هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   8 کاربر مهمان





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
نام:مورگانا لی فای

حیوان خانگی:کلاغ سفید

ویژگی های ظاهری:
زال،موها،ابروها و مژه ها و پوست کاملا سفید،چشمان نقره ای،بدن لاغر و بلند،همواره ردای سفید به تن.صورت باریک.

داستان من:از وقتی که من با بدن و موهایی تماما به رنگ برف در خاندان سلطنتی لی فای پا به دنیا گذاشتم،به گفته ی مادرم نحسی و شومی را با خود همراه آوردم.و با وجود اینکه من از برادر شیرین عقلم،آرتور بزرگتر بودم،او را برای ولیعهدی انتخاب کردند.پس من هم منطقی ترین کار ممکن را کردم،افسار اسبم را به دست گرفتم و در دیار کاملوت،رهسپار سرنوشت خود شدم.از هر کوی و برزنی که گذر میکردم نگاه های سنگین مردم را حس میکردم.اسمم را گذاشته بودند شبح بانوی کاملوت!.باورم نمیشد که مردمی که زمانی قرار بود ملکه ی آنها باشم،اینگونه از من بیزار باشند.تا اینکه در میان همه ی این تنهایی ها شخصی به نام مرلین وارد زندگی من شد.کسی که در ابتدا دوست و معلم من بود و بعد هم بزرگترین دشمن من.او جادو را به من آموخت و زمانی که دریافت در ورطه هایی قدم گذاشته ام که او هرگز جرعت قدم گذاشتن نداشت،به من پشت کرد و به دشمنی با من برخواست.
مرلین کاری کرد که اولین عشق و تنها عشق من که متعلق به او بود،در سینه ام برای همیشه مدفون شود.عشقی که هرگز حرفی درباره ی آن زده نشد.
خیلی زود آوازه ی مرزشکنی های من در سراسر سرزمین پیچید و به باور های شوم مردم درباره ی من دامن زد.دیری نینجامید که در کوچه و برزن آگهی هایی را بر دیوار میدیدم که عکس من بر روی آنها بود و برای دستگیری‌ من جایزه های کلانی تعیین شده بود.
تا آنکه یک‌ روز،خشم و نفرتی که در سینه داشتم سرریز شد و به بیرون تراوید.نمیدانم چه شد که خود را میان خاکستر ها و تکه های آتش،میان تالا بزرگ قصر،بالای جنازه ی پدرم دیدم.دستهایم به خون رنگین شده بود و از خنجرم خون میچکید.بوی جادو و انفجار فضا را پر کرده بود.کمی آن طرف تر،شمشیر در دستان آرتور جوان میلرزید.فریاد زنان به سمت من دوید.راه فراری وجود نداشت پس تمام قوای خود را به کار گرفتم و شکافی در فضا ایجاد کردم و خود را درون آن پرت کردم.بی آنکه مقصدی تعیین کرده باشم.
چشمم را که باز کردم با جهانی ناآشنا روبه رو شدم.اما به نظر می آمد در موقعیتی ظاهر شده ام که نباید میشدم.بر روی سازه ی ساختمانی نیمه کاره درحالی که ۴ جادوگر با چوبدستی هایی در دست به من خیره شده بودند.که البته پس از آشنایی با آنها خود را بسیار خوش اقبال یافتم. چرا که آنها از بزرگترین و خردمند ترین جادوگرانی بودند که شناختم.
یکی از آنها به نام سالازار اسلیترین،تبدیل به یک رفیق قدیمی برای من شد.زیرا او بیش از همه غرایز و اهداف مرا درک میکرد‌.
آن سازه در آخر به مدرسه ای بزرگ و باشکوه مبدل شد.
من در این سرزمین ماندگار شدم و قرن ها زندگی کردم و حتی دوباره دل بستم.به پسری با چشمانی به رنگ شب .او اسرار آمیز ترین جادو ها را همچون چیستانی آسان حل میکرد. هوش سرشاری که داشت، بعد ها مریدان بسیاری را به خود جذب کرد و آن نوجوان خوش قیافه مبدل به ارباب تاریکی شد و البته بدنی جدید برای خود برگزید.اما این موضوع ذره ای از علاقه ی من به او نکاست.زیرا موجودات تغییر میکنند.اما چیزی درباره ی من گویی هیچگاه تغییر نمیکند زیرا حتی در این سرزمین به من بانوی سفید میگویند.

اخلاقیات:
من هیچوقت خوانواده و زادگاهم رو فراموش نمیکنم.من عاشق اونها هستم،پس اگه به قلعه ی کوچک من در انتهای جنگل ممنوعه بیاید،میبینید که چطور پدر و مادرم رو با لباسهایی زیبا و تمیز توی شیشه نگهداری میکنم و هر روز تمیزشون میکنم.
ضمنا من عاشق طبیعت و حیواناتم و ذره ای بهشون آسیب نمیزنم.اونها منبع آرامش و انرژی من هستن و من از گوشت اونها نمیخورم.فقط محض تنوع گاهی گوشت انسان میخورم و البته گوشت بچه هارو بیشتر ترجیه میدم.ناگفته نمونه که قبلش کلی باهاشون بازی میکنم،بهشون شکلات میدم و خوشحالشون میکنم.
یه خصوصیت عجیب من اینه که هرجا که میرم تاریک میشه.حتی چراغ ها خاموش میشه
من اینقدر همه رو دوس دارم که میخوام وارد ذهنشون بشم و کارهایی که نمیتونن انجام بدن رو خودم براشون انجام بدم.
البته دوستان بهش میگن تسخیر...ولی به هر حال
من عاشق همه هستم و به همه عشق میورزم
من "بانوی سفیدم"

علاقه مندی ها:تاکسیدرمی،تسخیر،شکلات های قلبی،رز های سفید،آواز،شعر و ادبیات جادویی،گیاهشناسی


تایید شد؛ خوش اومدی.


ویرایش شده توسط Afrodeity13 در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۱ ۱۶:۲۲:۰۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۳ ۰:۰۵:۱۰


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ جمعه ۱۵ بهمن ۱۴۰۰

هدر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
دوباره سلام فک کنم تاپیک پر معرفی شخصیت من شده
خیل خوب برای بار هزارم و امیدوارن بار اخر
نام: هدر
جنسیت :مونث
سن :20
گروه: هافلپاف
رده خونی :دورگه
پاترونوس :گوزن
حیوان خانگی :جغد سیاه
چوب دستی :12اینچ چوب درخت گردو با مغز موی تک شاخ
خصوصیات ظاهری :چشم بنفش و موی مشکی قد نسبتا بلند و موهای کوتاه لباسشم همیشه مشکیه
علاقه مندی ها : کتاب و معجون سازی
خصوصیات اخلاقی :مهربون شیطون سرحال شجاع وفادار خوش خنده (در مواقع عصبانیت ترجیحا فرار کن )
داستان زندگی: توی پنج سالگی مادرو پدرش میمیرن و توسط یک مشنگ (دوست قدیمی مادر و پدرش ) ک اسمش الکسه بزرگ میشه و الکس همه چیز رو راجب به جادو بهش میگه ولی توی نه سالگی هدر الکس میمیره و هدر مجبور میشه مدتی توی یتیم خونه بمونه تا وقتی ک برای رفتن ب هاگوارتز از یتیم خونه در میره و از نظر مشنگا تا اخر عمر گمشده باقی میمونه
-------+
سلام هدر.
لطفا کلماتی مثل «به» و «که» رو به شکل درست بنویس، «ک» و «ب» غلطن.
تو این سایت علاوه بر خلاقیت، مهارت نویسندگی و نگارشی هم مهمه.
همچنین لطفا معرفیت رو طولانی تر کن و یکبار دیگه بخون تا غلط هاش گرفته بشن.
اونموقع با کمال میل تاییدت میکنیم.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۶ ۲۲:۴۲:۴۸

میبینم
ان شکفتن شادی را
ان روز بزرگ ازادی را ....
سایه


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰

بادراد ریشو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۱ دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۴ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
این داستان: بادراد ریشو.

داستان به سالها پیش برمیگرده، یا شاید حتا قرن ها. منظورم زمانیه که جن ها تصمیم گرفته بودن علیه انسانها قیام کنن، و برای این انقلاب به یه رهبر احتیاج داشتن. کسی که میخوام درباره ش صحبت کنم، اون زمان دختر کوچولوی نوجوون و خجالتیی بود. خط چشم میکشید، با پدر و مادرش مشکل داشت و نیروانا گوش میداد. اون دوستای زیادی نداشت و جنٍ ضد اجتماعی محسوب می شد، و این مسئله فقط یک دلیل داشت: راستش، بادراد از زمانی که بدنیا اومد ریش بلندی داشت که تقریبا دو برابرِ قدِ خودش طول داشت و به همین علت توی مدرسه و فامیل همیشه مسخره می شد. فامیل ها از مادرش میپرسیدن چطور میخواد شوهرش بده، و مادرش با نگرانی لبخند میزد و میگفت مطمئنم دخترم یه روز عشق واقعی رو پیدا میکنه. وقتی توی مدرسه کارت تولد پخش میکردن، کارتی نصیبِ اون نمیشد. وقتی توی خیابون راه میرفت بهش اشاره میکردن و میگفتن بادراد ریشو، بادراد ریشو! اون از این اسم متنفر بود. چند بار تلاش کرد با چمن زن ریشش رو بزنه، اما فردا صبح که بیدار می شد ریشش حتا از دفعه ی قبل هم بلند تر بود. به همین دلیل، اون تو نوجوونیش هیچ دوست پسر یا حتا دوستی نداشت، چون همه فکر میکردن اگه نزدیکش بشن ممکنه اونا هم ریش در بیارن. خلاصه، برگردیم به اصل ماجرا: جن ها میخواستن انقلاب کنن. وقتی حرفش شد که برای انقلاب به یه رهبر احتیاجه، بادراد حتا توی رویاهاش هم فکر نمیکرد یه روز رهبری رو به اون بدن. خب... بواقع راستش، توی رویاهاش این فکرو میکرد. شب ها قبل از خواب توی آینه به خودش نگاه میکرد، تصور میکرد که هزاران جنِ ریز و درشت روی دست هاشون بلندش کردن و با افتخار فریاد میکشن بادراد، بادراد! بدون اینکه کسی به ریشو بودنش اشاره کنه. پسر ها برای همراهیش از سر و کول همدیگه بالا میرفتن و دختر ها وقتی گوشه ی حیاط مدرسه پچ پچ میکردن و میخندیدن، به اون هم میگفتن چه خبره. با این فکر به خودش توی آینه لبخند میزد، اما میدونست که چنین اتفاقی هرگز نمی افته. با اینکه بادراد میدونست هرگز رهبر نخواهد شد، باز هم وقتی آشنا ها و دوست هاش بهش اصرار کردن که کاندیدای رهبری بشه، بخشی از وجودش دلش میخواست باور کنه که اونا راست میگن و واقعا بهش ایمان دارن. اونا حرفای قشنگ قشنگ میزدن، میگفتن که مطمئنن اون انتخاب میشه. میگفتن ریشِ بلندِ اون نشانه ی قدرته و حتا میگفتن وقتی رهبر بشه میتونه همه رو مجبور کنه که بادراد بی ریش صداش کنن. میگفتن نام بادراد بی ریش یه روز تو تاریخ موندگار میشه. بادراد هرچی بیشتر این حرف ها رو میشنید، بیشتر ایمان پیدا میکرد که قراره انتخاب بشه. اما توی روزِ رای گیری، اون روز شوم و اهریمنی، الفریک عقاب بعنوان رهبر انتخاب شد. بادراد آخر شد، و همه بهش خندیدن. و وقتی میگم همه، منظورم اینه که کسانی که بهش اصرار کرده بودن کاندید بشه هم بهش خندیدن. بادراد تازه داشت متوجه میشد چه خبره، حالا معنای واقعی همه چیز رو میفهمید. همه اینا یه نمایش مسخره بود، همه ی حرف های محبت آمیز اطرافیانش دروغ هایی بود که میبافتن تا بتونن یه روز بهش بخندن. دوستاش... بادراد رو... ایستگاه کرده بودن. این دیگه ضربه ی آخر بود. بادراد دیگه تحمل نداشت. یه شبِ طوفانی و زمستونی، اون برای همیشه از خونه ش فرار کرد، مایل ها دور شد و به لندن اومد. از انسان ها هم متنفر بود، اما نه به اندازه ی جن ها. بادراد حالا فقط یک هدف داشت، و اون هم این بود که به دنیا حکمفرمایی کنه. میخواست کنترل دنیا رو به دست بگیره و همه رو مجبور کنه که بادراد بی ریش صداش کنن، و هرکی مقاومت کرد رو شلاق بزنه. برای همین وارد محفل ققنوس میشه، چون میخواد به کمک محفل ققنوس لرد سیاه رو نابود کنه، و وقتی این کار رو کرد، خودش جاش رو بگیره و بعد بصورت گازانبری محفل ققنوس رو نابود کنه و خودش بمونه فقط. سالها و قرن ها از انقلاب جن ها میگذره و بادراد حالا جنِ پیری شده با ریش های بلند و سفید، اما هنوز هم رویای حکمفرمایی به جهان دست از سرش برنداشته. فقط یه مشکلی هست، و اونم اینه که بادراد اصلا قیافه ی رهبرانه ای نداره. بواقع اون با قدِ نیم متری و ریش های پف پفی ش شبیه پدربزرگ های مهربون و کوچولو بنظر میرسه، یا عروسک های بابانوئل توی ویترین فروشگاه های کریسمسی. هرکس بادراد رو میبینه فکر میکنه اون خیلی مهربون و کوچولو و بامزه ست، و میخوان بلندش کنن و بندازنش هوا. این اونو خیلی عصبانی میکنه، چون اون رهبر آینده ی جهانه ناسلامتی.

پ.ن: یه تواناییِ ماوراطبیعه هم داره که یادم رفت بگم. بادراد هم درست مثل لرد سیاه، تواناییِ حرف زدن با یه گونه ی جانوری رو داره و حتا میتونه ذهنشون رو هم کنترل کنه. متاسفانه برای بادراد و خوشبختانه برای باقی جهان، اون گونه ی جانوری گوسفند ها هستن. بادراد ارتش بزرگی از گوسفند های بزرگ و کوچیک داره که اونا رو ارتش تاریکیِ خودش می نامه، و قصد داره با کمکشون به دنیا حکومت کنه. اما متاسفانه از بیرون فقط یه چوپونِ عادی بنظر میرسه. یه چوپونِ خیلی ناز و گوگولی. نمیتونم به اندازه کافی تاکید کنم، این موضوع واقعا بادراد رو عصبانی میکنه.


شناسه ی قبلی: به دفعات متعددی دامبلدور. شرمنده م.



لطفا گروه انتخابی‌ت رو هم با جغد یا همینجا مشخص کن تا تایید بشی.

فعلا تایید نشد.


تایید شد.
خوش برگشتی.



ویرایش شده توسط Ugh در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۴ ۱۸:۴۶:۲۳
ویرایش شده توسط Ugh در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۴ ۱۸:۴۹:۲۰
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۵ ۱۳:۴۸:۵۲
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۵ ۱۳:۵۴:۲۲
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۵ ۱۳:۵۶:۲۵
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۶ ۱۵:۰۷:۴۶


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰

علی بشیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲:۱۸ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱
از قلعه آغشت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
نام: علی
نام خانوادگی: بشیر
نژاد: دو رگه
سن: ۲۲ سال

چوبدستی: چوب درخت بامبو با ریشه پر ققنوس سیاه و ریسه قلب اژدها

جارو: نیمبوس ۲۰۰۰ تقویت شده

پاترونوس: خودم میدونم کسی نمیدونه چون تا حالا اجرا نشده.

ویژگی ظاهری: مردی با ۱۸۰ سانت قد
موی مشکی صورتی گرد استایل خوب و زیبا رنگ چشم سبز پوست سفید کلا زیبا و دلربا.

ویژگی های اخلاقی: خب اون مهربونه ولی به شغل پلیس علاقه خاصی داره برای همین همیشه لباس های سبز می‌پوشه و این دلیل بر دوست داشتن گروه اسلیترین هم هست. بخشنده اس و برای همین ضربه های زیادی خورده از این مهربونی از دود و دم بیزاره از شلوغی و کار های جاسوسی خوشش میاد و احساس مامور مخفی بودن بهش دست میده. دونده خوبیه آمادگی جسمانی خوبی داره و همیشه یه کلت همراهش داره که کسی نمیدونه الکیه یا واقعی.

زندگی نامه: در خانواده پولدار بزرگ شده ولی علاقه شدیدی به لات بودن و بی‌فرهنگ بودن داره مثلا در دوران بچگیش همیشه بچه ها رو کتک می‌زده و با شلوار های گشاد یا به اصطلاح تمبون میگشته و کلان عشق اینحورچیزارو داره یه روز در دهکده هاگزمید در حال راه رفتن بوده که چند تا از بچه های اسلیترین رو میبینه که در حال زدن یک بچه هافلپافی بودن اونجا بود که تصمیم گرفت از حق دیگران دفاع کنه و به پلیس بودن روی بیاره، پلیس نیس ولی پلیس بودن رو دوست داره. اخلاق لاتیش تبدیل شد به دفاع از آدمای بی دفاع به نوعی لات بامعرفت و مشتی. اونجا از اون پسردفاع کرد و یک دل سیر کتک کاری کرد. اون گروه اسلیترین رو دوست داشت گروهی که سیاه بود ولی اعتقاد داشت در اوج سیاهی همیشه خورشیدی وجود دارع و اون، اون خورشیده اس.

جایگزین شد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۲۵ ۰:۴۲:۳۷


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۰

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۳ سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۴۱ چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱
از عمارت لسترنج ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
نام: رابستن لیسترنج
گروه: با افتخار اسلیترین
نژاد: اصیل زاده
سن: ۲۳ سال
چوبدستی: چوب نارون و مغز ریسه قلب اژدها و ۱۴/۵ سانتی متر و کمی انعطاف پذیر(مناسب برای اصیل زاده ها و جادو سیاه)
جارو: وات؟ جارو تا جادو هست جارو چیه(البته ناگفته نماند ایشان یک جاروی اذرخش در انباری خانه شأن دارند که داره خاک میخوره)
پاترونوس: مار
ویژگی ضاهری: برادر رودولف لستررنج هست و جز مرگخوارای بسیار بسیار وفادار لرد سیاه هست و همیشه و همیشه پایبند قوانین سالازار اسلیترین و لرد سیاه بوده هست. وقار ذاتی دارد و در جادوی سیاه هر کسی حریفش نمیشود و مهارت جادویی خود را از مادرش به ارث برده و هوش خوبی دارد و بیشتر مواقع جاه طلب و سرد و با چاشنی غرور هست
خلاصه زندگی: در عمارت لسترنج ها به دنیا اومد و فقط چند دقیقه از برادر خود بزرگ تر است از کودکی به جادوی سیاه علاقه داشت و همراه با برادرش، مادر و پدرشان به انها جادوی سیاه یاد می‌دادند. به هاگوارتز رفت و طبق انتظارش در اسلیترین جای افتاد جز دانش آموزان خوبی بود و هم دوره سوروس اسنیپ بود و به خونه اصلیش افتخار میکرد. بعد از فارغ تحصیل شدن از هاگوارتز، جز اولین نفرها به لرد سیاه پیوست و چند سال بعد، برادرش با بلاتریکی بلک ازدواج و با سقوط لرد سیاه بجای قایم شدن به ازکابان رفت و منتظر لرد سیاه ماند تا برگردد و هرچقدر هم زیر شکنجه قرار می‌گرفت هیچی از لرد سیاه را فاش نمیکند چون می‌دانست لرد کسی هست که قرار است دنیای خیلی زیبایی را ارمغان بیاورد حتی برایش مهم نبود در ان راه بمیرد و از خصوصیات او میتوان گفت کار تکی را بیشتر ترجیح می‌دهد، لرد سیاه همیشه ماموریت های محرمانه را به او میداد، ازار دادن مشنگ ها را دوست دارد و محل زندگی او در جایی نزدیک عمارت لرد سیاه هست و به شدت از پاتر بدش میاد و در دوران مدرسه اش دروازه بان تیم اسلیترین بوده و چندین بار هم ماگل زاده ها را شکنجه داده(در مدرسه و نه با کروشیو) و از وزارت جادو متنفره

لطفا در اولین فرصت برگرد و غلط های املایی و تایپی متنت رو تصحیح کن.
ترجیح میدم بخاطر یکم بی دقتی معطلت نکنم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۲۵ ۰:۳۵:۴۴


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰

dragoneyes083@gmail.com


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۳ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3
آفلاین
نام : لوسی هارست
گروه :گریفیندور
نژاد :اصیل زاده
سن : 13 سال
چوبدستی : چوب درخت سرخدار، پر پرستو، سی و دو سانتی متر
جارو : نیمبوس 2001
پاترونوس :گرگ
ویژگی های ظاهری و اخلاقی: پوست روشن، مو های قهوه ای و فر فری، به شدت بسیار مهربان و خوش برخورد و فداکار

زندگی خلاصه :
لوسی، از پدر و مادری جادوگر در امریکا متولد شده است و در سن 11 سالگی به هاگوارتز رفته

لوسی از وقتی به هاگوارتز رفته صمیمیت خاصی بین ان و پرفسور مک گونگال ایجاد شده و در تغییر شکل مهارت خاصی دارد
لوسی نفرت خاصی نسبت به ولدمورت و گروه اسلیترین و سالازار اسلیترین دارد و همیشه احترام خاصی برای محفل

ققنوس و اعضای آن قائل بود.


باز هم تاکید می‌کنم، لطفا اصلا و ابدا چه تو معرفی شخصیت چه داستان‌هایی که در آینده می‌خوای بفرستی، از کسی چیزی کپی نکن. حتی اگه در حد یک جمله هم باشه درست نیست. سعی کن با توجه به توانایی و خلاقیت خودت بنویسی. بنابراین لطفا دیگه تکرار نشه.

تایید نشد.

+ لطفا به پیام‌شخصی‌ای که برات ارسال شده مراجعه کن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۱۸ ۱۳:۴۰:۳۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ سه شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۰

motahareh200399


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ دوشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۵۹ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۰
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
نام : راویس ولتوری
گروه : گریفیندور
ملیت:کره ای
نژاد : اصیل زاده
سن : 18
چوبدستی : چوب درخت سرخدار، هسته ریسه ی قلب اژدها
، 25 سانتیمتر
جارو : نیمبوس 2001
پاترونوس : گرگ
ویژگی های ظاهری و اخلاقی: پوست گندمی، مو های مشکی مش شده پسرونه، به شدت مغرور و جدی و کمی مهربون زود عصبی میشم و خیلی باهوش
خلاصه زندگی:تمام زندگیم دنبال مطالعه بودم پدرم خیلی حساس بود و خب چون یه اصیل بود و شغل بلند بالایی در اداره جادو داشت نمیخاست تک دخترش کم بیاره همیشه منو قوی و شجاع بار اورد و منو اموزش داد.حالا نامه هاگوارتز برام اومده و قراره برای اولین بار دور از خانواده باشم و دوستانی داشته باشم و این خیلی هیجان انگیزه.



به دو دلیل نمی‌تونی تایید بشی. اول این که گروهت اسلیترین مشخص شده نه گریفیندور، دوم این که شخصیت‌های ساختگی تایید نمی‌شن. لطفا یه شخصیت گرفته نشده از لیست شخصیت‌ها انتخاب کن که یا گروهش مشخص نشده باشه (لیست اول) یا گروهش اسلیترین باشه(لیست دوم بخش اسلیترین) و دوباره برای معرفی شخصیت برگرد.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۱۵ ۱۲:۱۷:۲۵

motahareh200399


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ دوشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۰

مارتین کاپلستون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۰ چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ یکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱
از Spinners Street
گروه:
کاربران عضو
پیام: 23
آفلاین
نام : مارتین کاپلستون
گروه : هاپلپاف
نژاد : اصیل زاده
سن : 14
چوبدستی : چوب درخت سرخدار، پرققنوس، سی سانتیمتر، انعطاف پذیری
جارو : نیمبوس 2000
پاترونوس : عقاب
ویژگی های ظاهری و اخلاقی: پوست روشن، مو های قهوه ای و کوتاه، به شدت بسیار مهربان و خوش برخورد اما جدی در انجام کار ها به همه کمک میکنه
زندگی خلاصه :
مارتین کاپلستون، از پدرو مادری جادوگر در سوئیس متولد شده است و در سن 11 سالگی به هاگوارتز رفته و هنوز دانش اموز هاگوارتز هست
ماترین در تمام چهار سال تحصیلی خود با پرفسور اسپروات صمیمیت خاصی داشته
مارتین نفرت خاصی نسبت به ولدمورت و گروه اسلیترین و سالازار اسلیترین دارد و همیشه احترام خاصی برای محفل ققنوس و اعضای آن قائل بود.
از ویژگی های مارتین احساس مسئولیت اوست، تمام مسئولیت ها و کار هایی که به او محول می شود را در کمترین زمان با بهترین نتیجه به اتمام می رساند. شاگرد بسیار درس خوانی بود
مارتین کارگروهی را بیشتر می پسندد و همیشه برای انجام کارها کوتاه ترین راه را انتخاب می کند. مارتین علاقه زیادی به کوویدیچ ندارد
مارتین یک دختری زیبا است که مهربان و گاهی اوقات بسیار خشن است


تایید شد.


ویرایش شده توسط ima756744@gmail.com در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۱۳ ۱۱:۲۷:۴۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۱۳ ۱۳:۱۵:۵۷

من کسی نیستم که حضورمو به کسانی که برای من اهمیتی قائل نیستن تحمیل کنم.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ جمعه ۳ دی ۱۴۰۰

Obvious


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۰ جمعه ۳ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۲۸ دوشنبه ۶ دی ۱۴۰۰
از ایران-مشهد-منطقه۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
سلام 🖐🏻
من واقعا نمدونم اینجا چخبره🤔🙃 ولی خب معرفی ک ضرری نداره

اسمم مجتبیِ
فامیلیمو نمیگم

شخصیت:پررو قرنیه مشکی قلدر چارشونه کشتی راه میرم زیگزاگی عشقی و بقیه داستانم ک خودت میدونی

علاقه: کلا ب چیزای عجیب و غیر عادی و ماوالطبیعی علاقه دارم- از شنبه قراره تمرینای تله‌کینزی،بیوکینزی،سفرهای روحی رو شروع کنم ولی هی نمیشه... البته مدیتیشن روزانه بصورت پراکنده انجام میدم و نمازهم میخونم ولی مذهبی افراطی نیستم.

خب!

حالاچی؟؟


برای ورود به ایفای نقش لطفا مراحل زیر رو به ترتیب طی کن:

1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. شرکت در تاپیک کارگاه داستان نویسی. (مرتبط با یکی از تصاویر کارگاه)
3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۳ ۲۲:۳۹:۳۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰

مارتین کاپلستون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۰ چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ یکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱
از Spinners Street
گروه:
کاربران عضو
پیام: 23
آفلاین
اسم:آستوریا


فامیل:گرینگرس


قد:170


سن: 15


رتبه ی خون:اصیل


ملیت:بریتانیایی


چوب دستی: چوب نارون 34 سانت هسته ریسه ی قلب اژدها


جارو:نیمبوس 200


حیوان:گربه مشکی با چشمای سبز(لوکی)


پاترونوس:ببر


خصوصیات ظاهری:هیکل خوب، موها ی مشکی،، پوست نسبتا سفید، در نگاه اول جذاب اما بی روح



خصوصیات اخلاقی: قدرت طلب،قوی و شجاع، باهوش، مهربانی اش را به هر کسی نشان نمیدهد، با همه صمیمی نیست، با اعتماد به نفس و عزت نفس، چالش پذیر و همبشه میخواهد بهترین خودش باشه
شناسه نمایشی آستوریا گرینگرس
محل زندگی هاگوارتز، کانادا
منطقه‌ی زمانی (GMT+3:30) تهران
شغل دانش اموز هاگوارتز

سلام. برای ورود به ایفای نقش لطفا مراحل زیر رو به ترتیب زیر طی کن و هروقت نوبتش رسید دوباره برای معرفی شخصیت برگرد.

1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. شرکت در تاپیک کارگاه داستان نویسی. (مرتبط با یکی از تصاویر کارگاه)
3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۳ ۱۳:۲۳:۳۹

من کسی نیستم که حضورمو به کسانی که برای من اهمیتی قائل نیستن تحمیل کنم.

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.