمرنگ شد و بعد از چند لحظه ديگر اثري از آن نبود.

بچه هاي هافلپاف در تالار عمومي خودشان نشسته بودند و با خوشحالي و شادي به تفريح زمان را ميگذارندن.دنيس و ماندانگاس شعر ميخواندن و بقيه هم صداي زيباي آنها لذت ميبردند.
-دوباره كنار آب زير ستاره هاييم...خوشحال از اينكه تو بهترين سه ماه ساليم..تنها مشكل اينه كه تحت فشار خوابيم...همه چي عاليه اگر بذاره پاييز!

در بين تمام اين خوشحالي ها لودو به فكر فرو رفت.در مغزش خاطرات خوبه اتفاق افتاده رو مرور ميكرد و لبخند رضايتي بر روي لبانش نقش بسته بود.

آغاز فلش بك!

هافلپافي ها در سراسري عمومي همراه با بقيه گروه ها نشسته بودند.پرفسور كوييرل بالاخره به جايگاه مدير مدرسه آمد.بعضي از بررسي هاي انجام شده بر روي امتيازات گرفته شده قصد داشت نتيجه نهايي و قهرمان اين ترم را مشخص كند.سكوت تمام سراسري را فرا گرفته بود و بچه ها اسليترين با شادي و خوشحالي در گوشه اي منتظر نتيجه قهرماني خودشان بودند.هافلپافي ها هم اميد داشتند.آنها مثل قهرمانان تلاش كردند و حالا بايد مزد زحماتشون رو مي گرفتند.

صحنه با سرعت عبور كرد و به جايي رسيد كه جام قهرماني در دستان هافلپافي ها بود.اسليترين و هافلپاف هر دو قهرمان شده بودند.هافلپافي ها جام را در دستانشان ميچرخاندند و جملاتي را خطاب به ايگور تكرار ميكردند:
-هه هه!ايگور مردي!؟ديدي قهرمان شديم ما هم؟
-دماغ سوخته...دماغ سوخته!
-خدا اين ايگور رو بكشه ما رو راحت كنه!مرتيكه ****!

لبخندي از روي ناراحتي و اندوه بر لبان ايگور نقش بسته بود.او چه گناهي كرده كه بايد اينجوري مورد ظلم قرار بگيره!؟آيا او نبايد در مدرسه شركت ميكرد؟

صحنه محو ميشه و رو برد نتايج جام جهاني كوييديچ زوم ميكنه!صداي خوشحالي و خنده از اطراف به گوش ميرسه و همين باعث بالا رفتن هيجان ميان بينندگاه ميشه.همه دوست دارند ببيند دليل آن خنده ها چيست.
حالا بيننده ها ميتوانند مطالبي كه بر روي برد نوشته شده است به طور واضح بخوانند.

تيم هاي صعود كننده:پاورداس و چيورون از گروه يك.آرماديلو و ترنسيلوانيا از گروه دوم!

و باز هم افتخار ديگري براي هافلپاف در آنجا رغم خورده بود.تيمي كه كاملا از نويسنده هاي خوب هافلپاف تشكيل شده بود به مرحله بعدي صعود كرده.

صفحه كاملا تار ميشه و تالار عمومي هافلپاف جاي آن را ميگيرد.!حالا دنيس خسته شده و نشسته بود ولي ماندانگاس هنوز با همون انرژي در حال رقص و خوانندگي است.صفحه باز سياه ميشود و دوباره لحضاتي در همون حالت ميمونه.نوشته اي قرمز رنگ در ابعاد بزرگ در وسط آن قرار ميگريد.همه مردم به آن توجه ميكنند و لبخند رضايت را در چهره آنها نمايان ميكنه.

زماني كه گروهي در دو مسابقه بسيار سخت نتيجه پيروزي ميگرد نشان از قدرت آن گروه دارد!با آرزوي پيروزي هاي بيشتر براي هافلپاف!

---------------------
اين فيلم تماما به اعضاي پر تلاش و گل هافلپاف تقديم ميشه!!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۱۹:۲۱:۳۵
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۲۳:۱۷:۰۸

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۶:۳۷ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
بینگو !

" مربوط به آکادمی اسکار "

پس نوشت!: این اولین فیلم منه،اگه بده،طولانیه،بوقیه و ارزشی، به بزرگی خودتون حلال کنید.

جارو سواری که دلا دلا نمیشه !

کارگردان : خودم
فیلم بردار: همون اون یارو
کمپانی : ها؟
نویسنده: یه بچه بوقی!(خودم)
بازیگران : فری , فاطی کماندو (پلیس) , هن هن(گزارشکر) , هرمیون گرنجر فریّت زن فری, راوی , یانگ گم اینا !

ژانر : طنز مایل به لوس!


دک و دماغ فری تو کادر دوربینه , دوربین میره عقب و میخوره به دیوار و میفته زمین . ملت فیلمبردار میرن نجات دوربین . بعد از عملیات نجات در همین حین ملت فیلمبردار جایزه ی گروه نجات را دریافت میکنن . دوربین میره به سمت فری که غلتی میزنه و زرت از روی تخت میفته .


- فری ! عزیزم , شام حاضره نمیخوای بیدار شی ؟!

------فلش بک------

چند ساعت قبل :

دوربین روی صورت فری زوم میکنه که اب دهنش روی سیبیلایی که نداره ریخته !
- فری ! عزیزم , صبحانه حاضره نمیخوای بیدار شی ؟!

فلش فوروارد چند ساعت بعد :


دوربین میره روی صورت فری که انگشتش توی دماغشه و داره با حالت کاملا ازادانه (!) ای میلوله توی دماغش .
-فری! عزیزم , ناهار حاضره نمیخوای بیدار شی ؟!


و همین حالا که فری برای شام خوردن بیدار میشه . میره بیرون از اتاق و چشمش می افته به خانومش که لباس کدبانوگی (!) پوشیده و داره مث چی کار میکنه .


فریت : الهی بمیرم ... میخوای خوابت میاد برو کپه اتو بذرا !

فری : نه عزیزم . میخوام برم سر کار!

راوی : عجب رویی داره این فری .

و بعد رو میکنه به دوربین . پشت سرش فری و فریت دارن حرکات بیناموسی به نمایش میذارن .( فری داره به فریت توی پختن غذا کمک میکنه !)


راوی :او بود که صبح ها بیدار نمیشد , همان کسی که برای ناهار هم حاضر نبود بیدار شود , و تنها وقتی بیدار میشد که همسر عزیزش , با من تو خونه تنها میشد !تصویر کوچک شده

راوی به سمت پشتش برمیگرده و فری و فریت رو نشون میده و ادامه میده :

- بله . یه روز که فری , برای انجام یه کار انتحاریک بلند میشه , میره به سمت اداره که وسط راه ...


تصویر سیاه میشه و بعد خیابون رو میگیره . ماشین ها دارن با سرعت حرکت میکنن . فری داره با کت و شلوار و عینکش به همه چشمک میزنه ولی نمی فهمه که وقتی عینک رو چششه مردم نمی فهمن اون داره چشمک میزنه ؟! خب معلومه که نه .


راوی : بله , فری داشت حرکت میکرد که ....

فری : حالا تو اینا رو نگی میمیری ؟!
راوی : منم میخوام دیالوگ داشته باشم .


فری بیخیال میشه و حواسش میره به سوی اون اعلامیه ها .


بشتابید ! بشتابید !
نوبر بهارشروع شد ! جارو های تیز و پر قدرت خودتان را در نوبر بهار مهک بزنید ! بیایید تا شاید برنده ی خوش شانس این مسابقه شوید !
جوایز این مسابقه به ترتیب :
1)- مدیریت سایت !
2)-نظارت انجمن !
3)- چکش به تعداد لازم
4)- بز طلایی !
و جوایز ارزنده ی دیگر شامل , ده میلیارد گالیون برای برنده ی جایگاه اول ! فقط یک مسابقه ی جارو سواری !



فری : اخ عجب چیزیه ! برم به فریت بگم سکته کنه !


راوی : میبینید ؟! طمع و حرس پول مث سگ یقه ی کثیف ادمایی...
فری : بله ؟!


راوی : اهم ... میبینید چه ادم منطقی و بیخیالیه ؟! ده میلیارد گالیونو نادیده میگیره تا فرشته ی مهربونی یقه ی پاک ادمایی ...
فری که میبینه راوی طرفدارشه خوشحال میشه و رو به دوربین میگه :

- ایشالا برنده شدم شیرینی اتونو میدم !


انگشتشو به نشونه ی زشتی میگیره جلو دوربین .
راوی : هــــــــی ! بــــــــــــی تربیت ! این جوری نیست , این جوریه !


و دست فری رو درست میکنه . فری چشمکی میزنه و میره که بازم ملت نتونستن ببینن چون اون عینکشو در نمیاره .


چند روز بعد . زمین مسابقه ساعت 10:00 !


صداهای مختلف داره شنیده میشه و بعد صدای تشویق بالا میگیره و دوربین اهنگ بالاتر از خطرو پخش میکنه .


دن دن دن دن دن دن دن دن در دن در دن درد و بقیه اشم خودتون بخونید !


- بانوی من !مسابقه داره شروع میشه ! پس افسر مین کجاس ؟!
صدای نگران بانو مین بود که میومد .

او دستاشو زیر رداش فرو کرده و جارویی رو محکم گرفته . بانو هن که زنده شده هم اونجا قرار داره تا بتونه شاهد خودکشی اعضای تیم کره ی جنوبی باشه . بانو هن یه نگاه این طوری : تصویر کوچک شده به فری میندازه .

دوربین میره روی فری زوم میکنه . و یک احمق میاد جلوی دوربین وایمیسته علامت موفقیت میده .

راوی به طرف : اقا .. عمو ... برادر من ... بیخیال شو ! باشه ... تو میبری ... د چه رویی داری ... بینگو عمو !...


راوی دستشو جلوی صورت طرف که عین خیالشم نیست تکون میده .
راوی : داداش روتو کم کن ! هوی عمو !


راوی که تمامی پرستیژشو از دست داده میپره رو سر یارو شروع میکنه کتک کاری . دوربین هم از روی اونا زوم میکنه روی فری و فریت . فریت داره گریه میکنه :

- مطمئن باش بچه ها دلشون واسه ات تنگ میشهتصویر کوچک شده !
فری : مادر پیرت چطوره ؟! مادر پیر بدبختت !


فریت : زرت و زورت از تو حرف میزنه !تصویر کوچک شده

فریت فین محکمی توی دستمالش میکنه که اونو پاره میکنه . فریت که دوباره اشک از چشاش مث سیل داره میریزه دست فری رو میگیره :


- ما که بچه نداریم مامان منم که پیر نیست !تصویر کوچک شده

فری: اگه نبردم هم مهم نیست , مگه نه ؟!
فریت : اگه نبری دیگه تو خونه رات نمیدم ! یا با ده میلیارد میای خونه یا نمیای !


او گریه کنان از رختکن میره بیرون.در همون لحظه دوربین از روی فری زوم اوت میکنه و به بانو هن میرسه که داره میگه :
- یانگ گم اگه ببری , قول میدم بانوی دربارت میکنم !

یانگ گم : بله بانوی من . افسر مین کو !؟

مین : دنبال من میگردید ؟! من حاضرم !
مین میاد جلو . جاروی محشری توی دستشه . راوی با بادمجونی پای چشش و لباس جر واجر میاد جلو و میگه :
- و در همین لحظه .. اخ ... ببینم تو بیخیال نمیشی ؟!
و دوباره یقه ی اون عمو رو میگیره و بهش میگه :


- بذار یه لحظه !
رو به دوربین میکنه : بقیه اشو خودتون ببینید ! چی میگی تو !
و ....

پیام بازرگانی :


از کچلی موهای خودتون می نالید !؟
ملت که قصد داشتن تا اخرش به جز اره چیزی نگن: اره !
ایا دوست دارید موهایی خوش حالت و زیبا داشته باشید !؟

ملت : اره !
ایا با من ازدواج میکنید؟!تصویر کوچک شده
ملت : اره !
دوست دارید یه شبه شصت تا زن بگیرید ؟!
ملت : اره !
پس بیاید اینجا تبلیغ کنید !


دن دن درن دن دن در دن !

فری که از ترس داره توی خودش کارخرابی میکنه به گروه های دیگه نگاه میکنه و با خودش میگه :


- د عجب غلطی کردم ! حرص و طمع جلوی چشامو ... ا ! اینا که حرفای اون راویه اس !اه !

سوتی از بیرون شنیده میشه و بعد صدای هن هن :


- یوهو ! ما بازم اومدیم . سلام ملت گل و بلبل ! من هن هن هستم ! معروف ترین گزارشگر مسابقات جارورانی !خب , بذارید شرکت کنندگان رو معرفی کنم .

اون شروع میکنه دونه دونه ملتو معرفی کردن تا اینکه ....
هن هن : و یه شرکت کننده ی جدید داریم , فری !


دریغ از تشویق. فریت داره توی کل ورزشگاه دست میزنه و چون انعکاس دست زدنش به صورت خیره کننده ی ضایعی میپیچه تو ورزشگاه , اونم از این کار دست میکشه .


هن هن : حالا جارو سوارا سوار میشن .


فری که داره همین طور با خودش میگه عجب غلطی کردم ! سوار جاروش میشه و اوج میگیره .با شنیدن صدای تیر توی خودش به طور کامل دستشویی رو میکنه و حرکت میکنه . صدای هنی هم توی گوششه .


هن هن : فری از همه عقب تره ! گروه یانگ گم اینا دو دور زده ان و فری تازه داره شروع میکنه .


فری که یه دفعه چشش میخوره به اسکوبرد ورزشگاه و دو میلیاردو میبینه برق از سرش میپره و ....
هن هن : ماااااا تصویر کوچک شده
! چه سرعتی داره این فری ! داره از همه جلو میزنه ... با این حساب باید به اول شدنش فکر کنیم ...


جاروی فری تکون وحشتناکی میخوره .

فری : بنزینم تموم شد ! وای نه ...


فری میره سمت پمپ بنزین . دست میکنه تو جیبش و با صدای بلند : کارت سوخت خریداریم ! اما هیچکی بهش توجه نمیکنه .
فری : بذار تا قطه ی اخرشو باهاش حال کنم !


فری سوار میشه و میره بالا . به جاروی یانگی یه بشکه بنزین وصله .فری که انگار از خشکسالی بنزین اومده میره سمت اون .


فری : اهم ... بانو سو ؟!
یانگ گم بر میگرده سمت فری : بله قربان کاری دارید وسط
مسابقه مزاحم میشید ؟!


فری : میشه یه ذره بنزین به من بدی ؟!


یانگ گم : من اینگلیسی بلد نیستم ! راتو بکش ! ()


فری : بانو یانگ گم ؟! چیمیشه اگه به ما یه ذره بنزین بدی ؟! میمیری!؟


هن هن : فری داره چی کار میکنه ! فری ازش فاصله بگیر که فاطی داره میاد سمتت ! تصویر کوچک شده


فری سرشو بر میگردونه . شیر زنی داره با سرعت میاد سمت فری . هیکل نگو اه ! ده برابر فری . یان گم میره جلو میگه :


- این داشت مزاحم من میشد ! سهمیه اش تموم شده میخواست با پیشنهاد رشوه بنزین منو بالا بکشه تازه داشت شماره اشم میداد !

فری : مااااااااا! نه باب ! دروغ میگه من زن دارم !

فاطی : بیناموس !
فری : دروغ میگه !

راوی : اینم نتیجه ی حرص و طمع !

اداره ی پلیس


فاطی : ده سال زندان ! هشتاد میلیارد گالیون جریمه به خاطر مزاحمت!!


فری : ماااااا ! اقلا میذاشتی برنده شم بتونم دو میلیاردشو بدم !


فاطی : حرف نباشه ! تو چهارم شدی و بز طلایی رو بردی !

فری : از همین جا میدمش به زنم و مادر پیرش !

فاطی : نه خیر من خوردمش !


راوی : و اینگونه بود که فری , هم از خونه رونده شد , هم زنشو از دست داد (طلاقش داد دیگه )! , هم فاطی ازش خاستگاری کرد ! هم فیلم ما رو زد خراب کرد هم شیرینی ما رو نداد و هم به عنوان بدبخت ترین ادم سال کاندید شد!



پایان .



[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
پرواز خاطره ها

توضیحات:این فیلم پس از تلاش های بسیار مجوز گرفت،اما از آنجاییکه صحنه ی اصلیش حذف شده بود،از اکران بیرون آمد.حال،شاهد فیلم بدون سانسور باشید.


کارگردان:سالازار اسلیترین
تهیه کننده:ماندانگاس فنچر
بازیگر:پرپری در نقش مادر کبوتر ها
کبوتر سفید در نقش خودش

کاری از شرکت روح جن مار(خدایش بیامرزد)

یک روز پس از شکسته شدن تخم ها
بر روی شاخه های برهم تنیده ی درختی پیر ،که سالیان دراز ،وزن لانه ی کبوتر ها را بر خود احساس کرده است،پرپری با علاقه ای خاص اوج میگیرد و پس از بیرون کشیدن کرمی از میان پوسته ی درخت،به لانه بازمیگردد.کرم را در دهان جوجه اش میگذارد و سپس دوباره اوج میگیرد.
و درخت همانند همیشه به یاد دوران جوانی خود و اولین کبوتری که بر خود دیده بود،لبخند میزند و کبوتر ها این لبخند را حس میکنند.به یقین نسبت به آن روزها خیلی بزرگ شده و وسعت شاخ و برگش تا چندین متر اطرافش را فرا میگرد ؛اما جوانی را از دست داده بود و پیری....


یک ماه پس از شکسته شدن تخم ها
خورشید به راحتی و بدون ترسیدن از ابری سیاه و خشمگین که ممکن است تا ساعت های دیگر،او را به زندان تاریکی بیفکند؛بر بالای درخت آمده و با محبت همیشگیش انوار سفید و زرد خود را نثار تک تک سبزینه ها میکند.پرپری چند دفعه پرواز را از قله ی درخت،آغاز کرده و سپس به سمت جوجه ی خودش باز میگردد.با سر به جوجه اشاره کرده و دقایقی بعد،جوجه عبور باد را از میان پرهای کوچک خود احساس میکند.

چند ماه بعد
پرپری بر روی کابل های برق نشسته و بعد از دقایقی بدنش خشک شده و بر روی زمین می افتد.

یک سال پس از شکسته شدن تخم ها
کبوتر دیگر حس و حال پرواز کردن ندارد.دیگر برگی نیست که در هنگامه ی پرواز،از کنارش عبور کند.درخت پیر انقدر خسته شده که کبوترها و آوازشان را از یاد برده و دیگر به فکر آراستن خود نیست.خورشید نیز خودش را برای این درخت خشک خسته نمیکند و او هرروز بیشتر به سقوط نزدیک میشود.

فلش بک به شش ماه قبل:
هوا تاریک و تمامی کبوتران سر ها را در میان پر ها فرو برده و در برابر سرما،پر های خود رو پف داده اند.عده ای ناشناس که اهل آن محل نیستند،با چند ظرف بنزین به کنار درخت آمده و سپس ظزوف را در پای او خالی میکنند و هیچ کدام از کبوتر ها این مشاهده گر این ماجرا نیست

صحنه ی حذف شده:
بر شانه ی یکی از ناشناسان،جغدی نشسته است.
-به نظرم مقدار بنزین کمه.برید چند لیتر دیگه بیارید
-نه هدویگ!...همین کافیه.درخت خشک میشه.
هدویگ:من اصلا چشم ندارم پرواز این پرنده ها رو ببینم.اگر درخته تا شش ماه دیگه خشک نشه،چشمات رو از جاش در میارم سیریوس!
سیریوس:نه مطمئن باشید قربان.خشک میشه.
پایان فلش بک


درختی دیگر
کبوتر ،خرده های شاخ و برگ را در میان نوکش نگه داشته و سعی میکند با آنها، بر روی درختی سبز و جوان لانه بسازد.

درخت پیشین
بر لانه ی پیشین کبوتر ها،جغدی نشسته و به جوجه هایش غذا میدهد.

فصل خزان
بر زمین پیرامون همه ی درخت ها،برگ های زرد و نارنجی دیده میشوند و در اطراف تنه ی درخت پیر،تنها فضولات کلاغان نمایان است.باد شدیدی از جانب شمال وزیدن را آغاز میکند و دقایقی بعد،همه ی جغد ها از ترس سقوط با درخت،پرواز کرده و به اوج میروند.
---------------------------------
ها.....این اکادمی اسکار چی بید؟اگر هست هنوز، ما هم هستیم(یعنی اگر فرصتش تموم نشده این فیلمه رو هم شرکت بدید)


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.