هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۴۰ دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-الان باید به جای نگاه کردن بسان یک بز, شکنجه بشی!
-ارباب بز چیه؟
-یک حیوان مشنگی است که بدجوری نگاه می کند...روی سرش هم دو چوب دستی دارد که در مواقع لزوم کروشیو های سهمگینی بر پایین تنه افراد نازل می کند.
-ارباب شکنجه هم می شه؟
-ما از کجا باید بدونیم؟بز شکنجه نکردیم تا حالا.
-خب شما فرمودین بسان یک بز شکنجه بشم.من باید بدونم چطوری شکنجه می شه که درست اجراش کنم.
-ما فرمودیم بسان یک بز نگاه نکن!اگه دو تا نقد خونده بودی کارت به اینجا نمی کشید.

با وجود اینکه کمی دیر شده بود, مرلین جلوی پای لرد سیاه شیرجه زده شروع به داد و فریاد و پیچ و تاب خوردن کرد.
-ارباب کافیه؟
-از جلوی دست و پای ما جمع شو...داری توجه تمساحه رو جلب می کنی.ما اصلا مایل نیستیم به ما نزدیک بشه.ما می خواستیم از دور ازش حمایت کنیم.بهش بفهمون ما کی هستیم و اون اجازه نداره اینجوری به ما خیره بشه.

مرلین به سختی از روی زمین بلند شد و رو به تمساح کرد.
-ببین...ایشون اربابن.چشاتو درویش کن...ارباب؟...فکر نمی کنم فهمیده باشه.چون علاوه بر نگاهش, مسیر حرکتشم الان به سمت ماست!

خانه ریدل:

با نزدیک شدن مادربزرگ ایوان ترجیح داد ساکت و بی حرکت منتظر رسیدن لحظه مرگش شود.
-هوووم...خوبه...زنده و تو خالی.با تعداد زیادی شاخه.
-اونا دنده هستن!...آخ...شیکست...بله بله شاخه هستن...مطمئنم شاخه هستن.زمستونا خودم هرسشون می کنم.

مادر بزرگ دنده ایوان را رها کرد.
-تو!از این به بعد بیشتر از یک قدم از من فاصله نمی گیری.هر جا برم دنبالم میای و استراحتگاه زاغ های من می شی.سر فرصت درباره موارد مصرفت بیشتر فکر می کنم.رعایای من کجا رفتن؟آیلیییین؟!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
مادربزرگ آیلین که آیلین بشدت ازش وحشت داره وارد خانه ریدل می شه.
لرد و مرلین با دیدن ابهت و خشانت مادربزرگ پا به فرار می ذارن و به یک سفر کاری ساختگی می رن.
مادربزرگ آیلین با دیدن فرار لرد به رندی هرچه تمامتر تصمیم میگیره جای لرد رو بگیره و از آیلین می خواد خونه ریدل رو بهش نشون بده. مرگخوارا به دنبال طرح نقشه ای برای رهایی از شر مادربزرگ هستن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با اشاره آیلین مرگخوارها با دست فک های آویزانشان را از روی زمین جمع کرده و به دنبال او پاورچین پاورچین به سمت در خروجی حرکت کردند.
- کجا تشریف می برید احیانا؟
ملت مرگخوار با شنیدن صدای پیرزن در یک لحظه مقابل او به صف شدند.
- به جون شما این آیلین مارو اغفال کرد. :worry:
- این چشم دیدن شمارو نداره می خواست علیه تون توطئه کنه من فقط داشتم می رفتم دنبالش نقشه های شومش رو خنثی کنم...
- ممم می ماسمم حلولشو ممیرم...
مرگخواران به اضافه مادربزگ:
ایوان که جمله نامفهوم آخر را به زبان آورده بود متوجه شد فکش را روی زمین جا گذاشته و تمام مدت دو دستی هوا را نگه داشته است. در نتیجه با سرعت فکش را از روی زمین برداشت و آن را در جای خود نصب کرد.
- ببخشید... اشتب شد. منظورم این بود که منم می خواستم جلوی نوه تون شرور و بدذاتتون رو که می خواد علیه شما توطئه کنه بگیرم.
لینی سرش را خاراند.
- هوم...الان تو همه اینارو تو این چهارتا کلمه گفتی؟
با این همه مادربزگ که تمام مدت مشتاقانه به ایوان چشم دوخته بود گفت:
- جالبه... تا به حال اسکلت سخنگو ندیده بودم. این چه جوری کار می کنه؟
دافنه با خوشحالی به جلو غل خورد و در راستای کمک به آلودگی محیط زیست ابتدا دود غلیظی را در فضا پراکند.
- نمی دونین این چه قابلیتایی داره. هم حرف می زنه هم راه میره. تازه همه اینا با وجودیه که میبینید کاسه مغزش پر از خالیه...یعنی خالی از پره. در کل هیچ مغزی نداره. هرکدوم از ما هم یه وسیله یه قسمتش می تونیم جاسازی کنیم. یه شبایی هم که حوصله لرد سر می رفت از من و این برای بازی چوگان یا بولینگ استفاده می کرد...
به نظر می رسید توجه مادربزرگ بیش از پیش به ایوان جلب شده است. چراکه از کنار الادورا بلند شد که در آن لحظه بی توجه به پیرامونش با شور و اشتیاق در حال توضیح برنامه وایبر مشنگی برای پیرزن بود و به ایوان نزدیک شد تا آن را شخصا از نزدیک بررسی کند.
- بل...بله مادربزرگ؟چرا منو اینجوری نگاه می کنین؟ چیزه...یه لیوان نوشیدنی خونالود تگری براتون بیارم؟راستی زاغهای دوست داشتنیتون چیزی نمی خوان؟به نظرم باید خسته باشین دسته جمعی...نه بی زحمت به اون دنده دست نزنید... البته اصلا قابل شمارو نداره ها فقط خواستم خودتونو خسته نکنید...ببخشید اون جمجمه رو من لازم دارم...ولی بفرمایید اگر کار شمارو راه می ندازه اصلا قابلتونو نداره. بچه ها صبر کنید منم بیام برای جشن خوشامدگویی مادربزرگ دوست داشتنیمون بهتون کمک کنم. بچه ها؟منو تنها نذارین.
اما فایده ای نداشت. بچه ها قبل از آن با اشاره آیلین همگی با سرعت هیپوگریف های مسابقه از در خارج شده بودند.

سفر کاری- پژوهشی

تا آن لحظه تلاش مرلین برای جلب نظر تمساح رو به رویش به هیچ جا نرسیده بود. ظاهرا تمساح بی پناه کوچه گرد آواره به اهداف خیرخواهانه لرد و مرلین کاری نداشت... حداقل نه تا وقتیکه شکمش را سیر نمی کرد.
مرلین که با دیدن نگاه مشتاق تمساح مربوطه احساس خطر کرده بود گفت:
- ارباب...ممکنه از محضر ملوکانه تقاضای کمک کنم؟
- کروشیو بر تو مرلین!چطور جرئت می کنی از اربابت درخواست کمک داشته باشی؟این ایده که از ما بود. طرحش رو هم که ما ریختیم. حتی محل اختفای این جنگ زده هارو هم ما نشونت دادیم. این همه کار کردیم اونوقت توی گستاخ با چه رویی از ما می خوای کمکت کنیم ای مرگخوار تنبل؟ یعنی حتی حاضر به تحمل یه ذره سختی در راه اربابت نیستی؟مجددا کروشیو بر تو باد!
مرلین:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۴ ۲۲:۲۶:۲۰
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۴ ۲۲:۲۷:۴۰


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
لحظه های پر استرسی بود. مرگخوار ها با تشویش به همدیگه خیره شدن. هیچکس جرأت نداشت به مادربزرگ ایلین نگاه کنه. حتی خود آیلین هم با اضطراب چشماشو به هم فشار می داد. مادربزرگ تمام اتاق رو از نظر گذروند و نگاهش جایی، نزدیک صندلی مخصوص لرد سیاه متوقف شد.
-آیلین!

آیلین چشم هاش رو با ضرب باز کرد و فورا جواب داد:
-بله مادربزرگ؟!

-این چیه؟!

دست چروکیده ساحره پیر در هوا بلند شد، چوبدستش رو تکونی داد و مشارالیه خط بالا توی دست آزادش فرود اومد. آیلین با ترس کمی خم شد تا به جسم کوچیک و تختی که مادربزرگ بالا و پایین مینداخت نگاهی بندازه. ولی قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده دست دومی ظاهر شد و اونو از توی دست مادربزرگ قاپید!
-گوشیییییییییییم! گوشی نازنینم!!

مادربزرگ با عصبانیت به سمت الا برگشت که گوشیش رو دودستی گرفته بود و قربون صدقه ش می رفت!
-لرد سیاه اینو ازم گرفتن تا نگاهی به گیم هام بندازن...دلم برات تنگ شده بود! ...آخ!

الا فریاد دردناکی کشید . زازا با اشاره ی هکاته جلو اومده با چنگال های تیزش گوشی رو پس گرفته بود(بقیه کلاغ هاشم که کلا هویجن ) الا چای چنگال زاغ رو روی دستش مالید و اعتراض کرد:
-دهع! گوشی یه وسیله شخصیه، مث مسواک! آدم نباید به گوشی بقیه دست بزنه!

هکاته درحالی که تلاش میکرد صداش بی تفاوت باشه گوشی رو توی دستش سبک سنگین کرد و پرسید:
-چی هست این گوشی گوشی که میگی؟

چشم های الادورا از شادی برق زدن. بعد از لرد سیاه، بالاخره یکی به گوشیش علاقه نشون داده بود. با هیجان بقیه رو عقب زد و خودش رو به کنار مادربزرگ رسوند. کلاغ های خشمگین با این حرکت ناگهانی الا پراکنده شدن و صدای قار قارشون اتاق رو پر کرد. الا مچ لاغر مادربزرگ رو گرفت و اونو به طرف صندلی کشوند:
-بیا، بیا برات توضیح بدم هکاته جون! راستی ببینم تو فیس بوک داری که...؟

همه با حالت به الا خیره شدن و منتظر بودن هر آن هکاته چشماشو از کاسه در بیاره، ولی در کمال تعجب مادربزرگ آیلین که انگار بدش نیومده بود با الا مشغول تبادیل اطلاعات شد:
-چی چی بوک دارم؟

-آآآ....فیس بوک! نداری؟ خب اشکال نداره! الان سیم ثانیه برات راهش میندازم، اول باید یه عکس خوب ازت داشته باشم، واسه آواتارت، میدونی! :pretty: اینجا رو نگاه کن بگو آواداکداورا!

آیلین چشم از الا که داشت از خودش و مادربزرگ سلفی می انداخت برداشت و سریع به بقیه اشاره کرد تا فک هاشون رو از روی زمین جمع کنن و تا فرصتی هست، برن بیرون بلکه نقشه ای برای رهایی بکشن...!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
آیلین رو به مرگخوارا برمیگرده که همگی به هم چسبیده بودن و یه نگاهشون به بلا بود که همچنان در حال فرار کردن از دست زاغ ها بود و نگاه پریشون دیگه شون هم به مادربزرگ بود که هر لحظه بشون نزدیک تر میشد.

مرگخوارا در یک لحظه تصمیم میگیرن که خیره شدن به آیلین تنها راه نجاتشونه و بنابراین ملتمسانه بهش چشم میدوزن.

مرگخواران:

آیلین با جهشی خودشو بین مرگخوارا و مادربزرگ قرار میده و میگه: بهتره اول با خونه آشنا شین ...

با دیدن چهره خوفناک مادربزرگش سریعا اضافه میکنه: شما هم فکر نمیکنین اینطوری بهتر باشه؟ نا سلامتی قراره چند ساعتی رو اینجا با ما بگذرونین.

هکاته چرخشی میکنه و پشتش به سمت اونا میگیره. چسبندگی مرگخوارا به هم کمتر میشه و همگی نفس راحتی میکشن. هکاته چند قدم به جلو برمیداره و درحالیکه با نگاهش اطرافو بررسی میکنه میگه:

- چند ساعت نه آیلین، نبودن لردتون به این معناس که شما مدت بیشتری به آغوش گرم مادربزرگ نیاز دارین. درست نمیگم؟

مادربزرگ برمیگرده و با صدای بلندتری میپرسه: درست نمیگم؟

مرگخوارا که چاره ای جز موافقت ندارن جمیعا با هم میگن: بله بله.

هکاته که خوب اطرافو بررسی کرده بود، درست راهرویی که به اتاق لرد ختم میشه رو نشون میده و میگه:

- ظاهر مخوف تر و اشیای با ابهت تر! بهتره با همین راهرو شروع کنیم.

مادربزرگ بعد از بیان این حرف بشکنی میزنه و زاغ ها قارقارکنان دست از سر بلا که به شدت سرخ شده و موهاش بیشتر از همیشه وز شده، برمیدارن. هکاته بعد از جمع کردن همه زاغ ها دور خودش، راهشو کج میکنه و به سمت راهروی مذکور حرکت میکنه. آیلین با وحشت برمیگرده و از هم رزماش کمک میخواد.

مرگخوارا:

آیلین:

با بلند شدن صدای غرولندی از سمت راهرو، آیلین به سختی آب دهنشو قورت میده و دنبال هکاته به راه میفته. در راه همه ش "یا لرد یا لرد" میکنه که مبادا مادربزرگ اتاق لردو برای اقامت انتخاب کنه.

آیلین با دستپاچگی خودشو به هکاته میرسونه و میگه: مطمئنم که این خونه جاهای قشنگ تری رو هم داره، چرا یه نگاهی به بقیه جاها...

اما قبل از اینکه بتونه کاری کنه و مانع حرکت هکاته بشه، در اتاق لرد باز شده بود و مادربزرگ با نگاهی شرورانه اطراف اتاقو چکاپ میکرد.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
ملت مرگخوار: :worry:
ساحره پیر با خنده ای ملیح و در حالیکه چوبدستیش را میان انگشتان لاغرش می چرخاند گفت:
تا الان دو ثانیه ازش گذشته.
مرگخواران:
- سه... دو... یک... ظاهرا باید سوالمو جور دیگه ای بپرسم. زازا!
زاغ سیاه با آن نگاه شیطانی پر و بالی زد. اما قبل از اینکه ارتش سیاه هم نوعانش را صدا کند بلاتریکس با عصبانیت جلو آمد.
- فکر کردی کی هستی پیرزن؟ متوجه هستی اینجا کجاست؟ هیچ می دونی تو خونه کی هستی و داری با چه کسایی صحبت می کنی؟ حالا اینا که زیاد شخصیت های مهمی نیستن. ولی من می دونی کی هستم؟ ارباب مطمئنا هیچ از این طرز برخوردت با من خوشش نمیاد...
پیش از اینکه آیلین بتواند جلوی بلاتریکس خشمگین را بگیرد مادربزرگ بشکنی زد و بلافاصله گله سیاه زاغ های خشمگین به طرف بلاتریکس حمله ور شدند. وقتی بلا دیوانه وار در اطراف نشمین می دوید تا بلکه خود را از شر زاغ ها نجات دهد پیرزن با لحن شیرینی گفت:
- یه خانم هیچوقت نباید از این الفاظ ناپسند استفاده کنه... پیرزن؟ تا جاییکه یادم میاد اسمم هکاته بود هرچند آخرین کسی که منو با این اسم صدا کرد سالهاست که مرحوم شده... شما می تونید منو خانم پرینس صدا کنید.
پیرزن بی توجه به جیغ و فریاد وحشتناک بلاتریکس و تلاش و تقلای بی فایده اش نگاهی به اطراف انداخت. درحالیکه دستهای پنجه مانندش را به هم می مالید زمزمه کرد:
- چقدر مشتاق دیدن لرد سیاه بودم. افسوس که ایشون رفتن و ظاهرا دیگه خیال برگشتن ندارن. اما نگران نباشید من اینجا هستم و ازتون نگه داری و مراقبت می کنم عزیزکان کوچولو و بی پناه من.
سپس رو به آیلین کرد.
- نوه کوچولوی عزیزم... نمی خوای دوستاتو به من معرفی کنی؟ بعدش می تونیم یه دوری تو این خونه بزرگ و دوست داشتنی بزنیم تا من هم بیشتر با محیط آشنا بشم.
آیلین:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۹ ۲۳:۵۰:۲۱


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۱۸ شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه تا آخر پست شماره 483 مرلین کبیر:
(پست الادورا جزو خلاصه نیست.)

مادربزرگ آیلین که آیلین بشدت ازش وحشت داره وارد خانه ریدل می شه.
لرد و مرلین با دیدن ابهت و خشانت مادربزرگ پا به فرار می ذارن و به یک سفر کاری ساختگی می رن.

____________________________


-مادربزرگ عزیزم! نمی دونین چقدر از دیدن شما خوشحال شدم.زاغی از شدت ذوق همه پراشو پیش پای شما ریخت.منم که از صبح همینطور دارم ثانیه ها رو می شمرم.

-البته از زیر تختخوابش!

مادربزرگ در حالیکه لبخند شیرینش را حفظ کرده بود بطرف رز برگشت.
-این چرا همچینه؟چندان پیر به نظر نمی رسه.از وقتی رسیدم با شدت شش ریشتر در حال لرزیدنه.فکر می کنم به یه مادر پیر مهربون احتیاج داره...بیا عزیزکم.بپر بغل مامانی.

رز که هرگز مادر بزرگ پیر یا مهربان یا هر دوی آنها یکجا را نداشت, از خود بیخود شده پرواز کنان به آغوش ساحره شتافت.مادربزرگ با وجود شاخ و برگ های نامرتب و آشفته رز, با مهارتی باور نکردنی او را روی هوا گرفت.
رز برای چند دقیقه در آغوش گرمی که تازه یافته بود پنهان شد.مادربزرگ به آرامی شروع به نوازش شاخ و برگش کرد...
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که مرگخواران متوجه تغییر رنگ رز شدند. لبخند مادربزرگ دیگر گرم و مهربان به نظر نمی رسید. رز در حالیکه بغض کرده بود سعی می کرد خودش را از عجوزه پیر جدا کند.
-کممممک....یکی منو از این جدا کنه...سه تا برگمو کند.


سفر کاری:

-خب مرلین...گوشت با منه؟این پروژه برای آینده یارانمون بسیار حائز اهمیته.برای همین تصمیم گرفتیم شبانه توضیحات لازم رو به تو بدیم.
-بله ارباب...همین الان آیه ای مبنی بر اینکه "کار امشب را به فردا صبح میفکن" نازل شد.شما بفرمایین.من یادداشت می کنم.پروژه درباره چیه؟
-خب...پروژه...درباره...کرودسبی!یعنی کروکودیل های دست آموز بی خانمان!دیده شده عده ای از جادوگران و ساحره ها کروکودیل ها رو به خونه هاشون می برن و بعد از دست آموز کردن اونا ازشون خسته می شن و ولشون می کنن تو خیابون.اونوقت چی می شه؟خب این حیوانات بی گناه آواره می شن.و البته با توجه به طبیعتشون بحث تغذیه و چگونگی رشد و نمو و حتی آموزش و پرورش اونا هم بسیار مهمه...

در حالیکه مرلین داشت به این موضوع فکر می کرد که لرد سیاه تا کی خواهد توانست به چرت و پرت گویی ادامه بدهد, مادربزرگ آیلین که شدیدا امیدواریم در پست بعدی نامی برایش انتخاب شود, سوال اصلی را از مرگخواران پرسید.
-راستی لرد سیاه کجا رفت؟چرا رفت؟دیگه بر نمی گرده؟یعنی الان همتون همچون کودکانی یتیم در آرزوی آغوش گرم مادر بزرگ هستین؟یکی سریع جواب منو بده.این سریعی که گفتم در بازه زمانی یک تا پنج ثانیه محدود می شه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۳ ۲:۵۴:۲۳



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
عجوزه پیر‏[‏بله، نویسنده در جریانه که عجوزه جوان نداریم! من باب تاکید بود!] قدم جلو گذاشت و بالاخره بعد از یک صفحه و نیم، وارد خانه ریدل شد.مرگخوارها همه سر جاشون میخکوب شده بودن؛ البته به جز رز که خب، میخکوب و دیوارکوب و سقف آویزش در حال ویبره رفتنه و اونقدری به حساب نمیاد.
پرنس پیر اتاق رو، محتویات اتاق رو، حاضرین در اتاق رو و نجینی رو که روی دیوار به صلابه کشیده شده بود از نظر گذروند و بالاخره نگاه جستجوگرش روی آیلین ثابت موند. آیلین که رنگش از همیشه بیشتر پریده بود آب دهنش رو قورت داد.
-آیلین!

صدای بلند مادربزرگ پنجره ها رو به لرزه درآورد. آیلین خودش رو از چنگ دو ممد مرگخواری که هنوز نگهش داشته بودن درآورد و جلوی مادربزرگش به خاک افتاد.
-عرض سلام مادربزرگ، عرض تعظیم، عرض عبودیت!

مرگخوارها: 0.0

مادربزرگ مدتی به آیلین نگاه کرد. چهره خشن و با ابهتی داشت و از تمام خطوط چهره ش جذبه خاصی نمود پیدا می کرد. چند ثانیه بعد مادربزرگ آیلین رو محکم به سمت خودش کشید و اونو محکم درآغوش کشید.
-نوه کوچولوی شیرینم!

مرگخوارها:...
.
.
.
System will automaticly explode after 60 seconds...logical error occured!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۷:۴۸:۲۴
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 714
آفلاین
- نــــــــــــــــــه ارباب؛ من نمیذارم، شما نباید برین، خطرناکهههههههههه!

- ارباب، مگر اینکه از روی جنازه ی من رد بشین، شما باید سالم بمونین!

- لرد، اگه شما پودر بشین ما چیکار کنیم؟

لرد ولدمورت نگاهی به سیل مرگخواران جان بر کفش انداخت، مطمئن بود که هیچکدام از این حرف های مرگخوارانش حقیقی نیست، اما برای آخرین فرصت، چند قدم به عقب برگشت و نگاهی به آنها انداخت و گفت:
- خب، بفرمایید و در رو باز کنید!

-

لرد که همچین حرکتی را پیش بینی میکرد، به نشانه ی تاسف سری تکان داد. چند لحظه ای به همین حالت در حال تکان دادن سر خود بود که صدای ترک برداشتن چارچوب در، لرد سیاه را به خود آورد. اگر وضع بدین منوال ادامه داشت، مطمئنا تمام نمای جلویی خانه ی ریدل ها بر اثر لرزه های ناشی از ضربه های پیرزن، میریخت!
- خودمون میریم.

- ولی ارباب، خطرنا...

- ساکت؛ نجینی، بیا دور گردن ما حلقه بزن، اولین برخورد همیشه موثره. .

لرد نگاه وحشت برانگیزانه ای (!) به مرگخواران انداخت. تمام مرگخوار ها بجز بلاتریکس که از شدت قند در دل آب شدگی، بیهوش شده بود؛ به لرد خویش بیشتر از پیش ایمان آوردند و با ایمان و تقوای دو چندان اربابشان را نظاره کردند. لردولدموت، به سمت در حرکت کرد و در حالیکه سعی میکرد که وحشتناک ترین حالتی را که میتوانست، به خود بگیرد، در جلوی درب ورودی ایستاد. مرگخواران همگی پشت سر او ایستاده بودند و با قیافه های از خود راضی، منتظر آفرینش حماسه ی دیگری از اربابشان بودند. با تکان مختصر چوبدستی از سمت لرد، قفل در باز شد.
با باز شدن قفل در و آخرین ضربه از طرف مادربزرگ، در با صدای مهیبی روی زمین افتاد و همزمان با افتادن در، باد شدیدی به داخل خانه ی ریدل حمله کرد و نجینی را از روی شانه های لرد سیاه برداشت و به صورت موجود خشک شده ای در دیوار پشتِ لرد، آویزان کرد! قامتی سیاه پوش که بر روی هر دو شانه ی خود کلاغ هایی نشسته بودند، در چارچوب درب ورودی ظاهر شد!
- پیرزن! احترام بذار و این بازی رو تموم کن تا خودمون تمومت نکردیم!

- زازا، نشونش بده!

با حرکت زازا به سمت لرد سیاه که بالطبع او، بقیه ی کلاغ ها نیز به سمت لرد حمله ور شدند، صدای شترقی برخاست و تنها چیزی که مرگخواران از لرد سیاه دیدند، قیافه ی ِ وی بود!

جایی نا معلوم:

- مرلین، به تو این افتخار رو میدیم که در این سفر کاری، همراه شما باشیم!

- خوش آمدید لرد سیاه!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
-جییییییییییییییییغ!
-دااااااااااااااااااااااااد!
-هوااااااااااااااااااااااااااار!
-یا حضرت مرلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییین کمـــــــــــــــــــــک!

مرلین :
تصویر کوچک شده

-خب بچه ها من یه سفر کاری مهم برام پیش اومده اینه که فعلا بابای!
-

مرگخواران که توسل به رسولان و ائمه جادوگری رو بی فایده یافتن دست به دامان اربابشون شدن:
-اربااااااب!
-سرورم! :worry:
-مای لرد! :aros:
-سرورم!
- !!

لرد سیاه نگاه پر نفوذی به همه انداخت و از روی کاناپه راحتی بلند شد.
-کروشیو همگی! این به خاطر این بود که آخر همه یاد اربابتون افتادین! کروشیو همگی دوباره! این یکی من باب اینکه ننگ بر ما که این همه مرگخوار بی عرضه دورمون رو گرفته! کروشیو آیلین به تنهایی! بار اول که صدامون زدی شنیدیم!

لرد بعد از گفتن جمله آخر از بین جمعیت متلاشی شده مرگخوارها که هرکدوم سویی افتاده بودن و از درد به خودشون می پیچیدن گذشت و به سمت در راه افتاد.
-خودمون به تنهایی با مادربزرگ شما رودررو میشیم آیلین!

-سرورم ...




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
جلوی دروازه اصلی خانه ریدل دیوانه سازهای نگهبان به ساحره پیری خیره شده بودند که لبخند زنان درحالیکه دسته ای کلاغ دور سرش در حال پرواز بودند به آنها نزدیک می شد.
دیوانه ساز اول به دیوانه ساز دوم نگاه کرد. اما متوجه شد آنها دیوانه سازند و دیوانه سازها چشم ندارند. از آنجاییکه هیچیک چشم نداشتند و نمی دانستند چگونه باید با یکدیگر ارتباط برقرار کنند برقراری ارتباط را فراموش کردند و تلاش کردند هویت تازه وارد را که به محدوده نزدیک میشد تشخیص دهند.
لحظاتی بعد در اثر تلاش بسیار دو دیوانه ساز نگهبان منفجر شدند و پیرزن مرموز که موفق شده بود از این مرحله به سلامت بگذرد لبخند زنان خود را برای ورود به مرحله بعد آماده کرد.

همان لحظه- اتاق نشیمن

مرگخواران پشت پنجره ایستاده بودند تا مادربزرگ آیلین را به محض ورود شناسایی و منهدم کنند.
ناگهان لینی که بال و پر زنان بالای سر بقیه پرواز می کرد با انگشت بیرون پنجره را نشان داد
- نگاه کنین اونجارو... یه دفعه چه ابری آسمونو گرفت. مگه اخبار نگفت امروز هوا صاف و آفتابیه؟
الادورا که به کمک بلاتریکس و رز دست آیلین را دو دستی چسبیده بود گفت:
- هوم...منم ندیده بودم ابرا انقدر نزدیک به سطح زمین حرکت کنن. ای بابا... چرا گوشیم اینجوری شد؟ دیگه نمی تونم پیامای ارسالی رو دریافت کنم.
رز که به سختی در تقلا بود آیلین را با طلسمی بی حرکت کند گفت:
- منم تا به حال چنین صدایی از ابرا نشنیده بودم...قار؟این چه صداییه؟یا چون نزدیکه زمینه صداش اینجوری شده؟
آیلین با یک حرکت از طلسم رز جا خالی داد. سپس در حالیکه تلاش می کرد خودش را آزاد کند فریاد زد:
- آخه ای تسترال های کم عقل! اونا ابر نیستن. دسته کلاغای اون عجوزن. الانم رسیده جلوی در. اگر ذره ای عقل تو کله تون مونده باشه همین الان یا فرار می کنید یا خودتونو می کشین تا گیر این پیرزن نیافتین. حداقل شما از جونتون سیر شدین منو ول کنین بذارین برم!
پیش از اینکه کسی بتواند واکنشی نشان دهد صدای گله کلاغ ها بلندتر شد و به دنبال آن ضربات سهمگینی به درب ورودی وارد شد. چنانکه گویی کلاغ ها دست جمعی تلاش می کردند درب را بشکنند.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.