هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
اسنیپ با دیدن این منظره نتوانست جلوی خودش را بگیرد.
- من فکر می کنم اگر ارباب رو به بیمارستان ببریم مطمئن تر باشه نظرت با من موافق نیست هکتور؟شاید چیزی باشه که ما متوجه ش نشدیم. تو بیمارستان می تونن به علتش پی ببرن.بالاخره اونا متخصصن.

هکتور به همان شکل که لرد را سر دست بلند کرده بود به طرف اسنیپ چرخید.
- منظورت چیه سیو؟یعنی فکر می کنی من که موسس یه سازمان برای معجون سازی بودم و پدر علم معجون سازی لقب گرفتم نمی تونم به اندازه اون جوجه شفادهنده ها به مشکل ارباب پی ببرم؟ خواستی بگی اون کساییکه زیر دست من تعلیم معجون سازی دیدن از من بهتر می دونن باید چکار کنن؟یعنی حتی خود تو که تواناییت تو معجون سازیت رو به من مدیونی؟

مطمئنا اگر اسنیپ موقعیت را اضطراری نمی دانست با یک طلسم سکتوم هکتور را به چند شقه مساوی تقسیم می کرد درست مثل زمانیکه مادرش این کار را با پدرش کرده بود.هرچند پدرش به طرز غریبی باز زنده شده و حتی ازدواج کرده بود و باز هم به دست مادرش کشته شده بود اما در آن لحظه نجات جان لرد بر هرچیزی ارجح بود در نتیجه اسنیپ با تلاش زیاد موفق شد خشمش را سرکوب کند.
- نه البته که نه همکار عزیز.من فقط منظورم این بود که به این شکل ممکنه خسته بشی به ویژه اینکه الان هم چند پسته داری به شدت فسفر می سوزونی و هیجان زده ای. ممکنه سکته کنی و خودت هم بری پیش دامبلدور... هرچند ما از این شانسا نداریم. در کل فقط قصدم این بود پیشنهاد کمک داده باشم و اینکه می خوای یه مدت استراحت کن و ارباب رو برای چند دقیقه به ما بسپار. هرچند اگر تا الان زیر دست تو هورکراکس لازم نشده باشه مرلین رحم کرده!

اسنیپ جملات آخر را تقریبا زیرلب و از میان دندان های برهم فشرده بر زبان آورد. عده ای نیز به موافقت سر تکان دادند و با بیم و امید به هکتور چشم دوختند که عمیقا به فکر فرو رفته و مشخصا نصف سخنرانی اسنیپ را از دست داده بود.
- الان که فکرشو می کنم میبینم حق با توئه...بالاخره یه معجون ساز به استراحت هم نیاز داره تا بتونه بهتر به بیمارش برسه مخصوصا که اون شخص کسی مثل ارباب باشه.

مرگخواران:

هکتور با رضایت دست در جیب شنلش کرد و شیشه ای معجون صورتی رنگ درآورد.
- برای همین به فکرم رسید از اون معجون مرگی که باعث تکثیر میشه بخورم تا بتونم بقیه کارارو به چندتا هکتور دیگه بسپرم.بالاخره باید مطمئن باشم که ارباب رو به دست کسایی می سپرم که توانایی من رو در نجاتش دارن.فکر کنم یه قلپ کافیه... چندتا هکتور کفایت می کنه.

مرگخواران:


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۲ ۱۲:۱۰:۳۷


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲:۵۳ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ثانیه ها سپری می شدند و آگوستوس می لرزید. کم کم لرزشش زیاد شد و چشم هایش از حدقه بیرون زدند. خون از دهانش جاری شد و بدنش شروع به سرد شدن کرد. هکتور وحشت زده عقب کشید و آگوستوس روی زمین افتاد! هکتور ناخوداگاه چند قدم عقب رفت.
-چقدر غیر بهداشتی! ما کثیف می شیم! اصلا بی خودی مُردی. کی گفته من اهمیتی بهت می دم؟ معجون های من الان باید صرف اهداف برتر بشن. سلامتی ارباب!

آگوستوس کمی دست و پا زد...کمی جان داد و کمی هم مرد...ولی بی فایده بود. تا ارباب بود هکتور توجهی به او نمی کرد. حتی از درست کردن معجون "پیچ پا باز کنی" برای رودولف سر باز زده بود.
آگوستوس قصد فدا کردن خودش را داشت...ولی موفق نشده بود. کمی بعد خودش هم منصرف شد! بهتر بود زمانی فداکاری می کرد که حداقل لرد سیاه شاهد از خود گذشتگی اش باشد.

این بود که آگوستوس از مردن منصرف شد. و بعد از کمی داد و فریاد روحش را از مرلین که در حال عروج بود پس گرفت و در بدنش جاسازی کرد.

هکتور با نگرانی به اطراف نگاه کرد.
-ارباب کجاس؟ارباب چی شد؟ بدینش به من! ارباب به من احتیاج داره!

بعد از کمی جستجو، لرد سیاه را در آغوش بلاتریکس یافت در حالیکه رودولف پاهای لرد را گرفته بود و می کشید.
-عزیزم...خسته می شی. بده من حملشون کنم. چقدر سفت گرفتیش! بابا بدش به من این لعنتیــ ...اممم...این ارباب گرانقدر رو!

هکتور دوان دوان جلو رفت و با قدرتی مثال زدنی لرد را از بلا جدا کرد!
-ارباب رو می برم و خوبش می کنم! و وای به حال کسی که بخواد جلوی منو بگیره. شما برین دامبلو بکشین! اگه خواستین یکی دو نفرتون برای کمک به من همین جا بمونه.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
راک وود که مانند همیشه اندر طلب جواب در خود بخسبیده بود ، تمامی احتمالات ریاضی را جلویش آورد . در معادله ی پیچیده اش ، چندین متغیر غیر قابل حل داشت که باید سریعا تکلیفشان روشن می شد :

هکتور و معجون هاش
رودولف و آینده بچه هایشان !
ارباب
آلبوس ابن سکته ابن ریشو !

آگوستوس کمی جایش را تنظیم کرد . دستانش را بالا گرفت و بروی تخته ای فرضی ، شروع به نوشتن معادله اش کرد:
- اگر انتگرال هکتور رو در لیمیت تبدیلات لورنتس ضرب کنیم ، می توانیم از براکت مجذور ارباب فاکتور بگیریمش . در طرف دیگه معادله اگر منفی رودولف را به علاوه ی رادیکال دامبلدور بکنیم ....

جماعت در حال دود نگاهی پر ز التماس به مورگانا کردند که " جون هر کی دوس داری ترجمه !! " اما نمیدانستند که جملات حضرت سنگ و چوب را فقط آرتمیس فاول دوم می تواند ترجمه کند که او هم هم اکنون حضور نداشت .
ملت شهید پرور مرگخواران که برای فهم معادلات فضایی راک وود ، چندین شهید ناقابل تقدیم کرده بودند ، با پرش درجای آگوستوس به خود آمدند . اولین کلمه او ، خطاب به مورگانا بود :
- بلاتریکس ، رودولف و هکتور رو بیاریدشون . فک کنم میدونم چه جوری این چند معادله رو به سرانجام برسونم !
راک وود سرش را جلو داده بود و لبخندی از بیخ تا بیخ صورتش نمایان بود . دست هایش را به هم می مالید جوری که مرلین حاضر بود قسم بخورد از آن ها دود بلند شده است .

دقایقی بعد ، بلاتریکس با آن موهای وزوزی نامرتبش ، هکتور با بغلی از معجون هایش و رودولف که هنوز درگیر صورت بچه هایشان بود جلوی راکی ایستادند .
آگ ، ابتدا به ساکن ، سراغ بلاتریکس رفت . در دستش ، از ناکجا آباد ، ورقه ای پر از نوشته ظاهر شده بود . آرام کنار بلا رفت و نامه را جلوی صورتش گرفت :
- بخون !
بلا عینکی در ابعاد پنج در پنج برای هر عدسی اش ، از گریبان برون آورده و بر چشمانش زد . جماعت با دیدن افزایش قطر چشمان بلاتریکس به ازای خواندن هر پاراگراف ، بیشتر آن فضولیشان گل می کرد . با اتمام نامه ، شانه های بلاتریکس افتاده بودند و اشک هایش جاری شدند .ملت که برای اولین بار در عمرشان اشک های بلاتریکس را می دیدند ، گوشی های بوقی شان را که مورگانا از عالم بالا آورده بود ، در آوردند واز این صحنه دراماتیک فیلم برداری کردند. بعد از این اتفاقات ، شایعاتی به گوش رسید که عده ای هنرمند فقید ، با دیدن حضور مرگخواران پرشور در این صحنه ، درخواست ویدیو چک از مراسم تدفین خودشون کردند !

آگوستوس به سراغ هکتور رفت ... گام هایش محکم بودند و با اقتدار پیشروی می کردند . در چند سانتی هکتور ، دستش را دراز کرد و گردن هکتور را گرفت . چند ثانیه دلهره آور گذشت و ناگهان ، خودش را در آغوش هکتور رها کرد :

- هکی ؟ من حالم خیلی بده ... معجون میخوام ! یه معجون خیلی قوی که فقط از دست توانای تو برمیاد ! هکتور ... خواهش میکنم .

آگوستوس در آغوش مستاصل هکتور ناگهان تشنج کرد . بدنش لرزید و کف سفید از دهانش بیرون آمد .


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۱ ۱۸:۵۸:۲۹
ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۱ ۲۲:۱۲:۴۶

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_هکتور...برو کنار...ول کن ارباب رو...باید ببریمش سنت مانگو...
_نه...نه...من نمیزارم...نزدیک من و ارباب نیایین....
_هکتور...الان زبونم لال ارباب چیزیش میشه...باید سریع ببریمش سنت مانگو...از تسترال شیطون بیا پایین!
_برین کنار میگم...هر کی نزدیک بیاد با معجون من طرفه...این معجون رو میریزم تو دهن ارباب!
-نه...نه...باشه باشه...فقط اون معجون رو از ارباب دور کن!مرگخوارها...جلسه اضطراری داریم!

جلسه اضطراری مرگخوارها

_حالا چی کار باید بکنیم؟! ارباب داره از دست میره.

مورگانا در حالی که سعی میکرد بغضش نترکد این جمله را گفت و منتظر جواب دیگر مرگخوارها شد...
سیوروس سرانجام پس از کمی فکر کردن گفت:
_خب الان ما دوتا کار باید انجام بدیم...یکی نجات ارباب از زیر دست هکتور...و دیگری رسوندن ارباب به سنت مانگو...

رودولف که هنوز دچار افسردگی بود گفت:
_مشکل همینه...چه طوری ارباب رو از دست هکتور نجات بدیم؟! اینم یه مشکل دیگه...چرا مشکلات حل نمیشه؟!چرا اینقدر بدبختم من آخه؟!چرا باید اینقدر زندگی سخت باشه؟!پیچ خوردن پاهام بس نبود؟! حذف شدن من بس نبود؟!اصلا من دیگه تحمل ندارم...

رودولف گریه کنان از کادر اتاق خارج شد و باقی مرگخوار ها به تاسف و همدردی به حال رودولف سرشان را تکان میدادند...
لینی که چند دقیقه پیش باعث آزرده خاطر شدن رودولف شده بود،با عذاب وجدان گفت:
_رودولف راست میگه...حالا چه جوری ارباب رو از دست هکتور و معجون هاش نجات بدیم؟!
_واسه اون یه راه حلی پیدا میکنیم...ولی باید یه چیز دیگه یادمون باشه...باید یادمون باشه که آخرین دستور ارباب چی بود.

وینسنت سریعا جمله سیوروس را قطع کرد و گفت:
_سیوروس راست میگه...آخرین دستور ارباب چیز بود...چیزه...اون بود دیگه...چی بود؟!

سیوروس نگاه تندی به وینسنت کرد و گفت:
_ممنون وینسنت که حرف من رو تاید کردی...آخرین دستور و جمله ارباب این بود که "سریعا به محل اعزام بشین! وای به حالتون اگه دامبلدور سالم از سنت مانگو برگرده!" اگر مرلین نکرده ارباب چیزیشون بشه،این دستورشون به عنوان وصیت باید عملی بشه!

مرگخوار ها نگاهی به هم کردند...آنها باید اربابشان را از دست هکتور نجات داده،او را به سنت مانگو برده و دامبلدور را نابود میکردند.در ضمن باید حال رودولف را هم که خارج از ساختمان در حال داد و هوار وگله وشکایت از زمین و زمان بود،خوب میکردند!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۱ ۱۷:۲۱:۳۵



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
دست نزنین! نمیذارم! ارباب! اربابمو کجا میبرین!

صدای جیغ و داد هکتور که گریبان دران و بر سر زنان خودش را روی لرد سیاه انداخته بود توجه همه را جلب کرد. رودولف جلو رفت و در آخرین لحظه لرد سیاه را از خطر خفه شدگی نجات داد.

رودولف:بیا عقب! کشتیش که! اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟ من اون درو به تو سپرده بودم.

لینی که تازه وارد اتاق شده بود پرسید:چی شده؟!

چشمان رودولف با شنیدن این جمله از فرط حیرت گشاد شد...بعد دوباره تنگ شد و باز گشاد شد و قطرات درخشان اشک شروع به جوشیدن کردند:این...این...دیالوگ من بود! تنها دیالوگم بود. چرا این کارو با من کردی؟ حالا من چی بگم؟ تو خیلی چیزا برای گفتن داشتی! من فقط همینو داشتم!

لینی که مدتی بود از خانه ریدل دور بود و وضعیت روحی به هم ریخته رودولف و بی حوصلگیش را درک نمی کرد.پای پیچ خورده اش را نمیدید.از استاد بی رحمش خبر نداشت. شانه هایش را بالا انداخت! مرگخواران روز به روز عجیب تر میشدند!

هکتور که دید دوباره از مرکز توجه خارج شده جیغ بلند تری کشید و گفت:نمیذارم ببرینش! من به سنت مانگو اعتماد ندارم. اربابمو میکشن.خودم قصد دارم درمان های خانگی روش انجام بدم. معالجات موثر! من از بچگی آرزو داشتم ارباب زندگیشو به من مدیون باشه. ارباب به من احتیاج داره. بکشین کنار! می خوام اربابمو خوب کنم.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۱ ۱۵:۳۴:۵۰

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۵۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
بیمارستان سنت مانگو-بخش آی عین اچ (اینترنشنال عملِ حیاتی)

شفادهنده های زیادی دور یک تخت بزرگ جمع شده بودند و در حالی که عرق های رنگارنگی بر پیشانیشان نشسته بود داشتند یک عمل بسیار حیاتی را انجام میدادند.

-پنس...
-بفرمایَن!
-چاقو...
-بفرمایَن!
-گوشت کوب...
-بفر... ئه! گوشت کوب؟
-نه چیز... منظورم بُرس بود.
-برس واسه چی؟
-تو جمجمه ـش ریش گیر کرده.

شفادهنده ها با ترس و اضطراب به یکدیگر نگاه میکردند و از یکدیگر نیز به کُپه ی آچار و لوله و میخ و ریشی نگاه میکردند که از دل و روده ی دامبلدور بیرون آمده بود. به نظر در بدن دامبلدور به جای رگ و مری و نای و چیز هایی از این قبیل، وسایل تعمیرگاهی وجود داشت. این هم از نشانه های پیوند ناموفق اعضای داخلی بود. تقصیر پیرمرد که نبود، در زمان های قدیم که نمی توانستند کبد و کلیه بسازند و بگذارند جای نمونه اصلیشان!


خانه ریدل


-وینکی... آب قندت کجا شد جن کوتوله؟

سیوروس یک ابرویش را بالا انداخت و به مورگانا نگاه کرد. گفت:
-آب قند واسه چی گفتی بیاره؟ ارباب فشارش که نیفتاده بیایم بهش آب قند بدیم.
-نه بابا. گفتم آب قند بیاره بپاشیم به ارباب تا به هوش بیاد.
-

آنسو تر، هکتور داشت خیلی سریع محتویات یک پاتیل را هم میزد. به حدی که نزدیک بود با کله بیفتد توی پاتیلش!
-ارباب ارباب ارباب ارباب ارباب ارباب ارباب! زنده بمونین الان براتون معجون میاریم. ارباب بمونین. ارباب بمونین.

-هنوز جاربولانس نرسیده؟ گفتم به این جاربولانس ها اعتمادنکنین. اینا خودشون باید تو سنت مانگو بستری شن.
هر گوشه خانه ریدل پر بود از افرادی که به سرعت از طرفی به طرف دیگری میدویدند و بر سر خود میزدند. خانه ریدل در هرج و مرج فرو رفته بود.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۰ ۲۱:۳۶:۱۰
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۱ ۱۴:۱۶:۵۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
-همگی سریعا به محل اعزام بشین! وای به حالتون اگه دامبلدور سالم از سنت مانگو برگرده!

مرگخواران با عجله به سمت در خروجی خانه حرکت کردند که ناگهان... تالاپ! صدای برخورد جسمی از پشت سرشان به گوش رسید. همگی برگشته و با دهان هایی گشوده از تعجب و ترس به صحنه خیره شدند. لرد سیاه با صورت روی زمین افتاده و بیهوش شده بود.

همین لحظه، خانه شماره 12

محفلیون با چشمانی اشک بار خود را آماده می کردند تا به بیمارستان سنت مانگو بروند و از حال و روز رهبر کبیرشان آگاهی حاصل کنند.
گیدیون در حالی که گیتار قدیمی خود را در دکور می گذاشت به فلورانسو گفت:
- فلو؟ اون ردا مشکی منو ندیدی؟

فلورانسو با تعجب پرسید:
- ردای مشکی؟! میخوای چیکار؟

گید که حالا دو جفت سنج و سه عدد طبل را از کمد بیرون آورده بود گفت:
- دیگه آخراشه...

در همین لحظه سیریوس از مرلینگاه بیرون آمد و وارد اتاق نشیمن، جایی که فلو و گیدیون حضور داشتند شد.
- درست شنیدم؟ کی ردای مشکی میخواد؟
- من میخوام سیریوس.
- خجالت بکش آقا خجالت بکش... این طبل و سنج چیه؟! بذار سر جاش.

خشششش خششششش

صدا از ردای وزارتخانه سیریوس می آمد. او به سمت ردا رفت و از جیب داخلی آن دستگاه بیسیم جادویی اش را بیرون آورد و گفت:
- همه ساکت باشین. مثل اینکه خانه ریدل یه خبرایی شده.

در همین لحظه سایر محفلی ها نیز به اتاق نشیمن آمدند. سیریوس ادامه داد:
- من توی کلاه وزارت سیوروس یه شنود جادویی غیر قابل طلسم رد یابی کار گذاشتم. حساس به صحبت های مرگخوارانه. به محض اینکه اونور خبری بشه ما اینور می تونیم به صحبتاشون گوش بدیم.

محفلی ها همگی متعجب گشته و منتظر ماندند تا بشنوند مرگخواران به هم چه می گویند.

- [با ناله و فغان] ارباب؟ ارباب؟ اربااااااااااب؟
- [با زاری و شیون] آخ ارباب دیگه جواب نمیـــــــــــــده...
- برید کنار برید کنار الان یه معجون میریزم تو حلق مبارکشون به هوش میان!
- [صدایی بسیار جدی] نه هکتور! مگر اینکه دیگه نخوایم ارباب رو زنده و سالم ببینیم!
- تا حالا همشین شابقه ای نداشتیم ما اینژا! شی شوده؟
- من قبلا هم دیدم که ارباب گاهی خون دماغ میشن... اما خب نه جرئت کردم ازشون چیزی بپرسم نه هیچ وقت خودشون چیزی گفتن.
- باید ببریمشون سنت مانگو!

خششششش تق!


- ئه! چی شد سیریوس؟

سیریوس در حالی که بیسیم را تکان می داد در جواب جیمز سیریوس گفت:
- یا این بیسیم مشکل پیدا کرده یا دستگاه شنود. از ویلبرت گرفته بودم... مگه دستم بهش نرسه!

تدی گفت:
- خب... ما که داشتیم می رفتیم سنت مانگو، حالا با یه تیر دو نشون می زنیم!


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۰ ۱۸:۵۷:۰۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


چراغ گردون بالای جاروی سفید رنگ با جدیت می چرخید. صدای بوق جاربولانس تا فرسخ ها دور تر شنیده می شد.
شفابخشان با نگرانی روی ریتم نامنظم تنفس بیمار تمرکز کرده بودند و بطور همزمان سعی می کردند جاربولانس را با کمترین تکان و لرزش به طرف سنت مانگو هدایت کنند.


خانه ریدل ها:

-که اینطور...سکته! قلبی یا مغزی؟!

لینی تعظیمی کرد و به نگاهی پرسش آمیز به مورگانا خیره شد. ولی جوابی نگرفت!
-نمی دونیم ارباب! ولی از اونجایی که دامبلدور به جای مغز قلب تو کله شه فکر می کنیم قلبی باشه. هر چیه حالش خیلی وخیمه! خیلی سکته کرده!

سیوروس اسنیپ با اخمی سنگین در گوشه ای از اتاق نشسته بود.کلاه وزارت را روی سرش جابجا کرد.
-ارباب این اخبار موثق نیستن. شما اجازه بدین. خودم دو سال دیگه ترتیبشو می دم! هم می کشمش هم از برج پرتش می کنم پایین. تضمینی می میره. به مرلین و مورگانا هم می سپریم اونور یقه شو بگیرن که بر نگرده...برخلاف شما!

البته سیوروس جمله آخر را زیر لب به زبان آورد و لرد چیزی نشنید. گذشته از این، به هر حال کسی معنی حرف های سیوروس را متوجه نمی شد. سیوروس زیاد هذیان می گفت!

چهره لرد بسیار متفکر به نظر می رسید. فرصت بسیار خوبی برای ضربه زن به محفل پیدا کرده بود. و لرد سیاه کسی نبود که فرصت ها را از دست بدهد!
-همگی سریعا به محل اعزام بشین! وای به حالتون اگه دامبلدور سالم از سنت مانگو برگرده!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-من؟هیچی! مگه من آشپزم؟ من معجون سازم! یه معجون ساز چیزی به خورد کسی نمی ده.

مورگانا قصد داشت به هکتور اشاره کند که هر چیزی را به خورد هر کسی می داد. ولی جلوی خودش را گرفت و این کار را نکرد. چون کار مهم تری داشت!
-ارباب می خوان مورفینو ببینن. حالا با این وضعیت چطوری ببرمش؟ برم بگم داییتون زده به سرش؟

مورفین تکه پارچه ای را از لباس جسدی که آیلین برای ساختن معجون کنار گذاشته بود کند و سعی کرد مثل پاپیون به گردنش ببندد و بسیار شیک به نظر برسد!
-من به سر چه کسی زدم بانو؟ من مخالف هر گونه خشونت فیزیکی هستم. و البته خشونت روانی!

مورگانا با ناامیدی به آیلین نگاه کرد. آیلین به خوبی معنی این نگاه را می دانست. معنی نگاه مورگانا " چیزی نداری بدی این خوب بشه؟" بود.
-نه مورگانا! متاسفانه باید مقدار معجون خورده شده و تاثیرش رو حساب کنم تا بتونم پادزهری براش تهیه کنم. الان نمی شه.

ظاهرا آیلین در ترجمه معنی نگاه مورگانا زیاد موفق نبود. مورگانا کمی به آیلین نزدیک شد و با صدای آهسته ای گفت:
-بی خیال پادزهر! چیزی نداری به خوردش بدیم بمیره؟! ارباب عیچ عذری رو قبول نمی کنن. اگه اینجوری ببرمش که بدتره! بذار به مرگ راحتی از بین ما بره.

آیلین با ناباوری سرش را تکان داد.
-اوه! نه! قتل دایی ارباب کار من نیست! ببرش...نمی تونیم بیشتر از این ارباب رو منتظر بذاریم. سعی کن تو راه توجیهش کنی که چطور رفتار کنه. شاید ارباب متوجه نشد و فرصت پیدا کردیم اینو تعمیر کنیم!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
ایلین، چند لحظه و تنها فقط چند لحظه، دیر عمل کرد...تا او موفق شود خودش به مورفین برساند، مورفین همچون کویر تشنه ای که ناگهان مورد لطف آسمان قرار گرفته باشد، تمام معجون را بلعیده بود.ایلین زیر لب لعنتی فرستاد!

اما فرصت کاری جز این را نیافت چون مورفین ناگهان مثل آدمهایی که تشنج کرده باشند،لرزید و با فریادش ،زاغی را که برای بررسی حالش، کمی به مورفین مرلین زده بیچاره نزدیک شده بود، ترساند. و البته باعث شد ایلین چند متری از جا بپرد.

اما ظاهرا شگفتی های بیشتری در راه بود!

مورفین ناگهان ارام شد، بلند شد ایستاد و نگاهی به ایلین انداخت!
- اتفاقی افتاده خانم؟

ایلین متحیرانه پلک زد.
- مورف؟ حالت خوبه؟

- مورفین هستم بانو! بله ظاهرا که خوبم. نباید باشم؟؟

ایلین رویش چند جفت شاخ را روی سرش حس میکرد. شاخ هایی که هیچ ایده ای در مورد ارتفاعشان نداشت. به زحمت خودش را تکان داد.
- ام.... مورفین.... الان یادم افتاد که.... که....

مورفین کمی از من من های ایلین کلافه شد.
- که چی خانم؟

ظاهر شدن پر سر و صدای مورگانا، ایلین را از پاسخگویی نجات داد.
- مورفین هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟ ارباب فرستاده دنبالت!!! ساااااااااااااااتین دست از سر زاغی بردار! د بجنب دیگه مورف! !!!

مورفین عینکی را که وجود نداشت روی بینی اش صاف کرد.
- مورفین هستم خانم و ارباب کیه که با من کار داره؟ اگر با من کار داره چرا خودش نمیاد منو ببینه؟

موهای سر مورگانا سیخ شد. دقیقا همان حالتی که ساتین پیدا کرده بود!
- پناه بر لرد سیاه !! ایلین این حالش خوبه؟

مورفین ظاهرا فقط جمله اول را شنیده بود!
- لرد سیاه؟ خانم شما به اسمشونبر سوگند خوردید؟

چشم های ایلین و مورگانا گرد شد.... اصلاح میکنم گردتر شد!! و هر دو فریاد زدند:
- اسمشو نبر!!!!

مورگانا جلو آمد و به چشم های مورفین خیره شد !
- مورفین گانت! یه بار دیگه تو چشمای من نگاه کن و بگو ارباب رو چی صدا زدی؟

هراس در صورت مورفین دوید
- تو.... تو...مرگخواری؟ شما منو گروگان گرفتید؟ شما میخواید بدید اسمشونبر منو بکشه؟؟؟ پروفسور دامبلدور! کمـــــــــــــــــــــــــــــــک !!!

ایلین و مورگانا :

مورگانا: چی به خورد این دادی الی؟ :


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.