خلاصه:
لرد سیاه و مرگخوارا هزارتویی ساختن. ولی وزارتخونه مسئولی فرستاده که به لرد اطلاع بده که این هزارتو باید خراب بشه. سیوروس و رودولف و خانم مسئول به اتاق لرد می رن که این موضوع رو بهش اطلاع بدن.
******
ـ درود بر ارباب!
سیوروس با چهره ای درمانده داخل شد و پس از انکه رودولف و سپس خانم مسئول با قر و اطوار وارد اتاق شدند در را بست.
ـ چه کردی سیوروس؟برایمان سیر تا پیاز تعریف کن!
سیوروس از سیر تا پیاز ماجرا را برای ارباب تعریف کرد.انگاه با انزجار به خانوم مسئول که لبخندی به پهنای صورتش به لب داشت اشاره کرد تا اورا معرفی کند.اما خانوم مسئول خودش زحمت معرفی کشید.
-چیچلام, عچجیجم من مسئول چتید چجاچ چردن پارچ ها هچتدم بوچ, بوچ, شکلک یاهو
لرد که از نحوه صحبت کردن او منزجر شده بود تنها چشم پشتی زد.نگاهی به هیکل چوب کبریتی و نی قلیانی اش که گویی خودش بسیار به ان میبالید انداخت و سعی کرد از اینکه دستور بدهد او را بگیرند و پرس کنند و به عنوان خلال دندان نجینی استفاده کنند،خود داری کند.
ـ خب!شما میتونید امروز بعد از ظهر شروع به تخریب هزار تو کنید.نکات قابل ذکر رو هم فهرست کردیم و به سیوروس دادیم تا ضمیمه کارتون کنید.دلمان میخواد وقتی برگشته باشیم،همون قصر با شکوه،پراباهت و خوفناکمان را زیر پایمان مشاهده کنیم!
انگاه در حالی که چشمان قرمزش برق میزد با حالتی مرموز گفت:
وگرنه شما را هم با نجینی به پیک نیک خواهیم فرستاد!
خانوم مسئول کلیپسش را صاف کرد و با عشوه غرولند کرد:
چه حرفا میجنی ها عجیجم!ناچونم بچگنه کی چواپ میته؟
انگاه یک کپه از کاکل جلوی صورتش را با نارضایتی به طرفی دیگر از صورتش هل داد.
لرد نمیدانست این دستور زبان مضحک را چه کسی ساخته است اما اگر او را گیر می اورد،هم سبیلش را دود میداد و هم دودمانش را بر باد.
او که چیزی از حرف های مسئول دستگیرش نمیشد و همچنان احساس انزجارش نسبت به او بیشتر میشد و چیزی نمانده بود که رنگ صورت رنگ پریده اش به سبزیِ سرخس های کنار تخت اربابی اش شود،گفت:
یکی حرف های این تسترال را برایمان ترجمه کند!
سیوروس با شنیدن حرف لرد رویش را به طرف رودولف برگرداند.رودولف که میدید چگونه مردانگی اش و حاصل زحمات تمام سال های قتل و کشتار و سلاخی اش یک روزه، انهم تنها با ترجمه کردن زبان دخترانه،بر باد میرود،ترجیح داده بود سکوت کند.اما اینبار دل را به دریا زد و بین "مبدل شدن به رودولف خانوم" و "مرگ"،یکی را انتخاب کرد.
ـ میگه ممکنه ناخونش...
ـ ارباب!
سر همه به طرف صدا برگشت.هکتور بود.مثل همیشه با معجون هایی اویخته از گوش و گردن و دست ویبره زنان
به اغوش ارباب میشتافت به طرف انها میدوید.به محض انکه چشم هکتور به خانم مسئول افتاد،ویبره زنان گفت:
اوه ممنونم ارباب!گفته بودم برای معجونم به یه موجود عجیب و غریب نیاز دارم.ببینم نوعی شتره؟
ـ ینی چی که جردوبرددخویلبهمتانمتبغایغعغمختهجحگچ}غالذنئاذادللنئبفیتئغ؟؟
ـ
ـ
خوشبختانه چرت و پرت های خانوم مسئول با نگاه نافذ لرد پایان یافت.باشد که دیگر کسی جرعت نکند بیش از این وقت همایونی را بگیرد.
ـ ارباب!
ـ بله هکتور؟
از انجایی که به نظر میرسید هکتور از مکانی نا کجا اباد تمام ماجرا را در همان نزدیکی و یا تقریبا بیخ گوش لرد زیر نظر دارد،با هیجان شیشه معجونی را از درون یقه ردایش بیرون کشید و گفت:
من یه معجون هزار تو خراب کن براتون درست کردم ارباب!من تمام مدت داشتم براتون معجون درست میکردم.و فک میکنم معجون خوبی از اب در اومده باشه ارباب!ایندفعه بهم اعتماد کنین ارباب!
انگاه در بحبوحه نگاه های پوکر فیس جمع،با انگشت به طرف بالای تخت ارباب...یعنی خیلی بالا تر از تخت ارباب اشاره کرد و گفت:
بقیه معجون هم اونجاست ارباب!توی اون پاتیل!دقیقا دم دستتون درست کردمش که اگه خواستین ازش استفاده کنین!
نگاه های همه بر بالای درخت خشکید.یک پاتیل معجون سیاه رنگ ،دقیقا بالای درختی که مبل راحتی لرد زیر سایه ان قرار داشت،به طرزی غیر ماهرانه بر روی بالاترین شاخه درخت،درست بین چند شاخه تکیه داده شده بود و اتش جادویی معلقی در زیر ان-درمیان فضای خالی بین شاخه ها و پاتیل روشن بود!
رودولف و سیوروس اب دهان خود را قورت دادند.سیوروس وقتی بهتر نگاه میکرد،هرجور تخمین میزد،هرلحظه ممکن بود پاتیل کج شود و پایین بیفتد.بااین حال لرد انقدر ذهنش مشغول بود که اعتنایی به ان نکرد.
ـ لازم نکرده هک!ما این مسئول رو نیاوردیم اینجا واسه هوا خوری!تازه کلی با مشقّت هم گیرش اوردیم!
ـ ولی ارباب،این یکی فرق داره ارباب!با بقیه معجون ها فرق داره.بهتون قول میدم درست عمل کنه ارباب!اصن عالیه ارباب!
ـ میگوییم نه هکتور!
هکتور همچنان از چنین و چنانِ معجون تعریف میکرد و هر لحظه هم به طرز نگران کننده ای ریشتر زلزله اش افزایش میافت.تا انکه اندک اندک زمین به لرزه افتاد.جوری که درخت ها شروع به تکان خوردن کردند.
کسی نمیدانست کی اتفاق افتاد اما ناگهان پاتیل بالای درخت مانند اجل معلق از بالای درخت به پایین پرت شد و در حالی که ماده ی قهوه ای رنگ ان در هوا پخش شد،نیمی از ان به طرزی غیر منتظره
بر سر لرد ریخت...!!