مادربزرگ آیلین که آیلین بشدت ازش وحشت داره وارد خانه ریدل می شه.
لرد و مرلین با دیدن ابهت و خشانت مادربزرگ پا به فرار می ذارن و به یک سفر کاری ساختگی می رن.
مادربزرگ آیلین با دیدن فرار لرد به رندی هرچه تمامتر تصمیم میگیره جای لرد رو بگیره و از آیلین می خواد خونه ریدل رو بهش نشون بده. مرگخوارا به دنبال طرح نقشه ای برای رهایی از شر مادربزرگ هستن.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با اشاره آیلین مرگخوارها با دست فک های آویزانشان را از روی زمین جمع کرده و به دنبال او پاورچین پاورچین به سمت در خروجی حرکت کردند.
- کجا تشریف می برید احیانا؟
ملت مرگخوار با شنیدن صدای پیرزن در یک لحظه مقابل او به صف شدند.
- به جون شما این آیلین مارو اغفال کرد. :worry:
- این چشم دیدن شمارو نداره می خواست علیه تون توطئه کنه من فقط داشتم می رفتم دنبالش نقشه های شومش رو خنثی کنم...
- ممم می ماسمم حلولشو ممیرم...
مرگخواران به اضافه مادربزگ:
ایوان که جمله نامفهوم آخر را به زبان آورده بود متوجه شد فکش را روی زمین جا گذاشته و تمام مدت دو دستی هوا را نگه داشته است. در نتیجه با سرعت فکش را از روی زمین برداشت و آن را در جای خود نصب کرد.
- ببخشید... اشتب شد. منظورم این بود که منم می خواستم جلوی نوه تون شرور و بدذاتتون رو که می خواد علیه شما توطئه کنه بگیرم.
لینی سرش را خاراند.
- هوم...الان تو همه اینارو تو این چهارتا کلمه گفتی؟
با این همه مادربزگ که تمام مدت مشتاقانه به ایوان چشم دوخته بود گفت:
- جالبه... تا به حال اسکلت سخنگو ندیده بودم. این چه جوری کار می کنه؟
دافنه با خوشحالی به جلو غل خورد و در راستای کمک به آلودگی محیط زیست ابتدا دود غلیظی را در فضا پراکند.
- نمی دونین این چه قابلیتایی داره. هم حرف می زنه هم راه میره. تازه همه اینا با وجودیه که میبینید کاسه مغزش پر از خالیه...یعنی خالی از پره. در کل هیچ مغزی نداره. هرکدوم از ما هم یه وسیله یه قسمتش می تونیم جاسازی کنیم. یه شبایی هم که حوصله لرد سر می رفت از من و این برای بازی چوگان یا بولینگ استفاده می کرد...
به نظر می رسید توجه مادربزرگ بیش از پیش به ایوان جلب شده است. چراکه از کنار الادورا بلند شد که در آن لحظه بی توجه به پیرامونش با شور و اشتیاق در حال توضیح برنامه وایبر مشنگی برای پیرزن بود و به ایوان نزدیک شد تا آن را شخصا از نزدیک بررسی کند.
- بل...بله مادربزرگ؟چرا منو اینجوری نگاه می کنین؟
چیزه...یه لیوان نوشیدنی خونالود تگری براتون بیارم؟راستی زاغهای دوست داشتنیتون چیزی نمی خوان؟به نظرم باید خسته باشین دسته جمعی...نه بی زحمت به اون دنده دست نزنید... البته اصلا قابل شمارو نداره ها فقط خواستم خودتونو خسته نکنید...ببخشید اون جمجمه رو من لازم دارم...ولی بفرمایید اگر کار شمارو راه می ندازه اصلا قابلتونو نداره. بچه ها صبر کنید منم بیام برای جشن خوشامدگویی مادربزرگ دوست داشتنیمون بهتون کمک کنم. بچه ها؟منو تنها نذارین.
اما فایده ای نداشت. بچه ها قبل از آن با اشاره آیلین همگی با سرعت هیپوگریف های مسابقه از در خارج شده بودند.
سفر کاری- پژوهشیتا آن لحظه تلاش مرلین برای جلب نظر تمساح رو به رویش به هیچ جا نرسیده بود. ظاهرا تمساح بی پناه کوچه گرد آواره به اهداف خیرخواهانه لرد و مرلین کاری نداشت... حداقل نه تا وقتیکه شکمش را سیر نمی کرد.
مرلین که با دیدن نگاه مشتاق تمساح مربوطه احساس خطر کرده بود گفت:
- ارباب...ممکنه از محضر ملوکانه تقاضای کمک کنم؟
- کروشیو بر تو مرلین!چطور جرئت می کنی از اربابت درخواست کمک داشته باشی؟این ایده که از ما بود. طرحش رو هم که ما ریختیم. حتی محل اختفای این جنگ زده هارو هم ما نشونت دادیم. این همه کار کردیم اونوقت توی گستاخ با چه رویی از ما می خوای کمکت کنیم ای مرگخوار تنبل؟
یعنی حتی حاضر به تحمل یه ذره سختی در راه اربابت نیستی؟مجددا کروشیو بر تو باد!
مرلین: