هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
ریگولوس همچنان که به آرامی و مثل یک پنگوئن فلج به سمت در میرفت، گفت:
- از اتاق یا از مهمونی؟
- از اتاق! برو فقط!
- خب... اگر از اتاق برم بیرون، پس چطوری باید گم بشم؟
- ببین... از در اتاق برو بیرون... از نقطه دید من خارج شو... این یعنی گم شدن!
- من از کجا بدونم محدوده دید تو چقدره؟!
- محدوده دید من رو تا پشت در شما در نظر بگیر!
- خب... یعنی من از این اتاق خارج بشم و از پشت در هم برم کنار؟
- بله... برو حالا!
- کجا برم؟
- چمیدونم! برو دزدی کن از ملت... منم یه بهونه گیر میارم که بندازمت زندان.
- ولی من هیچ دری این اطراف نمیبینم که برم دزدی کنم از ملت!

آرسینوس دست هایش را مشت کرد و به سختی جلوی انفجار خشمش را گرفت.
- این در رو میبینی؟ ازش برو بیرون! به همین سادگی.
- درش بزرگه یا کوچیکه؟
- هرچی تو بگی! فقط از این اتاق برو بیرون.
- ولی من هنوز نفهمیدم چطوری باید همزمان هم "گم بشم" و هم از اتاق "خارج بشم"!

چهره آرسینوس در زیر نقاب کبود شد... میخواست ریگولوس را تکه تکه کند... پس چوبدستی اش را کشید و به سمت او نشانه رفت.
- میکشمت بلک! میکشمت... دنیا رو از وجودت پاک میکنم! میکشمت. میکشمت. میکشمت!

- من جات بودم اینکارو نمیکردم آرسی! هردومون هم میدونیم که تو اینکارو نمیکنی!

- چرا اونوقت؟

ریگولوس به سختی جلوی خودش را گرفت که از خنده منفجر نشود.
- جرئتشو نداری!

همین برای منفجر شدن آرسینوس کافی بود... او که خون جلوی چشمانش را گرفته بود، نعره زد:
- سکتوم سمپرا!

ریگولوس نتوانست هیچ حرکتی بکند... افسون مستقیما به قفسه سینه اش برخورد کرد، آرسینوس که تمام خشمش در همان افسون خالی شده بود، تازه فهمید چه کرده. ناسزایی داد و به طرف ریگولوس رفت.
- بلک؟! تو... تو... هیچیت نشده؟! چرا داری میخندی؟!
- خب بهت گفتم نکن که! تو که نمیتونی این افسون رو اجرا کنی بوق میخوری اجراش کنی.

آرسینوس فحشی داد و همزمان نفس راحتی کشید... اکنون میتوانست به ادامه بازجویی بپردازد.



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
در واقع آرسینوس کاملا درست فکر میکرد... رودولف جایی نرفته بود. در واقع رودولف اصلا جایی نبود که بخواهد از آنجا به جای دیگری رفته باشد... رودولف هیچ جا نبود. رودولف گم شده بود.

با فریاد آرسینوس همه ی سالن از جا پرید،هیچ یک از آنها حال زندان بانی که امید یک لرد به او باشد و تک تک با دیوانه ترین انسان های جهان مصاحبه انجام دهد و در نهایت یک ماست بند روستایی یا چیزی شبیه این یک گاومیش را درون دفترش ظاهر کند درک نمیکردند. وقتی بالاخره تنش حاکم بر سالن کمی و فقط کمی آرام گرفت، درست در زمانی که همه به هم نگاه میکردند تا قربانی بعدی را شناسایی کنند (به این نکته توجه کنید که قربانی اصلی آرسینوس بود) کسی که شاید همه بجز آرسینوس با نفر بعدی بودنش موافق بودند، آهسته از جایش بلند شد. بهرحال آرسینوس دوست نداشت از این یک قلم جنس بازجویی کند. کسی که حتی از باروفیو و حتی از گاومیش باروفیو هم آزار دهنده تر بود.

پسر آهسته به سمت آرسینوس رفت... هکتور نبود اما مشخص نبود چرا ویبره میرفت.

_تو واس چی می لرزی؟!
_خیلی هیجان انگیزه آرسینوس... دارم میام تو کشتارگاه!
_کشتار گاه؟ ام... ریگولوس... اینجا... اتاق بازجویی منه.
_ولی من همین الان دیدم که یه گاو ازش خارج شد...
_بجز من کسی تو اتاق نبوده ریگولوس!به من اعتماد کن.
_اعتماد میکنم... پس فقط تو توی اتاق بودی... پس اون گاو که خارج شد خودت بودی؟

آرسینوس فقط به ریگولوس خیره شد. و سکوت کرد. خیلی سکوت کرد. یکم زیادی البته.

ده دقیقه بعد

_ام... هنوزم نمیخوای چیزی بگی؟!

ریگولوس با خونسردی به آرسینوس خیره شد. مثل همیشه در کمتر از یک دقیقه از اوج هیجان به خونسردی وصف ناپذیری دست پیدا کرده بود.
_چرا... من ریگولوسم... و خوابم میاد.
_نه... منظورم جمله ی صریح و منطقی ایه که ازش نتیجه بگیری!
_من ریگولوسم و خوابم میاد... در نتیجه من ریگولوس خوابالو هستم.
_ام... بذار کمکت کنم. نام... پیشه... قصد از ورود به جشن!

در واقع آرسینوس داشت منفجر میشد. یک جواب اشتباه کافی بود تا این پسرک ابله و کل کشتار گاه را با هم به هوا بفرستد.

_خب... ریگول-تو میخوای بگی... اسم منو نمیدونی؟!
_چرا میدونم ولی خب...
_پس چرا میپرسی؟!
_روند کار اینطوریه که...
_که هر چی میدونی رو بپرسی؟! یعنی بقیه چیزایی که ازم میپرسی هم جوابشو میدونی؟!

آرسینوس برای لحظه ای سرخ و سفید شد.
_ریگولوس... بخاطر خدا! فرض کن من نمیدونم.
_ریگولوس بلک...مادرم بهم میگه بیشعور پاشو ظهره. عمه هم بهم میگه ریگ و لوس به لک. اسم مسخره ایه. وندلین عقیده داره من هیچ وقت نمیتونم ازدواج کنم چون "آرکچروس عسلم" درست به اندازه ی غلام جوجو نفرت انگیزه. و هکتور میخواد منو بکشه. رودولف عقیده داره که من یه نمک-وایسا... راستی رودولف کجا بود؟! بنظر من که اون خیلی یهویی گم-

آرسینوس ترجیح داد این معرفینامه ی "کوتاه" را هر چه سریع تر خفه کند.
_پیشه؟!

ریگولوس با کمال خونسردی به آرسینوس خیره شد.
_نمیدونم پیشه یعنی چی ولی خب بنظرم رودولف خیلی یهویی گم و گور شد. کاش حداقل بهم میگفت داره کجا میره. رفته بود بطری های نوشیدنی رو-
_پیشه یعنی شغل ریگولوس... انقدر منو زجر نده!
_اوه... خب از اول میگفتی! خب من مشاغل زیادی دارم. (افکت آرسینوس در حال بیل زدن و گور خود را کندن) خب باید بگم من چرک کف دست تجارت میکنم. یعنی چرک کف دست یکی رو ازش میگیرم و میدم به بعدی. و بعدی بجای چرک کف دست مشنگی بهم چرک کف دست جادوگری میده.و بعد-
_وایستا... چرک کف دست دقیقا یعنی... چی ریگولوس؟!

ریگولوس لبخند عاقل اندر سفیهی زد و با حالت خسته مانندی به آرسینوس خیره شد.
_پول چرک کف دسته پسرم...!

آرسینوس با تمام قوا چشم غره رفت.

_داشتم میگفتم. کیف پول هم میدزدم. دیگه قراره با هم راحت باشیم! فقط بحث کیف پول نیست. خیلی چیزا می دزدم. تو کار رانندگی تاکسی هم بودم. قهوه خونه هم داشتم یه مدت...قبل از اینکه بطور اتفاقی اون مشتری بیچاره رو سلاخی کنم و برای سرم جایزه بذارن و رفقام تحویلم بدن. و خب یکم قبل تر از اینکه مامان و بابا جزغاله شن. همون موقع ها که مامان از خونه بیرونم کرد و نارسیسا میومد دم پاتیل درزدار برام لباس میاورد. نمیدونم چرا تمام لباسامو یه جا نمیاورد... یعنی بنظرت بخاطر این بود که پاتیل درزدار براش جذاب بوده و روش نمیشد به من-
_ریگولوس... بسه!
_بگه؟! یا شایدم میخواست منو بیشتر ببی-

آرسینوس نعره زد:
_بسه!
و سپس در کمال آرامش به آرامی ادامه داد:
_نمیتونی یکم... جواب هات رو... ام... کوتاه تر کنی؟!

ریگولوس به او خیره شد. کمی فکر کرد و سپس زمزمه کرد:میتونم.

_ممنونم دوست من... حالا از اینجا شروع میکنیم... تو قبلا... یک بار جانپیچ دزدیدی نه؟!
_بله.
_بسیارخب... عالیه! قصدت از دخول به مهمانی...؟!
_بله.
_یعنی چی بله؟!
_جواب کوتاه.
_منظور من این نبود که-
_سوال بعد.
_اوه خدایا... یعنی تو به این دلیل وارد مهمونی شدی که بله؟!
_خیر.
_پس چی؟!
_هیچی.

آرسینوس کم کم کبود میشد. کم کم آب بدنش بخار میشد. آرسینوس داشت به ساقه طلایی تبدیل میشد.
_مصاحبه ی خیلی خیلی موفقیت آمیزی بود ریگولوس... تو اصلا دزد جانپیچ نیستی...گرچه دزدی و خب گرچه سابقه ت تو دزدیدن جانپیچ بسیار درخشانه ولی من تشخیص میدم که نیستی. اگرم بودی الان وقتشه که بازنشست بشی. اگه ازت یه خواهش کنم ریگولوس... بهم گوش میدی؟
_بله.
_ممنونم... بلند شو.

ریگولوس آهسته و بدون هیچ حرفی بلند شد. خب مرض داشت! این غیر قابل انکار است. داشت به خودش فشار می آورد که نخندد.

_آهسته برو به سمت در...

ریگولوس آهسته به سمت در رفت.

_گم شو بیرون.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۷ ۳:۳۴:۰۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-خب بفرمایید عمو جان!
-گفتم من عموی تو نیستم.میتونی طی بازجویی منو جناب بازپرس خطاب کنی.
-چشم عمو بازپرس جیگر.

آرسینوس از قانع کردن هلنا منصرف شد. چون نمیشد! دفترش را روی میز گذاشت و شروع کرد.
-شما یه نیم تاج داشتین که ارباب اونو از شما خواسته بود.شما موقع دادن نیم تاج به ارباب کمی من و من کردین. یعنی با تردید درخواست ارباب رو قبول کردین.شما چطور جرات کردین این کارو انجام بدین؟ وقتی ارباب یه چیزی رو میخواد باید سریع تقدیمشون بشه.چرا شما از این قانون تخلف کردین؟یه نیم تاج اینقدر ارزش داشت که به خاطرش ارباب رو برای چند ثانیه منتظر نگه دارین؟

هلنا انگشت اشاره اش را بلند کرد.
-جواب بدم؟

آرسینوس سعی می کرد مخوف و ترسناک و بازجویانه به نظر برسد. اخم هایش را در هم کشید و گفت:
-بده!

-نیم تاج مال من نبود که. مال مادرم بود!

آرسینوس تصمیم گرفت اخم هایش را در هم بکشد. ولی نتوانست. چون قبلا بدون دلیل آنها را در هم کشیده بود و حالا که برای انجام این کار دلیل خوبی داشت عضلات صورت و ابروهایش همکاری نمیکردند. مجبور بود خشم خود را به گونه ای دیگر نشان بدهد. قلم پرش را روی میز کوبید ... ولی قلم شکست!
-ای واااای! بدبخت شدم! این قلم ارباب بود. داده بود باهاش بازجویی کنم. گفته بود بعدا ازش پس می گیرم. قابل تعمیر هم نیست. نمیدونم چرا. ولی نیست.من نابود شدم. همش تقصیر توئه. چرا صبر کردی اون همه توضیح بدم بعد حرفتو بزنی؟

هلنا لبخندی زد و گفت:
-خب به دور از ادب بود.

کراب آرزو کرد که ای کاش ادب یکی از اعضای بدن هلنا بود که او می توانست در آن لحظه خردش کند. ولی خب...نبود! برای همین بدون قلم پر به بازجوییش ادامه داد.
-نیم تاج مال مادرت بوده.اون شخصی که سالها بعد که نیم تاج تبدیل به هورکراکس شده بود اونو تقدیم کله زخمی کرد هم مادرت بود؟ شما مادر و دختر چرا اینقدر تو خط هورکراکسین؟ به نظرم خیلی مشکوکه. شماها ممکنه علاقه خاصی به هورکراکس داشته باشین؟
هلنا جوابی نداد. خوشحال بود که آرسینوس جو گیر شده و سه سوال را با هم پرسیده و چون سوال های بعدی به نظرش جالب تر بودند سوال اول را فراموش کرده.هلنا همه اینها را می دانست. هلنا خیلی چیز می دانست!
-نه!

-خب...قانع شدم. پا شو برو بیرون. رودووووولف! نفر بعدی رو بفرست بیاد.

سکوووت...

-رودوووولف! مگه با تو نیستم؟ الحق که دربونی و به هیچ درد دیگه نمی خوری. بفرست بیاد خب. قلم پر اضافه نداری؟

خبری از رودولف نشد. آرسینوس مطمئن بود رودولف جایی نرفته. مطمئنا جایی بین مهمان ها سرگرم ابراز علاقه خاص است. برای همین در را باز کرد. سرش را بیرون برد و فریاد زد:
-نفر بعععععد!



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴

هلنا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۲ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
از زیر سایـہ اربـــــــــاب....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
_خب جرمت سنگین تر شد!
بارفیو که چشمانش اندازه نلبکی بزرگ شده بود و به آرسینوس سیاه و کبود زل زده بود و کم کم در حال بغض کردن بود گفت:
_آخه چرا منکه گناهی ازم سر نزده کاری نکردم.کردم؟
_باتوجه به اینکه شما مرگخوار نیستید بیشتر شک به شما می افته که چرا اینجا حضور داشتید این مهمانی مخصوص مرگخورا بوده و حضور افرادی به غیر از آنها جرم محسوب می شه.
_آخه...
_آخه بی آخه اعتراف کن!
_آخه ...
_وقتی با مامور قانون حرف می زنی دهنتو ببند...
با این حرف آرسینوس بارفیو دیگر نمی توانست خود را کنترل کند با قیافه ای حق به جانب رو به آرسینوس گفت:
_خب پس می شه بپرسم چه جوری باید اعتراف کنم؟
آرسینوس که به تازگی دریافته بود که چه تپقی زده بود به بارفیو چشم دوخت.پسری با چشمانی چپ و ردایی بزرگ مو هایی شلخته و جثه ای لاغر آرسینوس همینطور که او را برسی می کند با بغض او به خودش می اید .
_به مرلین من دست به وسایل ارباب نزدم البته فقط یه بار از مسواک ارباب استفاده کردم که مطمئنم ارباب مسواک نمی زنن.البته دروغ چرا یه بارم با حوله ارباب صورتمو خشک کردم!ارباب از حولهشون که استفاده نمی کنه می کنه؟
آرسینوس که به نتایج دلخواهش رسیده بود انها را یادداشت کرد و گفت:
_تو چجوری به این چیزایی که گفتی دسترسی داشتی؟
_من خودمم نمی دونم فقط می دونم مال ارباب بوده.
_ویژگی های ظاهریشو بگو!
_خب یه مسواک آبی بود که روش عکس یه نقاب کپی نقاب شما روش کشیده شده بود.
آرسینوس با این حرف های بارفیو کم کم تغییر حالت می داد و رفتارش رفته رفته عجیب تر می شد.
_اینایی که گفتی همش مال من بود نه ارباب وای مرلین!ارباب کجایی که بی آرسینوس شدی رفت.تو چیزی به اسم بهداشت شخصی نمی دونی یعنی چی؟
_خب..
_دِنمی دونی دیگه اگه می دونستی اینطوری رفتار نمی کردی بزنم لهت کنم؟
درب اتاق کوبیده شد و هلنا ریونکلاو رنگ پریده وارد شد.رنگ پریده که عرض کنم هلنا در کل رنگی نداره که بخواد رنگ پریده شه همه بهش می گن بانوی خاکستری به خاطر نداشتن رنگ...
_اِ عمو آرسینوس چی شده؟
_چند بار به شما بگم من عموی شما نیستم!
_می گم مامانم لهت کنه ها!
آرسینوس سری از روی تاسف برای هلنا تکان می ده و به سمت بارفیو ی ره و به یاد می آورد و هر اطلاعاتی را که لحظاتی پیش به دست آورده بود.
_بهتره از این اقا بپرسین!که چی شده.
_آهان یعنی از این گاوه بپرسم؟بی عمو شدم رفت...
_بابا گاو چیه؟از این پسره بپرس.
_از اینی که سوار گاوس؟
_چی سوار گاوس ؟آرسینوس که از بارفیو غافل شده بود نگاهش را به سمت او چرخاند و دید بعله جا تره و بچه نیست.(به قول مشنگ)آرسینوس غضبناک از لای دندان غرید!
_دوشیزه ریونکلاو!
هلنا که از این حرف آرسینوس کلی به ذوق آمده بود گفت:
_جانم عمو؟آرسینوس که هر لحظه خطر انفجارش بالا تر می رفت به چشمان منتظر هلنا چشم دوخت و گفت:
_به خاطر اینکارتون توبیخ خواهید شد.
_من؟آخه چرا منکه کاری نکردم عمو آرسی!
_چند بار بهت بگم به من نگو عمو آرسی هان؟
_عمو آرسی خب من چه گناهی دارم که بابام داداش نداشته؟
آرسینوس که از دست هلنا عصبانی بود گفت:
_من باید از شما بازجویی کنم!


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۳ ۱۸:۵۴:۴۴


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
- الان البته در مورد شما این کتاب پاسخگو نیست بلکه کتاب «حق النفس» توضیح میده که با این ضربات سر به دیوار ...

- یکی اینو از جلو چشمام خفه کنـــه

- که این ضایع کردن حق ... اهم! یعنی برم؟ تبرئه شدم؟

در فاصله تنفس گیری آرسینوس برای تمدد اعصاب، متهم بعدی وارد اتاق بازجویی خالی شد. باروفیو که میدانست هرگز با بخت و اقبال روابط حسنه ای نداشته و قرار هم نبود داشته باشد، در این فکر که چگونه قبل از مقصر شناخته شدن برای تمام اتفاقات نامطلوب خانه ریدل راه فراری یافته و بگریزد، نگاهی به گوشه و کنار اتاق بازجویی انداخت و با دیدن آینه ای بر روی دیوار لامپ صد واتی روی سرش روشن شد! قائدتا مثل تمام اتاق های بازجویی دیگر دنیا این آینه باید از طرف دیگر شیشه میبود و تعامدا او تنها به اتاق فرستاده شده بود تا زیر نظر گرفته شود ... اما نبود، خانه ریدل اتاق بازجویی اش هم منحصر به فرد است! احتمالا اگر اهالی خانه ریدل هم مثل بقیه کسانی که باروفیو را میشناختند بر این تصور میشدند که او تا حدی خل وضع است دست از سرش بر میداشتند و ولش میکردند تا برود دنبال بازی خودش و بی گناه شناخته میشد پس سعی کرد شمه ای از مجنون بودن را نمایش دهد و صورتش را چسباند به شیشه ی آینه نما و شروع کرد به شکلک در آوردن ...

شترق!

آینه مذکور که از پیش متزلزل بود فورا به زمین افتاد و خرد و خاک شیر شد. باروفیو دو دستی بر سر کوبید و سریعا چوبدستی اش را کشید تا گندکاری اش را با آغشته کردن به ماست معدوم کند ...

- ریپارو!

مطابق معمول همیشه اما طلسم درست کار نکرد و آینه ی شکسته تبدیل به گاومیش خشمگینی شد که پس از چندین بار کشیدن پای جلو-راست بر روی زمین و دود از دماغ بیرون دادن به سمت در دوید و پس از واژگون کردن میز بازجو آرسینوسی را که درست همان لحظه در اتاق را باز کرده بود، به هوا پرتاب کرده و متواری شد!

جیگر که تازه داغ ایرما را فراموش کرده بود با تن زخمی و کبود لنگ لنگان به سمت میز واژگونش آمد و بر روی صندلی بازجو نشست و با نگاه چپ به باروفیوی مضطرب که مشغول ناخن جویدن بود خیره شد و از سر ژولیده تا گالش هایی که به پا داشت را برانداز کرد.

- اسم، پیشه، قصدت از دخول به مهمانی، قصدت از تخریب اتاق بازجو و وارد کردن قاچاقی این جانور به اتاق!

- نخیر! آقا اجازه؟ ما؟ آقا به خدا ... چیزه ... :worry:

- من و من نکن سریع جواب بده!

- نه خیر! آقا ما باروفیوییم ... کار خاصی نداریم الان ... تو دهمون پیچید لرد سیاه مهمونی گرفتن و هیچی دیگه ... ما هم ارادت داشتیم بهشون گفتیم بیایم یه بخور بخوریم بیفتیم و هیچی دیگه ... آقا به خدا ما طرفدار لرد سیاهیم تو ده ما همه اصیل زاده ...

- چقدر حرف میزنی! چی نه خیر؟!

- نخیر ینی که ما تخریب نکردیم که ... اون گاوه تخریب کرد!


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
- دوباره میپرسم... نام، پیشه، قصد از دخول به مهمانی؟

-ایرما لیدیا پینس،فرزند ویلیام جرج پینس و آلیس سالی بلک،بزرگ خاندان بلک،آخرین بازمانده خاندان پینس،دارای مدرک دکترا...

-قصد از دخول به مهمانی؟

-وسط حرف من نپر!داشتم میگفتم.دارای مدرک دکترا از دانشگاه لندن با موضوع پایان نامه"ساحرگان شاعر و تاثیر آن ها بر ادوار شعر بریتانیا"و شاغل در خانه ریدل به عنوان کتابدار مخصوص ارباب،از اعضای...

-قصد از دخول به مهمانی؟

-بسیار خب،در ضمن مواظب باش به اون دیوار آسیب نرسه،این دیوار از آثار باستانی انگلستانه!


جیگر به خود آمد،او معجون ساز مخصوص ارباب ب.د،او نباید عصبانی میشد،او باید خویشتن دار میبود.او نباید سرش را به دیوار میکوبید،این کار باعث از بین رفتن نقابش میشد.
پس نفس عمیقی کشید و رو به ایرما کرد:
هدف از دخول به مهمانی؟

-هوووم،به عنوان یک مرگخوار،اونم یه مرگخوار با فرهنگ ومحترم،همراهی کردن اربابمو از وظایف خودم میدونم.
حتی در کتاب"حقوق متقابل لرد و مرگخوار"به صراحت نوشتم،که از حقوق مرگخوار بر ارباب این است که او را همراهی کند و گوش به فرمان او باشد و طلب دستمزد نکند و پس از کروشیو شدن تشکر کند.


هنگامی که ایرما نوشته هایش را نقل قول میکرد،آرسینسو بدون هیچ ترسی از خراب شدن نقابش یا آسیب به آثار و ابنیه تاریخی،سرش را مانند منجنیق به دیوار میکوبید!





Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس نگاهی پر از خشم به ایرما انداخت و سپس به عنوان کتابی که او در دست گرفته بود و پس از آن نعره زد:
- من رو کند ذهن صدا کردی؟ به سوالاتی که به دستور ارباب پرسیده میشن جواب نمیدی؟
- من گفتم فقط با وکیلم صحبت میکنم.
- شما جرمی مرتکب نشدید که بخواید با وکیلتون صحبت کنید.
- عه؟ خب پس چرا الان دارم بازپرسی میشم؟

آرسینوس به سختی جلوی خودش را گرفت که نعره نزند، پس به نفس عمیقی کشید و چوبدستی اش را از داخل آستینش خارج ساخت.

- همیشه چوبدستیت رو داخل آستینت میذاری؟
- این من هستم که اینجا سوال میپرسم!

آرسینوس پس از گفتن این حرف، چوبدستی اش را به طرف ایرما گرفت.

- چی؟! میخواید با من چیکار کنید؟ جییییییییغ. آی هوار! این میخواد رئیس سازمان "سی بی سی" رو بکشه!
- ریپارو!

آرسینوس به لامپ بالای میز که دوباره درست شده بود نگاهی کرد و در زیر نقاب لبخندی کوچک بر لبش نشست، سپس به لامپ ضربه ی بسیار کوچکی زد که نور آن را به لرزش در آورد.
- خب... داشتیم میگفتیم... نام، پیشه، قصد از دخول؟

- ملت شاهد باشید این داره از رئیس "سی بی سی" سوال میپرسه!

آرسینوس در زیر نقاب سرخ شد و دندان هایش را به روی یکدیگر فشار داد و با قدم هایی محکم به سمت در اتاق حرکت کرد، در را باز کرد و نعره زد:
- پاشید برید دم در خونه ی خودتون بازی کنید از اتاق بازجویی دور بشید! دور بشید! دور بشید!

ساحره ها در حالی که سبزی هایشان را بر میداشتند از اتاق دور شدند و فلورانسو دوباره جیغ زد:
- ملت شاهد باشید این به ما گفت از اتاق بازجویی دور بشید!

آرسینوس در اتاق را محکم بست و دوباره سرجایش برگشت.
- دوباره میپرسم... نام، پیشه، قصد از دخول به مهمانی؟



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۴۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
با شنیدن صدای بعدی،از میان عده ای ساحره که دور هم نشسته بودند و سبزی پاک میکردند و در باره انتخابات و CBCو غذای هندی و شوهر سوم الیزابت خانوم خیاط صحبت میکردند،ساحره کهنسالیجوانی از جال برخواست.
نگاهی به چپ و راست انداخت.

میگم بعدی!

ساحره گردنش را به چپ و راست تکان داد!

بعدی بیاد!

ساحره با متانت کلاهش را بر سر گذاشت!

نفر بعدی کر شده؟

ساحره فهمید که بازجو عصبانی شده،پس به همپایان سبزی پاک کردن(فلورانسو،وندلین،سلستینا)خدا حافظی کرد و به درون اتاق رفت!


درون اتاق


آرسینوس مانند یازجو های خشن توی فیلم ها،با قدم های سنگین و سیگار روشن،دور میز میز بازجویی قدم میزد!

-:اسم،پیشه،وضعیت تاهل،سن؟

-

- یه بار دیکه حرفمو تکرار میکنم،اسم،پیشه وضعیت تاهل،سن؟

-

آرسنوس مانند آن چه که در فیلم های ماگلی دیده بود،با دست محکم به چراغ ضربه زد،انتظار داشت که چراغ به این سو و آن سو تاب بخورد و فضایی مخوف ایجاد شود!
اما به محض برخورد دستش با چراغ،لامپ ترکید و اتاق در تاریکی مطلق فرو رفت!

آرسینوس بدون این که حس کند ضایع شده،با ورد لوموس روشنایی ابجاد کرد و دو مرتبه سیگاری روشن کرد.

-با این اقدامات راه به جایی نمیبری،اگه با ما همکاری کنی برات از قاضی تخفیف میگیرم.

ایرما این بار شروع به صحبت کرد.
- من تنها در حضور وکیلم صحبت میکنم آقا!و شما هم متوجه موقعیت خودتون باشید.

-وکیل؟

- بله وکیل،گویا دچار کند ذهنی هم هستید؟بذار ببینم.
و با بیرون کشیدن کتاب "روانشناسی کودکان تیزهوشان کند ذهن و مبتلا به اوتیسم"مشغول مطالعه شد!






Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۲۳ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
درون سالن غلغله ای بود. صدای انواع جانوران شبح مانندی که از پاترونوس افراد مختلف شکل گرفته بودند با صدای ساحره هایی که مدام درباره ی فرد داخل اتاق غیبت می کردند مخلوط شده بود. و تقریبا صدایی مانند برفک تلویزیون های قدیمی که درون یک پیکان مدل 48 بودند ایجاد کرده بود.

فلورانسو خوشحال و خندان، خرامان خرامان از اتاق بیرون امد. خیلی خوشحال بود که از دست آرسینوس قسر در رفته بود. و از همه مهم تر این که حالا در اولین نبردش مقابل دیگر کاندیدای وزارت پیروز شده بود.

اما درون اتاق قضیه کاملا فرق داشت. نه از فضای پر جنب جوش خبری بود و نه از فردی خوشحال که خرامان مسیرش را طی کند. فقط آرسینوس بود که در تنهایی ایستاده بود و کف دستانش را روی میز باز جویی قرار داده بود. کلافه از این همه بازجویی بی ثمر. و مهمتر از همه لرد که به زودی باز میگشت تا پیشرفت کار را بررسی کند. امیدوار بود نفر بعدی بهتر از قبلی ها باشد.

چراغ هایی را که برای راندن خستگی از چشم هایش روشن کرده بود را خاموش کرد و همان تک لامپ بالای میز را روشن کرد.

- بعدی!

در با صدای ناخوشایندی باز شد.

- میبینم که جیگَر ما اینجاست!

آرسینوس از لحن بشاش فرد جا خورد. برگشت تا او را ببیند که ناگهان پوکر فیسی که همه جای سوژه دنبال او بود دوباره ظاهر گشت.

-اوه! کنت عزیز! خوشحالم که تو نفر بعدی من بودی! بدبخت شدم!

- منم خوشحالم که تو بازجویه من هستی!

کنت الاف صندلی مخصوص متهم را عقب کشید و فاصله نسبتا زیادی از میز روی آن نشست. به جلو خم شد و چراغ بالای میز را تکان داد و سپس در گام بعدی پاهایش رو روی میز گذاشت تا دلیل فاصله دادنش از میز مشخص شود. هر چه باشد پاهای درازی دارد!

- کنت! بزار این بازجویی رسمی انجام بشه... پاهات!
- باشه آرس! بزار این بازجویی زودتر تموم شه.

همزمان که الاف پاهایش را برداشت آرسینوس نیز روی صندلی خود نشست و پرونده ی قطور همیشگی اش را باز کرد.

- میدونی الاف؟ تو پرونده ی عجیبی داری. بر خلاف خیلیا که فامیلی ندارن تو اسم نداری. کنت لقبت هست و فامیلیت الافه.

- میدونی آرس! من هیچوقت غصه ی این موضوع نخوردم. چون مث بعضی ها دوست نداشتم بهم بگن"الاف الاف". لقب کنت کاملا جای خالی اسممو پر میکنه. تا حالا به این موضوع که من اسم ندارم دقت کرده بودی؟

- نه به واقع. خب تو یتیمی؟

- و یتیما رو دوست دارم.

- تو یک بار عضو مرگخواران بودی و بعد یه مدت استعفا دادی. چرا؟ میخواستی جاسوسی کنی؟

تقریبا چشمان الاف کاملا گرد شد.

- جاسوسی؟ من؟ من همیشه به لرد سیاه وفادار بودم آرس. در ضمن این چه ربطی به هورکراکس ارباب داره؟

اعصاب آرسینوس کم کم داشت خورد می شد."آرس" خیلی او را آزار میداد. و میدانست که الاف جواب ها رو میپیچاند. سعی کرد آخرین تلاشش را هم بکند.

- تا حالا کاری که مخالف نظر ارباب باشه انجام دادی؟

کنت الاف به فکر فرو رفت... خیلی کوتاه!

- آره!

آرسینوس تقریبا پرواز کرد. از جایش جهید و چشم در چشم الاف با هیجان خاصی گفت:

- چی؟

الاف هم همانگونه چشم در چشم گفت:

- یکبار که ارباب گفته بود نجینی رو برم پارک، بردمش شهربازی. به نظرم بیشتر بهش خوشت.
و لبخند ملیحی به همراه "آرس" به آخر جمله اش اضافه کرد.
و آرسینوس که میدانست الاف همینگونه-ادامه دار- او را دست می اندازد، چشم در چشم فریاد زد:

-بعدی!


ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۷ ۰:۳۳:۳۰
ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۷ ۲۲:۳۸:۳۸


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
آرسینوس با خودش فکر میکنه که این یکی هر چی باشه از لادیسلاو بهتره. برای همین میپره و یقه ی فلورانسو رو میگیره:آهان!گرفتمت.مجرم خودتی.بگو ببینم برای چی همیشه به یه شاهد احتیاج داری؟ کاری کردی که لازم باشه مخفیش کنی؟
فلورانسو یقه شو نجات میده و روی صندلی بازجویی میشینه و میگه:داشتن شاهد همیشه خوبه.بهتر از نداشتنشه. نظر شما این نیست؟
آرسینوس مشتشو روی میز میکوبه:اینجا منم که سوال میکنم. بگو ببینم؟نام نام خانوادگی؟
فلورانسو:فلورانسو فلورانسو!
آرسینوس:یعنی نام خانوادگیتم همینه یا داری سعی میکنی عدالت رو به اشتباه بندازی؟
فلورانسو کمی فکر میکنه و جواب میده:من فلورانسوی خالی هستم.ولی نخواستم مثل بانز شما بی هویت و سرگردون باشم. برای همین تصمیم گرفتم نام خانوادگیم رو هم با احترام به اسمم انتخاب کنم. برای این موضوع هم به اندازه ی کافی شاهد دارم. بگم بیان؟
آرسینوس یه چیزایی رو کاغذ گزارشش مینویسه و میگه:نخیر! تو محفلی هستی دیگه؟یک اسلیترینی محفلی. توضیح بده ببینم یه اسلیترینی چرا باید عضو محفل بشه؟ تو تالار اسلیترین جاسوسی میکنی یا تو محفل؟
فلورانسو:هیچکدوم.خودت هم که گریفیندوری هستی. چرا یه گریفیندوری باید مرگخوار بشه؟ جاسوسی میکنی؟ضمنا کی گفته یه اسیل زاده باید سیاه باشه؟

آرسینوس پوزخندی میزنه:اصیل زاده رو اونجوری نمینویسن.
فلورانسو:این اسیل فرق میکنه. اسیل اسم وسط سالازاره. سالازار اسیل اسلیترین. ما هم همگی فرزندان سالازار محسوب میشیم.

آرسینوس که کمی ضایع شده ترجیح میده بحثو عوض کنه:خب.بریم سراغ سوالای مربوط به هورکراکس.کجا به دنیا اومدی؟ کی عضو محفل شدی؟اونجا چه مسئولیتی داری؟ آخرین نقشه ی سری محفل چیه؟
فلورانسو از شنیدن این همه سوال مربوط به هورکراکس تعجب میکنه:من دارم کم کم بهتون مشکوک میشما. شاهدی دارین که ثابت کنه از پرسیدن این سوالا هدف و نیت شومی ندارین؟البته هنوز مشکوک نشدم. ولی دارم میشم.

آرسینوس احساس خطر میکنه. ترجیح میده قبل از این که فلورانسو مشکوک بشه اونو از اتاق بیرون کنه و نفر بعدی رو احضار کنه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.