هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
اوباش یک طرف پل ایستادند و هافلپافی های اصیل طرف دیگه ! اوباش از این طرف فوش میدن هافلپافی ها از اون طرف تا اینکه ییهو ماموریت وزارت جادو می رسن و کنار هافلپافی های اصیل وایمیسن و می گن : « خودتون رو تسلیم کنید »
بورگین : « فکر کنم خیانت شد بهمون .. باید بزنمشون و فرار کنیم »
...

قسمت دوم :

« کمپانی اوباش تقدیم می کند »
این نوشته سفید رنگ کم کم از روی صفحه محو میشه و نوشته دیگه روی تصویر شکل می گیره و پر رنگ و پر رنگ تر میشه تا کاملا واضح دیده بشه :
نبرد نابرابر

بعد تیتراژ شروع میشه : دیشب اومدم خونتون نبودی ... راستشو بگو کجا رفته بودی ؟
نویسندگان : ویولت بودلر ، الیور وود ، پیوز
تدارکات : بورگین
تهیه کننده : کمپانی اوباش
کارگردان : پیوز

دوربین از صورت بورگین جدا می شود و اوج می گیرد . فقط پل سیلور به همراه دو گروه در دو طرف آن دیده می شوند ( تعداد هافلپافی ها و وزارت خونه ای ها بیشتر از اوباش است ) چند لحظه سکوت برقرار می شود ! (آهنگ حماسی به صدای کمی شروع می شود و بعد از چند ثانیه اوج می گیرد !)
دوربین از جلو تصویر بورگین را می گیرد ، چهره ی بورگین در هم می رود ، چوب دستی اش را بیرون می آورد و به طرف هافلپافی ها و وزارت خانه ای ها می گیرد و فریاد می زند : برای اوباش ! حمله !
اوباش همزمان چوب دستی خود را بیرون می آورند و به طرف مقابل حمله می کنند !( دوربین آن سوی پل را نشان می دهد ! ) آثار ترس در چهره ی اعضای وزارت خانه و هافلپاف دیده می شود ! تصویر تاریک می شود . ( آهنگ با صدای بلندی پخش می شود )
تصویر آرام آرام روشن می شود ( تصاویر زیر نشان داده می شود )
نور قرمزی به طرف لودو می رود ...فلچر کنار پل سنگر گرفته است و فریاد می زند ...موهای ویولت توی هوا تاب می خوردند ...کراوچ با لبخند موزیانه چوب دستی اش را به طرف روبرو می گیرد ...
الیور غرق در خون روی زمین افتاده است ... جرج ، چارلی را کشان کشان عقب می کشد زاخاریاس از روی بدن بی جان لودو رد می شود …ریموس فریاد بلندی می زند ...
صحنه تاریک می شود !
بورگین داد زد:هوی ریموسیووو هووو!داد نزن پرده گوشم پاره شد آخ!
ریموس از اون طرف میدون جواب داد:هووووی!بورگینیوووو هووو!خودت هم داری داد میزنی!آخ!
الیور به این صورت این ور و اون ور رو نگاه میکنه و پا میشه گوجه رو از رو صورتش پاک میکنه(نکته انحرافی:برای خونین کردن صحنه از گوجه استفاده کرده بودن! )و بعد میپرسه:الان شما دارید برای چی داد میزنید؟مگه کسی داره حرف میزنه؟
بورگین یه نگاه میکنه میبینه همه دارن در سکوت به اون و ریموس نیگا میکنن بعد برای این که کم نیاره یه دونه میزنه تو سر پیوز که نزدیکترین فرده و بعد از این که دستش از بدن پیوز رد شد رو به بقیه اوباش داد میزنه:خب چرا وایسادین؟به شیوه اوباش حمله کنید دیگه!
چارلی:ببخشید شیوه اوباش دیگه چیه؟
جرج که داره با تیپا حساب فلچر رو میرسه داد میزنه:داداشی جونم یعنی خر تو خری بزن!!
چارلی:آها!اوکی!دِ برو که رفتیم!!!
سر انجام ملت غیور و آسلامی (!) اوباش با یک حرکت انتحاری آخرین باز مانده هافلپافی های اصیل را که دنیس بود از پا در آوردند و به سراغ چند مامور باقی مانده وزارت رفتند.افراد وزارت شامل یک کروکودیل (!) ، یک کارآگاه ، یک زن بسیار زیبا ، یک مرد خپل و یک پسر نسبتا جوان دراز می شد !
اوباش باقی مانده که شش نفر بودند حمله ور شدند و با حرکاتی که بیشتر از حیوانات انتظار می رفت تونستند اونها رو شکست بدند.فقط اون زن زیبا مونده بود که بورگین بی ناموس خودش شخصا دست بکار شد !!!!!

دو سال بعد
بورگین با همون زنه دست در دست هم در مرلینگاه نشتند و چهل و شش ملیون بچه قد و نیم قد دارن دور و برشون بازی می کنند .

پایان :

کاری از کمپانی اوباش
سایر بازیگران :


زن زیبا رو ...... سوفیا لرن (!)
کارآگاهان وزارت .. سیاه لشکر ها بدبخت
کوروکدیل ......... حیوان دست آموز دانگ
تماشاگران کوییدیچ ....... افغانی های سر میدون


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۱۹:۱۰:۴۲

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
کمپانی برادران حذب تقدیم مینماید

یخچال

بازیگران به ترتیب ایفای نقش:
سرژ تانکیان
ققنوس
سرژیا
برودریک بود
و آوریل (این جهت فروش بیشتر فیلم بود!)

نویسنده و کارگردان :
آوریل

سایر عوامل :
وابستگان آوریل!
__________________

***ساختمان مرکزی حذب، واحد شماره 2، محل زندگی سرژ***

دوربین از پنجره آشپزخونه وارد میشه و ققی و سرژو نشون میده که به شدت دنبال هم کردن (!) و دارن گرگم به هوا بازی میکنن!
سرژ از روی مبل میپره و به سمت آشپزخونه میاد : اگه تونستی منو بگیری ققی!
ققی با نوک به سمت سرژ شیرجه میزنه و یک ثانیه قبل از اینکه بتونه پیرهن سرژو بگیره، سرژ میپره بالای یخچال!
بووووم! شپلخ!
پایه یخچال وزن سرژو نمیکشه و میشکنه و یخچال به دیوار برخورد میکنه و صفحه پشتیش به فنای ابدی میره!
سرژ و ققی :
سرژ از بالای یخچال پایین میاد و یه بررسی کارشناسانه میکنه!
سرژ : هووم باید یه یخچال نو بخریم!
ققی : بخریم؟ چرا بخریم؟ تو باید بخری! یخچال من که نیس!
سرژ : ماچّه!* () اگه تو دنبال من نمیکردی من نمیپریدم این رو! نصف نصف میدیم گدا بازیم در نیار! صد گالیون تو، صد من!
ققی : به من چه اصن! اگه تو انقد خنگ نبودی و میفهمیدی که این بی صاحاب (با بالش به یخچال اشاره میکنه) یخچاله و درخت نیس که نشکنه، اینجوری نمیشد! ابله!
سرژ : پس من چیکار کنم؟ من پول ندارم یخچال نو بخرم!!


***یک ساعت بعد، واحد شماره 2***

صدای «تق تق» در میاد و سرژ از پای یخچال بلند میشه که درو باز کنه!
سرژ : وااااای سرژیا!
سرژیا : ایششش! مرتیکه بی حیا! من از تو طلاق گرفتما، حواست هس؟! اومدم بقیه وسایلمو ببرم!
سرژ : آآووو راست میگی! خب ببرشون!
سرژیا میره تو اتاق سابقش و با یه چمدون که بچه های تدارکات از قبل آماده کرده بودن، برمیگرده که میبینه سرژ جلوی در وایستاده و راه عبور و مرورو بند اورده!
سرژیا : خب برو کنار برم دیه!
سرژ : عمرا! یه شرط داره!
سرژیا : واه! چه شرطی؟!
سرژ : ببین یخچالم شیکسته، باید یه دونه نو بخرم! صد گالیون تو بده، صد تام من میدم!
سرژیا در نقش زن مهربون : به جووون بچه ی نداشتم، ندارم! یعنی یه شنبه وقت عمل دارم، هرچی پول داشتم دادم به این یارو دکتره که عملم کنه!
سرژ : عمل؟ عمل چی؟ قلب؟ وای سرژیا تو داری میمیری! من میدونستم! تو ایدز داری نه؟!
سرژیا : نه بابا! خل شدی؟! عمل ....(سانسور)!
سرژ: شیطون شدیا!!
سرژیا : بودم! حالا بیا این بلیت بخت ازماییه دستت باشه! شاید برنده شدی، بعدش برو یخچال بخر! بای بای!
سرژیا از در میره بیرون و سرژم بلیت رو مچاله میکنه و میندازه تو سطل زباله و بنای گریه کردنو میذاره! دوربین توی سطل زباله زوم این میکنه و شماره بلیتو نشون میده : 1408


***چند ساعت بعد، واحد شماره 2***

ققی دوباره برگشته پیش سرژ و با جلوه های ویژه تعدادی ابر مصنوعی بالا سرشون درست کردن که نشون دهنده تفکرات این دوتاس! یکی در میزنه و این بار ققی درو باز میکنه و یه نفر با بارونی خفن و کلاه خفنتر وارد میشه!
ققی خودشو میندازه تو بغل یارو: سلام بری! چطوری؟
برودریک : ها چمنتم، تو خوبی؟ سرژ کجاس؟
ققی آشپزخونه رو نشون میده که سرژ نزدیک یخچال وایستاده و برق شیطانی عجیبی تو چشاشه!
برودریک به سمت سرژ راه میفته و وقتی نزدیک یخچال میرسه، سرژ خیلی صمیمانه برودریکو بغل میکنه!
سرژ : چطوری پسر؟ دلم واست تنگ شده بود!
و وقتی که میخواد ازش جدا شه، به طرز تابلویی اونو به سمت یخچال پرت میکنه و در نتیجه برودریک به یخچال برخورد نموده و کلاهشم میفته پایین تا اوج شدت برخوردو نشون بده!
سرژ : چیکار میکنی؟! یخچالم شیکست!!
برودریک : تو منو پرت کردی!!
سرژ در اوج فیلم بازی کردن میره سمت پشت یخچال : اِ اِ اِ اِ! نیگا کن! یخچالمو شیکوندی! پولشو بده!!
ققی : چرا چیز....یعنی مزخرف میگی؟! من خودم دیدم بری رو پرت کردی تو یخچال!
سرژ :
برودریک میره اون پشت و پایه یخچال و سایر عوامل مربوطه ش رو بررسی میکنه.
برودریک : هووم، این یخچال «چند+1» ساعت پیش شیکسته! هیچ ربطی به برخورد من باهاش نداره!
سرژ : نمیخوام! من چه جوری پول یخچالمو بدم پس! من یه یخچال نو میخوام!!

***ساعت نه شب***
سرژ کیسه زباله رو برمیداره و میره بیرون و چند دقیقه بعد بدون اون برمیگرده و نشون میده که رفته زباله ها رو گذاشته سر کوچه! در همین لحظه تلفن زنگ میخوره!
_بله بفرمائین؟
_سلام سرژ! سرژیام! جیـــــــــــــــغ! باورت میشه؟!
_ چیو باید باورم بشه؟!
_برنده شدی! باورت میشه؟! برنده شدی!! تو بخت آزمایی یه یخچال برنده شدی!
_نــــــه...
گوشی از دست سرژ میفته پایین و سرژ به سرعت خارج میشه و دوربینم دنبالش راه میفته.

***در کوچه***

سرژ پشت ماشین حمل زباله داره مثه اسب میدوئه و برو بچه های فیلمبرداری هم یه دوچرخه گرفتن و پا به پای سرژ رکاب میزنن و میرن جلو!
سرژ : وایسا! آهای وایسا! بلیتم اون توئه! بهت میگم وایسا!
سرژ کل شهرو دنبال ماشین حمل زباله میدوئه و سرانجام در مکانی بیرون شهر که برای جمع اوری زباله های مردمی بود میرسه!

***زوم اوت دوربین، نمای کلی***

سرژ درحالیکه ابعادش اندازه یه مورچه در برابر فیل یا همون تپه های زباله اس، با امیدواری تموم داره زباله ها رو برای پیدا کردن بلیت بخت ازماییش زیر و رو میکنه!
تیتراژ :

یه بلیتت مال من، هرچی بلیت هس مال تو!
پول یخچال مال من، هرچی که دارم مال تو!
....
(همینجوری تکرار تا هروقت که داریوش از من به خاطر تحریف در شعرش شکایت کرد!)

با تشکر از:
_بچه های تدارکات که ماکت بسیاز طبیعی از یخچال تهیه نمودن!
_*فرهنگ لغات بین المللی که به جای استفاده از لغت «زرشک»، لغت «ماچّه» رو به ما پیشنهاد کردن!
_این «چیز» ِ بهزیستی که یک عدد بلیت بخت آزمایی تقلبی برای ما تهیه نمودن و البته کلی هم سرمون منت گذاشتن و دهنمونو آسفالت کردن و ...اا اقا اینا رو ننویس دیه!
_باز هم بچه های تدارکات که بارها و بارها ماکت یخچالو درست کردن، چرا که در صحنه برخورد برودریک با یخچال، هی ماکتشون خراب میشد!
_کارخانه تولید «اکستازی » که یک عدد قرص اکس مجانی با ما دادن تا بدیم به سرژ بخوره و بتونه یه نفس دنبال ماشین حمل زباله بدوئه تا کاملا طبیعی باشه!
_پسر بچه ای که بچه های گروه فیلمبرداری دوچرخه اش رو ازش دو در زدن تا مجبور نباشن با پای پیاده دنبال سرژ بدوئن!
_و همه عزیزانی که ما را در ساخت این فیلم بدون هزینه یاری کردن!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۱۹ مرداد ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
قسمت اول فیلم :

« کمپانی اوباش تقدیم می کند »
این نوشته سفید رنگ کم کم از روی صفحه محو میشه و نوشته دیگه روی تصویر شکل می گیره و پر رنگ و پر رنگ تر میشه تا کاملا واضح دیده بشه :
نبرد نابرابر

بعد تیتراژ شروع میشه : دیشب اومدم خونتون نبودی ... راستشو بگو کجا رفته بودی ؟
نویسندگان : ویولت بودلر ، الیور وود ، پیوز
تدارکات : بورگین
تهیه کننده : کمپانی اوباش
کارگردان : پیوز

تصویر سفیده سفیده ! کم کم دوربین زوم اوت می کنه و معلوم میشه اون سفیدی یک ماه بوده !
دوربین با سرعت شروع به حرکت در آسمان می کنه و بعد ساختمان مدور و بزرگی پیدا میشه که نور پردازی زیبایی روی اون شده و وقتی دوربین وارد ساختمون میشه زمین کوییدیچ بزرگی با تماشاگران فراوان نمایان میشه !
دوربین کم کم زوم میکنه روی یک نقطه و دسته اوباش بورگین پدیدار میشن که نشستن و دارن بازی دو تیم بلغارستان و آلمان رو نگاه می کنن !
در این میان بورگین ناگهان بر می گرده و به سمت دیگر ورزشگاه نگاه می کنه. دوربین اون سمت رو نشون میده... هافلپافی های اصیل نشستن و لودو بگمن و ماندانگاس فلچر ، دو تا سردستشون هم دارن به بورگین و پیوز نگاه می کنند. همون لحظه دوربین از روی چشم های خمار دانگ ، بعد چشم های خشن لودو ، بعد چشم های پر خون بورگین و دست آخر از روی چشم های شفاف پیوز رد میشه
در همین لحظه یکی از تماشا چی ها سعی می کنه بیاد جلو دوربین که توی فیلم باشه ، پیوز و بورگین بلند میشن و به سمت هافلپافی های اصیل میرن .
در این هنگام دوربین ناگهان مات شد. سپس آرام آرام تصویر کوچک شد و پیوز در حالی که خود را برای انداختن بهترین متلک ها آماده میکرد دیده شد.
سرانجام حرکت آهسته تمام شد و دو گروه به هم رسیدند. دوربین سرانجام توانست محیط را شناخته و از پخش چشمان قرمز بورگین و لودو دست برداشت.
بورگین در حالی که سعی میکرد متلک های بهتری پیدا کند گفت:
- وایسا ببینم، لودو بگمن. رییس برگزاری مسابقات کوییدیچ در قسمت عادی؟؟ میخواین با ما بیاین به لژ؟؟
در این هنگام لودو بگمن که چشمانش مدام سرختر میشد گفت: اه نه مایل نیستیم. معمولا ما از گالیون هامون استفاده میکنیم تا زورمون
و تمسخر آمیز ترین لبخند را تحویل او داد.
در این هنگام ماندانگاس گویی اصلا حواسش به ماجرا نبود گفت: وای اینا رو ببین. پیوز تو انقدر پولدار بودی وقتی زنده بودی؟؟
و درحالی که زمردی را در دستش نگه داشته بود با خوشحالی به او نگاه میکرد.
پیوز اینبار شروع کرد:خب میبینم که دزدی گروهتون پیشرفت کرده. خوبه. اما فکر نکنم بتونین با پوشش گروهتون ما رو گول بزنین. همه ی اعضای دسته ی اوباش میدونن کار اصلی گروه هافلپافیهای اصیل رو ماندانگاس با هنرش انجام میده
برای اولین بار به ماندانگاس برخورد و در حالی که صدایش کمی بالاتر رفته بود و مشتش را در هوا تکان میداد گفت: اگه ریاست این گروه به دست منه بهتر از اینه که ریاست گروهمون به دست یک روح مزاحم باشه که معلوم نیست چرا چوبدستی دستش میگیره.
کم کم دیگر اعضای گروه هافلپافیهای اصیل و دسته اوباش در اونجا جمع میشدند.
همه اعضای هافلپافی های اصیل در مقابل اعضای اوباش ایستاده بودند! بورگین که خیلی اعصابش خرد شده بود دستش را بلند کرد تو توی گوش لودو بزند اما پیوز گفت : « صبر کن بورگین ... اینجا ورزشگاهه ، دعوا درست نیست ! من میگم فردا ظهر ، دم پل سیلور قرار بگذاریم
ماندانگاس سر تکان داد و لودو گفت : « خوبه»
سپس همه اعضای هافلپافی های اصیل از سالن بیرون رفتند و اوباش هم با خیال راحت نشستند به دیدن بازی

فردا ظهر ، پل سیلور

اوباش یک طرف پل ایستادند و هافلپافی های اصیل طرف دیگه ! اوباش از این طرف فوش میدن هافلپافی ها از اون طرف تا اینکه ییهو ماموریت وزارت جادو می رسن و کنار هافلپافی های اصیل وایمیسن و می گن : « خودتون رو تسلیم کنید »
بورگین : « فکر کنم خیانت شد بهمون .. باید بزنیمشون و فرار کنیم »
...


But Life has a happy end. :)


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
ایگور کارکاروف
نویسنده:هورریس اسلاگهورن
کارگردان:هورریس اسلاگهورن
تهیه کنند:هورریس اسلاگهورن
بازیگران:هورریس اسلاگهورن و ...

سال 2050میلادی
تعدا بسیار زیادی از انواع پژو در گوشه و کنار گاراژی دیده میشوند.اکثرا رنگ گوجه ای دارند و رینگ های اسپرت به همراه ساب های بزرگ،بر روی آنها خود نمایی میکنند.

راوی:اینجا کجاست که اینگونه آشنا مینماید؟....در سکوتش صدایی ، پرده ی گوش را نوزاش میکند.
تصویر به آرامی سیاه میشود و سپس بر روی آن نمای تار و مبهم از گاراژی جلوه میکند.نغمه ی ساز دهنی به همراه نوای گوش خراش ادوارد جک،در سراسر محیط رهنوردی کرده و به سر سیلندر ها،باتزی ها،تایر ها،فیل.تر های هوا و ... پیام زنده بودن جواتی را میرساند.


دوربین به آرامی از زوم ادوارد جک در آمده و همین موجب میشود جواتی که در کنار او نشسته،بهتر قابل تشخیص باشد.
ایگور کارکاروف، ساز دهنی را آنچنان گاز میزند که گویی میخواهد دندان در آورد


بار دیگر تصویر سیاه شده و به گاراژی که پر از اقسام پزو میباشد؛باز میگرد.
راوی:آری این همان گاراژ است.گاراژی از برای جواتان...اینجا که دیر زمانی جولانگاه آوای یساری و .... بود،همینک بنگر که درش ابی گوش میدهند

موسیقی اوج میگیرد و از لا به لای ذرات غباری که در هوا شناورند ،پیش میرود.
-به سکوت شب بگو نه...بگو نه که عاشقی آسون شه

راوی:سخن تلخیست که با کلاسان قدیم،جواتان امروزند و کار درستان حال،جواتان آینده.اینک بنگرید که پیکان جواتان عتیقه به حساب آید و از آن در جشن های عروسی استفاده میکنند و ببینید که پژو به اینجا آورده شده
دوربین حرکت کرده و به آرامی از کنار لاستیک ماشین های پارک شده گذر میکنه و حرکتش را در جهت قبله،پیش میگیرد.

در گوشه ای از گاراژ ،دسته های گلی بر یک سنگ قرار گرفته اند.
تصویر جلو رفته و بر روی سنگ زوم میکند.

نقل قول:
ایگور کارکاروف...
تاریخ مرگ:بیست و یک جولای دو هزار هفت


جواتیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش
ما را برای کله پاچه آفریده اند




هم زمان که دوربین بر روی سنگ قبر زوم میکند،صدای راوی اوج میگیرد و در کنار راوی،صدای ضبط شده ی ایگور کارکاروف قابل تشخیص است.
راوی:و او ایگور بود....فردی که در همه حال زحمت کشید
صدای ایگور:ها لا لا لای ...لا لای...ها لا لای لای....ها لا لا لای ...لا لای...ها لا لای لای....

راوی:و او بود که بندری زنان،تاپیک ها را طی میکرد....هم او که در همه جا بود
صدای ایگور:یه امشب شبه عشقه....همین امشبو داریم

راوی:و اینک خفته است......اما یادش همچنان بر ذره ذره ی رول خواهد ماند.
صدای ایگور:عزیزان هم با هم بخونیم......یه امشب شب عشقه.که امشب شب عشقه

پایان

------------------------------------
احتمال داره این شعر اخری مشکل داشته باشه.


ویرایش شده توسط هوریس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۱۵:۰۷:۵۲

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
کمپانی خفنیوس تقدیم می کند :
شریک دزد
فیلمبردار : برادر حمید
صدابردار : کوئیرل
نوربردار : کالین
ناظر کیفی: هدویگ
ناظر جیبی: کریچر
بازیگران :
هوریس اسلاگهورن ، ممد کوماندو ، فاطی پاتر ، وینکی (فرزند ممد کوماندو) ، راوی ( اسکاور)
________________________________

راوی : هوریس اسلاگهورن را گفتند خسیسی از که آموختی ؟ گفت : از بلر سگ کش که هرچه آن مرحوم دست در جیب کرد به نظرم ناپسند آمدو از آن کار پرهیز کردم .

ساعت 10 صبح داخل حجره ی پارچه فروشی .
هوریس در مغازه ی خود روی چهار پایه ای نشسته وبه در خیره شده بود و در همان حال با بادبزنی خودش رو باد میزد هوریس ک عجب بازار کسادیه ها...یکی نمیاد چار تا فرش از ما بخره...
ناگهان در باز میشه ودوربین روی انسان مفلوکی که در آستانه ی در ایستاده بود زوم میکنه .
_ سلام .
_ سام علیک .
_ آقا من از دیویدیه اومدم ، بیکار بودیم ، گشنه بودیم گفتیم بیایم هاگزمید یه لقمه نون پیدا کنیم .
_ تو خیال کردی که هاگزیمد نونوائیه ؟ برو همون دیویدیه کشت وزراعت بکن . این جا کار نیست که ...
_ من خودمم پشیمونم ، می خوام برگردم دیودیه ولی پول جارو پرنده ندارم .
_ پول جارو نداری برو اداره ی پرواز ، ما کی باشیم دیگه ، خدا ننه بابا تو بیامرزه ...
موجود مفلوک با ناامیدی از حجره بیرون رفت اما ایکی ثانیه بعد از کار خود پشیمان شد و موجود را به حجره آورد!
فرد معلوم الحال همراه با همسر و فرزند یک ساله ی خویش داخل حجره نشسته و مشغول نگریستن به در ودیوار بودند .
هوریس درحالی که روی چار پایه ای روبه روی دو زن و شوهر می نشست گفت : ممدو سه تا چایی تاره دم وردار بیار .
هوریس : خب می گفتی می خوای برگردی ولایتتون ؟
_ بله با اجازه ی شما .
_ راستی اسمتو نگفتی .
_ ممد کوماندو هستم قربان ....قبلا بچه ها بهم میگفتن ممد تکواندو ، کمربند نارنجی تکواندو رو هم گرفتم تازه ...یه سری از دوستن صمیمیم بهم میگن ممد نینجا...زنم هم بهم میگه...ها راستی اسم زنم هم فاطی پاتره...
در همین لحظه صدای عرعر بچه ی یک ساله ی ممد کوماندواونو از ادامه ی صحبتش بازمیداره . ممد کوماندو : شیربده اون بچه رو دیگه !
فاطی لبش را گزید ونگاهی به ممد کوماندو انداخت ، ممد هم با نگاهی جوابش را داد وگفت : هوریس جون از خودمونه...هوریس نگا نکن بذار اطی بچه رو شیر بده ...من هم می رم از سرکوچه پیتزا بگیرم .
دوربین روی هوریس زوم میکنه که چشماش به اندازه ی بشقاب باز شده بود .
فاطی :

چند لحظه بعد
هوریس : دلت می خواد کرایه ی تو و زنو بچه ت را تا دیویدیه بدم و50 گالیون هم پول تو جیبی داشته باشی ؟
ممد کوماندو : از خدامونه آق هوریس .
هوریس : خب دوتاییتون باید پاشین والکی گریه کنید .
ممد کوماندو : قلابی گریه کنیم ؟
هوریس : آره داداش ...امروز همه جنسا قلابیه بزار گریه ی شما هم قلابی باشه ، اما باید تمیز دربیارینش ، هر حرفی هم که زدم ابدا سرتونو بلند نکنین .
بیدن ترتیب هوریس از راه آسلام ، همسایه ی بغلی را صدا کرد .
_ این بنده خداها پول ندارن می خوام یه پولی جور کنم هرچی می تونی کمک کن...ببین چه طور ضجه میزنن ؟ آدم قلبش ریش ریش میشه .
_ بیا اینم سیصد گالیون .
به تمام اهل بازار از این حرفا تحویل داد و جمعا پنج هزار وسیصد گالیون دریافت کرد و صد گالیون شمرد وداد دست ممد کوماندو وگفت : امشب هم خونه ی من نون وپنیر مجانی خورین ...هشتاد گالیون از اهل محله جمع کردم و بیست گالیون هم خودم گذاشتم روش...
ممد کوماندو جفت پا میپره وسط حرف هوریس : چی فرمودین هشتد گالیون ؟ شما جمعا پنج هزار وسیصد گالیون از ملت گرفتید...
هوریس که از تیز بودن ممد متعجب شده بود گفت : من احمقو بگو که می خواستم به شما کمک کنم ! یه نات هم بیشتر از صدتا نمی دم ..می خوای بخواه نمی خوای نخواه .
بدین ترتیب ممد کوماندو وفاطی پاتر شب را در خانه ی هوریس ماندند .

صبح ساعت 8
دلیلیلنگ دلیلیلنگ دلیلیلنگ ( صدای ساعت رومیزی)
هوریس درحالی که چشماشو میمالید ساعت را خاموش کرد ، از جا بلند شد و دست زیر بالشتش کرد وناگهان نزدیک بود قلبش از حرکت به ایستد ، خبری از پنج هزار ودویست گالیونش نبود ، سراغ کت وشلوارش رفت ودید جا تر می باشد و بچه نمی باشد به این سو و آن سو نگاه میکرد که چشمش به نامه ای روی میز افتاد ، درحالی که از وحشت صورتش سفید شده بود نامه را برداشت وخواند :
آقا هوریس اسلاگهورن دزد ! پنج هزار ودویست گالیون رو می خواستی بالا بکشی؟ عرضم به حضورت که به سلامتی پدرت رو درآوردم ، پنج هزار وسیصد گالیون پول نقد ، سه تخته قالی ، کت وشلوار و جاروی گاز سوزت را ، دنبالم نگرد چون دیویدیه نمی رم ، میرم یه جای دیگه ومث شما شروع میکنم به کلاه سر ملت گذاشتن .

همان آن روز ، در قسمتی از روزنامه پیام امروز .
صبح امروزهوریس اسلاگهورن تاجر معروف که از متدینین و معاریف نیکوکار بود در اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت !




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
کمپانی خفنیوس تقدیم می کند :
خر زرنگی !
بازیگران :
سرژ ، سرژیا ،هوریس ( باج گیر ) ، ماندانگاس (پاسبان) ، گیلیدی ( مترجم) ، دراکو ( افسر)
با تشکر از تمام کسانی که ما را در ساخت این مجموعه یاری دادند .
_______________________________

دوربین روی سرژ زوم میکنه که توی آشپزخونه داره ظرف میشوره ، سرژیا هم اون ور داره مسابقه ی زنده ی کوئیدیچ رو مشاهده میکنه .
سرژ :عزیزم ، ماه عسل دوس داری کجا بریم ؟
سرژیا : ایول ..بروجلو... پاس بده...خاک برسرت ! هان چی گفتی ماه عسل ؟ نمی دو...کجاش پنالتی بود ؟ عجب داور بوقیه !
سرژ : شنیدم قزوین خیلی جای خوبیه ، سرسبزه آب وهواش هم عالیه .
سرژیا : باشه...شوتش کن...بابا مگه چلاغی ؟ جلو دروازه میزنه هوا...

چند روز بعد ، شهر سیاحتی زیارتی قزوین !
دوربین روی سرژ و سرژیا زوم میکنه که دارن از اتوبوس پیاده میشن .
سرژیا در حالی که با نفرت به اطرافش نگاه می کرد گفت : این جا دیگه چه خراب شده ایه منو آوردی ؟
سرژ در حالی که نیشش تا بناگوش باز شده : این جا گاراژ شهید فرگوسه...جای قشنگیه نه ؟
_ خواهرا این ور .
سرژیا در حالی که چهره اش به وضوح نشان میداد که از حضور در این مکان ناراضی است از سرژ جدا شد . شاگرد شوفر رخت خواب سرژ را کف گاراژ انداخت ، سرژ هم با سرعت به داخل رخت خواب خزید .
ولي ديد كه فردي كه در كنارش خوابيده بود پاي راستش را انداخت توي رخت خوابش و در حالي كه سبيل هاشو تاب مي داد گفت : پول در آر ببينم .
سرژ : پول چي ؟
ــ پول عشق .
سرژ : بله ؟ پول عشق چيه ؟
ــ يعني پول بده برم عشق !
سرژ كه فهميده بود يارو مي خواد ازش باج سبيل بگيره خودشو زد به اون راه وبا تعجب گفت : آخه من نمي فهمم تو از من چه پولي مي خواي ؟
باج گير : مگه از پشت كوه اومدي ؟ هر كي پاشو ميذاره توگاراژ بايد پنج چوب اخ كنه ! شير فهم شدي ؟
سرژ با نهايت نرمي : آخه برادر من مگه پول زور بايد داد ؟ من كرايه مو به راننده دادم ديگه واسه چي5 گاليون بايد به تو بدم ؟
باج گیر در حالی که سیبیلاشو تاب می داد نگاه خفنی نثار سرژ کرد .
سرژ : انقدر سیبیلتو تاب نده بچه...ریش خودم رو ببین .
تا اين جملات از دهان سرژخاج شد طرف پريد يقه ي كت پاره پوره ی سرژ رو گرفت و گفت : مي دي يا بلندت كنم كله تو بكونم توي حوض ؟
سرژكه ديد با اين چثه لاغر باریک تر از تخته سه لایی ، حريف اين بابا نمیشه گفت : مواظب باش با كي طرفي ها !
ــ برو بابا حاجيتو مي ترسوني ؟ .برو اين حرفا رو واسه عمه ت بزن .
سرژ : يقه مو ول كن تا بگم چي كارت مي كنم ؟
باج گير در حالی که از خشم صورتش گلبهی خال خالی مایل به عنابی راه راه () شده بود گفت :
يخه تم ول نمي كنم بنال بينم چه غلطي مي خواي بكني ؟
سرژ : ای بابا . شما هم که خواهر ومادر مارو..باهاش وصلت کردی برادر من ولم نکنی برانت عرب میشم .
باج گير : بزن جا ! من هر روز با صد تا بدتر از تو حریفم .
سرژ با لحنی قاطع : خودت خواستي !
سپس عمیلیاتو شروع کرد و با لهجه ای غلیظ فریاد زد : يا ايها الناس ! انا المظلوم ! انا الغريب ! انا المسافر ! انا صاحب العيال والاولاد ! ...و هذا سارق !
باج گير :
ملت جمع شده بودند دور اين دو نفرتا ببينن قضيه چيه .
باج گير آهسته توي گوش هدي گفت : او اوه ما غلط كرديم ...ول كن بريم .
سرژبه هر طور بود توي چشماش اشك جمع كرد وگفت : آخر يا خلق الله ! الخدا را خوش ميايد ! كه انا في هذا البلدالعريان و العطشان بمانم و هذا سارق مبلغ ثلاث گاليون من الجيب انا كف رفته .
. باج بگير داد زد : دهه ! اين بابا همين الآن داشت عين بلبل فارسي حرف ميزدا !
و در همان حال سرژ باز به گريه هاش ادامه داد وجيغ مي زد : لا انا المادری فارسیه . انا العرب ، الپدر عرب ، العمو عرب ، العمه عرب ، تمام الفامیل عرب و فی این جا برای ماه العسل آمده ام . هذا السازق گردن كلفت وانا گردن نازك ! انا فقیر و زن ذلیل . يكي کمک کند ومبالغ مسروقه را از هذا سارق یاخذون .آخر خدا را لاخوشایون !
دوربین زوم میکنه روی پاسبانی که داره به سمت اونا میاد ، سرژ فرياد زد : يا ايها الپاسبان ! الرحمت الخدا بر تو باد .جون مادرت بیا حق انا را من الهذا السارق بگير و كف دست انا بگذار!
پاسبان : من که عربی حالیم نمیشه . باید بریم پاسگاه !

داخل پاسگاه
افسر پلیس پشت میز نشسته وسرژ و باج گیر هم کنارهم نشسته و در دیوار را نگاه می کردند .
باج گیر : به جون مادرم این یارو عرب نیس .
افسر : با این وضع نمیشه بازجویی کرد ، ما به یه مترجم نیاز داریم .
سرژ با شنیدن نام مترجم به سختی توانست خود را نگهدارد تا سکته نکند !

پس ازچند دقیقه
مترجم اومده بود جلوی سرژ نشسته بود و سرژ هم داشت با حرکات دست به مترجم اشاره میکرد که :
من عرب نیستم .آبرومو بخر زیر میزیت میرسه .
مترجم هم چشمک نامحسوسی به سرژ زد وگفت : ما تقول یا اخی ؟
سرژ : يا ايها النگهبان ! انا به محض اين كه في الگاراژ..گاراجیه از اتوبوس پیادگون هذا الخبيث مبلغ ثلاث گاليون من اليجيب انا دزديدگون .
باج گير : اي بابا به ريش مرلين اين عرب نيست .
باج گير : دروغ مي گه !
شترق !
نگهبان توي گوش باج گير زد وگفت : جیب مردم را زدی صدایت را هم بلند می کنی یالا سیصد گلیونی رو که دزدیدی پس بده وگرنه می فرستمت توي ازكابان !
باجگير با اكراه سيصد گاليون شمرد وداد دست سرژ . سرژهم آن را از شیر مادر حلال تر دانست و پول را در جیب خود گذارد . باج گیر در حالی که زیر لب فحش میداد از پاسگاه رفت بیرون . سرژ هم 50 الیون داد دست مترجم و 250 گالیون سود خالص را برای خود بر داشت ، دوربین روی سرژ زوم میکنه ، سرژ :
پایان .




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
باند..اسکاور باند
دعوا در حذب
بازیگران:
اسکاور:اسکاور باند(007)
ققنوس:(بعدا خودتون میفهمین)
آنیتا دامبلدور:یک آدم
مالفوی:یک آدم
هوریس اسلاگهورن:دستیار اسکاور باند.
باب آگدن:رییس باند.
--------------------------------------
(قبل از فیلم)
ققی: اینجانب من.ققی رییس حذب به اطلاع شما اعضای محترم میرسانم که حذب امروز 4 میلیون گالیون از وزارت خانه دریافت کرد.این پول ماله من...یعنی ما هست.و ما با این پول حذبمونو آباد میکنیم.
حذبیا:هورااااا
ققی:مرسی عزیزان ..من هم شما رو دوست دارم
--------------------
(خود فیلم)
وووم وووومم..ووومم...یییی(صدای ماشین اسکاور در حا پارک کردن)
دق(صدای باز شدن در)
اوهو اوهو(صدای دزدگیر ماشین)
بومممم(یکی از پشت به ماشین زد)
اسکاور:اوو مای فیوریتیو(کپی رایت بای مهران غفوریان)این ماشین من بود.اویی یارو چرا جلوتو نگاه نمیکنی؟خیال کردی من روی گنج نشستم؟خیال کردی این رییس من یدونه دیگه بهم میده؟
ناگهان در ماشین باز شد و مردی با کت و شلوار آبی لجنی از ماشین پیاده شد.
اسی: رییس جون شمایی؟؟
باب:اوهوم... بعد از این همه سال گواهیناممو گرفتم
اسی با خودش:بیچاره دنیا که یک راننده ناشی به هش پیوست.
باب: راستی حالا که دیدمت مثل اینکه در حذب یک اتفاقهای داره میافته.بروببین چه خبره.یک دستیار هم برات فرستادم.
__ کوش؟؟
__ تو رستورانه.
__کیه؟
__ خودت میبینی
---=---------در رستوران-----
اسی وارد رستوران شد.یک نگاه جیمز باندی به ملت کرد و رفت رو صندلی نشت.
خدمتکار:سلام چیزی میل دارید آقای؟؟؟
__ باند..اسکاور باند
__چزی میل دارید آقای اسکاور باند؟
__ نه
__نه؟؟؟؟
__ نه..من دنبال دوستم میگردن.
__اسمشون؟چه شکلین؟
__ نمیدونم.
ناگهان یک چیزی رفت رو چشم اسی.
اسی:آآی.. چشمم.
فرد ناشناس:اوو ببخشید.سبیلم بود
__هوریس؟؟تو دستیار منی؟؟
__ اوهوم..ریییس گفت با تو باشم.
__حتما خودش از دستت خسته شده بود و ..
__ چی؟
__هیچی بیا بریم حذب ببینیم چیمیشه.
__اوکیی.
_____در حذب____
پولل..همه ماله منن.همشون...یوهاااا.
اسی و هوریس وارد میشن.
ققی:کی اونجاست..تو...تو نمیتونی منو دستگیر کنی..اوه سلام اسی.
اسی:سلام.این پولا چین؟
ققی:دس نزن ماله منن.
آنیتا هم که اونجا بود:
نه.اینا ماله حذبن
اسی:اینا مالع حذبن..بدشون به من.
ققی:تکون بخورید...این پسر رو(مالفوی)رو میکشم.
آنیتا:نهههههه....اینکارو نکن.
ققی:یوهااا...من میرم شما تکون نخورید.
اسی:بریم دنبالش.
----چند دقیقه بعد--
اسی:هوی هوریس گفتم بریم دنبالش.
__ ولی آخه اون گفت همین جا وایسیم.
__ این یک دستوره!!
__ باشه بابا.
(اسلو موشن)
هدی درحال دویدنه در یک دست پولا و در دست دیگه مالفوی رو داره.
اسی و هوریس هم با هم میدوند.
ناگهان هوریس سبیلشو میفرسته زیر پای ققی ققی میافته و پلام(صدای افتادن کیسه پول )
اسی:
من میدونستم که همه چی زیر سر تو هست.تو دستگیری.
---------------------------------------------------------------------
the end
(این فیلم زرشک طلای رو برد)




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
فرار جغدی

کمپانی زرشک تقدیم میکند

بازیگران:هدویگ،هدویگه،هووریس اسلاگهورن،لرد ولدی و جمعی از جغدان سیاهی لشکر

کارگردان و تهیه کنننده:سوروس اسنیپ(به یاد شادروان مالسیبر)

اسپانسر:جادوگرسل (jtn)
......................................................................................
دوربین روی هدویگ زوم کرده که در آسمان به پرواز در اوومده و هی اوج میگیره(این کاملا با به اوج بازگشتن فرق میکنه) و ملتی که در آسمونن به هدویگ سلام میکنن(نشان از معروف بودن هدویگ) و در حالی که هدویگ یک لبخند ضایع بر لب داره به دوربین چشمک میزنه.
هدویگ:
تصویر عوض میشه و یک جادوگر شکم گنده که همانا هوریس اسلاگهورن بوده در حال ورزش های سنگین(راه رفتن) در حیاط خونش بوده.که هدویگ میاد و روی درخت توی حیاطش میشینه. و هوریس میبینتش
تو فکر هوریس:باید بگیرمش .خیلی جغد تپلیه
و میره داخل خونش و تیرکمون سنگی ماگلیش رو میاره بیرون و به سوی هدویگ نشانه میگیره(اینجا یک آهنگ خفن که هیجان تماشاگر رو زیاد میکنه پخش میشه)
دوربین روی هدویگ که معصومانه در حال خوندن شعر ها بی سر وته هست زوم میشه
-هری ولدی رو چیکارش میکنه؟؟با آواکداورا ناکارش میکنه....دینای دینای نای....بسوزه پدر عشق.
(این بار آهنگه شدید تر میشه)
هوریس در حالی که حسابی لاستیک تیرکمون رو عقب کشیده:
هدویگ:

شپتلق(صدای به زمین خوردن هدویگ)

هوریس به سمت هدویگ میره و بلندش میکنه

صحنه عوض میشه (اولش صفحه مات هست بعد هی واضح میشه)

هدویگ خودش رو در بین یک عالمه جغد که اینجوری بهش نگاه میکنن پیدا میکنه
هدویگ:جییییییییییییییییییییییغ من کجام؟؟
یکی از جغدا:تو جغد دونی هوریس اسلاگهورن
هدویگ که حالا به خودش اوومده:چی من اینجا چی کار میکنم؟؟
یکی دیگه از جغدا:اولش همه همینوو میگن بعد میفهمن چه خبره(دوربین رو جغده زوم میکنه و آهنگ ترسناکی بخش میشه)وقتی روز ده ساعت کار کنی وقتی شبا هوووریس بیاد دنبالت تازه میفهمی کجایی .رفتن از اینجا غیر ممکنه پس ساکت باش.

برای نشان دادن شدت خطرناک بودن هوریس، پس از اینکه جغد میگه "هووریس" یه چند تا جغد سکته میکنن میمیرن

ملت جغد پس شنیدن سخنان اوون جغد:دیگه نگووووووووو
در همین لحظه هدویگ که ته شهامت بوده:ملت ما باید با این هوووریس استکباری مبارزه کنیم ما به راحتی میتونیم اووون شکمش رو سوراخ کنیم.
ملت جغد در حالی که میلرزیدن:مزخرف نگوووووووووو بیا یگوشه بشین
در این حال یکی از جغد ها که از قضا مونث بوده میاد جلو
جغده:حق با شماست
هدویگ:چه خانم با شخصیتی...یعنی چیز .....آره حق با منه ولی اصلش حق باشماست.یعنی من همیشه میگم حق با خانوماست...ببخشید اسم شما چیه؟؟
جغده:هدویگه
هدویگ:چه تفاهمی من هم هدویگ هستم و قصد ادامه تحصیل هم ندارم
هدویگ و هدویگه به هم نزدیک میشن

پیام بازرگانی:
با خرید یک عدد سیم کارت دائمی جادوگرسل یک جین سیم کارت اعتباری جایزه بگیرید به علاوه در قرعه کشی آفتابه طلایی مرلین نیز شرکت کنید
***********************

هدویگ و هدویگه همینجور به هم نزدیک میشن که ناگهان در جغد دونی باز میشه
دوربین روی هووریس که در رو باز کرده زوم میشه
هووریس در حالی که به هدویگه اشاره میکنه:بیا بیرون
هدویگه:جیییییییییییییییییییییییییییغ
هدویگ:نترس عزیزم،منو ببر ای سیبیلوووو(نهایت از خودگذشتگی)
اسلاگهورن دستانش رو به طرف هدویگه میبره و پرشو میگیره میبره بیرون

صحنه دوباره عوض میشه و هدویگ کنار یک جغد نشسته
هدویگ:حالا باهاش چیکار میکنن
جغد:هووریس هر شب میاد یک جغده رو بره اعمال بیناموسی میبره با خودش
دوربین روی هدویگ زوم میکنه
هدویگکه خیلی غیرتی شده بوده:پدرتو در میارم سیبیلووووو
و در یک حرکت فوق انتحاری خودش و در جغد دونی رو از جا میکنه و به سمت اتاق هووریس میره
صداهایی از داخل اتاق:
-بی ناموس آشغال ولم کن......میخوام برم..........وااااااااااااااای این کارا چیه بیناموس............هوی ملت به دادم برسید
(به علت بیناموسی زیادی از فیلم گرفتن از داخل اتاق امتناع میکنیم)
و هدویگ به سرعت به داخل اتاق میره و در رو هم میبنده(تو این چند ثانیه که هدویگ در رو باز میکنه و میره داخل اتاق دوربین میره یه طرف دیگه که شما هیچی نبینید)
صداهایی از داخل اتاق:
-نه ولم کن .چیکار سیبیلام داری.....وای غلط کردم ......بیا اصلا این جغده رو ببر منو ول کن
-متشرکرم فرشته نجات من
-خواهش میشه آبجی
-هدویگ من دوست دارم
-من هم دوست دارم هدویگه
و به این ترتیب هدویگ و هدویگه در حالی که پر در پر یکدیگر دارن از اتاق خارج میشن

وسط حیاط

هدویگه:متشکرم هدویگ ما برای همیشه آزادیم و دیگه زندانی هووریس نیستیم
هدویگ:با من ازدواج میکنی
و در این لحظه صحنه بسیار رمانتیک میشه
هدویگ و هدویگه: :bigkiss:
و پس از تنفسات مصنوعی لازمه به پرواز در میان.دوربین هدویگ و هدویگه در حاله پرواز رو نشون میده
هدویگ:میخوام برات یه خونه بخرم
هدویگه:من خودتو میخوام،البته خونه رو هم میخوام

گوپیشو(صدای تفنگ)

هدویگه در حالی که تیر به قلبش خورده:آخ
هدویگ:هدویگه..هدویگه..هدویگه(با حالت اکو بخونید)
هوریس اسلاگهورن در حالی که تفنگ ماگلیش دستشه:

سکانس پایانی:

هدویگ بالای جسد هدویگه وایساده و اشک میرزه

...................................
لرد ولدی تنها جهت فروش بیشتر ذکر شده و به هیچ وجه در این فیلم حضور نداشته


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۲۰:۳۰:۲۴


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۴۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
شروع پیام بازرگانی!

انواع منو مدیریت از جلوی دوربین رد میشد و یک عدد کریچر منو به دست گوشه ای ایستاده و به منو نگاه میکند!

-بهترین،روانترین،بلاک ترین و بهترین منو برای انتخاب ناظر ارزشی !فقط و فقط با منوی مدیریت کریچر و دوستان!

پایان پیام بازرگانی

منو مدیریت چه کارها که نمیکند!!!
صفحه سیاه شد و نوشته هایی با رنگ سفید بر روی تصویر نمایان شد..آهنگی غمگین پخش میشد!

بازیگران:هریس اسلاگهورن،استرجس پادمور،ادوارد جک،آناکین مونتاگ،نیک بی سر و ماندانگاس فلچر!

نویسنده و کارگردان و تهیه کننده و تدارکات و ... :ایگور کارکاروف

صفحه سیاه دوباره نا پدید شد و تصویر آناکین مونتاگ ظاهر شد و با صدای کلفتی گفت:
-این فیلم برای افراد بالای 20 سال توصیه نمیشود!

تصویر آناکین نا پدید شد و تیکه ای جالب پخش شد!طی آن یک مدیر با فرگوس در حال صحبت کردن بود!

-سلام مدیر جان!
-سلام!حالت خوبه؟
-مرسی!ببین من یک پست بی ناموسی زدم تو هالی ویزارد و به خاطر همون سایت شد!
-ایول!نظارت انجمن مدیران رو بهت جایزه میدم!وایسا نظارت استرجس رو بگیرم!تازگی ها خیلی خوب فعالیت میکنه!چنین افرادی نباید نظارت داشته باشند!تو پیشنهادی نداری؟
-هووووم!چرا!من میگم یک طرح بذار که هر کی دو جا بیشتر ناظر نباشه!
-ایول!اینجوری میتونم بهش نامه ای از هاگوارتز و قدح اندیشه رو بدم!راستی دیروز پست یکی از بچه ها رو دیدم..خیلی ارزشی بود..همش دیالوگ بود و اصلا فضا سازی نداشت..شناسشم مالدبر بود!میخوام اونو بذارم برای تایید ایفای نقش!نظارت هاگوارتز هم بهش بدم!

صفحه تار شد و تصویر دیگری نمایان شد..یکی دیگر از مدیرها با شخصیتی دیگر در حال صحبت کردن بود!
-آخه جناب مدیر!چرا لج کردید با ما؟کل ناظران رول فقط 3 نفر از ناظران قدیمی گذاشتید!
-پس چی؟نمیخواهیم که ناظران برده باشند!
-بابا جان من!خودشون دوست دارند نظارت کنند وقتشم دارند!
-حالا که اینجوریه استرجس و بینز رو ناظر کل انجمنها میکنم و همتونو بر میدارم..چون وقت دارند!در ضمن اصلا هم تو تالار اسرار و اصلی خوب کار نمیکنی!خیلی ناظر بدی هستی...اییییش!

کریچر از صحنه رفت بیرون و آن شخصیت به طرف دوربین برگشت!او هم بغض کرده از صحنه بیرون رفت!

دوربین همانجا زوم کرده بود و تیتراژ از جلویش رد میشد!آهنگ خواننده اروپایی پخش شد!

با تشکر از خانواده های ادیب و نیازی و پیازی و خیاری به دلیل نگاه کردن در ساخت فیلم!
با تشکر از راه آهن تهران و شهرها مجاور!
با تشکر از رییس پیام امروز!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
کمپانی Hco تقدیم میکند
گمَ گِم گمُ!

بازیگران : بورگین ، دنیس ، لودو بگمن ، اریکا زادینگ ، ورونیکا ادونکر ، پیوز ، آلبوس دامبلدور ، مینروا مک گونگال و دختر پنج از پنج
تهیه کننده و کارگردان : بورگین
نویسندگان : ادوارد جک و بورگین

تيتراژ:

انگشت كريچر تو دماغشه|||||دنيس هافل نيست!لودو تو فراغشه
وقتي كريچر انگشتشو از تو دماغش درمياره|||||لودو فنجون هافلو به چنگ مياره
----------------------------------
قسمت سوم فیلم
دوربین در تالار هاگوارتز به دنبال لودو می دوید...
لودو دوان دوان سعی میکرد هر چه سریع تر خودش رو به تالار برسونه و بروبچ رو از خطری که دنیس رو به طور جدی تحدید منی کنه با خبر سازه، سپس فنجان رو به مرگ خوارا بده و دنیس رو آزاد کنه!

در تالار هافل
لودو سراسیمه وارد تالار میشه و میچسبه به دیوار!
ملت که شوکه شده بودند ییهو از جا میپرن...!
ملت : تصویر کوچک شده
پیوز در حالی که پرخاش میکرد خطاب به لودو گفت : هوی کیک بوکش ! ما بعد از اینکه توسط اریکا از حموم کشیده شدیم بیرون باید استراحت بکنیم یا نه؟ تصویر کوچک شده
لودو توجهش به بورگین جلب شد که همچنان زانوی غم در بغل گرفته بود...
لودو : تو دیگه چت شده بورگین؟
دوربین که از ابتدا از دید لودو نشان میداد این بار روی چهره بورگین زوم کرد.

بورگین : تصویر کوچک شده اریکای نامرد و چند تا دیگه منو به زور از حموم کشیدن بیرون!هییعییی...!
لودو بی توجه به چرندیات بورگین سرفه ای کرد و باعث شدکه هم دوربین بر روی صورت او فوکوس شده و هم توجه بچه ها به وی جلب
شود.
_ امیدوارم من رو درک کنید! الان دنیس تو دردسر افتاده.اون توسط مرگ خوارا اسیر شده و تنها راه آزادیش از بند مرگ خوارا ، فنجان هافله!
و فنجان را که در دست داشت با احتیاط بالا برد.
این بار دوربین بر روی فنجام بدون حرکت ایستاد.

با گفتن این جملات توسط لودو سر و صدا و همهمه دوباره در تالار فراگیر شد ولی این بار با صدای پرپر و سپس یک هوهوی بلند جغدی خاکستری رنگ دوباره سکوت در تالار حکم فرما شد...

جغد همچنان دور تالار میچرخید و میچرخید سرانجام یک نامه از پایش افتاد و کمی بعد با عجله از همان جایی که آمده بود فرار کرد.

اما دابز ، نامه ای ریز را برداشت و خیلی سریع شروع به خواندن آن کرد...
با خواندن آن نامه هم بر روی اما و هم بر روی دیگر اعضای هافلپاف ایستاد...
برای ازادی گروگان امروز میایم تالارتون
پ.ن : فنجون رو آماده کنید

همین دوخط کافی بود که اعضا را شیرفهم کند که امروز سرنوشت یکی از دوستانشان توسط فنجانی که در دستان لودو قرار داشت رقم خواهد خورد!

دوربین سیاه شد...
عصر/تالار هافلپاف
دوربین در نمایی کلی از تالار اتفاقاتی را نشان میداد که در آنجا روی میدادند.
ورونیکا هی سزمین رو با جاروش تمیز میکرد ، بورگین سعی میکرد هی عکس های بیناموسی تری به منطقه خودش بچسبونه ، اریکا داشت کتاب "ناموس در جادوگران" را مطالعه میکرد و پیوز هم با ویولونش آهنگ اندوهناکی برای ملت می نواخت تصویر کوچک شده
لودو : تصویر کوچک شده میشه ساکت شی پیوز؟انگار نه انگار که امروز مرگ خوارا تو راهن!
ورونیکا رو به لودو : تصویر کوچک شده الان نیم ساعته که از عصر گذشته و هنوز هیچ خبری از مرگ خوارا نیست!بورگین اون تلوزیون رو روشن کن بحوصلم سر رفت!

بورگین از خدا خواسته هم سریع میپره و و تلوزیون رو روشن میکنه.
ملت : تصویر کوچک شده
اریکا : تصویر کوچک شده بورگین سریع کانال رو عوض کن
بورگین هم ناراضی کانال رو عوض میکنه و این بار دوربین که اطمینان حاصل میکنه منطقه دور و بر تلوزیون امنه میره روی تی وی!
ناگهان کانال که عوض شده صحنه :bigkiss: لودو با دختره پنج از پنج رو نشون میده
اما با مشاهده صحنه :
ملت : تصویر کوچک شده
لودو : ام چیزه ، این کمرا اسپی (camera spy) ها رو این آلبوس نامرد گذاشته تو کل هاگوارتز بی شرف خودش میشینه هرچقدر دلش میخواد به بی ناموسی مردم نگاه می ...
ولی ادامه جمله اش با صدای تق تق تق محکمی بریده شد.
ملت خودشون رو جمع و جور میکنن ، بعد ادی با فروتنی هر چه تمام تر () میره در رو باز میکنه و همراه با ادی دوربین هم دنبالش میره.

همین که در باز میشه چندین هیکل سیاه پوش در آستانه در ظاهر میشند و همراه با ورود اونها بخار هم به داخل تالار میاد!
بورگین : بی ناموسا از حموم پا شدن یک راست اومدن اینجا!
ولی کمی بعد متوجه میشه که روده پیوز خراب شده ، چون بدبخت هیچ جسمی نداشته مجبور شده خودش رو دفع کنه

سه مرگ خوار در حالی که پسری نسبتاً قد بلند ولی بیهوش و خفته را با خود می آوردند سریع بر روی کاناپه نشستند . و دوباره دوربین رفت بالا و از همون جا نمای کلی تالار رو نشون داد.
یکی از آنان که گویا رئیسشان بود و صدایی زیر داشت گفت : خب ... فنجون؟
لودو : دنیس؟
_ همین کیک بوکش رو میگی؟ لامصب بیست و سه تا طلسم بیهوشی روش اجرا کردیم تا خوابش برد!
ادی : آره حق با شماست ! بهش میگن دنیس بوفالو
سردسته بدون توجه به جمله ادی ادامه داد : مطمئن باشید که ما بعد از گرفتن فنجان اون رو به شما پس میدیم.
و دوباره با دست به دنیس اشاره کرد.

لودو با دستانی لرزان فنجان را از روی تاقچه برداشت و به مرگ خواری داد که دستش دراز شده بود.
_ حالا دنیس رو بدین؟!
سردسته مرگ خواران با یک تکان سر به دو دستیارش فهماند که دنیس را همانجا بگذارند و بروند...
مرگ خواران بعد از گذاشتن دنیس سریع بلند شده و از تالار بیرون رفند.
ملت : تصویر کوچک شده
و سریع به طرف دنیس هجوم بردند.
دوربین ابتدا کم کم به صورت دنیس نزدیک شد و سپس کم کم فضایی تاریک صحنه را در بر گرفت.

چند روز بعد...تالار هافل
ملت دارن تالار رو گردگیری می کنن .
دنیس که دوباره آمادگی جسمانی خودش رو با یک شب پیش بورگین خوابیدن () به دست آورده بود در حال تمیز کردن طاقچه افتخارات هافل بود که...
_جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ!
تمامی ملت هافلی سراسیمه میرن که ببینن چی شده میبینن در دستان دنیس فنجان پر نقش و نگار هلگا هافلپاف قرار داره!
ملت : تصویر کوچک شده
ولی حالت چهره اما حاکی از یک چیز دیگست!
_ تصویر کوچک شده لودو ... تو که فنجونی رو که مامانم برام سوغاتی آورده بود رو در به جای این فنجونه به اون مرگ خوارا ندادی؟!
لودو : تصویر کوچک شده امم چرا فکر کنم!
دوربین که همچنان توسط یک آدامس به بالا تالار چسبیده بود و نمیتونست از جاش تکون بخوره هممچنان سیاه و سیاه تر میشه تا اینکه دیگه هیچ چیزی جز یک کلمه در کادر قرار نداشت.

پایان


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۷:۰۳:۴۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.