ارشد گریف
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)جنگل های سرسبز ، آسمان آبی از پس برگان سبز درختان ، بوی خوش هوای مرطوب ، گوردیک عاشق جنگل بود! عاشق بوی خاک خیس! هر وقت به نواحی جنگلی می آمد دوباره شوق زندگی در این دنیای کثیف پیدا می کرد! این زندگی که بوی گند طمع انسان ها همه جایش را فرا گرفته و هر روز او را تا مرز خفگی پیش می برد! شاید بخاطر همین بود که گودریک گریفیندور دوباره شروع به زندگی در مدرسه هاگوارتز کرده بود! لااقل در انجا بیشتر بچه های زیر 15 سال هنوز در عالم بچگی به سر می برند و آینه ی انسانیت خود را سالم و مصون از حس های تاریک انسانی نگه داشته بودند و گودریک می توانست هر روز چند نفر از آنها را ببیند. او در کلاس ها نیز شرکت می کرد و امروز به خاطر تکلیف کلاس مراقبت های موجودات جادویی به جنگ های کشوری به اسم ایران آمده بود.
تا بحال اینجا نیامده بود و دقایق اولیه حضورش در این جنگل های زیبا و دلبر ، افسوس خورده بود که چرا تا بحال اینجا نیامده بود؟! کوه های پر از درختان سر سبز او را مجنون کرده بودند و از نگاه کردن به این مناظر زیبا سیر نمی شد. صدای آرام موج دریا زیبایی این منطقه را دو چندان کرده بود. گودریک که در وصف این زیبایی مانده بود ، کم کم در حال فراموش کردن کاری بود که بخاطرش اینجا آمده بود. او باید یک دوال پا پیدا می کرد. طبق چیز هایی که شنیده و در کتاب های تاریخی این کشور خوانده بود ، دوال پا ها موجوداتی هستند که یکی را فریب داده و سوار بر گردن آن فرد می شدند و بعد از آن تا آخر عمر از آن فرد سواری می گرفتند.
گودریک به یک روستا رسیده بود که حدس می زد بتواند در آنجا یک دوال پا پیدا کند. خانه های ویلایی با حیاط های بزرگ که یک سویشان نیز به سمت دریا بود ، در این فرصت کم تبدیل به خانه ی رویا های گودریک شده بودند. براستی که زندگی در همچین جا هایی می توانست زندگی را لذتبخش تر کند.
البته دیری نگذشت که گودریک کمی هم از بدی های این منطقه فهمید ، به عنوان مثال هر ماشین مشنگی که از کوچه پس کوچه ها می گذشت ، گودریک را غرق در گِل می کرد و یا راهزنی که در قالب یک پیرمرد تمام پول های های مشنگی گودریک را دزدید. گودریک در ابتدا فکر کرد که او یک دوال پاست اما بعدا فهمید که یک راهزن حرفه ای بود و جیبش را زده!
بالاخره گودریک بعد ساعت ها توانست دم در یک کلبه ی چوبی بسیار قدیمی یک دوال پا پیدا کند. دوال پا همانند یک پیرمرد مظلوم بود و باعث دل رحمی هر موجودی می شد. اما گودریک متوجه پاهای درازش شده بود که زیر ردای بلندی که پوشیده بود ، مخفی کرده بود. در حالت عادی دوال پا باید از گودریک تقاضای کمک می کرد اما چون گودریک در فصل جفت گیری آنها آمده بود ، دوال پا توجه ای به گودریک نکرد.
گودریک از کنار دوال پا رد شد و با کمی فاصله پشت تنه ی یک درخت تونمند مخفی شد. گودریک دوال پا را زیر نظر داشت تا بفهمد که چرا دیگر هیچ بچه دوال پایی متولد نمی شود و نسل آنها در حال انقراض است؟! طبق شنیده هایش شاید این دوال پایی که مقابل دیدگان گودریک بود ، جزو یکی از 15 دوال پای باقی مانده ی در جهان بود و خطر انقراض به شدت او را تهدید می کرد.
گودریک حدود نیم ساعتی معطل شد تا بالاخره توانست دوال پای ماده را ببیند که به سمت دوال پای نر می آمد. دوال پای ماده که شبیه یه پیر زن مهربان بود ، به آرامی و از کنار درختان به جلو می امد و نزدیک دوال پای نر می شد. بالاخره دوال پای ماده به دوال پای نر رسید و رو به روی هم قرار گرفتند. با صدا های آرام شروع به صحبت می کردند اما در حین صحبت بسیار اطراف را واررسی می کردند و گویی از چیزی مخفی می شدند.
گودریک دیری نگذشت که متوجه شد که دوال پا ها از چه چیزی مخفی می شدند. گودریک متوجه مردم روستایی شد که همانند او پشت درخت ها مخفی شده بودند و دوال پا ها را مخفیانه نظاره می کردند. همه ی روستایی ها در دست هایشان چوب های بلند و محکم داشتند. یکی از مرد ها نزدیک گودریک آمد و گفت: « داداش شمشیر چرا آوردی؟! » و اشاره به شمشیر جادویی گودریک کرد که به کمرش بسته بود!
مرد روستایی چوبی به دست گودریک داد و گفت: « قرار نیست بکشیمشون! بیا اینو بگیر »
دوال پای نر و ماده با یکدیگر به پشت کلبه ی قدیمی رفتند که در همین یکی از مرد های روستایی که بسیار تنومند تر بود ، از پشت درخت بیرون آمد و با سرعت به سمت دوال پا ها دوید. دیگر مردم روستایی نیز دنبال او دویدند. گودریک نیز که دیگر بسی نگران شده بود به دنبال آنها رفت.
مردم روستایی به سمت دوال پا ها حمله ور شدند و شروع به زدن آنها با چماق های سفت و سخت خود شدند. دوال پا ها با اه و ناله سعی در فرار داشتند اما مردم روستایی تا زور داشتند انها را می زدند. گودریک که دیگر بسیار شکه شده بود و همچنین دلش به حال دوال پاها به رحم آمده بود ، دوام نیاورد و چوبدستیش را بیرون آورد.
- اکسپلیارمس
تمامی مردم روستایی از چماق و جارو دستی و ... خلع سلاح شدند و همینطور از این یک جادوگر در بین انهاست بسیار ترسیده بودند. اول از همه پا به فرار گذاشتند اما گودریک با یک حفاظ جادویی مانع گریز آنها شد. گودریک به سمت همان مرد روستایی تنومند رفت و گفت: « اینکار برای چیست؟ چرا این زبون بسته های را می زنید؟! »
مرد روستایی پوزخندی زد و گفت: « زبون بسته؟ بگذار بر سرت بنشیند تا بفهمی زبون بسته هستند یا نه؟ همین دوال پای بی شرف پدر من را کشت! همچنین پدر کاظم را! و همچنین برادر محمد را! همه ی آنها دلشان به حال این شیطان صفتان سوخته بود اما روزگارشان سیاه شد »
گودریک کمی متعجب و کنجکاو شد. پرسید: « اگر پدرکشتگی با اینها دارید ، چرا انها را به نابود نکرده و تنها کتکشان می زنید؟! »
یکی از زن های روستایی جلو آمد و گفت: « ای جادوگر! برو به دیار خود! ما خودمان در این روستا رمالی داریم که می تواند حساب جادوگرانی مثل تو نیز برسد! » گودریک می خندد و زن ادامه می دهد: « تو چطور جادوگری هستی که نمی دانی کشتن دوال پا هفت سال بدبختی و بدشانسی می آورد! ما این شیطان صفتان را در فصل جفت گیری می زنیم تا انها دیگر بچه ای نداشته باشند و بعد از مرگ این دو دیگر شر هر چه دوال از این روستا کنده شود »
دیگر مردم روستایی نیز با صدا های بلند حرف های زن روستایی را تایید کردند و چوب های خود را از روی زمین برداشتند. گودریک که دیگر چاره ای نداشت ، به کنار دوال پا ها رفت و آنها را لمس کرد و بعد به جنگل های اطراف آپارات کرد.
گودریک توانسته بود دوال پا ها را نجات بدهد و اکنون آنها می توانستند به دور از مردم روستایی که مانع تولید مثل آنها شده بودند ، جفت گیری کنند و نسلشان منقرض نشود اما گودریک بعد از آپارات نتوانست دوال پا ها را کنارش پیدا کند اما به زودی متوجه سنگینی بر دوشش شد.
هر دو دوال پا بر سر گودریک نشسته بودند و پا هایشان را به دور گردن گودریک پیچیده بودند. دوال پای ماده گفت: « برو و برای من پرتقال بچین! » دوال پای نر گفت: « سریع باش! بعد آن نیز باید برای من نارگیل بیاوری! »
گودریک: «
»
2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)این موجودات توانایی حرکت زیادی ندارند و همیشه در یکی روستا و یا یک متروکه زندگی می کنند بنابراین بعد از چند شکاری که انجام می دهند ، رسوا می شوند. بعد از آن هیچ گونه شکاری نمی توانند بکنند و همانند سفرنامه ای که در بالا نوشتم ، با تولید مثل آنها نیز مبارزه می شود. دوال پا ها باید توسط سازمان مراقبت از موجودات جادویی سازماندهی شوند و انها را باید زیر مراقبت های ویژه نگه اشت تا از انقراض آنها جلوگیری شود.