هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#80

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
شرمنده پست من دنباله ی نفر قبلی نیست!!نفر قبل ترشه!!
------------------------------------------------------
به...اندرو!!!!!
"منو میندازی بیرون اره؟فکر کردی من میرم؟نه بابا!!تازه کلاس گرفتم راه بیقتم!!چی فکر کردی!!....به به....سرژ هم که داره خودکشی می کنه!!.....مبارک باشه!!"
"ای خدا!!..."
رون صندلی ای را به کناری کشید و در حالی که سرش را گرفته بود روی ان نشست!!
"اخی!!...دامبلدور بذار بکشه چی کار داری بچه رو!!..عقده ای می شه ها!!!"
اندرو به سمت دامبلدور رفت و کنارش زد و تبر را از دست او گرفت و به دست سرژ داد.
"بکش خودتو بکش!!..."
در همان لحظه سرژ...

---------------------------------------------------------------

هه!!منو می ندازی بیرون؟هه!!من به این راحتی ها نمی رم!!تا راه نیفتم نمی رم!!دوباره بندازی بیرون دوباره میام!! هر چند نمایشنامه ام دو خط بیشتر نباشه!!


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#79

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
آلبوس و رون دارن در مورد فواید آوریل و ضروریات وجود او در مغازه صحبت میکنن.
رون : آره.....من میگم اینو استخدامش کنیم، من در زندگیم و در طول مدتی که این مغازه رو باز کرده بودم این همه پول در عرض نیم ساعت در نیاورده بودم.
آلبوس همونطور که داره بروشور میده : آره بابا، نگاه کن...ملت دارن به صورت باکسی از من بروشور میگیرن....آهای آقا...آقایی که دستت خودکار گرفتی.....
دامبلدور دست پر از بروشورش رو میگیره به طرف یه اقای معلوم الحال و دستش رو با حرارت تکون میده به طوریکه همه بروشورا روی سر ملت پخش میشه.
دامبی : بله شما اقایی که الان خودکارت رو انداختی زمین و منتظری یکی بهت بدش...چرا از این بروشورا نمیگیری؟ شما نیاز به آموزش در زمینه "چگونه به بهترین نحو احسنت از خودکارمان در رول استفاده کنیم" داری، بیا جانم بیا.....

** میان جمعیت پس از به پرواز در آمدن بروشورها**
-: دارن شاباش میدن......وای دارن چاکیلون*میدن...آقا بگیرین...
-: وای چقد این ویزلیا مهربونن.....من از این به بعد خرید سال خانواده و دوستان و آشنایان و غریبه ها رو از اینجا میکنم....
-: پس اینو نشنیدی.....ویزلی گفته هر کی 100 گالیون در 1 ماه خرید کنه یه بلیط مجانی بهش میدن....
رون : چی آقا؟ چرا شایعه میکنی؟ واقعا این مملکت با وجود شما شایعه گران عزیز رونق داره.....من کی گفتم؟ بنده گفتم اگه در یکبار خرید 100 گالیون جنس بخرین.....بله اقای محترم!
-: چقد چاکیلون روی این زمین ریخته.....حمله به چاکیلونای روی روی زمین.....
آوریل در حین خوندن : he wasnt what I wanted what I thought know...... وای چقد چاکیلون!!!! هر کی به منم بده یه کنسرت مهمونش میکنم.....(نکته چهرئولوژی : : آوریل با شناختن فرد خودکار به دست در میان جمعیت از هرگونه خم شدن به شدت خودداری میکرد)

در این زمان اتفاقی میفته که اون آقای معلوم الحال خودکار به دست حتی توی خواب هم نمیدید، جمعیت مردمی که برای آوریل جمع شده بودن دولا میشن تا بروشورا رو بردارن.....باور کردنی نبود.....50-60 نفر همه خم شده......اقای خودکار به دست چشمانش را میمالد......ولی این رویا نیس واقعیته....جلوی اون 50 نفر خم شده اند و دنبال بروشور میکردن.
آقای خودکار به دست : حملـــــه!!!

[از پخش هرگونه صدای اضافه مانند آخ!!! معذوریم، ستاد حمایت کننده از صداهای خاص]

آوریل بعد از 2 ساعت هنور داره میخونه که رون میره بالا و میکروفون رو به زور از آوریل میگیره و در نتیجه مقاومت آوریل، وی به داخل جمعیت پرتاب میشه و صد البته هم که کسی اونو رو سرش نگه نمیداره پس آوریل مانند تاپاله (به خاطر استفاده از این لغت متاسفیم، اداره کل حمایت کننده از طرفداران آوریل) پخش زمین میشه.
رون : بله....هم اکنون حنجره طلایی آوریل، این خواننده پرفایده و پرمصرف!! دارای اندکی ناراحتی شده، امیدوارم باز هم شمارو در این مکان مقدس ببینم. و کسانی هم که همین الان 100 گالیون جنس بخرن، 2.5 درصد تخفیف برای کنسرت بعدی میگیرن. با تشکر، اسپانسر این کنسرت، رون ویزلی.

ملت که در کف تخفیف زیاد این شخص هستن، با حالت آمیخته از تعجب و شگفتی و همچنین درد در نواحی پشت مکان رو ترک میکنن.
آلبوس : وای خداجون، غیر قابل باوره، نصف بروشورام رو مردم بردن، الان فقط حدود 600000 نسخه مونده، این یه رویائه...... میبینی سرژ؟ میبینی چقد این مردم به من و رول نویسی من و کلاسهای رول نویسی من علاقه دارن.....سرژ؟ سرژ؟ سرژ؟؟؟؟؟

و سرژ در گوشه مغازه از سقف خود را آویزان کرده است.
آلبوس و رون : نـــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!!

نکته جی پی اس : پس آوریل کجاس؟ بله...چه حدس احمقانه ای زدین چون آوریل از موقعیت سوءاستفاده کرده و پولهای روی پیشخوان مغازه را برداشته و ....

*چاکیلون : ورژن جدید گالیون میباشد که به جای سکه به صورت چک است و معادل 1000 گالیون میباشد.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۱۰:۵۳:۳۲

[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#78

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
در همين باز ميشه و آوريل وارد مغازه ميشه!!
"سلام رون عزيز ، سيم گيتارم پاره شده....سه متر سيم اضافه داري به من بدي!!!!!"
رون:بابا ... به جون مادرم اينجا مغازه شوخيه....ولي فكر كنم دارم يه دقيقه وايستا!! "
مريدانوس:واي....درست مي بينم...آوريل لاوين...اينجا.
مريدانوس غش مي كنه...

چند دقيقه بعد
مريدانوس:باورم نميشه ... من هميشه از طرفداراي پر و پا قرص آوريل بودم!!ممكنه يه امضا از شما داشته باشم....
آوريل:حتما عزيزم....
مريدانوس:راستي شوهرتون چطوره...تو يكي از سايت هاي طرفدار شما نوشته بود شما ازدواج كرديد!!! خوش به حال اون پسري كه با شما....

شتلق!!!!!

آوريل با چكش فلور مي كوبه تو سر مريدانوس....
مريدانوس غش مي كنه!!!
آوريل:من هميشه روي مسئله ازدواج حساس بودم!!!



نيم ساعت بعد
آوريل دو تا صندلي رو گذاشته رو هم و داره اجرا مي كنه!
He was a boy
She was a girl!!
جمعيت مشتاق پشت درهاي مغازه منتظرن تا بياين تو!
رون در حال شمردن پول:دمش گرم....عجب درآمدي داره ... و با دست به آوريل اشاره مي كنه!
آلبوس دامبلدور در حالي كه داره به كسائيكه وارد ميشن بروشور كلاس هاي آموزشيش رو ميده....
آلبوس:آره جييگر هم در آمد داره هم ...... بوق .......!!!!


در گوشه ي سالن سرژ تانكيان در حال خودكشيه!!!!


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#77

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
آلبوس در مقابل چشمان حیرت زده رون با یک حرکت سرژ رو به دیوار چسبوند. او در حالی که صداش از خشم میلرزید فریاد زد : من خودم تو خواب دیدم هری رو گروگان گرفتی ؟ به من بگو با هری چی کار کردی.....
سرژ که دیگه کم کم داشت به رنگ بنفش متمایل می شد گفت : آلبوس جان به خدا توهم زدی کار من نبوده من بی گناهم ... دیگه اون سرژ معصوم که سرگرمیش سیستم بود رو نمیشناســـی ؟!
دامبلدور هم که بغض راه گلوشو بسته بود گفت : اوه سرژ ، پسرم ... اگه قول بدی توی کلاس فوق العاده رول پلینگ شرکت کنی حرفتو قبول می ...
دینگ دینگ ...
رون : یه مشتری !!! خوش آمد ... ولی قبل از اینکه حرفش تموم بشه مریدانوس وارد شد ؛ سلام دامبلدور و ناگهان چشمش به سرژ افتاااااد ...
هی تو ، ولدمورت ! تو برادر منو کشتی ، من از تو انتقام می گیرم (با هر کلمه به اونها نزدیک تر می شد ) تو یه موجود پستــــــــــــــی و در همین لحظه که میخواست شیرجه بزنه روی سرژ تا خفش کنه ! سرژ تصمیم گرفت که با یک پرش خودشو بندازه توی بغل دامبلدور ولی پاش گیر کرد به لبه رداش و با مخ اومد زمین و بیهوش شد ...
رون و دامبلدور : ...
مریدانوس هم توی خیالش داشت ولدمورت رو می زد که یهو دامبلدور دستشو گرفت و کشید و گفت : تو به چند جلسه آموزش کنترل احساسات در رول پلینگ احتیاج داری ...
در همون موقع صدای آه و ناله سرژ که دچار دوگانگی شخصیت شده بود بلند شد ...
دامبلدور رفت بالای سر سرژ و سرژ معصومانه به دامبلدور خیره شد و ناگهان بغض کرد سرشو تکون داد و فریاد زد من ولد مورت نیستــــــــــــــــــــــــــــم و خودشو انداخت تو بغل دامبلدور و های های گر یه کرد !
مریدانوس هم که جریانو تا حدودی گرفته بود گفت : اه باز این شاهکار کرامه نکنه ؟! با احساسات انتقام جویانه آدم بازی می شه !!! و همین موقع یکی از در ها باز شد و هری از دست به آب اومد بیرون !
هری : چه صفایی ... دنیا چقدر قشنگه
دامبلدور و رون و سرژ و مریدانوس : ...


ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۹:۰۰:۰۲
ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۹:۰۲:۵۰


Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#76

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ایول رونان واقعا این نمایش نامت خیلی قشنگ بود خیلی حال کردم خیلی سوژه جالبی رو انتخاب کرده بودی فقط یک چیزی بگم البته ببخشیدا میدونم که من در حدی نیستم که ایراد بگیرم ولی این موضوع هم اشکال توئه هم هوکی البته بماند که منم همین اشکال رو دارم و البته شدیدا دارم سعی میکنم که این اشکال رو بر طرف کنم البته اشکال نیستا ولی به نظر من اگر شما دوتا تو نمایشنامه هاتون از فعل های مضارع اخباری استفاده نکنید جملاتتون قشنگ تر میشه . البته این نظر منه شاید در اشتباه باشم
-------------------
آب سردی بر روی صورت دامبلدور ریخت دامبلدور هراسان از جاش بلند شد .
رون وحشتزده به اطراف مغازه نگاه کرد و گفت : چی شده آلبوس جان ؟ چرا یکدفعه غش کردی ؟
آلبوس وحشتزده تر از رون : من ....
رون : جن دیدی ؟
آلبوس : نه من.....
رون : به من بگو دزد اومده ؟
آلبوس : نه من
رون : نکنه .......
آلبوس نعره زد : میذاری حرفم رو بزنم یا نه ؟
رون لبش رو گاز زد و حیرت زده به آلبوس نگاه کرد آلبوس چند لحظه صبر کرد تا اینکه مطمئن بشود که رون دیگه نمیخواد وسط حرفش بپرد سپس با قیافه گریانی گفت : هری !!
رون با تعجب به اطرافش نگاه کرد انگار منتظر بود که هری از یک گوشه بپره بیرون سپس گفت : آره تو مدرسه با هم دوست بودیم
آلبوس با صدای بلندتری گفت : هری !!!
رون با تعجب نگاهی به آلبوس انداخت و گفت : خب بابا نصف جونم کردی هری چی شده !
ناگهان آلبوس از جاش بلند شد و با قدمهای بلند شروع به قدم زدن کرد سپس فریاد زد : من سرژ رو میکشم
رون چند بار با تعجب پلک زد سپس زد زیر خنده ! او در حالی که بشدت میخندید گفت : بابا آلبوس تو منو نصف جون کردی این شوخیها رو از کجا یاد گرفتی خیلی ناجورن !
آلبوس لحظه ای با خشم به رون نگاه کرد بلافاصله خنده رون قطع شد . آلبوس فریاد زد : اون آجرت رو بده کار دارم !
رون مبایلش رو از تو جیبش دراود به همین دلیل نصف تصویر سیاه شد ( نکته : در اینجا منظور آن است که مبایل رون خیلی کندست ) و داد دست آلبوس . آلبوس سریع شماره ای رو گرفت :
پشت خط
الو سرژ صحبت میکنه خواننده نسل جوان
آلبوس بلند تر از فریاد سرژ نعره زد : بدو بیا اینجا کارت دارم
سرژ که به دلایلی از این برخورد خوشحال بود گفت : اومدم آلبوس جان
مدتی گذشت و رون همچنان با تعجب به آلبوس نگاه میکرد . آلبوس با عصبانیت در اتاق قدم میزد و دائم زیر لب با خودش حرف میزد ناگهان چند ضربه به در زده شد . آلبوس از حرکت ایستاد و گفت : بیا تو
در باز شد و سرژ با گیتارش وارد شد او عینکش رو از روی چشمش برداشت و گفت : آلبوس میدونستم که تو طاقت دوری منو نداری ! برای همین من یکی از زیبا ترین آهنگهای سیستم آف داون رو آماده کردم تا برات......کخ....کخ....چی کار داری میکنی ؟
آلبوس در مقابل چشمان حیرت زده رون با یک حرکت سرژ رو به دیوار چسبوند. او در حالی که صداش از خشم میلرزید فریاد زد : من خودم تو خواب دیدم هری رو گروگان گرفتی ؟ به من بگو با هری چی کار کردی.....




Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#75

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
سرژ شروع مي‌كنه به پايكوبي،و با صداي بلند و با خوشحالي فرياد مي‌زنه:آخ جون...دوباره سرژ شدم...!!!!
بعد، در برابر چشمان حيرتزده و خوشحال رون و دامبل، گيتارش رو از جيبش درمياره(دقت كنين...از جيبش!) و شروع مي‌كنه به خوندن يكي از آهنگ‌هاي سيستم...!در حالي كه داشت با شور و شوق فراوون، به سيم‌هاي گيتار ضربه وارد مي‌كرد و با فريادي به بلندي فرياد سرژ، مي‌خوند، نورهاي اتاق هم داشتند به رنگ‌هاي مختلف تغيير مي‌كردند...!
1 ساعت...2 ساعت...3 ساعت...! سرژ هنوز داشت مي‌خوند...!
دامبل، برمي‌گرده طرف رون، و مي‌گه:عزيزم...! تو مطمئني كه ضربه‌اي كه وارد كردي يه ذره بيش از حد محكم نبود...؟!!!
رون هم مي‌گه:باهات موافقم...فك كنم خيلي محكم زدم...حالش اصلا خوب نيست...!!!
قيافه‌هاشون رفته رفته خسته‌تر مي‌شد...!
وقتي 4مين ساعت هم مي‌گذره، سرژ بالاخره آخرين ضربه رو به سيم گيتارش وارد مي‌كنه، وبا حالتي كه نشانگر اين بود كه در انتظار تشويقه، صورتش رو بالا مي‌گيره و چشاش رو مي‌بنده...!
1 دقيقه...2 دقيقه...3 دقيقه...!هيچ صداي تشويقي نمياد...
سرژ يكي از چشاش رو آروم باز مي‌كنه و به رون و دامبل نيگا مي‌كنه، و در كمال دلخوري، مي‌بينه كه اونا تو خواب عميق و شيريني فرو رفته‌ن...!!!
سرژ گيتارش رو با ظرافت تمام توي جيبش مي‌ذاره(!)، و بيل رو از روي زمين برمي‌داره، و محكم مي‌كوبه توي كله‌ي دامبل...!!!
دامبل هم چشاش عين چراغي كه بزني به كليدش، روشن بشه، باز مي‌شن، و در حاليكه محكم سرش روگرفته كه دردش كمتر بشه، از جاش مي‌پره...محكم يقه‌ي سرژ رو مي‌گيره، و با صداي بلند(كه باعث شد رون هم بيدار بشه،!)فرياد مي‌زنه:اي نامرد...!چرا مي‌زني خب...!
سرژ هم در جواب، با خشم و دلخوري مي‌گه:خب چيكار كنم...؟ من دارم واسه شما با شور و شوق آهنگ زيباي سيستم رو مي‌نوازم، و شما هم به جاي اينكه از اين فرصت طلايي نهايت استفاده رو ببرين، گرفتين خوابيدين...!!!
دامبل هم در جواب مي‌گه:ببين سرژ...با وجود اينكه من قبلا هم خيلي از تجربيات خودم رو در اختيارت گذاشته‌م، ولي به نظرم نياز داري كه يه چند جلسه هم به كلاساي روز سه‌شنبه‌م كه واسه "نحوه‌ي تنظيم مدت زمان آهنگ نواختن در رول"هستش، شركت كني...!!!
رون با كلافگي و خواب‌آلودگي گفت:پروفسور دامبلدور عزيز...! انقدر واسه همه کلاس مي‌ذاري(دقت كنين...اين جاش ايهام داشت...!) آخر همه‌ش ميفته‌ن رو هم ها...!!!گفته باشم...!
سرژ هم به طرف در رفت،و گفت:خب ديگه...من برم...فعلا باي...!
و وقتي رسيد به آستانه‌ي در، دامبل با شور و شوق گفت:راستي سرژ...كاري داري...؟
سرژ هم ايستاد و گفت:نه...فك_
دامبل هم از جاش پريد و با خوشحالي گفت:خب پس بيا بريم توي يكي از كلاسام شركت كن...!
سرژ هم فورا گفت:ا...آهان...حالا يادم افتاد...يه كاري داشتم...باي...!
و قبل از اينكه دامبل بتونه چيزي بگه، از در پريد بيرون و ناپديد شد...
دامبل هم خودش رو كنار رون كه روي مبل لم داده بود ونزديك بود خوابش ببره باز، ولو كرد...!
بعد يهو عين برق باز از جاش پريد و فرياد زد:هــــــــــــري...........!!!!
بعد، به رون كه با فرياد اون خوابش پريده بود، وحشتزده خيره شد،و و قتي رون هم وحشتزده شد، گفت:نـــه...!هري...كجا رفتي آخه...!
و غش كرد.............................!


تصویر کوچک شده


Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#74

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ولدمورت از خواب پرید و در حالی که صورتش قرمز شده بود با دستانش جلوی دهنش رو گرفت .
رون و آلبوس با تعجب به هم نگاه کردند . رون در حالی که صورتش در هم رفته بود گفت : بدو بدو دستشوئی از اون وره بدو اینجا خراب کاری نکن !
ولدمورت بدون معطلی رفت تو دستشوئی و در را پشت سرش بست . بلافاصله رون و آلبوس رفتند پشت در و فال گوش ایستادند و به صدا ها گوش دادند .
بووووغ بوووواااااغ
رون و آلبوس با چهره های در هم رفته به هم نگاه کردند . آلبوس گفت : به نظرت جواب میده ؟
رون : صددرصد خودم اینارو به شخصه از ویلیام گرفتم این مواد همیشه معجزه میکنند .
صداهای درون دستشوئی قطع شد ناگهان در باز شد و ولدمورت بیرون آمد او در حالی چهره اش از فرط خشم به رنگ بنفش درامده بود فریاد زد : خجالت نمیکشید ؟ تو مگه آزار داری پیر مرد جلف ؟ تو چی میگی ؟ نکنه هوس یک آواداکدورای آب دار کردید هان ؟
آلبوس و رون پس از شنیدن این حرف از خوشحالی شروع به پای کوبی کردند آلبوس رون رو بغل کرد و فریاد زد : ایول خیلی خوشم اومد ! عالی بود !
رون : خواهش میکنم
دامبلدور : یادم باشه برات یک کلاس المپیاد رول پلینگ بزارم اینجوری خیلی حیفی
ولدمورت در حالی که با تعجب به آنها نگاه میکرد گفت : حالا لطفا خودتون رو معرفی کنید با هم آشنا بشیم
آلبوس و رون در همون حالتی که همدیگر رو بغل کرده بودند خشکشون زد و لبخند از صورتشون محو شد . بلافاصله آلبوس با خشم رون رو کنار زد و فریاد زد : ای خاک تو سرت کنم با این نقشه هات ؟ بی عرضه ؟
رون که نا امید شده بود گفت: حالا چی کار کنیم ؟
آلبوس نگاهی به ولدمورت انداخت که داشت با علاقه به اشیای درون مغازه نگاه میکرد سپس با عصبانیت گفت : من چه میدونم !
رون که چشماش رو بسته بود گفت : فقط یک راه مونده !
در این بین لرد گفت : اینا چقدر عجیبن به خدا عین جادوست نگاه کنین!!!
آلبوس بدون توجه به حرفهای لرد گفت : چه راهی ؟
رون با همون چشمای بسته : آره خودشه باید همین کار رو کنم ! وقتی از راه پزشکی جواب نده باید بدنبال راههای بهتری باشیم!
بلافاصله رون چشماش رو باز کرد و با عجله سمت کمدی رفت که در گوشه مغازه بود دامبلدور با تعجب گفت : بگو میخوای چی کار کنی ؟
رون در حالی که لبخند شیطانی روی لبش نشسته بود گفت : فقط وایسا و نگاه کن
رون بیل گنده ای رو از توی کمد بیرون آورد
آلبوس : به ریش مرلین قسمت میدم بگو میخوای چی کار کنی ؟
رون در حالی که داشت با دستش خاکهای نشسته روی بیل رو پاک میکرد گفت : یک ضربه حالش رو جا میاره !
آلبوس : نه .!! وایسا ببینم نه !
بوووووووم
قبل از اینکه آلبوس بتواند جلوی رون رو بگیرد او با بیل یک ضربه محکم به سر ولدمورت وارد کرده بود . ولدمورت بیهوش روی زمین افتاد . آلبوس وحشت زده نگاهی به رون انداخت و گفت : تو چی کار کردی ؟
رون : نگران نباش به من اعتماد کن
آلبوس فریاد زد : بخاطر اعتماد کردن به توئه که الان به این روز افتادیم !
آلبوس به بالای سر ولدمورت رفت و چند ضربه به صورت ولدمورت زد ولدمورت آروم چشماش رو باز کرد چند بار پلک زد ناگهان از جاش بلند شد و زد زیر گریه او در حالی که گریه میکرد گفت : من نمیخوام لرد باشم من میخوام سرژ باشم کمکم کنین !
آلبوس با حیرت نگاهی به رون کرد که حالت خودنمایانه ای رو به خودش گرفته بود .
آلبوس : تو موفق شدی ؟ باور نکردنیه!
رون : ما اینیم دیگه
ولدمورت با شدت بیشتری شروع به گریه کردن کرد آلبوس با مهربانی دستش رو دور گردن ولدمورت حلقه کرد و با حالتی پدرانه گفت : چی شده ولدی جون ؟ :bigkiss:
ولدمورت : من میخوام سرژ باشم من.....
رون حرف ولدمورت رو قطع کرد و گفت : ولدی تو مدتهاست که دوباره سرژ شدی !
ولدمورت : دروغ نگو !
آلبوس : به مرلین راست میگیم اگر بخوای آینه هم داریم
ناگهان گریه های سرژ قطع شد او با دستانش صورتش رو لمس کرد سپس به دستانش نگاه کرد سپس با خوشحالیه کودکانه ای بلند شد و خودش رو به آینه رساند و در آینه نگاه کرد......


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۸ ۱۹:۳۸:۲۴



Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#73

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
اندروميدا:خب دوستان من ميخام برم...كاري نداريد!!
رون:در خدمت باشيم...نميخاستي كاري كني بره چي اومدي تو مغازه!
اندروميدا:راستش ميخاستم خودمو به طرز زيركانه اي وارد داستان كنم!!!فكر مي كنم تا حدودي موفق شدم...نظر شما چيه پروفسور دامبلدور!!
آلبوس:خب به نظر من خيلي زيركانه بود!!!!ولي هنوز با معيار هاي استاندارد كلاس هاي من فاصله داري!!!مي تونم برات چند جلسه خصوصي كلاس " آموزش چگونگي وارد شدن به تاپيك " بذارم!!!
اندروميدا:واقعا پروفسور ... خوشحالم كرديد.....ازتون ممنونم!!


سه ساعت بعد از رفتن اندروميدا:
ولدمورت زل زده تو چشم هاي آلبوس و رون.....
رون:آلبوس!
آلبوس:چيه عزيزم!!
رون:يه فكري دارم.....گوشتو بيار جلو.....


چند لحظه بعد:
آلبوس:نه رون من از تو توقع نداشتم....درسته ولدمورت دشمن ماست....اما اين كار از مرگ هم براي اون دردناك تره!!
رون:ميدونم!!! ولي چاره اي ديگه اي ندارم.....


دو دقيقه بعد:
رون روي كله ي دامبلدور وايستاده و داره قفسه ها رو مي گرده......
آلبوس:پيدا نكردي؟
رون:چرا ايناهاش!!
" معجون تغيير شخصيت "
" تركيبات : موي ويليام ادوارد – ناخن مايك لوري – انگشت اورانوس و افزودني هاي مجاز!!! "


چند ساعت بعد:
ولدمورت بعد از خوردن معجون به خواب عميقي فرو رفته.......
آلبوس:فكر نمي كني معجون هاي مغازه ات يه كم خطرناكه!
رون:نه عزيزم!!
در همين لحظه ولدمورت از خواب مي پره.....


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#72

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
یه ادم نسبتا قد بلند با یه شنل قرمز با گل های نارنجی و برگ های سبز!!(ترکیب رنگ رو!!)وارد شد.
"کریسمس مبارک!!"
اندرو در حالی که می خندید جعبه ی کوچکی را روی میز کوچک مغازه گذاشت.دامبلدور که انگار متوجه چیزی شده بود دست هایش را باز کرد و به طرف اون اومد.
"اندرو!!من می دونستم!می دونستم!تو می تونی کمک کنی!"
اندرو خودش را کنار کشید تا دامبلدور از کنارش بگذرد.
"چه کمکی؟مجانی؟"
دامبلدور که به قفسه ای برخورد کرده بود در حالی که سرش را می مالید دستش را جلو اورد تا با اندرو دست بدهد.
"می خوام بری بیرون و یهویی ظاهر بشی!!اونم جلوی این ولدی مون!!"
اندرو به دست دامبلدور توجهی نکرد.
"من الان ظاهر شدنم نمیاد!!"
رون با اکراه گفت"پس چیت میاد؟"
اندرو :
دامبلدور که اهسته اندرو را به سمت دیگری می برد با صدایی اهسته و گول زننده و با قیافه ای معصوم گفت "خب... من چی کار باید بکنم؟"
اندرو که سرش را می خاراند و فکر میکرد ناگهان گفت"باید یه کاری کنی که من بتونم توی خونه ی تو یهویی ظاهر بشم و غیب بشم!!یعنی هر جا که دلم خواست!محدودیت نداشته باشه!!"
"اخه...همه جا که نمی شه!!مثلا...مثلا جاهایی مثل.."
"پس من رفتم!"
"لوس نشو!!..باشه!...قبوله!"
"خب پس من می رم و یهو ظاهر می شم!!"
و از در بیرون رفت.
یک ساعت....دو ساعت....
رون و دامبلدور هر دو روی یک صندلی نشسته بودند و پاهایشان را به میز تکیه داده بودند.(چه جوری جاشون شده بود به ما ربطی نداره!!مشکل خودشون بود!!).ولدی هم در مغازه راه می رفت و به دنبال چیزی می گشت.
"رون!!من خوابم میاد!!"
"من..من..هیچی ولش کن!!"
تق!
رون و دامبلدور هر دو از روی صندلی افتادند.اندرو که به ان ها می خندید گفت"ولدی کو؟ترسیدین؟"
"پیداش کردم!!پیداش کردم!!"
ولدی در حالی که می خندید به اندرو و دامبلی و رون خیره شده بود.

-------------------------------------------------------------------------
می دونم خیلی بده ولی با اجازه اینو زدم وارد بشم منم و بلکه فرجی بشه و با تمرین یه ذره این رول ما هم پیشرفت کنه!


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: مغازه شوخي ويزلي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#71

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ولدمورت میخواست بیاد بیرون که یهو پاش به لبه شنلش گیر کرد و محکم با مخ خورد زمین
رون : اوا ولدی جون حواست کجا رفته مواظب باش
دامبلدور : بابا بلند شو چیزی نشد که
ولی ولدمورت تکون نخورد و روی زمین ثابت موند
دامبلدور نگاهی به ولدمورت انداخت و گفت : ولدی جون داری مارو میترسونیا بلند شو دیگه
ولی بازم ولدمورت بلند نشد
رون رفت جلو و به دامبلدور گفت : نگران نباش بسپر به من
رون داخل توالت شد و شیلنگ آب رو برداشت و آن را باز کرد و با فشار به سمت صورت ولدمورت گرفت
ولدمورت تکونی خورد و آروم از روی زمین بلند شد و چهار زانو نشست
رون به دامبلدور گفت : حال کردی یکم خلاقیت میخواست
دامبلدور به ولدمورت گفت : خب ولدی جون بلند شو بریم دیگه چرا همینجوری نشستی ؟
ولدمورت جوابی نداد و همین طور به دامبلدور و رون خیره نگاه کرد
رون : اه ولدی جون بلند شو دیگه
ولدمورت سرش رو خاروند و سپس گفت : ببخشید !!شما
دامبلدور و رون نگاهی به هم کردند رون گفت : این آلبوس دامبلدوره منم رون ویزلیم مثل اینکه مخت تاب برداشته ها؟
ولدمورت : من میخوام بدونم که کی هستم و اینجا چی کار میکنم؟؟؟
دامبلدور و رون با تعجب به هم نگاهی کردند
رون :حالا چی کار کنیم
دامبلدور نگاهی به رون کرد و گفت : نمیدونم بهتره از خلاقیتت استفاده کنی
رون لحظه ای به فکر فرو رفت و سپس گفت : بهتره فعلا ببریمش توی مغازه اونجا یک فکری براش میکنیم
هر دو ولدمورت رو آروم به مغازه بردند

درون مغازه

( دور بین از درون چشم ولدمورت داره نگاه میکنه ) همه جا ساکته یکدفعه دامبلدور با یک ماسک از ناکجا میاد جلوی ولدمورت اما ولدمورت هیچ واکنشی نشون نمیده
دامبلدور ماسکش رو در میاره و با عصبانیت میگه : نخیر اثر نداره من اگر یکی جلوم اینجوری میپرید الان از ترس خودم رو خیس کرده بودم
رون : به نظرت الان باید چی کار کنیم
دامبلدور یکم فکر میکنه و میگه: نمیدونم
رون : آهان فهمیدم
سپس به سرعت سمت ویترین میره و چندتا قرص رو از اون تو در میاره سپس بادو به سمت دامبلدور و ولدمورت بر میگرده
دامبلدور : اینا دیگه چیه ؟
رون : قرصه دیگه
دامبلدور : قرص چی؟
رون : به این چیزا کار نداشته باش
دامبلدور لحظه ای به رون چشم غره میره و میگه : اینا چیه دیگه نکنه....
رون با دستپاچگی : نه بابا هر کی از اینا میخوره هر چی دوست داشته باشه میاد جلوی چشماش شاید اینطوری یک چیزایی یادش بیاد دیگه
دامبلدور یکم فکر میکنه و میگه : من که متوجه منظورت نمیشم حالا امتحان کن ببینیم چی میشه
رون میره سمت ولدمورت و به ولدمورت یک قرص میده . ولدمورت آروم آن را قورت میده و سپس دوباره به روبه رو خیره میشه ناگهان
_ بچه ها خیلی وقته پرواز نکردم میخوام پرواز کنم
دامبلدور و رون با تعجب به هم نگاه میکنن
ولدمورت بچه ها اون پنجره رو باز کنین من اومدم
ولدمورت از جاش بلند میشه پنجره ر باز میکنه و میخواد بپره که
دامبلدور رو رون
دامبلدور و رون دوباره ولدمورت رو روی صندلیش میشونن
دامبلدور با عصبانیت : دستت درد نکنه این از اون که عقل از سرش پرید اینم از این . حالا ببین چه بلایی سرش آوردی
رون : آخ ببخشید خودم تا به حال امتحانش نکرده بودم نمیدونستم چی میشه
در همون لحظه در باز میشه و یکنفر وارد میشه..........









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.