مورفین صاف وایستاده بود و دستاش رو پشتش گذاشته بود. سرشو بالا برد و با یه اهممم اهممم صداشو صاف کرد:
- گروه شرود بچه های مادربزرگ تقدیم میکند!
مرگخواران:
- کلاغِ مـــــادر بزرگه / عجب سر و صدایی داره
کلاغِ مـــــادر بزرکه / عجب نوک تیزی داره
کلاغِ مـــــادر بزرگه / پرای زاغی داره ( رنگ زاغی) ... ( اسمایلی بچه های گروه سرود)
همین طور که هکاته روی صندلی لرد نشسته بود و با لبخندی که روی شیطان رو هم کم میکرد به بخت برگشته های خانه ی ریدل نگاه می کرد، آن ها در حال خوندن شعری بودن که به دستور خودِ شخصِ هکاته سروده شده بود.
- خب بسته! خسته شدم
... تختمو آماده کنین.
ایلین با دستپاچگی گفت: اِ مادربزرگ کجا به این زودی؟ ... شام نمیخورین؟ ... کلاغاتون شام نمیخورن. بذارین لودو براتون آش درست کرده، بگم بیاد. لـــــــــــــودو! آشا رو بیار!
- نه میل ندارم. میخوام بخوابم. کلاغامم خودشون غذاشونو پیدا میکنن ... وقتمو نگیر، من ساعت خوابم کم بشه پوستم خراب میشه.
ملت مرگخوار نگاهی به صورت پر چین و چروک و کک و مکی هکاته که فسیل رو تداعی می کرد انداختن و گفتن:
- بله! ... حق باشماست!
لودو با یه سینی که روش به سبک این رستوران خارجی ها یه در گنده ی نقره ای که اسمشم نمیدونم گذاشته بود، در حالی که روی دستش یه حوله ی سفید انداخته بود وارد شد و گفت:
- مادمازل! ... بفرمایین!
سینی رو، رو به روی هکاته روی میزی قرار داد. در آن را برداشت و گفت:
- برای کلاغاتون!
مرگخواران:
هکاته:
ایلین:
کلاغ ها: قــــــــــــوار! قــــــــــــوار! ( ســــــــــــــــــــــــــــــو دلیشز!)
آشای آفتاب پرست در حالی که زانوهایش را بغل کرده بود و از دهانش کف زده بود بیرون، کف سینی به خواب رفته بود.
ایلین: ***** ! .... **************! .... ******** ****** *!
(سانسور شده) .... چی کار کردی با خواهرم؟ کشتیش؟ به همین راحتی؟
لودو: نه! فقط یکم گذاشتم تو سرکه بخوابه گوشتش نرم بشه!
- اون که شنا بلد نیست!
... آبجی؟ پاشو آبجی! ... نمیر آبجی!
همین طور که ایلین بالای سر آشا وایستاده بود و با دو انگشت سبابش، سعی داشت سرکه ی پر شده تو ریه های آشا رو خالی کنه، لودو دم گوش سیسرون گفت:
- الِکی گفتم! ... بهش مرگ موش دادم کلاغا بخورنش بمیرن!
هکاته که با بی حوصلگی نظارگر ماجرا بود گفت:
- ایلین این کیه؟
- خواهرم ننه! ... نوته ننه! ... دختر دختر ننه! ... آفتاب پرسته ننه!
- خب من تمام قوم و خویشمون رو با کلاغاشون میشناسم! ... این که کلاغ نداره!
- کلاغش مرد! ... بچه بود، پر و پاهاشو بست پرت کرد تو دریاچه! ... گفت کریس انجل میاد نجاتش میده!
- خب یکی دیگه میگرفتین واسش!
- خب اونم مرد! ... اونم وقتی بچه بود، بالاشو کند، دو تا بادکنک رو توش پشم ریخت، چسبوند بهش، بعد از 100 طبقه پرت کرد پایین، گفت پشم سبک تر از پره، راحتتر پرواز میکنه!
- خب یکی دیگه میگرفتین!
- گرفتیم! ... اونم وقتی بچه بود، برد حموم بعد اومد با سشوار خشک کرد، فرداش بیدار شدیم دیدیم کلاغه خشک شده مرده!
نیم ساعت بعد- بازم گرفتیم! ... فقط وقتی بچه بود، بسته بودش به یه توپ، باهاش وسطی بازی میکرد. میگفت اینجوری وقتی توپ بخوره به کسی، میگه قار و اون وقت کسی نمیتونه جرزنی بکه بگه توپ بهم نخورد. آخرش توپ افتاد تو خیابون ماشین از روش رد شد.