كه....
آي نفس كش.. ميكشمت .....خودم..
مايك:هو...دعوا اونم جلو در ژاندارمري؟چشمم روشن
آهاي افسر بيا اين خانمها رو بنداز يك سال حبس!
هلگا:آخه افسرت كجا بود الكي دستور ميدي؟
مايك:آخ يادم نبود..خب مگه خودم دور ازجون چلاقم؟خودم ميندازمتون آب خنك بخورين!
هلگا:بابا آخه من اومدم اينجا كار دارم اين يارو الكي ...
مايك:خب به من چه؟
هلگا:چي به من چه؟
مايك:اينكه تو اينجا چيكار داشتي!حرف مرد يكيه..حبس
هلگا:ببينم مگه تو كاراگاه نمي خواستي؟خب من ميخوام كارآگاه بشم ديگه!
مايك:ها...خو الا ايكه گفتي يعني چه؟
هلگا:يعني اينكه :بنده جز محفلم و حالا ميخوام خدمت هم بكنم و كارآگاه بشم!تازه تا حالا يه نفر هم دستگير كردم
مايك:خب اين كه گرفتي چيكاره بوده؟
هلگا:تو مدرسه پاك كنم رو بدون اجازه برداشته بود
مايك:هيچ ميدونستي استعدادت زياده؟
هلگا:خواهش ميكنم...استعداد از خودتونه!
مايك:خب از اونجايي كه با كمبود كارآگاه مواجهيم ناچارا پذيرفته ميشي
هلگا: