هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
فرشته عذاب، از ناکجا آباد، با سرعت عجیب غریبی پیدایش شد.
-آخ جون! عذاب!

با حرکت دست فرشته، مرگخواران همه به هم زنجیر شده و کشان کشان به سمت محلی برده شدند.

-فنر... می‌کشیمت! شک نکن... با دستان خود قطعه قطعه‌ات می‌کنیم...

فنر نمی‌دانست کجای این قضیه تقصیر اوست.

-نمی‌دونی؟ نمی‌دونی؟... بزنیم لهت کنیم مردک؟

فنریر فهمید... لاکن ترجیح می‌داد نفهمیده جلوه کند.

بالاخره متوقف شدند. در اتاقی سفید که یه در دیگر نیز در آن وجود داشت.

-خب... اون دری که می‌بینین در اتاق عذابه... نوبتی وارد می‌شین و عذابی متناسب خودتون می‌بینین. داوطلب اول کیه؟

همه نگاه‌ها به فنریر دوخته شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مرگخوارا و لرد سیاه به سر تا پای مرد نگاه کردن.
مرد لباسای کاملا سفیدی به تن داشت.
کت و شلوار سفید. کراوات سفید. حتی کفش های سفید!

- امیدواریم دامبلدور هیچوقت این رو نبینه و سعی نکنه ازش تقلید کنه.

مرگخوارا هم امیدوار بودن. چون دیدن این میزان از سفیدی به شدت براشون غیر قابل تحمل شده بود.
لرد به مرگخواراش نگاه کرد. یه پس گردنی به فنریر زد که صدای تق بلندش سر اون مرد سفیدپوش رو از روی کاغذهاش بلند کرد و اون مرد، با لرد سیاه چشم تو چشم شد.

- ما به خروج از این دنیا و بازگشت به دنیای زنده های متمایلیم.
- اینا پرونده های شماست... جناب تا...
- نه. نیست. اسم ما این نیست مردک.
- دروغگویی در مقابل فرشته سنجش اعمال؟
- تغییر اسم دادیم خب. دروغ کجا بود؟ ما به این ابهت و عظمت چرا اصلا باید بهت دروغ بگیم مردک حقیر؟

البته مرد سفید پوش الان دیگه زیادم حقیر به نظر نمیرسید. مخصوصا با ابرای سیاهی که بالای سرش جمع شده بودن صاعقه ازشون خارج میشد. مرد سفید پوش که الان زیادم مهربون به نظر نمیرسید، داد زد:
- فرشته های عذاب! سریعا بیاید و این گناهکارای بی تربیت رو از اینجا ببرید!

به نظر میرسید اون دنیا اصلا قرار نیست با لرد سیاه و مرگخوارا مهربون باشه!



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
-باز تو نظر دادی فنریر! به سمت اون شخص حرکت می کنیم یاران ما!

فنریر از اینکه اول تحقیر شد و بعد از نظرش استفاده شد احساس خنثی ای داشت. فنریر از این بابت خیلی خوشحال شد چون تا الان فقط احساس بد داشت و خنثی بود از بد بودن بهتره!

-یاران ما! چرا به نظری که دادیم توجهی نمی کنید. فرمودیم، حرکت می کنیم.

مرگخواران بعد از این که فهمیدن این نظر، نظر فنریر نیست، شروع به حرکت کردن.

فنریر در کل مسیر داشت به این موضوع فکر می کرد که نظرش با اربابش چه فرقی داشت. ولی می دونست اگه فکرش رو به زبون بیاره با هجوم مرگخوار ها رو به رو می شه برای همین در حد فکر نگه‌ش داشت.

-یاران ما...سفیدی دارد حال ما را بهم می زند...

بعد لگدی نثار فنریر کرد.
-یادمان بنداز بعد از دریافت جایزه تو را بکشیم!

فنریر فقط شانس آورد که به اون مرد رسیده بودن وگرنه بیشتر تحقیر می شد.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخواران و لردی که توسط فنریر کول شده به طرف محل خروج میرن.

-ارباب...خروج کردیم!

دور و برشونو نگاه میکنن.

سفیده. همه چی سفیده. خیلی سفیده. زیادی سفیده!

لرد سیاه از همون بالا لگدی به فنریر میزنه.
-سفید است!

فنریر هم که کور نیست...میبینه سفید است! ولی کاری از پنجه هاش بر نمیاد.

مرگخوارا توسط نیروی سفید احاطه شدن و اصلا از این وضع راضی نیستن. این وسط رودولف هم کمی اطراف رو برای یافتن یه حوری ای، پری ای، فرشته ای چیزی جستجو میکنه ولی این بار جوینده یابنده نیست و رودولف ضایع میشه.

مرگخوارا پشت سر فنریر حرکت میکنن.

-لعنت بهت...
-گرگینه ی بی عرضه...
-ببین ما رو کجا آورد!

فنریر که زیادی تحقیر شده به سمتی اشاره میکنه.
-ارباب، اونجا یه نفر وایساده...کلی کاغذ تو دستشه. بریم از اون بپرسیم چطوری میشه خارج شد.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۵:۵۵:۴۷

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- ارباب می‌تونیم کلاه سو رو بندازیم، هرجا که غیب شد همونجا می‌ریم!

مثل اینکه توی بدتری شرایط هم مرگخوارا علاقه ی خاصی به تلافی هاشون داشتن!

- ارباب می‌تونیم بچه ی رابستن رو پرت کنیم ببینیم تا کجا میره!

لرد دیگه تحمل بچه بازی‌های مرگخوارانش رو نداشت، پس خودش دست به کار شد و بخ طرف شمال غربی رهسپار شد؛ لردی بود به فکر خود و مرگخوارانش!

- مرگخوارانمان! به سمت شمال غربی می‌رویم. فنر! بیا ما رو کول کن!

فنریر، دیگه طاقت نداشت، اما اطاعت از ارباب واجب بود... خیلی واجب! پس فنر همینطور که لگدمال میشد به سمت ارباب به ره افتاد و ارباب رو کول کرد.

کمی بعد، شمال غربیِ اون دنیا!

- مرگخوارانمان! فنر مارو اشتباه آورد، می‌رویم جنوب غربیِ اون دنیا!

ارباب بسیار با ابهت بود و نمی‌تونست خودش رو مقصر نشون بده!
فنر دوباره کتک خورد و به سمت جنوب غربی حرکت کرد.

کمی بعدتر، جنوب غربیِ اون دنیا!

- مرگخوارانمان! فنر ما را گم کرد! بزنیدش!

و فنریر دوباره کتک خورد!
در این میان تام، سرش رو از بین مرگخوارا بیرون آورد.
- ارباب، میشه یه سر به اونجا که زده محل خروج بزنید ارباب؟!

مرگخواران و لرد به سمت محل مذکور به راه افتادند، اما غافل از اینکه اون دنیا هم نیروی سپید داشت و باید با آن ها روبرو می‌شدند...


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۵:۳۱:۱۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۶:۰۷:۲۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
مرگخواران همراه با اربابشان، سقوط کرده و همه مُردند!
حتی این پایان هم از پایان سری کتاب های هری پاتر بهتر بود! ولی مشکل این بود که مرگ و خورنده‌های آن، ارتباط نزدیکی به هم داشتند!
_یاران...ما مردیم!
_چی شده؟
_ولی هیچ جای نگرانی نیست...از شانس خوب شما، ما هم توی اون قالیچه بودیم و از اونجایی که ما تعداد نامحدودی جان‌پیچ داریم، پس میتونیم از این دنیا خارج و به همون دنیایی که اون سرش قرار هست از ما تقدیر و تشکر بشه بازگردیم!

مرگخواران بعد از حرف‎های لرد، همگی خوشحال شده و به رقص و پایکوبی پرداختند...به غیر از فنریر! چرا که مرگخوارن رقص و کوبیدن پایشان را روی صورت او انجام میدادند!

بعد از اینکه خوب صورت فنریر لگدمال شد، لرد چند سرفه‌ی مصنوعی کرد تا به این طریق مرگخواران دوباره به صورت موقر و خشن همیشگیشان دربیایند...سپس گفت:
_خب یاران...شروع کنیم!

مرگخوارن دوباره شروع به کوبیدن پاهایشان به صورت فنریر کردند و خوشحالی و رقص از سر گرفتند...اما با فریاد لرد، همگی سرجای خود ایستادند!
_چیکار میکنید؟
_ارباب...شما گفتین رقص و پایکوبی رو دوباره شروع کنیم!
_ما صرفا فرمودیم شروع کنید!
_خب چی رو ارباب؟

لرد آهی از ته دل کشید...چرا باید همه چیز را به مرگخوارانش توضیح میداد تا بفهمند؟ و تازه اکثرا باز هم نمیفهمیدند!
_ما فرمودیم شروع کنید....یعنی شروع به گشتن کنید...همینجوری که نمی‌تونیم برگردیم اون دنیا....باید یک راهی که به اون دنیا برسه رو پیدا کنیم!

مرگخواران نگاهی به اطرافشان کردند...به نظر میرسید سفر آنها هنوز ادامه داشت!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
از اونجایی که باد جنسیت مشخصی نداشت، هنوزم شانسی برای رودولف بود تا مخ باد رو بزنه!

- به به! بادو ببین جون بابا!

ولی باد مرگخوار بود و تقریبا تمام مرگخوارا از شخصیت رودولف خبر داشتن!
- اولن من مردم! دوما نامزد هم دارم توعم برو ته قالیچه، قمه ت روهم غلاف کن.

بلاتریکس بانویی بود بسیار خشن لطیف و رئوف القلب! اما دیگه کاسه ی صبرش لبریز شده بود.

- آواداکداورا!

یهو تمام صحنه اسلوموشن شد و طلسم خیلی آروم به سمت باد حرکت می‌کرد...
- عه اربابه! سلام ارباب! چه خبرا؟

مثل اینکه طلسم هم مرگخوار بود!
طلسم رفت و رفت و رفت تا وارد بدن باد شد.
- من طلسم مرگم. تو باید بمیری الان!
- عه واقعا؟ خب باشه!

و باد با یه تراژدیِ غمناک رهسپار دنیای باقی شد! اما این آخر ماجرا نبود، چون که باد در لحظات آخر مرگخواران رو هم به زمین زد و با خودش راهی اون دنیا کرد!

حالا مرگخواران جدای از رسیدن به اون سر دنیا، باید از اونور دنیا هم خارج می‌شدند...


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
تصویر کوچک شده


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-بانز...تو برو! شبیه خودشی. ممکنه حس همنوع دوستیش گل کنه و بیشتر به حرفت گوش کنه!

بانز کمی به گوشه قالیچه نزدیک شد. در همین حال تعدادی از مرگخواران سنگین وزن به سمت دیگر قالیچه رفتند.
حفظ تعادل مهم ترین بخش ماجرا بود.

ولی از آن جایی که در هاگوارتز فیزیک تدریس نمی شد، قالیچه باز کج شد و دادِ باد به هوا بلند شد.
-بی مقدارا! تکون نخورین. الان اربابم آسیب می بینه.

لرد سیاه لبخندی به باد زد که کاسه صبر مرگخواران را لبریز کرد!
لرد هیچوقت به آن ها لبخند نزده بود.
همیشه این شکلی بود:

سو که به توانایی قانع کردنش ایمان داشت به باد نزدیک شد.
-ببین بادی جان ...

-تو یکی اگه می تونستی قانع کنی، اخراج نمی شدی. حالا برو ته قالیچه و ازش آویزون شو. برای مرگخوارایی مثل تو جا برای نشستن نداریم. فقط می تونی ریشه های قالیچه رو بگیری و با ما بیایی.


باد بسیار پررو شده بود...


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۴:۱۷:۴۲



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-ازش متنفرم!


این نظر همه مرگخواران در آن لحظه بود و چشمان مرگخواران از این میزان از همفکری، پر از اشک شد.
ولی شانس نداشتند...
چون لرد این صحنه را دید!
-خجالت هم نمیکشن. باد رو ببینین...یه بار شد اشک تو چشاش جمع بشه؟ سبک و قوی. نه چیزی میخوره، نه غر میزنه، مرگخواریه به درد بخور و کم مصرف.

باد هی رویش زیاد میشد و مرگخواران هی از او متنفرتر.

رابستن کمربند بچه اش را روی شانه هایش سفت کرد که سقوط نکند و بلاتریکس ترسناک ترین نگاه هایش را نثار باد کرد.

ولی باد بیدی نبود که با این بادها بلرزد!

مرگخواران برای به هم نزدن تعادل، در وسط قالیچه جمع شدند.
-باید از شر این باد خلاص بشیم. یکی بره باهاش حرف بزنه و راضیش کنه بی خیال ما بشه! بذاره بره! وگرنه ارباب قید هممونو میزنه و یک ارتش بادی تشکیل میده.



ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۳:۴۹:۳۳

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.