بونگااا...بوننگ...یوههاا بونگگگ..
مرلین:شب کن..شب کن..این شدای شیه؟
آموش: بی خیال رفیق، با وفا داشتیم حال می کردیم ها..آواژ رو حال کن..
(صدا نزدیک تر می شه...بونگگگگگگگگگگگاااااااا...لالاب لالاب لالاب..مییو)
مرلین:خف بابا..بژار ببینم شدای چیه؟هوممممممم..(مرلین به گذشته سفر می کنه و شروع می کنه به یادآوری خاطرات گژشته!)
مرلین:هومممممممممم...افراد فاج؟افراد قبیله ی بونگا؟
آموش: فاج کیه..بیشینم بینم بابا ...ژندون داره تو می دونی...هر چی بش می گم تو آژادی برو..اا مرلین پنژره رو ببند شوژ میاد(پتو رو می ندازه رو خودش...)پشت این پنژره ها دلللللللللللل مییییییییییی گییییییره(صداش شروع میکنه به کش اومدن)غم تو دلمممم ژندونیه...(آموش می ژنه ژیر گریه)
مرلین: هوممم..جینی بی وفا..بی وفا بی وفایی...هومم چقدر تاریک شد...
ناگهان 3 تا دیوانه شاژ پشت در سلول در حالیکه بالاتر اژ شطح ژمین شناورن،ژاهر می شن..
مرلین و آموش با هم جیغ می کشن...
آموش: شپر مداف..شپر مدف رو اجرا کن..
مرلین: چوب دشتی ندارم..چه جوری اژرا کنم؟!
(دیوانه ساژها به درون سلول میان ...آموش و مرلین چشبیدن به دیفال..دیوانه شاژ ها هر لحظه به اون ها نزدیک تر میشن)
--------------
کات کات....مرلین در حالیکه ریششو انداخته دور گردنش...اقای کارگردان من اعتراض دارم..قرار نبود دیوانه شاژ تو کار باشه!اونم بدون چوب دشتی...یهو بگید من می خام شما رو اژ داشتان حژف کنم..
کارگردان: اشغر..ایژا یه باژیگر ناراژی داریم...
--------------
آموش: مرلین..مرلین..ریشتو جمع کن...ریشت ژیر اوناش...
(مرلین یهو ریششو می کشه . بنگگگگگگگگگ،شه دیوانه شاژ با هم ولو میشن...)
مرلین:هومممممممم...اژ کی تا حالا دیوانه شاژها ولو می شن؟
-بونگگگاهههههههااااا..
آموش: افراد قبیله ی فاج؟
افراد فاج:بونگاا ملاقاتی بونگاا داری...بیفتت بونگاا جلو..
مرلین:ملاقاتی؟