هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
صدایی از میان جمعیت به گوش رسید:اوهوی!درو باز کن!
سیوروس که داشت فکر میکرد به این بهانه ازکدام گروه امتیاز کم کند متوجه شد که ممد مذکور اصلا هاگوارتزی نیست و از دورمشترانگ فارغ التحصیل شده.ولی این مسائل جزئی نمیتوانست جلوی سیوروس و اهداف والایش را بگیرد.برای همین علی الحساب بیست امتیاز از همه گروه ها کم و به اسلیترین اضافه کرد و بدین ترتیب ظلمی را که سالهای سال دامبلدور و مک گونگال براسلیترین روا میداشتند اندکی جبران کرد.
صدای زنگ در همچنان به گوش میرسید.کلاغ ها که از صدا کلافه شده بودند بال بال زنان بطرف در رفتند و سعی کردند آنرا باز کنند.ولی چون دست نداشتند نتوانستند و ضایع شدند و تعدادی از آنها این ضایع شدگی را تاب نیاورده و مردند.

مرگخواران که دیدند خودشان باید در را باز کنند بسیار غمگین شدند!

لینی:تو باز کن!
دافنه:من دیروز باز کردم.الان نوبت توئه.
الادورا:به نظر من لودو باز کنه.

در همین لحظه دابی برای چند ثانیه ظاهر شد و لیست همه کسانی را که طی دو دهه گذشته در باز کرده بودند نوشت و برای ثبت در تاریخ به موزه برد.

بالاخره صدای زنگ در قطع شد. در با صدای بلندی از جا کنده شد و مرلین قل خوران وارد اتاق شد.چهره عصبانی لرد سیاه در پشت در بسیار مخوف مینمود. ظاهرا لرد ترجیح داده بود به جای طلسم از مرلین پیر برای شکستن در استفاده کند.
مرلین با عجله سرگرم جمع کردن آیاتی شد که از جیب هایش بیرون ریخته و به اطراف پراکنده شده بودند.لرد سیاه وارد شد!

لینی:اوه ارباب! شما به فرارتون پایان دادین و از مخفیگاهتون خارج شدین؟


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مارمولکی بی جان و بی حال به دستان توانمند سیوروس از چنگال کلاغ رهایی پیدا می‌کنه و وسط اتاق پهن می‌شه. ملت مرگخوار سرهارو جلو میارن دور مارمولک مذکور حلقه میزنن.

- اییی! چه چندش شده. مگه کلاغم تف داره؟

سیوروس اول چشم غره ای نثار فلور که گوینده ی این جمله بود می‌کنه و بعدش با نگرانی خم می‌شه و مشغول تکون دادن دست و پای مارمولک بخت برگشته می‌شه.

- ماااااع!

یکی از مرگخوارا با مشاهده ی ور رفتنای سیوروس به آشا و کنده شدن دمش، به این حالت در میاد و کورکورانه رو زمین زانو می‌زنه و به دنبال فک گم شده ش می‌گرده. دافنه با مشاهده وضعیت موجود و سیوروس که یه نگاهش به دمی ـه که تو دستش جا مونده و یه نگاهش به مارمولک پژمرده، سریعا قبل از کم شدن 30 امتیاز از گروهش می‌گه:

- نگران نباش سیوروس! من تو یه کتاب خوندم دم مارمولک اگه بیفته عب نداره. دوباره در میاد. غصه نخور، این نشونه مرگ نیست.

- منتها یه مشکلی وجود داره! اونم اینه که دمش سمی ـه. می‌تونی قبل از اینکه بمیری بری و دستاتو بشوری! این طوری زنده موندنت رو شخصا تضمین می‌کنم.

همزمان با خارج شدن این سخنان از دهن لودو، کلاغی که آشارو میل کرده بود رو زمین میفته و جان به جان آفرین تقدیم می‌کنه. سیوروس هم که لحظه لحظه ماجرارو دنبال می‌کرد، دم رو تو حلق یکی دیگه از کلاغا می‌کنه و دوان دوان راهی ـه مرلینگاه می‌شه.

طولی نمی‌کشه که این یکی کلاغ هم می‌میره و لودو با خوش حالی و پیروزمندی جلو میاد و با افتخار دو کلاغ بی جانو رو به مرگخوارا به اهتزاز در میاره. مرگخوارا شادمان از موفقیتشون کف دست هورا راه می‌ندازن. غافل از این که سایر کلاغا که در سلامت کامل به سر می‌بردن شاهد اتفاقات اخیر بودن. چشمای کلاغا شروع به برق زدن می‌کنه و همه در یک حرکت ناگهانی و قارقارکنان، به سوی لودوی مرحوم حمله ور می‌شن.

سایر مرگخوارا:

آشا که همون لحظه به هوش اومده با دیدن لودو که از یک انسان کامل به تکه هایی گوشت از هم پاشیده تقسیم می‌شه دوباره از هوش می‌ره!

دوباره مرگخوارا:

صدای ممد مرگخواری به گوش می‌رسه که می‌گه: به هر حال هر حرکت بزرگی تلفاتی داره!

و به لودو اشاره می‌کنه. بعد از اطمینان از این که مرگخوارا منظورش از تلفات رو فهمیدن ادامه می‌ده:

- فک کنم باید دسته جمعی می‌کشتیمشون.

کلاغ‌ها که شکمشون حسابی سیر شده از باقی مانده‌های لودو فاصله می‌گیرن و پراکنده می‌شن. اما صدای زنگ در توجه همه حتی کلاغارو به خودش جلب می‌کنه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
صحرای آفریقا:

لرد سیاه: هوم!ما متوجه منظورت شدیم مرلین.زود یه قلاده بردار و بزن به گردن یکی از این تمساحا با خودمون ببریمش به جنگ لکا...

مرلین با عجله دستش را جلوی دهان لرد گذاشت و گفت:هیسسسس!ارباب! حرف زشت؟!اون پیری اسمش هکاته هست!

لرد سیاه دستی را که جلوی دهانش بود از بازو قطع کرد و در بین ناله و فریاد مرلین گفت:
-هوووم.الان که کمی بیشتر فکر کردیم به این نتیجه رسیدیم که بردن تمساح شاید سخت باشه.در این صورت باید یه جوری لکا...هکاته رو راضی کنیم بیاد اینجا و توسط تمساحا بلعیده بشه.


خانه ریدل:

خوراک آشا در حال سقوط بود که سیوروس با جهشی بلند او را روی هوا گرفت.آشا بوی سرکه میداد و اصولا کسی از بوی سرکه خوشش نمی آمد.
ظاهرا این اصول در مورد کلاغ ها صدق نمیکرد چون یکی از کلاغ ها شیرجه زد و در یک چشم به هم زدن آشا را قورت داد.

برای چند ثانیه سکوت بر فضا حکمفرما شد.

ولی سیوروس شجاع تر از این حرف ها بود.بال کلاغ را گرفت و دستش را داخل منقار کلاغ کرد و موفق شد دم آشا را بگیرد.با لحنی ملتمسانه گفت:
-بیا بیرون.تا هضمت نکرده بیا بیرون!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
خلاصه:مادربزرگ آیلین، پیرزنی بسیار خشن، مخوف و پرابهت که همیشه دسته ای کلاغ گولاخ در اطرافش پرواز میکنن و هر کس که با خواسته اش مخالفت کنه رو مورد حمله قرار میدن، به خانه ریدل اومده. لرد به همراه مرلین ترجیح میدن با این موجود روبه‌رو نشن و به سفری پژوهشی برای آگاهی از حال و روز تمساح های جنگ زده و کمک و حمایت از آن ها راهی میشن!
پیرزن مذکور ضمن سرپرستی مرگخوار ها به جون خانه ریدل افتاده و در حال نابودی اشیاء قیمتی خانه از جمله هورکراکس های لرده! نامبرده ایوان را نیز قلاده بسته و حمل میکند.
مرگخواران پی چاره ای برای رهایی از او هستن و به این نتیجه میرسن که ممکنه با تار و مار کردن زاغ ها بتونن بر این عجوزه فائق بیان از طرف دیگه لرد و مرلین تصمیم به برگشتن و کم کردن روی عجوزه کلاغ باز دارن...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و همچنان در صحرای آفریقا!

مرلین بعد از گفتن دیالوگ مربوطه که نقل قول آن در اینجا بر عهده نویسنده نیست هم چنان در حال افکت خنده شیطانی به لرد زل زده بود تا بلکه برق تاییدی بر سخنانش در آن چشمان سرخ و درشت ببیند. حتی از آن فراتر لبخندی بر لبان ناپیدای لرد.

اما ظاهرا این گردش فلک چندان بر وفق مراد مرلین نبود.
- کروشیو بر تو مرلین!چطور جرئت می کنی از سرورت بخوای چندتا پست قبلو بخونه تا متوجه این مطلب بشه؟

مرلین:اوخ! ولی ارباب این حرفی بود که خودتون زدین...واخ...نگین فراموش کردین چی گفته بودین.
- حالا کارت به جایی رسیده که سرورت رو به فراموش کاری متهم می کنی ای پیامبر دروغین؟کروشــــــــــیو!

هرچند مرلین یک پیامبر بود ولی نکته اینجاست که او پیامبر بود نه هاگرید نیمه غولی که بتواند فشار پیاپی طلسم های شکنجه لرد را تاب بیاورد.
- عفو کنید سرورم.بر این پیرمرد ببخشید. غلط نمود و مرلینی کرد یه چیزی گفت. اینو فرموده بودین تو پست لودو:
نقل قول:
میبینی که لاشه و استخوان پرنده این اطراف زیاد ریخته


چوبدستی لرد یک بار دیگر مرلین را نشانه گرفت.
- کروشیو مرلین!الان هدفت از این نقل قول چی بود؟خواستی بگی ما حافظمون ضعیفه و یادمون نمیاد چی گفتیم؟

مرلین:

خانه ریدل


بعد از رفتن هکاته جهت آماده شدن برای تشریفات پیش از خواب در اتاق نشیمن خانه ریدل یک دست رشته میان سایر مرگخواران و آیلین برای قاپیدن ظرفی که آشا به صورت سرو شده روی آن دیده میشد در گرفته بود.

لودو:بیگیرش لینی!ویــــــــــــــژ!( افکت پرتاب ظرف)

آیلین:بدینش به من بوقیا تا چشماتون خوراک امشب زاغی نشده.شایدهنوز بشه نجاتش داد.

لینی بال بال زنان ظرف را از دسترس آیلین دور نگه میداشت.
- دیگه کاری از دستت بر نمیاد آیلین.مطمئن باش روح آشا خوشحال میشه وقتی می بینه بدنش می تونه ناجی ما باشه.بغلی بگیر!
بغلی:چیو بگیرم؟
- خوراک آشا!
- چیکارش کنم؟
-بده بغلی!

ملت مرگخوار:

و بغلی دستش را دراز کرد تا ظرف آشا را بگیرد اما نه بغلی و نه لینی به این نکته توجه نداشتند که بغلی مزبور کسی جز روح مروپ گانت نیست و طبیعتا یک شبح نمی تواند چیزی را بگیرد.
لحظه ای بعد نگاه تمام مرگخواران به ظرف آشا خیره ماند که از میان روح مروپ رد شد و به سمت مقصد نامعلومی به پرواز درآمد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۲۰:۰۱:۰۵


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین

صحرای آفریقا - وسط ظهر


لرد ولدمورت به همراه مرلین کبیر وسط ظلمات صحرا دراز کشیده و از سکوت کویر و آرامش آن لذت میبردند. نسیم ملایمی با شاخه های بلند ریش مرلین بازی میکرد ...

- سرورم؟ ساعت 3 بعدازظهره! چرا آفتاب هنوز طلوع نکرده؟

- چون ما بهش اجازه ندادیم مرلین ما لردی گرمایی هستیم و ترجیح میدیم در کویری خنک لم بدهیم!

- سرورم بهتر نیست به جای بر هم زدن اکوسیستم بریم یک جایی که ذاتا خنکه ساکن شیم؟ بندگان ما الان سر و صدا راه میندازن و جو بیخود میدن که آیات ما درباره نظم حاکم بر آسمان ها و زمین ایراد داره

- چقدر ور میزنی مرلین! سکوت کن بزار استراحت کنیم. مشکلی داری برگرد پیش همون تمساحای ضدطلسم و از خنکی طبیعی هوا لذت ببر


خانه ریدل


لودو به عنوان اولین داوطلب غذا دادن به کلاغ ها آشا را برداشت و به سبک پرتاب دیسک، پس از چند دور چرخیدن دور خودش او را سمت آن ها پرتاب کرد ... کلاغ ها نیز با قدرت بدنی خارق العاده ای که تناسبی با ابعادشان نداشت با ضربه روی پا به صورت والی آن را به سمت لودو برگرداندند و آشا درست فرق سر لودو فرود آمد!

- من هیچ وقت با حیوونا خوب رابطه برقرار نمیکردم یکی دیگه این وظیفه خطیرو برعهده بگیره!

- کلاغ که نه اما من چنبار تو امامزاده ریدل به کفترا غذا دادم

کراب این را گفت و آشا را از روی زمین برداشت و آن را کف دست کت و کلفتش قرار داد و سپس پرتش کرد زیر پای کلاغ ها!

- هوووومم خوب باید مشت مشت دون پاچید واسشون ولی این یه دونه است دیگه! اگه بیشتر بود حتما جواب میداد

- بزارین من بهشون غذا بدم

روح مروپ گانت، مادر دلسوز و نمونه این را گفت و آشا را از زیر پای کلاغ ها برداشت. یک عدد قاشق که دسته ای به شکل میکی موس داشت از جیب ردایش خارج کرد و آشا را گذاشت درون آن.

- بیب بیب ... آقا کلاغه در پارکینگو بازکنه ماشین بره توش ... قام قام ... باز کن باز کن اون کوفتیو ... منقار لامصّبتو وا کن ... وا کن دیگه بی شعور

هیچ کدام از کلاغ ها کوچکترین تمایلی برای بازکردن منقارشان نداشتند. فقط یک نفر بینشان پیدا شد که عکس العملی نشان دهد، او هم به جای غذا خوردن، به عمل بعد از غذا خوردن روی آورد که روح بودن مروپ به دادش رسید و باعث شد چغلی از و عبور کرده و کف زمین فرود بیاید.


صحرای آفریقا



مرلین و لرد همچنان در سکوت به ستاره های آسمان بی ابر کویر چشم دوخته بودند.

- آه مرلین! خسته شدیم از این یکنواختی ... در عمارت خودمون هزاران برنامه متنوع داشتیم، شکنجه کردن یارانمون ... اممممم ... کروشیو زدن با مرگخوارا ... پیاده کردن طلسم شکنجه روی شماها ... و خیلی تفریحات اربابانه دیگه!

- سرورم به نظرم باید با شجاعت برگردیم به خانه ریدل و آن پیرزن را از آنجا بیرون کنیم.

- کم کم داریم به همین فکر میکنیم، باید رحم کردن به سن و سال بالای اون عجوزه رو بزاریم کنار

پرنور ترین ستاره ای که در دیدرس مرلین قرار داشت چشمکی زد و بالاخره پس از یک ماه با بیلیت تغییر گروه او از گریف به ریون موافقت شد!

- سرورم به نظرم نباید بی گدار به آب زد، باید با فراست و تفکر به جنگ برویم. باید نقطه قوت آن عجوزه یعنی کلاغ هایش را از بین ببریم.

- تو که نظرت چیز دیگه ای بود مرلین! آخرین بارت باشه از آپشن های پیامبریت مقابل ما استفاده میکنی و با خوندن ذهنمون ایده ما رو به خودمون اعلام میکنی.

- بله سرورم ... خاطرتون هست غذای اون تمساحا چی بود؟


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لودو که تمام مدتی که هکاته و آیلین مشغول سخنرانی بودن دست به سینه وایساده بود و مدام با عصبانیت نفسشو از سینه بیرون میداد، بالاخره اختیار خودشو از کف میده و وسط حرف آیلین (و نه هکاته. چون از عواقبش می ترسه) میپره.

- بازم یکی دیگه گرفتیم! ولی این یکـ...

- میگم آیلین فکر نمیکنی مادربزرگ خسته شدن؟ از وقت خوابشون گذشته پوستشون چروک بر میداره.

بعدش سرشو به آیلین اخمو که نطقش کور شده نزدیک میکنه و زمزمه کنان میگه:

- بذار این کلاغای لامصب کوفت کنن این درد بی درمونو تا از شرشون خلاص شیم دیگه.

آیلین با بدخلقی دست از صحبت درباره ی کلاغای متعددی که خریداری شده بود و همگی از دم و به لطف آشای مهربان جان به جان آفرین تسلیم کرده بودن برمیداره. هکاته هم از جاش بلند میشه و در حالیکه مدام زیر لب غرغر میکنه که با این بی خوابی ـه بوجود اومده، چه آسیب هایی که به پوست صاف و نرمش وارد نمیشه، راهشو میکشه و میره که بره.

لودو با حسرت نگاهی به آشای مهیا شده برای شام کلاغا میندازه و چند قدم پشت سر هکاته جلو میاد و فریاد میزنه:

- کلاغاتون چی؟ گرسنه میمونن. ما خوش نداریم با مهمونامون اینطوری رفتار کنـ...

- مهمون؟

لودو آب دهنشو قورت میده و میپرسه: صابخونه؟

الا که اوضاع رو بحرانی میبینه سریع خودشو میندازه وسط و میگه:

- یادتونه از اپ های گوشی خوشتون اومده بود؟ میخواین بیشتر براتون توضیح بدم؟

هکاته علی رغم میل باطینش موضوع بحث با لودو رو فراموش میکنه و اونکه خواب رو در این لحظه بر هرچیزی ارجح تر میدونه دستشو به نشونه مخالفت بالا میاره و میره سراغ موضوع اصلی.

- نمیدونم این کلاغا عادت ندارن بشون غذا بدیم. خودشون میرن پیدا میکنن. میتونین امتحان کنین ببینین میخورن یا نه. فظ!

دافنه بعد از اطمینان از رفتن هکاته به سمت بقیه برمیگرده و میپرسه: امتحان کنیم؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
مورفین صاف وایستاده بود و دستاش رو پشتش گذاشته بود. سرشو بالا برد و با یه اهممم اهممم صداشو صاف کرد:
- گروه شرود بچه های مادربزرگ تقدیم میکند!

مرگخواران:
- کلاغِ مـــــادر بزرگه / عجب سر و صدایی داره
کلاغِ مـــــادر بزرکه / عجب نوک تیزی داره
کلاغِ مـــــادر بزرگه / پرای زاغی داره ( رنگ زاغی) ... ( اسمایلی بچه های گروه سرود)


همین طور که هکاته روی صندلی لرد نشسته بود و با لبخندی که روی شیطان رو هم کم میکرد به بخت برگشته های خانه ی ریدل نگاه می کرد، آن ها در حال خوندن شعری بودن که به دستور خودِ شخصِ هکاته سروده شده بود.
- خب بسته! خسته شدم ... تختمو آماده کنین.

ایلین با دستپاچگی گفت: اِ مادربزرگ کجا به این زودی؟ ... شام نمیخورین؟ ... کلاغاتون شام نمیخورن. بذارین لودو براتون آش درست کرده، بگم بیاد. لـــــــــــــودو! آشا رو بیار!

- نه میل ندارم. میخوام بخوابم. کلاغامم خودشون غذاشونو پیدا میکنن ... وقتمو نگیر، من ساعت خوابم کم بشه پوستم خراب میشه.

ملت مرگخوار نگاهی به صورت پر چین و چروک و کک و مکی هکاته که فسیل رو تداعی می کرد انداختن و گفتن:
- بله! ... حق باشماست!

لودو با یه سینی که روش به سبک این رستوران خارجی ها یه در گنده ی نقره ای که اسمشم نمیدونم گذاشته بود، در حالی که روی دستش یه حوله ی سفید انداخته بود وارد شد و گفت:
- مادمازل! ... بفرمایین!

سینی رو، رو به روی هکاته روی میزی قرار داد. در آن را برداشت و گفت:
- برای کلاغاتون!

مرگخواران:

هکاته:

ایلین:

کلاغ ها: قــــــــــــوار! قــــــــــــوار! ( ســــــــــــــــــــــــــــــو دلیشز!)

آشای آفتاب پرست در حالی که زانوهایش را بغل کرده بود و از دهانش کف زده بود بیرون، کف سینی به خواب رفته بود.

ایلین: ***** ! .... **************! .... ******** ****** *! (سانسور شده) .... چی کار کردی با خواهرم؟ کشتیش؟ به همین راحتی؟

لودو: نه! فقط یکم گذاشتم تو سرکه بخوابه گوشتش نرم بشه!

- اون که شنا بلد نیست! ... آبجی؟ پاشو آبجی! ... نمیر آبجی!

همین طور که ایلین بالای سر آشا وایستاده بود و با دو انگشت سبابش، سعی داشت سرکه ی پر شده تو ریه های آشا رو خالی کنه، لودو دم گوش سیسرون گفت:
- الِکی گفتم! ... بهش مرگ موش دادم کلاغا بخورنش بمیرن!

هکاته که با بی حوصلگی نظارگر ماجرا بود گفت:
- ایلین این کیه؟

- خواهرم ننه! ... نوته ننه! ... دختر دختر ننه! ... آفتاب پرسته ننه!

- خب من تمام قوم و خویشمون رو با کلاغاشون میشناسم! ... این که کلاغ نداره!

- کلاغش مرد! ... بچه بود، پر و پاهاشو بست پرت کرد تو دریاچه! ... گفت کریس انجل میاد نجاتش میده!

- خب یکی دیگه میگرفتین واسش!

- خب اونم مرد! ... اونم وقتی بچه بود، بالاشو کند، دو تا بادکنک رو توش پشم ریخت، چسبوند بهش، بعد از 100 طبقه پرت کرد پایین، گفت پشم سبک تر از پره، راحتتر پرواز میکنه!

- خب یکی دیگه میگرفتین!

- گرفتیم! ... اونم وقتی بچه بود، برد حموم بعد اومد با سشوار خشک کرد، فرداش بیدار شدیم دیدیم کلاغه خشک شده مرده!


نیم ساعت بعد

- بازم گرفتیم! ... فقط وقتی بچه بود، بسته بودش به یه توپ، باهاش وسطی بازی میکرد. میگفت اینجوری وقتی توپ بخوره به کسی، میگه قار و اون وقت کسی نمیتونه جرزنی بکه بگه توپ بهم نخورد. آخرش توپ افتاد تو خیابون ماشین از روش رد شد.


ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۳ ۱۵:۴۱:۲۴
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۳ ۱۵:۴۴:۳۰
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۳ ۱۵:۵۴:۰۶

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۵۶ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
آنچه گذشت: مادربزرگ آیلین، پیرزنی بسیار خشن، مخوف و پرابهت که همیشه دسته ای کلاغ گولاخ در اطرافش پرواز میکنن و هر کس که با خواسته اش مخالفت کنه رو مورد حمله قرار میدن، به خانه ریدل اومده. لرد به همراه مرلین ترجیح میدن با این موجود روبه‌رو نشن و به سفری پژوهشی برای آگاهی از حال و روز تمساح های جنگ زده و کمک و حمایت از آن ها راهی میشن!
پیرزن مذکور ضمن سرپرستی مرگخوار ها به جون خانه ریدل افتاده و در حال نابودی اشیاء قیمتی خانه از جمله هورکراکس های لرده! نامبرده ایوان را نیز قلاده بسته و حمل میکند.
مرگخواران پی چاره ای برای رهایی از او هستن و به این نتیجه میرسن که ممکنه با تار و مار کردن زاغ ها بتونن بر این عجوزه فائق بیان!

_____________________



تمساح جادویی خرامان خرامان افتان و خیزان به سبکی که همه ی تمساح ها به سمت طعمه حرکت میکنند به سمت لرد ولدمورت و مرلین کبیر گام برمیداشت حرکت میکرد.
مرلین به پاچه اربابش چنگ زده بود و متفرق نمیشد و میگریست ...

- ارباب ما هی گفتیم شخصیت پردازیمون مشکل داره ها مرلین کبیر که گریه نمیکرد آخه ... ما شخصیتمونو خیلی بد شناسوندیم

لرد بدون این که عکس العملی به حرف مرلین نشان دهد چوبدستی کشید و شروع به شلیک طلسم به سمت تمساح کرد ... اخگرهای رنگارنگ یکی پس از دیگری به پوست سخت و جادویی تمساح برخورد میکرد و منحرف میشد! لرد با چهره ای برافروخته به تمساحی که به دو متریشان رسیده بود خیره شد و فریاد زد: آواداکداورا!

طلسم لرد به بدن تمساح برخورد کرد اما بدون کوچکترین اثری روی او صاف برگشت و خورد وسط دو ابروی مرلین و او را از پای درآورد! اما خوب به هر حال جادوگری گفته اند و پیامبری گفته اند و مرلین با بقیه فرق دارد و مورد لطف و رحمت است و نمیشود که بمیرد همینطوری، بلافاصله نسخه جدیدی از مرلین خلق شده و وارد شد و در اولین اقدام پس از عضویت مشغول پرکردن فرم مرگخواری شد

تمساح دیگر فاصله ای با لرد سیاه نداشت و می توانست او و پیامبر را یک لقمه ی چپ کند ...

- اربابا! حرکتی انجام دهید فدایتان گردم، الان است که به هلاکت کشیده شویم، آیه ای نازل شده است که همی گوید ...

قارت!

لرد در یک حرکت مخوف پایش را روی تمساح گذاشت و او را مثل مارمولک له کرد!

- چگونه این حرکت خارق العاده را انجام بدادید سرورم؟

- تن تاک تو چرا اینطور با ما حرف میزنی مرلین؟

- ریست فکتوری شده ایم سرورم!

- خوب مرلین، این پژوهش رو در همین جا به پایان میرسونیم ... این موجودات ضدطلسم از هر خطری جز ما جان سالم به در خواهند برد و از نظر تغذیه هم مشکلی ندارن و میبینی که لاشه و استخوان پرنده این اطراف زیاد ریخته! بهتره آپارات کنیم و پژوهشی تازه رو در پیش بگیریم


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۹۳

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
اونور:

در دورترین نقطه ی خانه ریدل به اتاق لرد، جمعی از مرگخواران دور میزی نشسته بودن و برای اینکه روشنایی اتاق توجه کسی رو به خودش جلب نکنه، از نور شمع (و نه ورد لوموس) برای روشن کردن اتاق کمک گرفته بودن.

- بیاین یکم عمیق تر فکر کنیم، هرکسی نقطه ضعفی داره. هکاته هم داره! فقط کافیه پیداش کنیم. هرکس هرچی به ذهنش میرسه بریزه رو میز.

فلور اینو میگه و قلم پرو روی کاغذپوستی ای که وسط میزه میذاره تا هرکس میخواد برش داره و به ترتیب نقطه ضعفارو یادداشت کنن اما دست هیچ کس به سمت جلو حرکت نمیکنه.

رز با درموندگی همینطور که به صفحه خالی کاغذپوستی زل زده میگه:

- هنوز یه روزم نشده که اومده. چه انتظاری ازمون داری؟

الادورا که تمام مدت دستش تو جیبش بود که مبادا کسی بخواد چپ به گوشیش نگاه کنه، در همون حالت میگه:

- دقت کردین تمام حمله های مادربزرگ از سمت کلاغاش اتفاق افتـ...

- درسته همینه! باید اونارو مسموم کنیم! اونوخ اون بی دفاع و تسلیم ما میشه.

الادورا چینی به صورتش میده و میگه: منم داشتم همینو میگفتم!

قبل از اینکه بخواد کل کلی بین الادورا و لودو در بگیره و کسی بخواد بپرسه که یعنی هکاته قدرت نهفته دیگه نداره که با کشتن کلاغا همه چی تموم شه، صدای فریاد مادربزرگ از دور به گوششون میرسه. همگی آب دهنشونو قورت میدن و گوشاشونو تیز میکنن که از شنیده شون مطمئن شن.

با بلند شدن فریاد بعدی که بسیار بلندتر از قبلی ـه، فلور سریع خم میشه و کاغذپوستیارو جمع میکنه، رز فوت فوت کنان شمعارو خاموش میکنه و لحظه ی بعد همگی در تردد عبور از اتاق و رسوندن خودشون به هکاته بودن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۴:۱۳ دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
آیلین، به سانِ میک میک(!) ، جلوی مادربزرگ ظاهر شد. سعی کرد آرامش خود را حفظ کند.لاشه ی ایوان زیر پای مادربزرگ، پر پر می زد!

-چی شده نن جون؟امری داشتین؟
-یه قلاده ی آهنی می خوام.از این پسره خیلی خوشم اومده.می خوام همه جا باهام باشه.
-نن جون گناه داره...
-حرف نباشه!

و در همان لحظه، دو تا ضربه ی آرام به دنده ی ایوان زد که باعث شد از هوش برود.سپس نگاهی به اطرافش انداخت.خال گوشتالوی زیر گردنش را خاراند و با قاطعیت گفت:

-از دکوراسیون این جا اصلا خوشم نمیاد!این ستون این جا اضافیه...
-نن جون اگه این ستون رو برداریم سقف می ریزه!
-حرف نباشه! هر چی من می گم همونه!
-چشم نن جون...

مادربزرگ طول سالن پذیرایی را طی کرد تا به قفسه عتیقه جات رسید.نگاهی به وسیله های بنجل درون آن انداخت.
-آیلین!این چیه؟
-اون؟ اون قدیمی ترین چوب جاروی کشف شده در تاریخ بشریت هست.
-به درد نمی خوره!

با یک تکان ساده چوب دستی، چوب جارو ذوب شد.آیلین در حال غش کردن بود.به این نتیجه رسید که جذبه و قدرت مادربزرگ،اثراتی به مراتب بدتر از کروشیوی ارباب فقیدش دارد! داشت با خود فکر می کرد که چه استراتژی ای می تواند وجود داشته باشد که مادربزرگش را از خانه دک کند.وقتی به خود آمد که مادر بزرگ نیمی از اشیای درون قفسه را ذوب کرده بود و نوبت رسید به...

-آیلین!این چیه؟

و دستان چروکیده اما قدرتمندش را به سمت یک فنجان دراز کرد که بر روی آن عکس یک گورکن نقش بسته بود.

-چیزی نیست! بدینش به من!
-همون جا وایسا و تکون نخور!هر کاریش می کنم ذوب نمی شه!اممم...به نظر جنس به درد بخوریه.ازش خوشم اومده.با خودم می برمش.به درد شما نمی خوره.

ایوان و روح درون فنجان به طور همزمان:


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۶ ۵:۵۶:۳۶

خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.