هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۴۱ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
آغاز رسمی مسابقات کوییدیچ

اسلاترین - ریونکلاو (20 تیر ماه لغایت روز 26 تیر ماه )

گریفیندور - هافلپاف (20 تیر ماه لغایت روز 26 تیر ماه)

ساعت پایانی 23.59.59 ثانیه روز 26 تیر ماه

*قوانین کوییدیچ رو مطالعه کنید

*قانون ویرایش بعد از ارسال دقیقا بررسی میشود

موفق باشید


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۴ ۷:۴۲:۲۵

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
پایان بازی هافلپاف - ریونکلاو

با توجه به شرکت نکردن حریف تیم هافلپاف برنده ی بازی است.



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
ده دقیقه بیشتر به شروع مسابقه نمانده بود. بچه های تیم هافلپاف توی رختکنشان جمع شده بودند و با نگرانی زیاد، انتظار کاپیتانشان را می کشیدند. الا از عصر روز قبل که تمرین را تعطیل کردند، دیگر دیده نشده بود.

فرجو نگاهی به ساعت انداخت وگفت:
-فرصت مرور تاکتیک هامون رو هم نداریم، کاش لااقل به بازی برسه! :worry:

نیمفا که از شدت استرس هر لحظه موهایش به رنگی در می آمد پرسید:
-نمیتونیم بازیکن جایگزین معرفی کنیم؟

باری جارویش را روی شانه اش انداخت و کمی جابجا شد:
-مهلت اعلام ترکیب اصلی تیم گذشته، ما حتی ذخیره هم معرفی نکردیم تا جای الا رو بگیره! اگر خودش رو به بازی نرسونه بی برو برگرد باخته ایم!


هافلیون به فکر فرو رفتند ،چه کسی می توانست جای کاپیتانشان بازی کند؟ یک نفر که هم خلق و خوی او را بشناسد هم به خوبی او بازی کند تا کسی شک نکند...

ناگهان نیمفا گفت:
-من میتونم به شکل الا در بیام، سارا هم به جای من بازی کنه! اینجوری کسی شک نمیکنه!

پنج بازیکن دیگر با همهمه ای حرف تانکس را تایید کردند. نیمفا بدون توجه به قیافه ی شگفت زده ی فرجو که زیر لبی می پرسید «چی عوض شد این وسط خب آخه؟!»، با سرعت ردای کوییدیچ اش را در آورد و برای پیدا کردن سارا به جایگاه تماشاگران رفت. چند دقیقه طول کشید تا دورا، سارا را پیدا کرد و سارا که خیلی دوست داشت در تیم باشد سریع وبدون هیچ سوالی قبول کرد. دخترها به رختکن برگشتند و ردای کوییدیچی برای سارا پیدا کردند.

پس از آماده شدن سارا دیگر وقتی نمانده بود تا سر و سامانی به خودشان بدهند. سوت داور اعلام کرد بازیکنان باید وارد زمین شوند و دورا که به شکل الا در آمده بود، بچه ها را به سرعت وارد زمین کرد. تماشاچیان زیادی برای تماشای آخرین مسابقه لیگ کوییدیچ هاگوارتز آمده بودند که بیشتر جمعیتشان را بچه های هافلپاف تشکیل می داد. راونکلاوی ها که در بازی اول شرکت نکرده بودند، برای این بازی هم انگیزه ای نداشتند.

مادام هوچ که بعد از بازنشستگی از سِمَت مربیگری کوییدیچ، میادین گزارشگری رو عرصه تاخت و تاز کرده بود، گزارش این بازی را به عهده داشت. به محض ورود بازیکنان به زمین، صدای او در زمین طنین انداز شد:
-پیش از شروع مسابقه مایلم به اطلاع برسونم که داور بازی، جن آزاد دابی به بازی نرسیده و گریفندور سیریوس بلک رو به نمایندگی از خودش جایگزین دابی کرده! و حالا معرفی بازیکنان دو تیم!

چهارده دانش آموز جارو به دست سر جاهایشان قرار گرفتند و آماده شدند تا با معرفی هر کدام به سمت دوربینی که کلوز شات صورتشان را میگرفت لبخند بزنند. دورا با استرس زیاد دستی به موهای مشکی جدیدش کشید که برایش غیر عادی می نمود.
-مدافعین بولدوزری هافلپاف نیمفادورا تانکس معروف به «نیمفادورا صدام نکن» و الادورا از خانواده بلک به همراه ساطور معروفش!

سارا و الا رو به دوربین لبخند زدند و نفسی از سر آسودگی کشیدند. فرجو با چشم های گرد شده به آن دو نگاه می کرد.
-مهاجمین اوون کالدون، رز زلر، ...بین تماشاچیای هافل پلاکاردی در حمایت از رز میبینیم با نوشته ی «رز زلرِ زلزله، محبوب هر چی دله»! و صد البته ستاره ی تیممون ...اهم! تیم شون، فرجو ویزلی !

رز برای جمعیت اطراف پلاکارد دست تکان داد و محض دستگرمی ویبره ریزی رفت که بخشی از زمین چمن را تخریب کرد. فرجو نگاهش را از دو نابغه تیم برداشت و با حالت گیجی به روبرو خیره شد. مادام هوچ ادامه داد:
-جستجوگر تیم یه پیرزنه به اسم خانم بلک که اسم کوچیکشون خط خطی شده و نمیتونم بخونم... البته از قدیم گفتن"فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه ریزه!" و اینم دروازه بانشون که همه می شناسید، باری ادوارد رایان!

باری لبخند دندان نمایی تحویل داد که انعکاس آفتاب روی دندان های سفیدش چشم همه را زد. مادام هوچ برگه های توی دستش را ورق زد و معرفی بازیکن های راونکلاو را شروع کرد:
-جستجوگر تیم راونکلاو استاد پیشکسوت محبوب جادوی سیاه معجون شناسی تغییر شکل پیشگویی...آم...از اساتید پشکسوت محبوب هاگوارتز هستن! در انتهای زمین جیم موریارتی رو توی دروازه داریم که توسط پلیس بین الملل تحت تعقیبه!

جیم با بیخیالی به اعماق دوربین زل زد و دوربینچی به ناچار بازیکن دیگری را گرفت.
-در قسمت مهاجم ها مارکوس بلبی، سلوینیا و پادما پاتیل رو داریم که بار اوله میبینیمشون و اطلاع خاصی ازشون در دسترس نیست! مدافعین ریونکلاو تراورز ، ویولت بودلر، ماگت، مری، مستر گرین، جمعی از جیرجیرک های محله های هاگزمید و حومه...صبر کنین ببینم اینکه خودش تنهایی بیشتر از هفت نفر شد!

دافنه قِل قِل خودش را به جایگاه گزارشگر رساند و با ارائه توضیحات مفصلی که کل جایگاه را در دود غلیظی فرو برد، مادام هوچ را قانع کرد ویولت و ماگت و مری و مستر گرین و جمعی از جیرجیرک های محله هاگزمید و حومه، چند نفر محسوب می شوند!

سیریوس بلک که سوار بر موتور سنگین پرنده اش جانشین دابی شده بود، خطاب به دو تیم گفت:
-دو تا کاپیتان با هم دست بدن!

دورا که به شکل الا در امده بود جلو رفت تا با کاپیتان ریونکلاو دست بدهد. هر دو دستشان را دراز کردند ولی هنوز دست هم دیگر را نگرفته بودند که صدای فریادی آن دو را از جا پراند.

سرها به سوی صاحب صدا چرخید،الادورا بلک در حالی که ساطور خونی اش را تکان می داد، وسط زمین ایستاده بود و با خشم داد و هوار میکرد:
-این کدوم بوقیه که جای من ایستاده؟

دورا عاجزانه به همگروهی هایش نگاه کرد وآب دهانش را با صدای بلندی قورت داد. همهمه ای حاکی از تعجب از طرف تماشاچیان و بازیکنان تیم راونکلاو به گوش رسید. سیریوس با تعجب به نیمفا و الا نگاه کرد و پرسید:
-اینجا چه خبره؟ اون کیه؟ تو کی هستی؟!

قبل از اینکه دورا فرصت جواب دادن پیدا کند، رز جلو پرید و توضیح داد:
-خود الا به دورا گفت که به شکل خودش در بیاد! یعنی دورا شبیه الا بشه، دو مدافع یک شکل باعث گیج شدن حریف می شه. قرار بود در آخرین لحظه الادورا بیاد و به عنوان کاپیتان بازی را شروع کنه.

اعضای دوتیم و تماشاگران :
الا:
سیریوس:
رز:

پس از چند لحظه سیریوس که ظاهرا فهمیده بود ولی در حقیقت نفهمیده بود ،گفت:
-پس اون کسی که با دورا به عنوان مدافع اومد چه کسی بود؟

رز به جای خالی سارا که ماهرانه غیبش زده بود، اشاره کرد و گفت:
-کسی با ما نیومد!


سیریوس که سی پی یو چند هسته ای نداشت و تا همینجا هم زیادی به مغزش برای تجزیه و تحلیل موقعیت فشار آورده بود، تسلیم شد و اجازه ی بازی را صادر کرد. الا سرخوشانه جلو رفت و با ویولت بودلر دست داد. سیریوس توپ ها را به هوا پرتاب کرد و با سوت بعدی، بازی رسما آغاز شد.
-راونکلاو در سمت چپ و هافلپاف در سمت راست قرار دارند. سرخگون در دست مهاجم تیم راون،سلوینه. او در ارتفاع پایین پرواز میکنه. توپ رو به بالای سرش میندازه جایی که پاتیل در حال پروازه اما در این میان رز زیرکانه سرخگون رو می قاپه!

رز که از گول زدن یک خوناشام در پوست خودش نمی گنجید، دست آزادش را مشت کرده به طرف کاپیتانش تکان داد. الا در جواب بلاجری به طرف سلوین فرستاد که مجبورش کرد از رز فاصله بگیرد.

-حالا ابتکار عمل در دستان مهاجمان هافلپافه. رز رو به جلو حرکت میکنه، حالا توپ رو به پشت سر خودش یعنی به اوون پاس میده. اوون سرعت بالایی داره و مهاجمای حریف رو به سرعت جا میذاره. با یک چرخش بازدارنده ای که توسط بودلر فرستاده شده بود رو رد میکنه! حالا یک پاس بسیار بلند به سمت دیگر زمین جایی که رز قرار داره ارسال میکنه. رز مستقیم به سمت دروازه شوت می کنه و توپ از حلقه راست رد میشه...گل برای هافلپاف!

موریارتی دندان قروچه ای کرد و سرخگون را به پادما پاس داد.
-راونکلاو بازی رو دوباره آغاز میکنه و اینبار پاتیل سعی میکنه مهاجم حریف رو دور بزنه...بی فایده ست! الا با ضربه تماشایی بلاجر پاتیل رو سرنگون می کنه. سرخگون میفته و فرجو ویزلی اونو می قاپه! موریارتی هنوز موفق نشده خودش رو جمع و جور کنه که گل دوم رو از ویزلی میخوره! بیست صفر به نفع هافلپاف!

فرجو و رز کف دستشان را به کف دست همدیگر کوبیدند. هافلپافی های حاضر در ورزشگاه پرشور تر تشویق می کردند. الا که خیالش از مهاجم های تیمش راحت بود، با اشاره دست از باری خواست حواسش را حسابی جمع کند تا زحمات بچه ها هدر نرود. بعد برای اینکه سهم خودش را هم انجام داده باشد، دو بلاجر به طرف ویولت فرستاد که با ماگت در کشمکش بود!

بازی به شکلی تنگاتنگ ادامه داشت. راونی ها با وجود بی انگیزگی ابتدای بازی، تمام تلاش خود را میکردند تا از تیم حریف عقب نمانند. موریارتی با هر گلِ خورده بُراق تر و حواس جمع تر میشد و مدافع ها تمام تلاششان را میکردند تا بقیه بازیکنانشان را از آماج حمله های نیمفا و دورا در امان نگه دارند.

-جستجوگر های دو تیم هنوز موفق نشدن اسنیچ رو پیدا کنن. بازی کم کم داره زیادی طولانی میشه و حوصله تماشاگرا داره سر میره... اسلینکرد با وجودی که با پیرزنی مثل خانم بلک طرفه هنوز کاری از پیش نبرده!

الادورا چشم گرداند و والبورگا را دید که با بی خیالی روی جارویش لم داده بود وبه ابرهای بالای سرش نگاه می کرد. بلاجری به طرفش فرستاد و فریاد زد:
-پاشو والبورگا! هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟!

خانم بلک از جا پرید و از ضربه بلاجر جاخالی داد. مشت های گره کرده اش را به طرف الا تکان داد و در جواب فریاد کشید:
-صد بار گفتم به من نگو والبورگا، تو گوشِت نمیرِد؟ حَدماً بایِس فوشِت بدم؟!

الادورا چماقش را در هوا تابی داد و با چشم های تنگ کرده به خانم بلک نزدیک شد:
-با عمه ت درست حرف بزن!
-صد بار بهت گفتم من زن برادرتم نه بچه برادرت!
-منم گفتم من عمه ی تو هستم!
-نه نیستی!
-چرا هستم!
-نیستی!
-هستم!


اعضای هافل با فرمت به الا و والی نگاه میکردند که آتش خشمشان لحظه به لحظه شعله ور تر میشد. محفلی های حاضر در صحنه که پیش زمینه ذهنی قبلی داشتند گوش هایشان را گرفته بودند. دورا و رز فداکارانه برای جلوگیری از دعوای خانوادگی به سمت آن دو پرواز کردند و باری را با دروازه و فرجو و اوون را با سرخگون تنها گذاشتند.


در بالای سر آنها دورا و رز که میترسیدند زیادی فداکاری کنند، دعوای بین الا و میس بلک را تماشا می کردند و جرات نمیکردند میانجی گری کنند. الا ساطور خون آلودش را در اورده بود وبه طرز خطرناکی آن را تکان می داد، میس بلک هم به دنبال وسیله ای برای دفاع بود که پیدا کردنش وسط زمین و هوا کار راحتی به نظر نمیرسید. والبورگا ناامیدانه دستش را جلو برد و به هوا چنگ زد. به شکلی غیر منتظره انگشتانش چیزی را لمس کرد و او هم بدون نگاه کردن به ناجی ناگهانی اش، دستش را مشت کرد.

حالا هر دو سلاح هایشان را بالا برده وآماده برای مبارزه بودند. الادورا بدبینانه به دست مشت شده خانم بلک نگاه کرد تا لااقل هویت سلاح حریفش را تشخیص دهد. برقی طلایی از لابلای انگشتانش می درخشید و چیزی ...بال بال میزد؟! چشم های الا گرد شد؛ خانم بلک ناخواسته گوی زرین را گرفته بود!


چند دقیقه بعد در رختکن

بچه ها الا را دوره کرده بودند. نیمفا پرسید:
-الا چرا دیر اومدی؟

الا با خوشنودی جواب داد:
-مشغول اضافه کردن یه سر و گردن جدید به مجموعه ام بودم!
-سر کی؟گریفلیچر؟
-نچ.
-نازلیچر؟
-حتی حدسشم نمیتونید بزنید!

بچه ها با تعجب به هم نگاه کردند. الا سری تکان دادوبا فرمت گفت:
-جن کثیف، دابی!

همه با ناباوری به الا خیره شدند. باری باتعجب پرسید:
-تو...دابی...داور بازی رو گردن زدی؟

الا با خوشحالی تایید کرد و چشمانش درخشید.




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
- آخه این چه وضعشه؟

فرجو در حالیکه دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و جلوی آینه قدی خوابگاه کک و مک هایش را می شمرد، این جمله را با صدای بلندی گفت.
باری که از مدتی قبل منتظر چک کردن موهایش جلوی آینه مانده بود با صدای خفه ای گفت:
- پیش اومده دیگه چه میشه کرد. ولی مهم اینه که ما بردیم و ...

فرجو به صورت ناگهانی به سمت باری برگشت و طبق معمول با گردنی کج شده و نگاهی مبهوت حرف باری را قطع کرد:
- تو رو به تنبون راه راه مرلین قسمت می دم، سخنرانی رو شروع نکن. بهتره عجله کنیم. الا کلی گرد و خاک به پا کرده و گفت جمع شیم.

نیم ساعت بعد، دفتر کاپیتان الادورا

الادورا با بی تابی در یک مسیر مارپیچی در حال قدم زدن بود و با هر پیچی که در مسیر قدم هایش می داد برق تبرش چشم ها را خیره می کرد. به محض ورود باری و فرجو الا از حرکت ایستاد و با بی قراری گفت:
- هیچ معلومه کجا موندید شما؟

باری که همچنان حسرت آینه قدی خوابگاه به دلش مانده بود نالید:
- من الان قرار بود جلوی آینه قدی خوابگاه باشم و لی فرجو منو از حق مسلمم محروم کرد.

الا با نگاهی که با فرجو رد و بدل کرد کلیه مطالب مورد نظر را در ذهنش حلاجی کرد و در نهایت با فریادی گفت:
- آخه این چه وضعشه؟

فرجو گردنش را چپ و راست کرد و گفت:
- کک و مکای منو می گی؟ آره خیلی زیاد شده نمی دونم چرا !

الا با نگاهی که خشم و جنون یک بلک واقعی در آن موج می زد و چیزی نمانده بود فرجو در این امواج غرق شود، به طرف پسرک کک مکی بی نوا هجوم برد و تنها حضور ناگهانی بقیه اعضای گروه هافلپاف در محل جلسه، مانع کشته شدن یکی از خاندان ویزلی شد.
- چی می گی!؟
- عجب چیزی!
- نه بابا!

جملات دورا، اوون و رز یکی پس از دیگری در دفتر پیچید و همه نگاه ها به سمت مخالف جایی که فرجو و الا درگیر شده بودند، جلب شد.
باری که همچنان در گیر آینه قدی خوابگاه بود با نگرانی انعکاس تصویر خودش را بر روی کاشی های دیوار نظاره کرد و گفت:
- وای اگه این فرجو دو دقیقه می ذاشت جلو آینه واستم، موهام انقد بدشکل نمی شد امروز. :worry:

فرجو از زیر تبر الا که در چند میلیمتری گردنش متوقف شده بود با صدای ضعیفی گفت:
- کک مک های منو می گید؟ آره خیلی بد شده.

الا که مطمئن بود اعضای گروهش دیوانه شده اند بدون اینکه تبرش را از روی گردن فرجو بردارد به سمت سه عضو گروهش برگشت و غرید:
- چی شده؟

اوون که هنوز پر های بالش روی صورتش چسبیده بود و کاملا خابالود به نظر می رسید دست راستش را با تنبلی بلند کرد و نالید:
- گورکن روی جاروت خیلی باحاله!

دورا و رز در حالیکه سر هایشان را خیلی ریز و کوتاه تکان می دادند تایید کردند.
الا که تازه فهمیده بود تعجب آن ها از چه چیزی بوده است، کمرش را صاف کرد و در حالیکه لبخند کجی گوشه لبش جا خوش کرده بود گفت:
- نازلیچره دیگه. با معجون مرکب مخصوص جن ها تبدیلش کردم به گورکن. ولی هنوز از همه دستوراتم پیروی می کنه.

سپس به سمت گورکن کوچک و مینیاتوری روی جارویش برگشت و گفت:
- نازلیچر جارومو برق بنداز.

گورکن کوچک به سرعت با دمش مشغول گردگیری جاروی الا شد و پس از اتمامش، مطیعانه روی دسته جارو نشست. الادورا که قانع شده بود با چشم های باریک شده تمام بازکنان تیمش را از نظر گذراند و سپس جیغ بلندی کشید:
- این والبورگا کجاست!؟

دورا خیلی کوتاه و سریع پاسخ داد:
- کار اداری داشت الا.
- کار اداری؟
- آره دیگه. یعنی باید می رفت اداره.

الا دستی بر تبرش کشید و زیر لب چند جمله ای را زمزمه کرد که عناوین "سوزاندن" ، "شجره نامه" ، "تیز کردن" و "تبر خانوادگی" در بینشان به گوش می رسید. فرجو که از به دست آوردن فرصت زندگی مجدد، مرلین را شاکر بود با بی تابی گفت:
- بالاخره دلیل این جلسه چیه الا؟
- دلیل؟ تو از من دلیل می خوای؟

فرجو که از ترس، رنگ کک مک هایش هم پریده بود خودش را پشت باری پنهان کرد. خوشبختانه هیکل درشت دروازبان هافلپاف برای پنهان کردن مهاجم کوچک اندام تیم کافی بود و مانع فوران دوباره خشم کاپیتان شد.
الادورا صدایش را صاف کرد و با آرامشی ساختگی ادامه داد:
- داور بازی با راونکلا یه جنه.

سپس از اتمام جمله اش سرش را بالا گرفت و با صورتی قرمز شده از خشم، به پنج بازیکن تیمش چشم دوخت و غرید:
- من این توهینو نمی پذیرم. این ننگ! این رسوایی! یه جن مفلوک بخواد واسه من داوری کنه؟ هرگز! من زیر بار این ننگ نمی رم. ما از کوییدیچ انصراف می دیم.

باری که آسودگی خاطر در تک تک اعضای صورتش دیده می شد گفت:
- حق با تویه الا. من حرفتو قبول دارم. شاید چهارتا محفلی این موضوع واسشون عادی باشه اما ما مرگخوار ها ...
- جمعش کن بابا!

والبورگا بلک در حالیکه چند لوله کاغذ پوستی و قلم پر طاووس سبز رنگی از دست هایش آویزان بود، با جنجال همیشگی اش به دفتر کاپیتان وارد شد.
- کجا بودی والبورگا؟
- چند دفعه باس بهت بگم منو به این اسم صدا نزن الا؟

الادورا صورتش را از والبورگا بلک چرخاند و برای اولین بار سر این موضوع با والبورگا بلک درگیر نشد، که بیانگر اهمیت بالای موضوعِ داوری یک جن در مسابقه بعدیشان بود!
- چی شد؟ چرا دعوامو نشد پس؟
- چون موضوع های مهم تری وجود داره ننه بلک.

دورا در حالیکه دستانش را در هم قفل کرده بود و تابشان می داد جواب خانم بلک را داد.
- من از تو چیزی نپرسیدم دورا تانکس! اگه یک بار دیگه جواب منو بدی، خودت می دونی نتیجه اش چی میشه.

فرجو که حس می کرد باز هم دعوای خانوادگی بلک بالا گرفته است بدون مقدمه و خیلی کوتاه گفت:
- ننه بلک یه جن داورِ مسابقه بعدی مونه.

خانم بلک و الادورا همزمان جیغ بلندی کشیدند که با توجه به اینکه کاپیتان تیم قبلا این موضوع را می دانست، کمی عکس العملش زیادی بود!
- چه ننگی! به مرلین قسم من از این بازی انصراف می دم! یه جن!؟
- ولی ننه بلک شما نباس کنار بکشید. این بازیه مهمیه.

از آنجایی که به نظر می رسید فقط برای فرجو بازی مهم است، تنها اعتراض از او شنیده شد. بقیه اعضای تیم به سمت فرجو برگشتند و به قیافه نگران فرجو چشم دوختند و کاپیتان الا که دوباره بی تاب شده بود قدم زدنش را از سر گرفت و زیر لب غر می زد. خانم بلک پس از چشم غره جانانه ای که به تنها ویزلی تیم زد، کاغذ های پوستی اش را جمع و جور کرد و داخل ردایش انداخت و متوقعانه روی صندلی کاپیتان تیم نشست.
رز که بی صدا گوشه ای کز کرده بود سعی کرد با نازلیچر-گورکن کمی بازی کند که با استشمام بویی که از آن ساطع می شد از این کار صرف نظر کرد. اوون با پر هایی که به سر و صورتش چسبیده بود توهمات فانتزی می زد و ابدا نگران چیزی نبود. سرانجام سکوت دفتر با فریاد قاطع الادورا شکست:
- ما بازی می کنیم!

کاپیتان تیم کوییدیچ هافلپاف پس از گفتن این حرف، بدون توجه به نگاه های متعجب هم تیمی هایش، جارویش را بر دوش گرفت و از دفتر خارج شد.

صبح روز بعد - رختکن تیم هافلپاف

اعضای تیم هافلپاف در رختکن جمع شده بودند و به آخرین سخنان الادورا گوش می دادند.
- خب ما خیلی تمرین کردیم و همه می دونند باید چیکار کنند من حرفی برای گفتن ندارم!
- اگه بخوای من می تونم جات سخنرانی کنم الا.

الادورا با نگاه خریدارانه ای باری را ورانداز کرد و غرید:
- باشه.

و سپس از رختکن خارج شد.
- بچه ها ما یه الادورا داریم که مثه بولدوزره، یه فرجو داریم که ...

همه اعضای تیم چشم هایشان را به سمت بالا چرخاندند و بدون توجه به حرف های باری، در چرت صبحگاهی فرو رفتند.

زمین کوییدیچ هاگواتز

اعضای تیم هافلپاف و راونکلا روبه روی هم در هوا معلق بودند و در انتظار شروع بازی با هم کل کل می کردند. سلوینیا که در پست مهاجم در روانکلا توپ می زد با لبخندی رو به تیم مقابل می نگریست ولی لبخندش یک ایراد اساسی داشت و قطرات قرمز رنگی از آن به روی چانه اش خودنمایی می کرد. جیم موریاتی جلوی دروازه ایستاده یود و با تبهکاری به تیم مقابلش چشم دوخته بود. تراورز که علامت شوم را روی سر تا سر چماقش، جهت نشان دادن ارادت خالصانه اش به لرد، طراحی کرده بود در کنار ویولت بودلر معلق بود.
همگی منتظر داور بازی بودند ولی به نظر می رسید هیچ اثری از او نیست و سر انجام ماندانگاس سوار بر هیپوگریفی طلایی نقره ای وارد زمین شد. همگی با تعجب به مدیر مدرسه خیره شدند و با نگاهشان پرسش های ناگفته را مطرح می کردند.
- برای داور بازی مشکل پیش اومده و بر طبق قوانین نانوشته هاگوارتز در چنین مواردی، مدیر یعنی من برای این بازی سوت می زنم!

صدای اعتراضات راونکلا و طرفدارانشان که در کل زمین پیچید، بر تن همه حاضرین لرزه انداخت. سر انجام با وجود خط و نشان های لودو و دانگ برای هم، تاخیر یک ساعته بازی و سر و صورت کبود یک سری از طرفداران راونکلا مسابقه آغاز شد. گزارشکر بازی یعنی رکسان ویزلی پشت میکروفن ایستاده بود و با صدای بلندی بازی را گزارش می کرد:
- بازی شروعی هیجان انگیز و دینامیتی داشت. غیب شدن داور بازی یعنی جن آزاده، داوری دانگ و دعوای شدید بین دو مدیر مثه بمب تو زمین صدا کرده.
خب چون وقت کمه خیلی نیاز به معرفی بازکنان دو تیم نمی بینم. البته دانگ داره از تو زمین خودشو پرپر می کنه که من زودتر گزارشمو شروع کنم. خب گوی زرین و سرخگون به ترتیب توسط لودو و دانگ آزاد میشند. به نظر می رسه یه توافقاتی بین این دو نفر صورت گرفته!
سرخگون تو دست فرجوی و با سرعت داره به سمت دروازه راونکلا پیش می ره. رز زلر باز داره گریه می کنه! معلوم نیس این چرا همش داره گریه می کنه. یکی جمش کنه باو. به هر حال فرجو به رز زلر پاس می ده و اون هم با برخورد بازدارنده از سمت تراورز از حرکت باز می ایسته و به نظر می رسه داره سقوط می کنه ولی اوون می گیرتش. سرخگون در دستان سلوین از تیم راونکلا جای می گیره. سلوین با پشت دست لباشو پاک می کنه. فکر کنم صبحونه زیادی خورده!
دورا تانکس از ناکجا آباد می رسه و با یه باز دارنده حسابی ...

ناگهان با صدای بلندی که تمامی صداهای موجود در زمین را خفه کرد، سیل عظیمی از جارو سواران وارد زمین شدند و صدای شعار های یک دستشان در گوش ها پیچید:
- این گریمولد که حقمه
هدیه زِ دستِ دشمنه
این وصله جون منه
از پوست و از خون منه!
- ای خائنین! چقد رذالت؟ چقد پستی؟ خائن به اصل و نسب! تا کجا ننگ تا کی رسوایی؟ گم شید بیرون.

مجموعه ای از جیغ ها و فریاد ها در زمین بازی در جریان بود و به نظر می رسید جنگی در جریان است. محفلی ها دور خانم بلک حلقه زده بودند و با صدای بلندی و با هماهنگی شعار می دادند. خانم بلک هم چیزی کم نمی گذاشت و همچنان در حال فریاد زدن بود. باری که دروازه را ول کرده بود، چوبدستی اش را به سمت نزدیک ترین محفلی یعنی فرجو گرفت و با صدایی که در هیاهوی جمعیت گم شده بود فریاد زد:
- یا از من دور می شید یا اینو می کشم.

الادورا ازبا چماقش بر سر باری کوبید و گفت:
- تو حواست به دروازه باشه! سه تا گل پشت هم خوردیم!

و سپس به سمت خانم بلک پرواز کرد و فریاد زد:
- تو چیکار کردی والبورگا؟

جدا از تمام اتفاقاتی که در حال وقوع بود روند بازی همچنان ادامه داشت و دانگ بدون توجه به محفلی های معلق در آسمان در حال داوری بود. لودو که با وجود تعداد زیادی محفلی خشمگین فرار را بر قرار ترجیح می داد با سرعت نور غیب شد.
- ای دورگه های پست فطرت! ای دزد ها، از من دور شید. من کاری نکردم الا. کمـــکـــــ ...

الا که به نظر می رسید تا حدودی متوجه ماجرا شده است با شکستن حلقه محفلی ها در کنار خانم بلک قرار گرفت و با صدایی که فقط از یک بلک بر می آمد همه را ساکت کرد:
- بگید چی می خواین؟

گیدئون که با گیتارش شعار های محفلیان را همراهی می کرد گفت:
- آواره ایم
بیچاره ایم ...

جمعیت محفلی نیز با او همراهی کردن و سرانجام خانم بلک فریاد زد:
- دستتون به اون خونه نمی رسه!

و کاغذ پوستی منگوله داری را که از صبح در ردایش پنهان کرده بود بالای سرش گرفت و ادامه داد:
- من اون پسره نمک به حروم رو از ارث محروم کردم. همین امروز صبح.

الا که داشت به این فکر می کرد ایده گرفت خانه گریمولد از محفلی ها از ایده سر به نیست کردن داور بازی بهتر بود، با دلخوری رو به خانم بلک گفت:
- داشتیم والبورگا؟ حالا دیگه بدون من محفلو می ترکونی؟

خانم بلک برای اولین بار پس از شنیدن اسمش لبخند زد.

صبح روز بعد تر - رختکن هافلپاف

- پس از نیمه تمام ماندن بازی راونکلا و هافلپاف، به دلیل هجوم محفلی ها و جنگی که بین دو جبهه سفید و سیاه در گرفت، ماندانگاس در کمال جوانمردی و عدالت تیم هافلپاف را برنده اعلام کرد و در میدان جنگ، با دخالت رهبران –یعنی آلبوس دامبلدور و لرد ولدمورت- درگیری بر سر مالکیت گریمولد نیمه تمام باقی ماند و در نهایت خانم بلک به دادگاه جادویی احضار شد تا از حق مالکیتش دفاع کند.

فرجو در حالیکه روزنامه پیام امروز را صاف می کرد، ادامه گزارش را خواند:
- و در این بین هنوز هیچ اثری از داور اصلی بازی یعنی دابی جن آزاد دیده نمی شود. به نظر می رسد این نیز توطئه ای توسط جبهه سیاه بر علیه جبهه سفید، در جهت رسیدن به اهداف شومشان می باشد.

فرجو روزنامه را بست و با چشمی که زیرش کبود شده بود به اعضای تیمش چشم دوخت و تکه گوشت اژدهایی که روی چشم چپش بود را جا به جا کرد. دورا جعبه کوچکی را که در دست داشت جلوی بقیه گرفت و گفت:
- حالا چه بلایی سر خانم بلک میاد فرجو؟
- از کی تاحالا نگران اون شدی تو؟ این جعبه چیه دورا؟

دورا لبخندی به پهنای صورتش زد و گفت:
- شیرینی عروسی تدی.
- دامبلدور خوشحال میشه بشنوه هنوز عشق وجود داره حتی تو جنگ.

در سمت دیگر رختکن الادورا و باری فریادی از سر خشم سر دادند و به سمت جوجه محفلی تیم هجوم بردند.


ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۲۱:۴۴:۵۷
ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۲۱:۵۴:۴۸


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
ریونکلاو
vs

هافلپاف


جلسه آن شب تبهکاران از آن مدل جلساتی بود که در فیلم های نوآر یا گانگستری می بینید. تعداد زیادی مرد با کت های چرمی و زنجیر هایی که از جیب ها بیرون آمده بود، دور یک میز طویل منتظر نشسته بودند و گاه گاهی درمورد دستاورد اخیرشان حرف میزدند. جایی بیرون از جمع مافیایی شان، سگ ها زوزه می کشیدند و به افراد غریبه پارس میکردند. معمولا در محله های فاسد و پر از جنایت فرد غریبه ای پیدا نمیشود. ساکنین یا مافیایی هستند یا دسته ای گانگستر بی نام و نشان.

اما جلسه آن شب کاملا مافیایی بود.

تراورز آخرین نفری بود که وارد جمع تبهکاری شد. رئیس مافیا و کسی که افراد را به جلسه آن شب دعوت کرده بود. کتش را به یکی از بادیگارد هایش داد و در کمال آرامش، میز طویل را دور زد. همینطور که نگاهش با احتیاط از روی صورت افراد غریبه و آشنا می گذشت، دستش را روی چوبدستیش محکم تر می کرد. سکوت حکمران بود تا اینکه صدای تیزی سکوت را شکست:
-میخوای تمام مدت فقط دور بزنی؟
-البته که نه موریارتی... البته که نه...

جیم موریارتی مهمان ویژه آن شب بود. یک تبهکار نابغه که فقط در مواقع لزوم سر و کله اش پیدا میشد.
-در مورد دزدیده شدن ماده ی اِکس 410 اکس چیزی شنیدید؟

سرهایی که در تایید حرف تراورز بالا و پایین می رفت نشان از این بود که هیچ چیز از گوش های تیز تبهکاران پنهان نمی ماند.
-سرقت، دو روز پیش از آزمایشگاه «اِلکِمَکسِر» بود. با وجود مراقبت شدیدی که ماموران داشتند، بازهم تونستیم بدزدیمش. اون ماده ی خطرناکیه دوستان تبهکار من.

چیزی در صدای رئیس مافیایی بود که باعث شد دما چند درجه ای پایین بیاید. تراورز لبخندی شریرانه زد و ادامه داد:
-ما یک ماموریت داریم از طرف… رئیس بالاتر... ما میخوایم در عرض بیست و چهار ساعت یک کودتای موفق داشته باشیم.

صدای تبهکاران دوباره بلند شد:
-کودتا؟
-کودتای چی؟
-میخوایم کی رو برکنار کنیم؟

تراورز خندید. دستش را به نشانه سکوت بالا برد. وقتی همه ساکت شدند ادامه داد:
-حالا چیزی به نام وزیر سحر و جادو وجود نداره یا بهتره بگم ما کسی رو به اسم وزیر سحر و جادو نمیشناسیم. قدرت حالا در دست ماندانگاسِ کج دست و لودو بگمنه. هر دوتاشون آدمای مثبتی نیستن... منظورم رو می فهمید؟

جادوگر مافیایی مدتی ساکت ماند. شاید در انتظار حرفی از دیگر تبهکار ها بود. سرانجام وقتی نگاهش روی جیم موریارتی ثابت ماند، خیلی سریع شروع کرد به حرف زدن:
-خیلی خلاصه بگم... رئیس بالا دستی میخواد ما حکومت بر دنیای جادوگری رو کاملا در دست بگیریم. فردا از مدرسه علوم و فنون جادوگری شروع میکنیم. جایی که بچه های کوچولو درس میخونن. موقعیت خوبیه... دو تیم بازی کوییدیچ دارن و خیلی ها برای تماشای بازی به بیرون از قلعه میرن...

تراورز مدتی مکث کرد و دستش را روی میز چوبی طویل گذاشت. یک دور همه را از دید گذراند. لبخند روی لبش گشادتر شد. در نهایت شروع کرد به توضیح دادن نقشه...

نقشه ای که باعث میشد خیلی چیزها تغییر کند...

---------------------

اوون با بی احتیاطی ران مرغ برشته شده را کند و به سمت دهانش برد. همچنان که تکه ای از گوشت سرو شده با عسل را گاز می زد گفت:
-واقعا؟ می خوای فقط حمله کنیم؟ توپ رو بگیریم و پرتش کنیم توی دروازه؟ من به اون بلوند اعتماد ندارم...

با انگشت سبابه اش به دروازه بان هافلپاف اشاره کرد که با فاصله زیادی در ابتدای میز غذاخوری نشسته بود و با غذایش بازی می کرد. باری برای اوون زبانی درآورد و با حرص, قاشقی سوپ به دهان برد.
الا چشمانش را چرخاند و <<هوف>> گویان به اوون نگاه کرد. گفت:
-من میخوام فقط حمله کنید. میس بلک زیادی پیره و من مطمئن نیستم بتونه به موقع گوی زرین رو بدست بیاره. ما یک بازی رو بردیم و اگه این یکی رو هم ببریم خیلی خوب میشه.

فرجو ویزلی در تایید حرف الا سرش را تکان داد. چینی به بینی اش انداخت و گفت:
-اما اگه این بازی رو ببازیم...
-بدبخت میشیم.

رززلر حرف فرجو را قطع کرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود. با اندوه ادامه داد:
-اگه ببازیم... به طرفدارامون فکر کن فرد... اونا غمگین میشن.

همزمان با پایان یافتن جمله آخر رز, انفجار خنده در تالار هافلپاف طنین انداز شد. حتی خود رز هم به جمع هم تیمی های شادش پیوست و قهقهه سر داد.
هافلپافی ها بی خبر از اتفاقاتی که فردا اتفاق می افتاد, نوشیدنی هایشان را به هم می کوباندند و می خندیدند. هیچکس اهمیتی نمیداد که چه اتفاقی می خواهد بیفتد اما قطعا اگر میدانستند آینده ممکن است چقدر هولناک باشد, وقتشان را به عزاداری می گذراندند. همان بهتر که هیچکدام از ما از آینده مطلع نیستیم...

-------------------------------------

خانم بلک آخرین فردی بود که سر پستش رسید. با آن جاروی رنگ و رو رفته و ظاهر کهنسالی که داشت بیشتر شبیه به پیرزنی بود که می خواهد بازی بچه ها را به هم بریزد, سرشان داد بکشد و در آخر اگر توپی در بازی باشد آن را پاره کند. این پیرزن خیلی بی اعصاب بود!
صدای گزارشگر که در زمین بازی طنین انداز میشد خبر از آغاز یک بازی دیگر میداد. یک بازی که ممکن بود مثل هر بازی دیگری با برد یا باخت به پایان نرسد!
-بروبچ هاگوارتزی خوش اومدید به یک بازی زیبای دیگه... در یک طرف ریونکلاو و در سمت دیگه هافلپاف رو داریم که یکی از شانس های قهرمانی مون هست... با سوت داور, بازی ما رسما شروع میشه...

نگاه ها روی سرخگونی قفل شده بود که از سمتی به سمت دیگر در حرکت بود.
در این بین هیچکس به رفتار عجیب تراورز و موریارتی توجه نمی کرد. هیچکس متوجه نشده بود که این دو بیش از حد به هم نزدیک میشوند و در گوش هم حرف هایی میزنند. هیچکس اهمیت نمی داد که دو بازیکن از چرخه بازی دورتر افتاده اند...

-موقعیت برای ه... و گل! نتیجه 30 به 10 میشه...ضد حمله از سمت یاران ریونکلاو، سلوینیا موفق میشه الادورا رو فریب بده، یک ضربه که به تیر دروازه برخورد میکنه، باری سعی میکنه توپ رو دور کنه اما یاران ریونکلاو سریع ترن و نتیجه میشه گلی که هافلپاف میخوره...

تراورز به ساعتش نگاه کرد. رو به نابغه همدستش کرد و سر تکان داد. لبخندی شرورانه روی لب های باریک موریارتی نقش بست. دستش را نزدیک گوشش برد و چیزی گفت.

-امتیاز برای هافلپاف...

دورا یک بلاجر را دور کرد و به جیم نگاه کرد که لبخندی روی صورتش شکل گرفته بود. برای لحظه ای با سردرگمی، تبهکار نابغه و همدست مافیایی اش را از نظر گذراند و بعد به نظر زمین در آرامش قبل از طوفان فرو رفته بود...
صدای گزارشگر قطع شد. یا اتفاقی برایش افتاده بود یا هر چیز دیگری... چه کسی اهمیت میداد؟ در هر بازی چندین بار گزارشگر ساکت میشد اما اگر تماشاچی ها کمی بیشتر دقت میکردند شاید از فاجعه ای که سرنوشت برایشان مشخص کرده بود دور میشدند... فقط اگر به آن صدای <<تپ تپ>> مانند قبل از قطع شدن صدا بیشتر توجه میکردند، بیشتر روی بیرون کشیدن چوبدستی های تراورز و موریارتی دقیق میشدند و یا به آن سیاهپوش هایی که ناگهان بینشان ظاهر شده بودند دقیق می شدند...
یک خطا و داور سوت زد! شاید این آخرین اتفاق معمولی آن روز بود و بعد...چند چیز باهم اتفاق افتاد:
چند انفجار زمین بازی را لرزاند، یک انفجار در قلعه هاگوارتز، یک انفجار در یکی از برج ها و دو انفجار در خود زمین بازی.

بعد از آن فقط صدای انفجار جیغ ها از روی ترس محض بود.
بزرگتر ها سعی میکردند همه را از قلعه و زمین بازی دور کنند که البته با وجود دو سکوی شکسته و فرو ریخته کار آسانی نبود؛ یکی از برج ها تقریبا فرو ریخته بود؛ درهای ورودی و خروجی قلعه نابود شده بود.
همه این مشکلات به اضافه افراد سیاهپوشی بود که ناگهان ظاهر میشدند و وضع را خراب تر میکردند. مدام به این و آن طلسم میزدند و برای نابودی کل قلعه جلو می رفتند.
حالا دیگر بحث جبهه سیاه و سفید نبود. مرگخوارها و محفلی ها در یک جبهه روبروی لشکر تبهکارانی که حتی بعضی هایشان جادوگر هم نبودند می ایستادند و طلسم می فرستادند.
هیچوقت اما معلوم نشد که ماگل ها چگونه از اسرار جادوگران مطلع بودند.

بوی خون و مرگ در فضا می پیچید و جلو می رفت. گاهی بر شانه یکی می نشست و آن فرد را تبدیل به بدشانس ترین فرد روی کره زمین میکرد. گاهی هم فقط نظاره میکرد. نظاره میکرد که چگونه یک طلسم سبز رنگ از نوک یک چوبدستی بیرون می آمد و به فردی اصابت میکرد.
حالا دیگر هاگوارتز یک میدان جنگ شده بود. میدان جنگ بعدی کجا بود؟ وزارت سحروجادو؟




خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
هافل در برابر ریون...

شب آرومی در تالار هافلپاف بود...و این خیلی عجیب بود! چون همیشه وقتی که تیم کوییدیچ بازی داشت، تالار هافلپاف شلوغترین جای دنیا به حساب می اومد! بچه ها هر کدوم سرگرم کار خودشون بودن و به جز رز، که بق کرده جلوی شومینه نشسته بود، کسی از استرس بازی فردا رنج نمی برد، ناخن نمی جوید، موهاشو نمیکند و خلاصه همه چی آروم بود.

البته این سکوت خیلی دوام نیاورد...
_خوشم نمیاد می کشید کنار...!

با این فریاد الادورا بلک همه اشخاص موجود در تالار به تکاپو افتادن و هر کاری که مشغولشون کرده بود رو به قصد پیدا کردن پناهگاه رها کردن، چون میدونستن الانه که ساطور و قمه و شمشیر سامورایی رو سر و کله شون فرود بیاد..!

باری که داشت به نامه های طرافدارش جواب میداد به سرعت زیر مبل جهید و خودش رو از آماج حمله های الادورا نجات داد. اوون که مشغول تقلب نوشتن برای امتحان معجون شناسی بود، سریعا دفتر قطوری رو که تو دستش بود روی سرش گذاشت تا از فرق سرش در مقابل تبرزین الا حفاظت کنه. نیمفا که هنوز هم به خاطر بازی کردن مقابل پسرش در حال تاسف خوردن و کوبیدن سر خودش به دیوار بود، بدون اتلاف وقت تغیر قیافه داد و به رنگ دیوار استتار کرد! ننجون بلک هم که تازه از بلاک شدن در اومده بود،به دلیل پیدا نکردن پناهگاه مناسب از پنجره بیرون پرید تا شاید بونه جون سالم به در ببره اما...روحش شاد و یادش گرامی باد!

در این بین ، رز زلر اما متاسفانه مجالی پیدا نکرد و بعد از شنیدن صدای اولین فریاد کاپیتان از هوش رفت. فرجو هم تصمیم گرفت که قرار رو به فرار ترجیح بده و شروع کرد هندونه زیر بغل گذاشتن الا و آروم کردن اون...


الادورا بی توجه به فرجو که شجاعانه خودش رو سپر بلای بقیه کرده بود، همینطور که سلاح هاش رو توی هوا میچرخوند فریاد کشید:
_وقتی اعلام عضویت می کنید باید سر تمرینا حضور داشته باشید! کجا رفتید؟! تیم کووییدیچ از سوراخ سنبه هاشون بیان بیرون....جلسه اضطراری...تا سه میشمرم...یک ..دو...

اعضای تیم بعد از دودوتا چهارتای سریعی به این نتیجه رسیدن که با حضور مقابل الا لااقل مرگشون رو به تاخیر بندازن! بنابراین یکی یکی و با رعایت فاصله ایمنی دور الا حلقه زدن.

الا بچه ها رو شمرد و دوباره شروع به داد زدن کرد:
_پس بقیه کوشن؟! من دیگه حرفی ندارم با کسی! هیچی نمیشه گفت واقعا!

نیمفا بعد از یکمی این پا و اون پا کردن بلاخره به حرف اومد و من من کرد:
_عمه جون رزی که غش کرده...ننجون بلک هم که یه اشتباه محاسباتی کوچیک داشت...

نگاه ها در راستای اشاره ی نیمفا به طرف پنجره چرخید که شیشه ش به شکل حاشیه ننجون شکسته بود. بچه های تیم سرهاشون رو پایین انداختن تا به احترام جستجوگر سالخورده شون یک دقیقه سکوت کنن، اما الا چغر تر این این حرف ها بود!
_سارا کلن سریعا به تیم کوییدیچ ملحق شو و جای میس بلک رو پر کن...و اما در مورد رز، بهتره که تا زمان بازی به هوش بیاد و گرنه بیهوشیش دائمی میشه و اون هم میره پیش میس بلک!

سارا با پاهای لرزون جای والی رو توی حلقه اعضای تیم پر کرد. بچه ها آب دهنشون رو با ترس قورت دادن و به کاپیتان آتیشیشون نگاه کردن. الا شروع به بالا پایین کردن تالار کرده بود و بین قدم زدن های عصبیش نگاه های خشم آلودی تحویل تیمش می داد.

بالاخره بعد از چند دقیقه عذاب آور، دوباره زبون الا باز شد:
_خیله خوب...مشکل چیه؟! چرا هیچکس سر تمرینا حاضر نمیشه؟! چرا هیچکس استرس بازی رو نداره؟!

اوون با پررویی گفت:
-راستیتش الا! حس هفتم من که همون حس تنبلی باشه بهم میگه که کسی تیم ریون جلوی ما حاظر نمیشه!پس چرا باید خودمون رو خسته کنیم؟!بهتره به امتحاناتمون برسیم...

باری که اعتماد به نفسش دوباره برگشته بود گفت:
_من هم احتمالا به بازی نرسم...میدونی دیگه! شهرت و طرفدار ها و این دردسر ها...

فرجو که دید تنور داغه، اضافه کرد:
_من بچه های راون رو نمی شناسم...بیخیال میشه شد؟!

نیمفا هم برای اینکه یه چیز بگه که گفته باشه، با کمرویی گفت:
_اشکالی نداره که منم نظر بدم؟!

رزلر هم چیز خاصی نگفت...یعنی نمیتونست! بیهوش بود دیگه...

الا که به طور عجیبی ساکت بود،اول چیزی نگفت اما یکدفعه ای مثل انبار باروتی که آتیش گرفته باشه، دوباره شروع به چرخوندن تیزی ها تو هوا و فریاد زدن کرد:
_ من حال ندارم یعنی چی؟! برم کنسل کنم بازی رو خوبه؟! حالتون میاد سر جاش؟! هان؟فردا همه سر زمین حاضر میشن...مفهوم شد؟! حالا همه برن به تخت هاشون و بخوابن...تا سه میشمرم...یک...!


فردا،روز بازی،زمین کوییدیچ،آی لاو یو زالومه!!!


بازی دقایقی پیش شروع شده بود...سرخگون توی دست های رز بود که خوشبختانه به هوش اومده و بازی رو از دست نداده بود! رز سرخگون رو به اوون پاس داد اما قبل از اینکه سرخگون به دست اوون برسه پادما پاتیل سرخگون رو قاپید و به سرعت اون رو به مارکوس رسوند...مارکوس توی یه موقعیت صد در صد گل قرار گرفت که سوت داور بازی، سیروس بلک، باعث شد که بازی وایسه...

مارکوس متعجب به سمت سیروس رفت و بهش گفت:
_چی شد؟!چرا بازی رو قطع کردی؟!

سیروس اما بی توجه به خشم مارکوس و هو کردن های متوالی طرفدارای راون فقط به گفتن این جمله کفایت کرد:
_آفساید بود!

البته نیاز به گفتن نبود که بازیکن های ریون قصد اعتراض داشتن که اصلا توی کوییدیچ آفسایدی وجود نداره! اما شروع دوباره و سریع بازی به وسیله بازیکن های هافل مجال این کار رو از ریونی ها گرفت! سیریوس سوار بر موتور پرنده ش از مارکوس دور شد.

جواد خیابانی که به صورت افتخاری گزارش بازی رو به عهده داشت اعلام کرد:
-حالا سرخگون دست فرجو ویزلیه که به سرعت به سمت حلقه های راون حرکت میکنه... اما اوه...حالا یه ضربه محکم از ناکجا اونو سرنگون می کنه....خنده تراورز نشون میده که با چماق به مهاجم هافل حمله کرده! حالا داور سوت میزنه و تراورز خنده ش رو قورت میده!

ویولت در حالی که چماقش رو توی دستش تاب می داد و ماگت روی سرش با خشم میو میو میکرد به طرف داور پرواز کرد:
_این دفعه چی شده؟!

سیروس که داشت دنبال اسپری مخصوص نشانه گذاریِ نقطه ی ضربه آزاد ِمحو شونده ی خودش میگشت گفت:
_خطای تراورز...ضربه آزاد برای هافل!
-از کی تا حالا دفع حمله مهاجم شده خطا؟!

سیریوس که هنوز موفق به پیدا کردن اسپری مخصوص نشانه گذاریِ نقطه ی ضربه آزاد ِمحو شونده نشده بود، کارت قرمزی از جیب بغلش در آورد و نشون ویولت داد:
-گرفتن وقت بازی...اخراج!
-What the...?!

سیریوس اشاره ای به دوستان پشت صحنه کرد و لودو از اون پشت مشت ها به سرعت با طلسمی ویولت رو به جزایر بالاک عالم معنا تبعید کرد، پس شد آنچه شد!

دقایقی بعد

- جالبه بدونید تیم راون دو تا بودلر داره، یکیش ویولت بودلره یکیش مارکوس بلبی! البته الان فقط یکیشون مونده و راون بازی رو شش نفره دنبال می کنه...یه حرکت چرخشی زیبا از بلاجری که تانکس به سمت پاتیل میفرسته، پاتیل به دریاچه هاگوارتز سقوط می کنه! رکسان ویزلی به عنوان نماینده تام الاختیار کاپیتان راون درخواست توقف بازی رو داره ولی داور توجهی نمی کنه....

از جایی که لحظاتی پیش، مهاجم راونکلاو سقوط کرده بود، حباب های هوا به شکلی دردناک روی سطح آب می اومدن!

دقایقی بعد از دقایقی بعد

-شاهد پیکر بی سر سلوینیا هستیم که دور زمین میچرخه و بال بال میزنه...مدافع هافلپاف با تبرزین سلوین رو هدف قرار داده! داور با کارت قرمزی از این مهاجم راون درخواست میکنه تمارض نکنه و زمین رو ترک کنه! جسد سلوین از قبول درخواست داور امتناع میکنه و سوار بر جارو زمین رو دور میزنه...حالا داور از بخش حفاظت فیزیکی ورزشگاه درخواست میکنه ایشون رو به زور از زمین خارج کنن!

هشت «تِی کش» حرفه ای به صورت هماهنگ وارد زمین شده، خون سلوین که علف ها رو آبیاری میکرد تی کشیده و از زمین خارج شدن. آماندا از جایگاه تماشاچیان با حالتی عصبی لب هاش رو لیس می زد.

دقایقی بعد تر!


بازماندگان بازیکنای راون که حتی تکون خوردنشون هم موجب خطا گرفتن میشد، با تمام توان بازی رو ادامه می دادن تا مفت و مسلم نباخته باشن! حتی با وجودی که موریارتی به جرم «مانع از عملکرد صحیح مهاجمین تیم حریف شدن» مجبور به ترک دروازه شده بود! بازیکنان هافلپاف هم که خوش به حالشون شده بود با فراغ بال و آرامش خاطر توپ ها رو یکی پس از دیگری گل می کردن!

-بازی شونصد به صفر به نفع هافلپافه و تیم راون با سختکوشی مثال زدنی هنوز بازی رو رها نکرده... اسلینکرد رو میبینیم که با جدیت زمین رو به دنبال گوی زرین متر می کنه! سارا کلن در حالی که دفتر و خودکاری توی دستش داره و چیزی رو خطاب به جستجوگر راون فریاد می زنه اونو تعقیب می کنه!

ویلبرت به قدری روی جاروش خم شده بود که چونه ش به دسته صیقلی نیمبوسش می خورد. سارا که پشت سرش پرواز می کرد، بیخیال از اسنیچ طلایی فریاد زنان ازش امضا میخواست!
-فقط یکی ویلی! فقط یکی!

ویلبرت دستش رو دراز کرد،فقط چند سانتی متر مونده بود... و به موقع انگشت هاش دور توپ اصلی بازی حلقه شد! خیابانی بالا و پایین می پرید:
-توی دروازه! توی دروازه!

بازیکنای راون، انگار که بازی رو واقعا برده باشن روی سر ویلبرت ریختن که دو دستی یکی از دوربین های حاشیه زمین رو گرفته بود و خطاب به بینندگان عزیز توی خونه فریاد پیروزی می کشید.
-سووووووووووووووت!

سرها به طرف داور برگشت که گاز میداد و پیش می اومد و با تمام قدرت سوت می زد. سکوت زمین بازی رو فراگرفت. سیریوس به دسته راونی ها رسید، یقی ویلبرت رو گرفت و از زیر هم تیمی هاش بیرون کشید، بعد با دست آزادش کارت زردی نشون داد:
_هند! ویلبرت اسلینکرد توپ رو با دست گرفت!

ویلبرت:
تیم راون:
تماشاگران راون: :vay:
روح پادما پاتیل: :angel:

سیریوس خنده پارس مانندی کرد و خطاب به هافلی ها گفت:
-به هر حال برنده بازی تیم هافلِست! بِهِدون تبریک میگم!

تراورز جینی ویزلی رو که تمام مدت یه دستی نگه داشته بود، رها کرد. جینی از اون بالا به پایین پرتاب شد و چون از اول ورودش به ایفا تراورز یقه ش رو گرفته بود و فرصت شرکت توی کلاس های کوییدیچ و پرواز و طلسم ها رو پیدا نکرده بود طفلک، مثل مشنگ ها به زمین خورد و جان به مرلین تسلیم کرد. تراورز سپس دو دستی یقه سیریوس رو گرفت و فریاد کشید:
- چی شد؟! یه دور دیگه حرفتو تکرار کن ببینم؟! لهجه اصفهونی؟!

سیریوس زیرلبی گفت:
-اوپس، به همین زودی یک ساعت تموم شد؟!

با صدای «جیرینگ» بلندی، دوزاری راونی های حاضر در ورزشگاه که به شدت سریع الانتقال بودن افتاد! سیریوس کم کم قد کوتاه تر و چروکیده تر میشد ...
-همه ش زیر سر بگمنه! من اشتباهی بودم به جان شما! من به آقای بگمن گفتم من نه میتونم از سیریوس دل بکنم و نه میخوام که خانم بلک رو از دست بدم! معجون مرکب پیچیده پیشنهاد لودو بود، من دروغگو نیستم، من اشتباهی بودم!

راونی هایی که سیریوس-والی رو دوره کرده بودن، بی توجه به لابه های داور تقلبی بازی، آستین هاشون رو بالا زدن و با حرکتی تهدید آمیز بهش نزدیک شدن...!

چند روز بعد، اردوگاه کار اجباری آشویتس

-بلک! بجنب! درسته که دست و پا نداری ولی دلیل نمیشه از زیر کار در بری!

سیریوس با لباس راه راه زرد و مشکی زندانی ها، که گلوله سربیش به گردنش آویزون شده بود، کلنگی که با دندون هاش نگه داشته بود روی زمین انداخت و خطاب به سرنگهبان اردوگاه زار زد:
-دیگه جونم به لبم رسیده!! من میخوام برگردم آزکابان!

هفت کلنگ از طرف اوون، الا، نیمفا، سارا، فرجو، باری و رز به طرف سیریوس پرتاب شد، و هفت نفر فریاد کشیدن:
خفه بمیر کارتو بکن!


ویرایش شده توسط اوون کالدون در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۱۶:۳۶:۴۹


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
سرانجام بازی گریفیندور و هافلپاف (داوری دوم)


توضیحات لازمــه؟داوری دومـه دیه!

متاسفانه داور دوم بدبخت ترین فرد روی زمینه،چرا؟ چون اگه تیم بازنده در داوری اول،دوباره بازنده اعلام بشه،میان مارو فحش کش میکنن که با داور اول دست به یکی شده و فلان! اگه هم تیم برنده،بازنده اعلام بشه که دیگه قیامته.میان میگن که ما اصن داور دویُم نخواستیم و اینجور حرفا.واسه همین من سعی کردم اصلا به پست لودو بگمن نگاه نکنم و کلا از دید خودم امتیاز دهی کنم.

گریــفنـــدور: 28.7


گيديون پريوت: 19 امتیاز

غلط املایی نگارشی (شامل غلط های املایی، نگارشی و دستوری): ۴
ظاهر پست (زیبا بودن چهره ی کلی پست): ۲
سوژه (جذابیت سوژه ی انتخابی): ۳
پیشرفت سوژه (سرعت و روند یکنواخت پیشرفت سوژه): 4
پرداخت سوژه (زیبایی و خلاقیت در پرداختن به سوژه): ۶


تدی ریموس لوپین: ۲۶ امتیاز

غلط املایی نگارشی (شامل غلط های املایی، نگارشی و دستوری): ۴
ظاهر پست (زیبا بودن چهره ی کلی پست): ۴
سوژه (جذابیت سوژه ی انتخابی): ۵
پیشرفت سوژه (سرعت و روند یکنواخت پیشرفت سوژه): ۶
پرداخت سوژه (زیبایی و خلاقیت در پرداختن به سوژه): ۷

رکسان ویزلی: ۲۰ امتیاز

غلط املایی نگارشی (شامل غلط های املایی، نگارشی و دستوری): ۳
ظاهر پست (زیبا بودن چهره ی کلی پست): ۲
سوژه (جذابیت سوژه ی انتخابی): ۴
پیشرفت سوژه (سرعت و روند یکنواخت پیشرفت سوژه): ۵
پرداخت سوژه (زیبایی و خلاقیت در پرداختن به سوژه): ۵

بتی برسوییت: ۱7 امتیاز

غلط املایی نگارشی (شامل غلط های املایی، نگارشی و دستوری): ۳
ظاهر پست (زیبا بودن چهره ی کلی پست): ۳
سوژه (جذابیت سوژه ی انتخابی): ۲
پیشرفت سوژه (سرعت و روند یکنواخت پیشرفت سوژه): ۵
پرداخت سوژه (زیبایی و خلاقیت در پرداختن به سوژه): 3


هـــافلپــاف:29.4

الادورا بلک: ۲2 امتیاز

غلط املایی نگارشی (شامل غلط های املایی، نگارشی و دستوری): ۳
ظاهر پست (زیبا بودن چهره ی کلی پست): ۴
سوژه (جذابیت سوژه ی انتخابی): ۳
پیشرفت سوژه (سرعت و روند یکنواخت پیشرفت سوژه): 6
پرداخت سوژه (زیبایی و خلاقیت در پرداختن به سوژه): ۶

فرد جرج ویزلی : ۲4 امتیاز

غلط املایی نگارشی (شامل غلط های املایی، نگارشی و دستوری): ۳
ظاهر پست (زیبا بودن چهره ی کلی پست): ۴
سوژه (جذابیت سوژه ی انتخابی): ۵
پیشرفت سوژه (سرعت و روند یکنواخت پیشرفت سوژه):5
پرداخت سوژه (زیبایی و خلاقیت در پرداختن به سوژه): ۷

باری ادوارد رایان: ۲۱ امتیاز

غلط املایی نگارشی (شامل غلط های املایی، نگارشی و دستوری): ۴
ظاهر پست (زیبا بودن چهره ی کلی پست): ۳
سوژه (جذابیت سوژه ی انتخابی): ۴
پیشرفت سوژه (سرعت و روند یکنواخت پیشرفت سوژه): ۴
پرداخت سوژه (زیبایی و خلاقیت در پرداختن به سوژه): ۶

نیمفادورا تانکس: ۱7 امتیاز

غلط املایی نگارشی (شامل غلط های املایی، نگارشی و دستوری): ۳
ظاهر پست (زیبا بودن چهره ی کلی پست): ۳
سوژه (جذابیت سوژه ی انتخابی): ۳
پیشرفت سوژه (سرعت و روند یکنواخت پیشرفت سوژه): ۵
پرداخت سوژه (زیبایی و خلاقیت در پرداختن به سوژه): 3

*لطفا از ارسال فحش های ناموسی در پیام شخصی یا هرگونه وسیله ارتباطی دیگر خودداری کنید.فحش شخصی آزاده!

*اگه اعتراضی دارید،بکنید! در صورت تایید ناظر مسابقات،پاسخگو خواهم بود..!





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۳۸ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
نتیجه بازی گریفیندور و هافلپاف



نارضایتی از باخت یا کم بودن امتیازات طبیعیه و معمولا پیش میاد و با توجه به این که داور دوم وجود داره دیگه بحثی باقی نمیمونه ولی از دوستانی که به نظرشون رسیده در حقشون بی انصافی شده خواهش میکنم این پست رو بدون پیش داوری مطالعه کنن و ببینن آیا تبعیضی بین پست ها وجود داره یا نه و اگر جایی تناقضی بین امتیازدهی ها دیدن به جای کنایه زدن در چت باکس یا تهمت زدن در جاهای دیگه شخصا یا علنا با من در میون بزارن که آگاه شم. ضمنا یاداوری میکنم این امتیازات تفاوتی داره با نمرات هاگوارتز، اونجا هدف آموزشه و هر کس با خودش مقایسه میشه اما اینجا رقابت و مسابقه است و ملاک برای همه ایده آله! کسی که تو کلاس از من نمره کامل میگیره و اینجا یک نمره خیلی کم این نکته رو هم مدنظر داشته باشه.

گریفیندور: 27.3

تد ریموس لوپین: 25

نگارش: -5
علامتگذاری (علامت بی مفهوم .. - فاصله نگذاشتن بین ، و کلمات قبل و بعد - آماده‌ی پرتاب سیبی که در دستش بود، میشد ولی ظاهرا ...)
جمله بندی غلط (ویکتوریا هم که با دقت مشغول انتخاب خوراکی‌های رژیمی برای صبحانه‌اش بود نیز هدف وسوسه‌انگیز دیگرش محسوب میشد.)
مرجع ضمیر قید نشده (جیمز به آرامی شانه‌اش را فشار داد.)
تکرار فعل (کاملا زمان و مکان را فراموش کرده بود و صدای جیمز انگار او را از خواب عمیقی بیدار کرده بود.)


رکسان ویزلی: 21

نگارش و ظاهر پست: -7
استفاده توام از کلمات و افعال شکسته و رسمی (راهی کوچه های دیاگون شدند - تا بیش تر ازاین یارانش متفرق نشدن - لباس های تیم گریفیندور - یوآن به لباسای بسته بندی شده دستش نگاهی انداخت)
جا انداختن یای میانجی (بسته بندی شده دستش)
مشخص و متمایز نکردن دیالوگ های گزارشگر از متن داستان
علامت گذاری اشتباه (بابا مگه تو نگفتی "گریفیندور تیم منه ها! می خوام ببره. ")
جمله ناقص و بدون فعل (الادورا بلک و تانکس در مقابل رکسان ویزلی و بریسویت، جیمز سیریوس پاتر هم در مقابل مادر سیریوس، مهاجمای گریف و هافلپاف هم حلقه ای دور داور مسابقه که خودم هستم، تشکیل دادن و منتظر شروع بازین.)

نمره طنز: 4از5


گیدیون پریوت: 17

نگارش و ظاهر: -6
زمان اشتباه و ناهمخوان افعال (درحالی که از کنار یوآن گذشت، این را فریاد زد - گیدیون بی توجه به او جلو رفت و آماده ی تک به تک شدن با ویکتوریا بود)
حشو و تکرار فعل (توپ را به سوی منبع صدای پرتاب کرد. در انداختن محل توپ اشتباه کرد)
علامت گزاری اشتباه (نقطه انتهای تیتر ها)
استفاده نا به جای شکلک در میان توصیف.

نمره طنز: 4از5

روایت سوژه: -3
ایراد منطقی (تدی که جیمز رو نمیشناسه و نمیدونه گریفیندور چیه، لودو رو میشناسه و میدونه توپ های کوییدیچ کجاست و چطور باید دستکاریشون کنه.)
طولانی و کش دار شدن بی دلیل بعضی قسمت ها بدون هیچ نکته خاصی.

سوژه: -3
چندین سوژه باز شد که هیچ کدوم به سرانجامی نرسید ... فراموشی تدی که قبل از شروع مسابقه تموم شد، دستکاری توپ ها که اصلا مشخص نشد چی شدن! استرس گید و تکرویتش برای درخشیدن که اول پست مطرح شد و نقشی هم نداشت توی کار ... در کل انسجامی بین سوژه ها نبود و ارتباط قوی بینشون برقرار نشد و نهایتا هم پست حتا یک ثانیه کوییدیچ نداشت!


بتی برسوییت: 15

نگارش و املا: -4
نقطه به جای علامت تعجب (- بتی. )
عدم رعایت شیوه صحیح علامتگذاری (فاصله اضافه قبل علائم)
غلط املایی و تایپی (بابا بتی ول صداش رو طوری که بتی نشنوه پایین اورد - چومباتمه)

نمره طنز: 2از5

روایت سوژه: -4
طولانی و کش دار شدن بی دلیل بعضی قسمت ها بدون هیچ نکته خاصی.
دیالوگ های نامفهوم فرد! تکرار دائم زبان فارسی دری (!) گنگ و روی اعصاب بود/

سوژه: -4
کلا هیچ افت و خیزی وجود نداشت و یک مسابقه خیلی عادی روایت شد. سوژه دندون گیری ندیدم!


هافلپاف: 30.45

الادورا بلک: 21

نگارش و املا: -6
کاربرد بیش از حد و وسواسی ویرگول، در کنار "و" (جسد الا رو روی میز بزرگی، وسط تالار عمومی هافلپاف جا داده بودن، و همه هافلیون دورش حلقه زده بودن - خانم بلک با چوبدستی جاروی الا رو به سمت در هدایت کرد، و بقیه بچه ها روبات وار پشت سرشون راه افتادن)
علامتگذاری نادرست (علامت بی مفهوم .. - دو علامت تعجب پشت سر هم)
کاربرد اشتباه کلمات (خودداری به جای جلوگیری -> نیمفا که درست به موقع از برخورد سرخگون به الا خودداری کرده بود)
ایراد جمله بندی (خانم بلک «خب که چی؟» طور به رز نگاه کرد که به صورت خودجوش به تیم عزاداری سارا و نیمفا پیوست و زد زیر گریه، و بقیه که بغض کرده در تایید حرف دورا سر تکون می دادن.)

نمره طنز: 2 از 5


فرد جرج ویزلی: 26

نگارش و املا: -4
جا انداختن یای میانجی (با صدایی که به طرز بی معنی، دلنشین شده بود گفت)
املا (پشتک پارو - جز نگرانی هایش محسوب نمی شد)
مرجع گنگ ضمیر (همچنان با سرعت بیشتری پیش می رفت)

نمره طنز: 5از5


باری ادوارد رایان: 22

نگارش: -5
استفاده توام از افعال و کلمات شکسته و رسمی
ایراد جمله بندی (به محض اینکه دید داره کجا چکششو می کوبوند)
حشو و تکرار فعل (یه نگاه به لودو کرد که پاهاشو روی هم انداخته و به بی حس ترین بازی عمرش نگاه میکرد، یه نگاه به مامانش کرد که جوگیر شده بود و داشت به همه ملت (چه خودی و چه رقیب) بلاجر پرت میکرد، یه نگاه به ویکی کرد که سد راه شوت رز شد، یه نگاه به دانگ که اصلا معلوم نیست از کجا اومده بود کرد)

نمره طنز: 4از5

روایت سوژه: -2
طولانی و کش دار شدن بی دلیل بعضی قسمت ها بدون هیچ نکته خاصی.
ورود بیش از حد و بی دلیل راوی به داستان


نیمفادورا تانکس: 18

نگارش و املا: -6
علامتگذاری اشتباه (علامت بی مفهوم .. - علامت نگذاشتن در پایان برخی جملات - چسباندن کلمات قبل و بعد به علامت)
املای اشتباه (دلخوش کرده بود - تمامیه)
فعل نادرست (خواهم وایساد)

نمره طنز: 1از5

سوژه: -2
سوژه های بعضا تکراری


توضیحات:

بارم بندی برای پست های طنز:
نگارش: 5
شامل جمله بندی و ایرادات دستوری

مشکلات املایی، تایپی و ظاهر پست: 5

طنز: 5
جذابیت و قدرت طنز پست

سوژه:7
سوژه کلی پست

روایت سوژه: 8
شامل دیالوگ نویسی ها، توصیفات و روند داستان


بارم بندی برای پست های جدی:
نگارش: 5
شامل جمله بندی و ایرادات دستوری

مشکلات املایی، تایپی و ظاهر پست: 5

سوژه:10
سوژه کلی پست

روایت سوژه: 10
شامل دیالوگ نویسی ها، توصیفات، روند داستان و میزان تاثیرگزاری و جذابیت نوشته



همه پست ها با معیار های بالا نمره دهی شده تا تاثیر سلیقه به حداقل برسه ... البته به هر حال هیچ متری وجود نداره که آیا این طنز خنده دار هست یا نه، اون سوژه مناسبه یا نه ولی این امر اجتناب ناپذیره و سعی شده به همه پست ها با یک دید نگاه بشه.

با توجه به درخواست داور دوم توسط گریفیندور و نارضایتی بازیکنان هر دو تیم (!) از امتیازات سعی کردم تمام قسمت هایی که ازشون نمره کم شده رو کامل ذکر کنم. البته بعضی از نکات داخل پرانتز فقط یک مثاله و مثلا تعداد غلط املایی و تایپی بیشتری بوده توی پست ها که به ذکر یکی دو مورد اکتفا کردم.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۷ ۰:۴۴:۰۵

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۲۱ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
هفته پایانی لیگ کوییدیچ هاگوارتز


هافلپاف - راونکلاو

زمان بازی از 02:00 بامداد روز 25 شهریور ماه تا 02:00 بامداد روز 29 شهریور ماه

* لطفاً قبل از بازی قوانین را به دقت مطالعه کنید.
* تا زمانی که داور راونکلاو امتیازات مسابقه ی قبلی را اعلام نکرده، هیچ کدام از بازیکنان راونکلاو حق شرکت در این مسابقه را ندارند و همچنین هر 24 ساعت 5 امتیاز از راونکلاو کسر می گردد.



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
با توجه به پایان وقت قانونی بازی پست یوآن آبرکومبی برای بازی در نظر گرفته نشود.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.