هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ملت اسیر شده وآماده ی شکنجه می باشند و در این لحظه رابستن دارد برنامه ی دفاع را می چیند . رابستن : تا فیلچ اومد می ریزیم سرش ...اوه..اوه...اومدش که ...بچه ها آماده ، چوباتون رو راست بگیرین تو دستتون ...
ملت :
رابستن : ببخشید منظورم چوبدستی هاتون بودش ، دقت کنید چوبدستی ، از این که شما رو به اشتباه انداختم معذرت می خوام ...نشونه برین طرف فیلچ و....
و قبلا ازاین که سخن گرانقدر برادر رابستن به اتمام برسد ملت تیر خلاص را به فیلچ شلیک نمودند ،انواع واقسام افسون ها وطلسم ها به طرفش رفت اما در نیمه راه از حرکت باز ایستاد ، ملت با تعجب به پیرامون خود نگریسته و دامبل را یافتند .
دامبل :
پس ازاستفاده نمودن از شکلک مذکور به سمت زندان مرکزی سرسرا برفت ، در را بگشود ویقه ی اولین نفر را کشید واز زندان بیرون آورد واو کسی نبود جز ، بلیز که باید فلک می گشت .
گروه شورشی 2 به این نتیجه رسیده بودند : که چه کاریه ما بیایم خودمونو بوق کنیم که بی ناموسی بردشته بشه ؟ مگه بی ناموسی بده ؟ چرا برای چار نفر که از فلک نجات پیدا کنن خودمونو به کشتن بدیم واز دیدن این صحنه ی سرگرم کننده ( فلک مسلمین ) محروم بشیم ؟
و اما در وسط سرسرا دامبل در حالی که شانه ی بلیز را چسبیده و ریشش در دهان بلیزی می رفت گفت : کفشایت را بیرون آر .
بلیز : جانم ؟
دامبل : کفشاتو بکن دیگه .
بلیز خم شد تو بند های کفشش را باز نمود و ملت در این لحظه مرتبا از شکلک استفاده نمودند تا در نهایت کفش های بلیز درآمد و بوی خوشی که آز آن ها برخاست دامبل را مدهوش نمود و دامبل موفق نشد به بلیز دستور جوراب کنی بدهد و به پشت روی کف سرسرا افتاد .
مینروا : خاک وچوکم شد !
سپس به سمت دامبل دوید و چون به وی رسید گفت : ههههه...دامبل ..تو چه غریبانه رفتی و مرا در این دنیای بی ناموسی تنها بگذاشتی ....دامبل چه غریبانه ــــــــــــــــــــــ رفتش از این خانه .
در همین لحظه فیلچ که فکر می کرد دامبل با تنفس مصنوعی زنده می شه جلو رفت و شروع کرد به : :bigkiss:
دامبل چشماش بسته بود اما صورتش این گونه بود : تا این که پس از چندی چشماشو باز می کنه و زیر لب میگه : مینروا ، تو عشق همیشگی من هستی .
ولی در ایکی ثانیه ی بعد وقتی چشمش به فیلچ میفته تغییر شکلک میده به :
رفتار مینروا در حین مشاهده ی زنده بودن آلبوس به دلیل ضیق وقت صرفه جویی گشته است .
در همین لحظه مینروا بلند شد و نگاه غضبناکی به بلیز انداخت که بلیز در همان جا بوق شد . مینروا جلو آمد که عملیات فلک زنی را انجام بدهد و ملت خوش حال و خندان منتظر این صحنه بودند که ناگهان رابستن پرید وسط سرسرا و در حالی که ورقه ای را دردست داشت داد زد : نه دست نگهدارید !
ملت :
مینروا : چیه ؟
رابستن : همین الآن آموزش و پرورش دستور داد که هرگونه تنبیه بدنی اعدام در پی دارد....اینم امضای برادر حمید رئیس آموزش وپرورش .
ملت :
لرد میزنه پس کله ی رابستن و میگه : بوقی . نذاشتی فیض ببریم ! دسترسیت به زیر سایه رو همین فردا ور میدارم تا حالت جا بیاد .




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در همون لحظه در حموم باز میشه و دو ساحره فوق العاده مخوف دارای نشان جادوگرکشی وارد میشن و قدم به بیرون میگذارند.
لرد به محض دیدن دو ساحره مخوف میپره پشت بلا و رابستن قایم میشه.

لرد: اینا رو از من دور کنید! من میترسم از اینا ! وای مامان!
بلا و رابستن
ساحره شماره 1: آقا مملکت آسلامیه، چه معنی داره وارد حموم ساحران محترم میشی!
ساحره شماره 2: ای کچل بی ناموس ! چرا به سمت دو ساحره مظلوم که در حال حموم کردن هستن حمله میکنی!
ساحره شماره یک: تازه لیف و سنگ پای منو دزدیده من از این آقا شاکیم

لرد در این بین احساس میکنه از شدت خجالت در حال ذوب شدنه و در اون میان چند بار تغییر رنگ داده و احساس کرده دچار دل درد شده و عرق سرد بر پشتش نشسته و احساس کرده در این صحنه بسیار مظلوم واقع شده و احتیاج به ارشاد حاجی داره.
بلا: ارباب جریان چیه؟ راست میگن؟
رابستن که جو گیزر شده : ایول چه ارباب بی ناموسی داریم! من عاشق اینجور ماموریتام
در همون لحظه ضربه ای از طرف بلا بر مغز رابستن فرود میاد.
رابستن: خوب البته لرد ما هم کار بسیار زشتی کردند!

لرد میاد توضیحی جهت شفاف سازی بده که در همون لحظه صداهای داد و فریادی رو از بیرون میشنوه. ناگهان در تالار باز میشه و ایگور و سالی وارد میشن.

بلا: چی شده مگه مانتی دونبالتون کرده! مگه نمیبینید لرد بی ناموس ما احتیاج به استراحت داره؟
ایگور: ببخشید فوریه ... گروه معترضین با ریاست بلیز و رودولف که به سمت دفتر دامبلدور رفتن همشون توسط فیلچ و مامورین ضد شورش هاگوارتز دستگیر شدن و میخوان همشونو در سرسرا جلوی همه فلک کنند بدویید بیاید کمک!
ملت حاضر در صحنه

-------
آیا گروه معترضین فلک میشوند؟
آیا لرد بی ناموس است؟
آیا قدرت وب مستری پشت این قضیه هست؟
ادامه دارد.....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۶:۵۶:۲۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۷:۰۷:۱۷



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
لرد که زبانش از ترس گرفته می باشد فقط به در حمام اشاره می نماید .
سه برادر اعم از بلیز و رابستن و رودولف داخل حمامی می شوند که بالایش تابلوی براردان نصب شده است . دوربینی هم پشت سر آن ها داخل حمام می شود و آن صحنه ها را داره لایو برای کل دنیا پخش می کنه ملت هم پشت تلویسزیون نشستن و منتظرن ببینن چه فاجعه ای لرد جامعه رو این طور ذلیل نموده است .
در همین لحظه دوربین صحنه ای را از خواهران هاگوارتز با
پوششی بس نامناسب می گیرد و برای کل دنیا ارسال می نماید .
کودکان زیر 16 سال :
کودکان بالای 16 سال :
والدین گرامی :
در همین لحظه رابستن سه نفر دیگر را به عقب هل دمی دهد تا بیش از این چشمشان به بی ناموسی و غیر اسلامی عادت ننماید .
هر سه نفر بیرون حمام بوده ، فیلمبردار به این دلیل که این تصاویر را به صورت لایو پخش کرده وکودکان را از راه بدر کرده بود غش نموده و دوربین از دستش افتاده و هنوز در حال فیلمبرداری بود .
بلیز متفکرانه گفت : عجیبه این جا که حمام برادرانه .
رودولف : من می گم یه بار دیگه بریم تو حموم ببینیم سر لرد چه بلایی اومده .
صدای بلاتریکس از پشت سرشان شنیده می گردد : شما غلط می کنی . اون چی بود که دیدی ؟ ها ؟
رودولف من من کنان گفت : به جون مانتی هیچی ندیدیم .این رابستن بوقی نذاشت فیض ببریم که .
بلا چاقشو تکون می ده و می گه : یالا برو توی تالار .
رودولف با ناراحتی راه می افته و بلاتریکس از پشتش می ره به تالار . در همین لحظه جادوگر تی وی ارتباط خود را با دوربین مذکور قطع می کنه وبه جاش تبلیغ های مفید می ذاره تا فکر بچه ها بیش از این منحرف نشه . بلیز شروع به صحبت می کنه : میگما...یه بار دیگه بریم توی حموم راز این قضیه رو کشف کنیم .
در همین لحظه به اطرافش نگاه می کنه و از این که زن نداره یه بار دیگه از شکلک استفاده می کنه . رابستن : عجیبه . همین امروز من جای تابلو ها رو با هم عوض کردم چرا برگشته سر جاش ؟

صحبت ملت در پشت صحنه :
ــ بعد می گن بچه مون معتاد شد بچه مون فلان شد بچه مون چیز شد ، خب همینه دیگه ، این چه مدرسه ی بی ناموسی ایه که حموم خواهران وبرادرانش هی با هم عوش میشه ؟
ــ درسته !
ــ برید شورش کنید بترکونید این مدرسه رو . تف تو روی این دامبل !
ــ درسته !
ــ حمله !
و بدین سان ملت به سوی دفتر دامبل راه افتاده و هر چه را در راه بدیدند سر ببریدند و بی ناموسی بکردند و مرتب شعار بدادند :
بی ناموسی رفع نشه ================== مدرسه تعطیل می شه .
در سمتی دیگر لرد همچنان از نعمت سخن گفتن بی بهره بود و مرتبا به حمام اشاره می کرد ولی رابستن از ورود گروه امداد به حمام جلوگیری می کرد .

ادامه دارد...




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
سكوتي مرگبارهمه جارافراگرفته بود...هيچ صدايي بگوش نميرسيد وفقط صداي چك چك آب بگوش ميرسيد(براي مخوفترشدن فضا لطفا صداي جغدراهم متصورشويد!!!)همه نفسهاي خودرادرسينه حبس كرده اند ومنتظرهستند...منتظريك خبر!!!
--------------------------
حياط مدرسه
--------------------------
-واينجا مجسمه يكي از دانش آموزان گريفيندوراست كه بدست مانتيمورت بلعيده شد!!!
توريستها:
ملت توريست پشت سريكي از اساتيدارزشي هاگوارتز درحال راه رفتن درحياط مدرسه هستند واز چيزهاي توريستي موجود در حياط مدرسه عكسبرداري ميكنند،توريست روبروي پنجره تالار اسلايترين مي ايستد وبه بالا سرش اشاره ميكند:
-اين نقطه يكي از خطرناكترين نقاط موجود در مدرسه است چون هرازگاهي انسان يا اشياء زيادي از پنجره به بيرون پرت ميشود،معمولا اين اتفاق صبحهاي زود وموقع خواب وگاهي عصرهاروي ميدهد...علت آنهم زوج خوشبختي هستند كه درتالار اسلي زندگي ميكنند!!!
توريستها:
يكي از توريستها:اين چيه؟
وي به يكي از گودالهاي بسيارعميق كه درست زيرپنجره درست شده است اشاره ميكند،راهنمانگاه عاقل اندرسفيهي به وي مي اندازد وبعد به تابلويي كه كنارگودال است اشاره ميكند:
"درتاريخ 12/4/2006 يكي از اعضاي اسلايترين توسط بلاتريكس لسترنجس بصورت عمودي به زمين كوبيده شد...طبق آخرين اطلاعات وي درتاريخ 1/2/2008 از جبه تهتاني زمين گذرخواهدكرد...يادش گرامي!!!"
توريستها:
همان توريست كنجكاو به پنجره تالار اسلي اشاره ميكند وبعد سئوالي ارزشي را مطرح مينمايد:
-حالا اونا چيه؟چرا ديوار اينهمه سوراخ سوراخه؟!
- ....گاهي بعضي اعضاي اسلي داوطلبانه از دست مانتي فرار ميكنند!!!
-چرا حالا از ديوارفرارميكنند؟
-گاهي پنجره گنجايش افراد داوطلب را ندارد!!!
توريستها:
ناگهان زمين وزمان از حركت بازمي ايستد...پرندگان بطور جمعي خفغان ميگيرند وبعد هولناكترين صداي ممكن به گوش ملت هاگوارتز ميرسد:
ملت هاگوارتز:
ازاين موج صدا تمام شيشه هاي هاگواتزباخاك يكسان ميشود وهمچنين شيشه عينك كله زخمي هم همينطور وخيلي شيشه هاي ديگر وشيشه هاي معجون اسنيپ بطور مخوفي خردميشود وقيافه اسنيپ ديدن دارد:
قيافه اسنيپ:
قيافه ما:
هيچكس نميداندچه اتفاقي افتاده....
-----------------------------------
جلوي در حمامها
-----------------------------------
ملت اسلي سعي ميكنند لردجامعه را مداوا كنند،هيچكس نميداند كه چه اتفاقي افتاده فقط همه بياددارند صداي جيغ فوق وحشتناكي بگوش رسيدوبعدلردجامعه همانند موشك از حمام بدرشدند ولباس هيچ دربرنداشتند وخيلي صحنه بيناموسي بود وهمه به دروديوارنگاه كردندكه مبادا ناموس وآسلام در تالار اسلي به قهقرا برود ونرفت ولي لردرفت!!!
لرد:
-لردمرد!!!
-بي تربيت...الهي خودت بميري لردجامعه فقط غش فرموده اند!!!
بليزدرحال پاشيدن آب به سروصورت لردجامعه است تابيدارشود ولي بعدازيك مدت كوتاه خيلي بدبه رودولف نگاه ميكند:
بليز:
رودولف:خوب آبميوه كه ويتامينش بيشتره؟!
-بلا اين شوهرت شاهكار خلقت بشريته!!!
بالاخره بعدازمدتي كوتاه لردجامعه بهوش ميايد:
-لردجامعه:
بليزميگيرد لردرابه حالت خيلي خشني تكان ميدهد طوري كه تك تك استخوانهاي لردبهم ميخورد وهمه بنيان لرد قاتي ميشود باهم:
-لردچي شده؟لردكي اين بلاروبه سرمبارك شماآورد؟لردحرف بزن ماهمه نگران توئيم...
-آواداكداورا!!!
-نون كشته شد!!!
لردفقط با وحشت به درحمام نگاه ميكرد...هيچكس نميدانست چه خبرشده!!!!


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۲۳:۴۶:۵۶

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
پشت در های حموم
فیلچ: هوم خانم نوریس همسر عزیزم! به نظرت جای تابلو های حموم عوض نشده؟
خانم نوریس: میو میو
فیلچ شروع میکنه به غرغر کردن و با خشم جای تابلو ها رو عوض میکنه.

در حموم بانوان
بلیز وان رو پر از آب و کف کرده و خود داخل وان خوابیده و مشغول به خواندن صفحه حوادث روزنامه پیام امروزه.
بلیز: واه واه واه عجب آدمایی پیدا میشن! ساحره ای که تاکنون بیست جادوگر رو ربوده دستگیر شد جلل الخالق حالا چه بلایی سر جادوگرا آورده خدا میدونه! بیچاره ارباب که باید تنها تا تالار ما بیاد ...
در همین موقع بلیز احساس میکنه در اثر خوندن روزنامه بسیار خسته شده!

بلیز با خودش: نه من نباید بخوابم ... باید بیدار بمونم! خرپوف خرپوف!
بلیز بخواب میره و در اثر خواب سرشم به زیر آب رفته ، روی آبم که پوشیده از کفه و ....
در حموم باز میشه و دو ساحره که از بردن اسمشون معذوریم وارد میشن.

ساحره شماره یک: این کیه زیر آب؟
ساحره شماره دو: چه مشکوک ... باید سر در بیاریم!
ساحره شماره یک: چطور حمله کنیم؟
ساحره شماره دو: تو از جناح چپ برو من از جناح راست!
بلافاصله دو ساحره عینک های غواصی خود را دراورده و آماده شیرجه رفتن به درون وان میشن!

====== فلش بک ======
پنج دقیقه قبل
مکان: تالار اسلی

بلا: پیف پیف لوسیوس این موجود متعفن چیه با خودت آوردی همه تالار رو به گند کشید!
لوسیوس شروع میکنه به چشمک زدن!
رودولف: هوووووی به بلای من چشمک میزنی؟ بلا میپرسه این چیه و از کجا پیداش کردی اونوقت تو...
لوسیوس در حالی که داره گریش میگیره با ایما و اشاره سعی میکنه رودولف رو ساکت کنه!
رودولف: چرا امروز اینجوری شده این؟ دراکو این نارسی چه بلایی سر بابات آورده! احساس میکنم جای یک عدد ماهیتابه رو روی سرش دارم میبینم!
دراکو: نمیدونم تا یه ساعت پیش که حالش خوب بود! احتمالا این موجوده که بابام با خودش آورده یه بیماری داشته که الان بابام اینجوری شده

لوسیوس: بابا میگم اینی که شما میگید اسم داره و ارباب ما هستن که تشریف فرما شدن!
ملت : ماااااهاااااا
لرد : حالا دیگه به من میگین موجود متعفن؟ همتونو میدم نجینی بخوره تا ده سال آیندم حقوق بی حقوق

بلافاصله ایگور میپره جلوی پای لرد.
ایگور: ای نفس .. ای خشن ... ای سارا اوانز ما از کجا باید میدونستیم این شی لزج شما هستین .. نه یعنی از کجا میدونستیم شما انقدر خوشتیپ شدین!
لرد: به من میگی لزج؟ لزج خودتی و هفت ...
در اون میان لوسیوس خودشو به بلا رسونده بود و براش چگونگی اینکه چطور در وسط خیابون مشنگها یک وسیله هیجده چرخ مشنگی موسوم به تریلی که از رو اربابشون گذشته بود رو براش توضیح میداد.

بلا: اوه اوه اوه پس لرد ما حتما به یک حموم احتیاج داره! رابستن بدو برو حموم رو برای ارباب آماده کن.

===== پایان فلش بک====

رابستن دوان دوان خودشو به حموم میرسونه.
رابستن با خودش: کی جای این تابلو ها رو عوض کرده؟ امروز صبح که برعکس بود!
در کسری از ثانیه تابلوی حموم جادوگران و ساحران رو عوض کرده تا مبادا افراد آسلامی درون تالار دچار اشتباه شوند و در همون لحظه لرد جامعه هم از راه رسیده و همین که میاد وارد حموم بشه صدای جیغ و دادی بس مخوف از داخل حموم شنیده میشه و به دنبالش بلیز از بالا سر لرد عبور کرده و محکم به دیواری پشتی برخورد کرده!
بلیز: من چی کاره بیدم؟

لرد : به چه جرئتی به مرگخوارای من در حمام حمله میکنید .. آیییی نفس کش!
لرد یک خیز برداشته و به درون حموم پریده و رابستن هم به دنبالش رفته! و در همون لحظه فیلچ از راه رسیده و چشمش به تابلو ها افتاده و با خشم جای تابلوی جادوگران و ساحران رو دوباره عوض کرده!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۷ ۱۵:۲۹:۴۸
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۷ ۱۵:۳۶:۲۹



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
داستان جدید

قطرات باران به شدت بر شیشه های تالار برخورد می کرد و گاه صدای رعد وبرقی شنیده می شد . ملت اسلی داخل تالار گرم در کنار شومینه نشسته و هر یک کاری انجام می دادند ، در همین لحظه در تالار باز شد و بلیز با لباسی سر تا پا گل آلود وارد تالار شد .
بلا با عصبانیت : برو بیرون ....رودولف همین الآن این جارو تمیز کرده بود چقدر شماها چیزید .
بدین ترتیب بلیز با قلبی شکسته از تالار بیرون رفت ، امشب قرار بود لرد به تالار تشریف فرما شوند و همگی کار تالار تکانی را شروع کرده بودند و و از این رو کار تمیز نمودن فضای سبز تالار به بلیز محول گشته بود و بلیز به دلیل بارش باران به این شکل درآمده بود ، رودولف علاوه بر شستن کف تالار، با دستان ماهر و باتجربه ی خویش غذایی در شان لرد پخته بود ، آنی مونی و رابستن شیشه ها رو مورد عنایت قرار داده بودند ، ایگور، ایوان و سالازار هم کار گردگیری وسایل ارزشمند تالار را برعهده داشتند و ساحره های گرانقدر هم سخت ترین کار رابر عهده گرفته بودند ، نظارت بر اجرای تالار تکانی ! به هر حال هر کاری مسئولی می خواهد وچه کسی به از ساحره ها ؟
بلا : هوی رابستن بالای شیشه ها هنوز کثیفه ! ایگور وسالازار با اون ریشاتون افتادین به جون وسالی تالار ؟ یالا همه رو دوباره بشورین !
سپس کنار ارامینتا می شینه تا نتایج بازی ارزشی اسم فامیل رو با حرف( ر) مرور کنه .
آرامینتا : اسم ؟
بلا : رودولف .
آرامینتا : رودولف .
شترق !
آرامینتا در حالی که دستش رو روی صورت قرمز شده ش گذاشته با قلبی آکنده از اندوه : چرا می زنی ؟
بلا : بار آخرت باشه که اسم شوهر منو به زبون میاری .
آنی مونی : کار تمام شد خواهر بلا . حال چه کنیم ؟
بلا قصد در پاسخ دادن به برادر آنی مونی برآمد که به ناگه موهایش توسط شخص آرامینتا کشیده گشت و راهی جز جیغ بکشیدن نیافت و به فریاد فرمود : یا ایها الاسلی ! به کمک من بشتابید که پیروزی نزدیک است.
اما مردمان اسلی که از دو شخص یعنی آرامینتا در خانه ی ریدل و بلاتریکس در تالار اسلایترین به دلیل بیگاری کشیدنشان کینه بر دل داشتند بر دعوای دو خواهر دامن بزدند و گفتار های از قبیل : مشت اول هزار ، موهاشو بکش ، چشمشو درآر ، با کله برو وسط دماغش و...بر سر آن دو نازل بفرمودند .
از اون ور بلیز که در تالار را پشت سرش می بست با خودش گفت : این طوری جواب زحمات آدمو می دن ، بعد به سمت حمام راه افتاد .

فلش بک ، یک هفته قبل .
بلیز تو فکرش : رودولف دیگه جرات کرده جلوی لرد بهم تیکه میندازه یکم این رودولف رو کنف کنیم خوبه .
. سپس جای تابلوهای مونث ومذکر حمام را با هم عوض کرد .سپس به تالار بازگشته و با برادر رودولف به صحبت بپرداخته بود بلیز به رودولف : اه چقدر بو می دی رودولف برو حموم دیگه ...ناسلامتی باید برای استقبال لرد تمیز و خوشگل باشی . آفرین پسر خوب ، برو حموم .
وجدان بلیز :
بدین ترتیب رودولف داخل حمام خواهران گشت و بلاتریکس را با لباسی نامناسب وغیر آسلامی مشاهده نمود . بلارتیکس با رویت رودولف او را تا یک هفته فلج بکرد تا دیگر از این غلطا نکند .
رودولف :
پایان فلش بک

فلش بکی دیگر ، یک ماه قبل .
رابستن تو فکرش : تالارخیلی آسلامی شده ، باید یه تنوعی توش حاصل کنیم . سپس نامه ای بدین مضمون از زبان دامبل مدیر مدرسه نوشت :
با سلام وعرض ادب خدمت خانم بلاتریکس لسترنج ناظر تالار اسلایترین .
از این رو که هاگوارتز قصد دارد مکانی را برای اقامت مسافران در نظر گیرد و ازاین رو کسب درآمد بنماید و از طریق پولش بتواند عیدی اساتید را بردازد تاسر وصدایشان بخوابد ، خواهشمندیم حمام خواهران و برادران را در یک مکان و مختلط بنمایید تا جا برای تاسیس کاروان سرا وجود داشته باشد .

رابستن زیر نامه را با امضای دامبل تمام و آن را به دست بگرفت وبه تالار برد وچون بلاتریکس را مشاهده نمود نامه را به وی داد وفرمود : این نامه را دامبلی به بنده داد تا به شوما تقدیم بنمایم . اما بلاتریکس که مشکوک گشته بود نامه را انگشت نگاری کرده و پس از این که متوجه این قضیه شده که رابستن این نامه را نوشته وی را تا یک هفته فلج نمود .
رابستن :
پایان فلش بک

بازگشت به زمان حال
بلیز با اعصابی داغان وارد حمامی شد که بر بالایش تابلویی به علامت مذکریت نصب گشته بود ( زیر نویس : از یک هفته قبل تابلوها به همین شکل باقی مانده بود یعنی این که حمام خواهران دارای تابلوی مذکریت وحمام برادران داری تبلوی خواهران بود ویا به شکلی دیگر : بلیز داخل حمام خواهران شد و به نوعی دیگر : بی ناموسی )

ادامه دارد :


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۷ ۱۳:۳۵:۳۳



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۵

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
کسی محکم به سر و صورت توبیاس میکوبید.توبیاس چشمانش را باز کرد تا ببیند چه کسی اینطور عاشقانه او را مورد نوازش قرار داده است!یکی گل گوشتخوار در حالی که کت فراک پوشیده بود با بی اعتمادی نگاهی به توبیاس کرد و گفت:نون؟
توبیاس:چی میگه این آخه!
توبیاس نگاهی به دور و اطرافش انداخت.هنوز در معده بود.کشتی ها از این سو به آن سو میرفتن و عده ای از گل های گوشتخوار که لباس ملوانی به تن داشتند بسته هایی را به درون کشتی های پهلو گرفته میبردند.
گل گوشتخوار دوباره با سوءظن پرسید:نووون؟
توبیاس در فکر بود که برای فهمیدن زبان این گل نفهم چکار کند که گل دیگری به او نزدیک شد.
گل گوشتخوار یکی از برگ هایش را برایش تکان داد و گفت:سلام.مثل اینکه هوا گرم بود یه لحظه خوابت برد.دیدم داشتی چه خوابی میدیدی!فکر کردی بقیه رفقات هم اومدن اینجا؟نه از این خبرا نیست.حالا اینجا چیکار داری؟
توبیاس یک لحظه با خود گفت:تو از کجا فهمیدی من چه خوابی میدیدم!اینجا دیگه چه خراب شده ایه بابا!
و بعد ادامه داد:اول از همه میخوام بدونم این یارو چی میگه.
گل گوشتخوار نگاهی به توبیاس کرد و گفت:اونم میپسره اینجا چیکار داری.
توبیاس نگاهی به کشتی و ملوان ها انداخت و گفت:خوب من اومدم دنبال آنی مونی.گفتن اینجا میتونم پیداش کنم.
گل گوشتخوار دوم شروع به صحبت با گل فراک پوشیده کرد و بعد از چند ثانیه نون نون کردن شروع به زیر و رو کردن ورق هایی کرد که در دستش بود.
گل گوشتخوار:خوب بذار ببینم...آنی مونی...آره اینجا بود.فکر میکنم با کشتی قبلی بارگیری شد!!!
توبیاس اندکی کف میکند!: بارگیری دیگه چیه.چه خبره منو هی از این ور پاس میدین اون ور؟مگه اومدم اداره دولتی!
توبیاس دستی به سرش کشید و ادامه داد:حالا باید چطوری پیداش کنم؟کجا فرستادینش.
گل گوشتخوار گفت:نون!
توبیاس:
گل گوشتخوار:اهان یادم نبود تو نمیفهمی ما چی میگیم.گفتم باید سوار یکی از همین کشتی ها بشی.بری به سمت بندر.اگر شانس بیاری میتونی رفیقت رو قبل از اینکه هضم و دفع بشه پیدا کنی!!
توبیاس نگاهی به کشتی ها کرد که در کنار بندر پهلو گرفته بودند.چندتایی هم در دریای سبز رنگ در حرکت بودند.توبیاس میخواست سوار یکی از همان کشتی ها بشود که نگاهش به موتور جت آبی بی نهایت مردن افتاد!
کسی از پشت به شانه توبیاس دست زد.توبیاس برگشت و گل گوشتخواری را دید که لباس کارگری پوشیده بود.او برگه ای به توبیاس داد و رفت.بر روی برگه نوشته شده بود:
مشتری گرامی
هزینه کرایه این وسیله برای هر ساعت پنجاه گالیون است.در صورت سوار شدن این مبلغ به صورت آنلاین از شماره حساب شما کسر خواهد شد!

توبیاس لحظه ای به این موضوع فکر کر که آیا آنی مونی کلاً پنجاه گالیون می ارزد یا نه!ولی به یاد آورد که اگر بدون آنی مونی برگردد باید با خشم زیبا و پر جذبه لرد روبرو شود.به همین دلیل بدون هدر دادن وقت سوار موتور جت شد و دنبال یکی از کشتی ها راه افتاد تا خود را قبل از آنکه انی مونی هضم و دفع شود به بندر برساند!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۶ ۱۳:۲۷:۳۷
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۶ ۱۳:۳۱:۰۴


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
توبیاس دهنش وا رفته بود!
آنی مونی در حالی که عریان ( بی ناموس نشه باز ! ) در کنار عده ای دیگر از آدمیزاد ها اییستاده بود ، عرق از صورتش به پایین میریخت...
یک گل گوشتخوار ، با کت و شلواری فراک ، ایستاده بود و هر از گاهی بازوی یکی از آدمیزاد ها را امتحان یا دندان های آنها را نگاه میکرد!
و آنگا توبیاس حدس زد...
آنی مونی و عده ای دیگر ، همانند برده فروخته میشدند!
توبیاس نفس عمیقی کشید و به طرف گول گوشتخواری رفت که کت و شلوار فراک داشت و گفت: سلام ، این ها مال شما هستن؟ اینو میبینین؟ همینی که موهاش رو به هواست ، آنی مونی رو میگم دیگه! یک دست و پا چلفتیه که دومی نداره ، حالا زورش ... چغک میزنش زمین خلاصه اینکه بهتر ورش ندارین!
گول گوشتخوار : نون؟
توبیاس: ای بابا ، یکی نیست حرف های اینو ترجمه کنه؟
ناگهان گول گوشتخواری ریز جسه و چابک جلو آمد و خطاب به توبیاس گفت: بفرمایید عزیزم ، عمرتون؟
مونث بود!
این رو غریزه ی ناموسی توبیاس در سیم ثانیه احساس کرد!
توبیاس:قربونتون بشم من ، من میخوام حرف های این آقا گل گوشتخواره رو برام ترجمه کنین!
گل گوشتخوار دارای کت فراک دوباره حرفش را تکرار کرد: نون؟
گل گوشتخوار مونث: ایشون میگن: با عرض سلام ، این فردی رو که شما میگین بسی خوف قویه ، نمیدونم چرا میگین قوی نیست، ولی این آقا هنوز این برده ها رو نخریده ، و شما میتونین این رو بخرین...
و با دست به آنی مونی اشاره کرد که با نگاهی خشمگین به توبیاس چشم غره میرفت!
توبیاس به جیب هاش نگاه کرد ، دست کرد تو جیب و یک گشت و دستش رو بیرون آورد ، ولی فقط مگس بود !
گل گوشتخوار: نون؟!
گل گوشتخوار مونث: ایشون میگن ، برو خدا روزیت رو یک جای دیگه حواله کنه!
توبیاس خواست جواب بدهد که ناگهان صدای جیغ و فریاد هایی از پشتش شنیده شد
به پشت سرش نگاه کرد و چشمهاش از حدقه بیرون اومد و افتاد تو آب!
پشت سرش ملت اسلی بودند که کشان کشان توسط گل گوشتخوار های قوی هیکلی کشیده میشدند...
بدر بین آنها ، بلاتریکس و رودولف و لرد ولدمورت و ایگور کارکاروف و... به چشم میخوردند!


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-------بقيه ماجرا بصورت فيلم درداخل شكم گل گوشتخوار----
-------------------------------------------------------------------------
توبياس بداخل شكم گل گوشتخوارميرود ومحكم به سطح سختي برخورد ميكند:
-
-امري داشتيد؟!
توبياس باتعجب برميخيزد وبعدازشدت حيرت دوباره روي زمين مي افتد...اودرمكان شبيه دفتراست كه يك ميزدرآن وجود دارد ويك گل گوشتخوار مونث پشت ميزنشسته واي موجود منحرفي كه ميپرسي توبياس ازكجا فهميده موجود مونث است،جوراب گل گوشتخوار صورتي است!!!
-اه...خوب راستش من براي نجات دوستم آمده ام!!!
- دوستت...آها اوني كه خيلي سروصداميكنه؟!
- خودشه!!!
-بايد بري جلوتر...سمت راست دفتر افراد خورده شده!!!
- بابا بيخيال!!!
توبياس به طرف تنهادرب موجود دراتاق ميرود ودرب رابه آرامي بازميكند وبايك راهروي بشدت بلند ودرازمواجه ميشود كه هزاران درب در كناره هاي آن وجود دارد:
- گل گوشتخواره يا مجتمع اسكان؟!
درتمام راهرو تابلوهايي بچشم ميخورد از بليز در حالتهاي مختلف...بليزنشسته،بليز بلندشده،بليزدارد ميزند توسررودولف،رودولف دارد ميزند توسربليز،بلاتريكس دارد ميزند توسرهردونفرشان وعكسهاي مشابه!!!
توبياس همچنان محواين قبيل آثار ارزشي است كه به جلوي دري ميرسد كه رويش يك تابلو زده با عنوان:
"بخش رسيدگي به افراد خورده شده"
توبياس آب دهانش راقورت ميدهد وبعد به آرامي وارد اتاق ميشود:
-نون!!!
توبياس درحالي كه چهارشاخ مانده به گل گوشتخواري كه پشت ميزنشسته خيره ميشود...گل گوشتخوار ديگري كناردست همين گل گوشتخواره نشسته كه بلافاصله شروع به ترجمه ميكند:
-ميتونم كمكتون كنم؟
- من دنبال دوستم آني موني ميگردم...
-نون؟!
-ايشون ميپرسند چه شكلي بود؟
- شبيه آني موني بود!!!
- نون!!!
-ايشون ميفرمايند اگرهميني باشه كه يك ساعته داره مخ مارو ميخوره بايد با آسانسور بري طبقه معده اونجا پيداش ميكني!!!
- همه حرفهايي كه الان زدي ترجمه همين يك كلمه بود؟
-
توبياس از اتاق خارج ميشود وبه سمت آسانسور حركت ميكند...در آسانسور عده زيادي گل گوشتخوار كت وشلوار پوشيده درحال صحبت باهمديگر به زبان نون هستند وتوبياس به هيچ عنوان هيچي نمفهمد...بالاخره توبياس وارد معده شد...يك درياچه بزرگ با مقدار زيادي كشتي كه درحال عبور ومرور بودند وعملا قيافه توبياس به يك علامت سئوال بزرگ مبدل شده بود:
-
وناگهان توبياس آني موني را ديد....


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۵ ۱:۳۴:۰۲

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
رودولف کمی من من میکنه و میگه:این چه حرکتی بود بلا؟
بلا خاک رداش رو میتکونه و در حالی که به اسلیترینی های متعجب لبخند میزنه میگه:لازم نیست شوکه بشید.بلاتروف سیبل چیزی دیده بود که درباره لرد بود.البته من به پیشگویی های اون اعتقاد ندارم ولی دیدم بهتره هرچه زودتر یه اقدامی انجام بدم.
ایوان با چوب جادوش چانه اش را خاراند و گفت:مگه بلاتروف چی دیده بود؟
سیبل قبل از اینکه بلاترکیس حرفی بزنه میگه:بلاتروف دید که لرد برای نجات آنی مونی وارد دهن گل گوشتخوار میشه و دیگه بر نمیگرده!
ملت اسلیترین:
بلاتریکس نگاهی به بقیه کرد و گفت:خوب حالا با آنی مونی چیکار کنیم؟نمیتونیم بذاریم تبدیل به انرزی درونی گل گوشتخوار بشه که!
سیبل دستی به بلاتروف کشید گفت:درسته،البته من میگم هر کی میخواد میتونه بره غیر از بلاتریکس.چون بلاتروف درباره بلاتریکس هم همین پیشبینی رو کرد!
ملت اسلیترین همه در این فکر بودند که چطور میتوانند از شر پیشگویی های بلاتروف راحت شوند.چون احتمالاً بلاتروف درباره همه همین پیشگویی را میکرد!
سیبل لحظه ای چشمش را بست و در حالی که دستش را روی گوی بلورینش فشار میداد کلماتی را زیر لب زمزمه میکرد.بعد چشمانش را باز کرد و به ایوان اشاره کرد.
ایوان: اتفاقی افتاده سیبل؟
سیبل گفت:نه فقط بلاتروف میگه اگه تو بری میتونی آنی مونی رو نجات بدی.و به احتمال چند درصد هم زنده بیرون بیای!
نگاه همه به ایوان افتاد.ایوان کمی به درو دیوار نگاه کرد تا شاید بتواند راه فراری پیدا کند.ولی هر چه گشت راه فراری میان درو دیوار پیدا نکرد پس به سختی به بلاتریکس نگاه کرد و گفت:حالا من چیکار کنم؟...نمیشه کسی داوطلب بشه؟من گناه دارم ها!
بلاتریکس: بهتره با پای خودت بری اونجا.و گرنه بلایی سرت میارم که ترجیح بدی همه تعطیلاتت رو توی شکم گل گوشتخوار بگذرونی!
ایوان که میدانست چاره ای وجود ندارد با ناراحتی تسلیم سرنوشت شومش شد و با قدم های آرام نزدیک گل گوشتخوار شد.گل گوشتخوار نگاهی به ایوان انداخت و به راحتی میشد تشخیص داد که اشتهایش دوباره باز شده است!
ایوان چشمانش را بست تا این لحظات اخر را بدون وحشت بگذراندو به طرف گل گوشتخوار نزدیک شد.گل گوشتخوار لحظه ای به ایوان نگاه کرد و بعد قیافه اش در هم رفت.کمی فکر کرد و در مقابل چشمان گرد شده اسلیترینی ها گفت:من توفیاش میخواذ!
همه:
گل گوشتخوار دوباره تکرار کرد:من توفیاش میخواذ.
اینبار همه نگاه ها به طرف توبیاس چرخید.توبیاس در حالی که صدای ضربان قلبش را میشنید گفت:ولی بلاتروف گفته بود که بلا میره توی دهن گل.یعنی من بهش پول دادم که اینو بگه....!
بلا: جدی؟
رودولف میخواست سر توبیاس را بدون فوت وقت از سرش جدا کند ولی صدای دورگه لرد همه را از جا پراند.لرد که سرپا ایستاده بود گفت:مسخره بازی بسه توبیاس.پیشنهاد میکنم زودتر با سرنوشتت روبرو بشی.
قبل از آنکه توبیسا حرکتی بکند لرد او را با طلسمی به هوا بلند کرد و با سرعت به درون دهان گل گوشتخوار فرستاد!
لرد: سعی کن زودتر آنی مونی رو بیاری بیرون عزیزم!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.