هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲:۲۷ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آنی مونی که با خوشحالی سرگرم خرد کردن پیاز بود متوجه اشکهای جاری شده از چشمان لرد سیاه نشد.درست در لحظه ای که لرد با خودش فکر میکرد اوضاع هرگز نمیتواند بدتر از این بشود آنی مونی شروع به آواز خواندن کرد...

-هی مونی...تو خرقه عارفانه نداری؟لازم دارم!

با شنیدن صدای مورفین آواز سوزناک آنی مونی قطع شد.
-نچ...برو پی کارت .میبینی که دارم پیاز داغ درست میکنم.تازه بعدشم قراره کله پاچه بپزم.دوست دارین که؟

مورفین چهره اش را در هم کشید و از آشپزخانه خارج شد.ولی قبل از اینکه صدای گوشنواز آنی مونی در آشپزخانه پخش بشود مونتگومری(گورکن مخصوص ارباب) با عجله وارد آشپزخانه شد.
-مونی دستم به پیشبندت.الان ارباب پیداش میشه کله مو میکنه.میدونی که؟همیشه به دماغ قلمی من حسادت میکرد.مرتیکه بی دماغ بد قواره خرفت...من نمیدونم چرا تو این سوژه همه هی به لرد فخش میدنا!حالا مهم نیست.این جنازه ها موندن رو زمین.باید دفنشون کنم.

آنی مونی:خب بکن!

مونتگومری درحالیکه سعی میکرد شیرین ترین لبخندش را بزند ادامه داد:
-خب مشکل اینجاس که اینا سر هم نیستن که!جنازه های محفلیان.هر کدوم صد تیکه شدن.سعی کردم به هم بچسبونمشون ولی وا رفتن!آقا باید ببینی!دماغ یکی کف دست اون یکی ظاهر شد.خلاصه یه وضعی...الان یه لحظه این پیشبندتو میدی من جمع و جورشون کنم بریزم تو چاه ارباب فکر کنه دفنشون کردم؟:pretty:

آنی مونی که ظاهرا با مسائل بهداشتی کوچکترین آشنایی نداشت پیشبند را باز کرد و بطرف مونتگومری پرتاب کرد.
-بگیر...زود برش گردون.لازم دارم.بعد از تموم شدن کارت هم یه سطل آب از همون چاه بکش.برای کله پاچه...

ده دقیقه بعد:

مونتگومری نفس نفس زنان وارد آشپزخانه شد.پیشبند کثیف و خون آلود را به سمتی که آنی مونی قبلا آنجا بود پرتاب کرد و سطل آب را روی زمین گذاشت.
-کجایی مونی؟پیشبندتو انداختم تو آشپزخونه.من برم گورستان محفل اضافه کاری دارم امشب.حقوق نمیده که این کچل!

دستی پیشبند را در هوا گرفت.
-این دیگه چیه؟شاید به دردم بخوره!





پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- اووف، ایول!

آنی مونی این را گفت و درب داغ دیگ را گذاشت روی کابینت.
بعد در حالیکه دستگیره ی پیشبندش را (که فک لرد بود) با انگشتانش باز و بسته می کرد، زیرلب ادامه داد:

- بس که زنوف سابیدش استحکامش افزایش یافته یعنی؟ چه حالی میده، قبلا دست خودمم میسوخت، الان اصلا احساس نمیکنم! یه دونه دیگه، یه دونه دیگه!

آنی مونی با اشتیاق درب دیگ داغ خورشت را هم برداشت و به گوشه ای انداخت.

در همین لحظه، موزیک ورزشی و گوپس گوپسی در بک گراند پخش شد و دوربین تصاویری بریده و انیمیشینی سیاه و سفید از آنی مونی شاد در حال بغل کردن دیگ و گفتن "سیب" رو به دوربین/ در حال تکان تکان دادن اجاق گاز با شور و شوق و نهایتا در حال تست دمای شعله ی فر با گوشه های پیشبند، نشان داد.

درست در همان ساعتی که آنی مونی با پیشبند فوق بشری اش عشق میکرد، مورفین گانت به دنبال یک خرقه(!) ی عارفانه برای آن شبش بود تا سر به جیب مراقبتش فرو ببرد و در بحر مکاشفت مستغرق شود.



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۹ ۲۱:۲۸:۰۹


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
و آما
ادامه ماجرا


زنوف در حالی که زیر لب بد و بیراه گفتنش هنوز ادامه داشت با سبد لباسها از پله ها بالا آمد که ناگهان...

- آخ ،آی ،وای کدوم خری بود؟خیلی کله ی خوش تراشی داشتیم الان شد شبیه توپ راگبی!

آناکین مونتاگ با قیافه ای ترسناک سر راه زنوف ایستاده بود و ضربه هم کار اون بود

آنی با داد و فریاد گفت:
- ینی مرده شور اون قیافه قناس(غناس،غناس،قناث،ای آخره آیا؟)تو ببرن آدم مفنگی...زنوف مگه هزار بار بهت نگفتم تا موقعی که خودم بهت نگفتم لباس ها و پوشیدنی ها و دم کنی ها و کهنه پاره های من رو نشور؟مگه نگفتم مو پشمکی؟!

زنوف که داشت تپه ی برآمده از وسط کله اش را با آه و ناله مالش میداد با ناراحتی گفت:
-خب آخه چه اصرار مسخره ای داری تو روی این قضیه؟چرا چیز آلوده دم دستت میذاری؟

آنی مونی با دندان قروچه جواب داد:
-ایناش دیگه به تو هیچ ربطی نداره . . . پیش بند من رو آخه برای چی شستی؟

و دست آنی بی اختیار به سمت لگن لباس ها رفت و لباس های تمیز زنوف بودند که به هوا پرتاب می شدند.

- آهان پیداش کردم...زنوف برای بار هزار و یکم میگم اگر یه بار دیگه تا من نگفتم دست به وسایل من بزنی با انگشتات برای ارباب سوپ می پزم.

و زنوف درمانده رو به حال نزار خودش گذاشت و پیش بند به دست به آشپزخونه رفت.

- بدبخت انی مونی،فلک زده آنی مونی،مادر مرده آنی مونی ، هرچی به این کچل بی ریخت میگم تو رو جون نجینی یه کار دیگه به من بده، هرچی بهش میگم من دیگه نمیتونم با چیزهای داغ سر و کله بزنم(!) کره خر اصلا به خرجش نمیره که نمیره.ثانیه به ثانیه هم اون خیک بی صاحاب مونده ش خالی میشه...

و در همین حالات و احوالات و غرغر کردن ها پیش بند(لرد)رو به خودش بست و مشغول به آماده کردن شام شب شد.

همین طور که کاهو خرد می کرد ادامه میداد:
-کچل بد قواره عین سگ میمونه، همه ش پاچه می گیره، حرف اولش بشه دو تا بیچاره ت می کنه،سیبیلات رو دود میده و باهاش عود درست می کنه...

و لرد همه ی این صدا ها رو می شنید که نا گهان....

-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآیییییییییییییی....
ساطور آنی مونی گوشه ای از پیشبند رو که ناغافل روی تخته ساطور افتاده بود رو قطع کرد که قسمت بریده شده گوشه ای از انگشت کوچیک پای چپ لرد بود.

-این صدا از کجا اومد؟
آناکین این را گفت و به کارش ادامه داد.

-اینم از این کاهوها...بخورن کوفتشون شه،بمونه به گلوشون همه با هم خفه شن من از شرشون راحت شم.

آنی یک شقه ران گوسفند رو گذاشت روی تخته و ساطور رو برد بالا و چنان ضربه ای زد که خون باقیمونده صاف روی لرد پاشید.

بعد از گوشت نوبت به خرد کردن گوجه رسید و بدن لرد پر از تخم گوجه شد

و سر و ته لرد با مواد غذایی خامی که لرد از آنها خوشش نمی آمد پر شد.

آناکین که غرغرهایش ادامه داشت به سمت اجاق و دیگ بزگ همیشگی برنج رفت و لبه ی پیش بندش را گرفت تا با کمکش،درب داغ دیگ رو برداره...


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۹ ۱۶:۵۲:۱۷

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
هاها! همانا با پست قبلی چهره ی خائنین و نفوذیان آشکار شد و بعضی افراد نشون دادن که در پشت نقاب مرگخواریشون ریشی دراز و سفید برق میزنه. آنان که در خیالات خود به دنبال سقوط و محو ارباب قدرقدرت تاریکی هستن و در کوچکترین فرصت ها و زیرکانه به عنوان اینکه اشتباه کردم و حواسم نبوده ارباب بزرگوار ما رو تحت سخت ترین شکنجه ها قرار میدن. بنده همینجا برائت خود را از این خائنین و اعمال خیانتکارانه اعلام کرده و همچنین اعلام میدارم هیچکس و با هیچ موقعیت و مقامی حق جسارت و توهین به ارباب و شکنجه ی ایشان را در پست های خود نداشته و متخلفین تحت پیگرد غیرقانونی مافیای سیاه قرار گرفته و صبح فردا جسد تاکسیدرمی شده شان از ورودی کوچه ی دیاگون آویزان خواهد شد تا درس عبرتی باشد برای دیگران!

و اما ادامه ی ماجرا:


مرگخواران از خدا بی خبر مشغول خوردن شیرموز و پسته بودند که ماری مکدونالد گفت: مگه آخرین نفری که مونده ارباب نیست؟ پاشین این بساط رو جمع کنین تا ندیده. زودی شکنجه رو شروع کنین. آی ایگور! بپر اون اره برقی رو بیار!

و به این ترتیب بساط عیش و عشرت برچیده و بساط شکنجه پهن شد و از هر گوشه صدای جیغ و ناله و فریاد برخاست و بوی خون و گوشت سوخته و سرب داغ فضای شکنجه گاه رو پر کرد.

اما بشنوید از لرد که بعد از شست و شو روی بند رخت پهن بود:

لرد با وزش کوچکترین نسیم ها روی بند رخت تاب می خورد و دل و روده اش به دهانش می آمد و به مرگخوارهای گیجش لعنت می فرستاد و کلا دنیا پیش چشمش تیره و تار بود.
مدتی گذشت و ناگهان لرد از دور سایه ای سبد به دست را دید که به بند رخت نزدیک می شد.
سایه ی مذکور زنوفیلیوس لاوگود؛ مسئول رختشویخانه ی خانه ریدل بود که بعد از شستن رخت ها، حالا می آمد که رخت های خشک را جمع کند و زیر لب اینطور غرولند می کرد: از دست این دختره ی بازیگوش! صد بار بهش گفتم به وسایل شخصی من دست نزن. معلوم نیس عینکمو...

تاپ! پای زنوف به سنگ بزرگی گیر کرد و زمین خورد.

- ای بابااااااااااااااا! ذله شدم بس که زمین خوردم! عینکمو کدوم گوری انداختی بچهههههههههه؟!

زنوف لنگان لنگان به بند رخت نزدیک شد و لباس ها و ملافه ها را یکی یکی جمع کرد و در سبد انداخت تا به لرد رسید:

- صد بار به ارباب گفتم ارواح سالازار، محل خدمت منو عوض کن. مردم از بس شستم و سابیدم. میگه تو باید به خاطر خیانتی که در حق ارباب کردی تنبیه بشی! میگم آخه ارباب! آخه بزرگوار! آخه کچل! من وقتی بهتون خبر دادم که هری و دوستاش تو خونه ی منن واقعا تو خونه ی من بودن ولی نمی دونم چی شد وقتی مرگخوارای شما رسیدن دیگه نبودن! صد بار گفتم! ولی به خرجش نمیره که نمیره. ای خدا! یا هورکراکسای این کچل ملعون خون لجنی رو نابود کن یا یه کاری کن من از این رختشویخونه ی لعنتی خلاص شم... ای بابا! این لباس چرا اینقدر کثیفه؟!

زنوف سر لرد را دو دستی گرفت و کشید: این لکه ی گنده چیه چسبیده بهش؟ نکنه باز گراوپ از اینجا رد شده، آدامسشو چسبونده به لباسا؟... اییییییی! کنده هم نمیشه لامصب! ای خدا منو بکش از شر این قوم یاجوج ماجوج راحت کن.

لرد آمد سر زنوف هوار بکشد ولی دل و روده اش پیچ خورد و فکش قفل شد و دوباره دنیا پیش چشمش تیره و تار شد.

زنوف به هر زحمتی بود لرد را از بند جدا کرد و کشان کشان به رختشویخانه برد و انداختش داخل تشتی بزرگ و هرچه وایتکس و سفیدکننده و پودر رختشویی و مایعات سفیدکننده و سیاه کننده دم دستش بود داخل تشت ریخت و شلنگ را گذاشت لب تشت تا پر شد و بعد هم پاچه هایش را بالا زد و جفت پا پرید توی تشت و با ضرب لگد و چوب رختشوری یکی دو ساعتی افتاد به جان لرد تا مطمئن شد دیگر کوچکترین لکه ی آدامسی نمانده. بعد آنچه را که روزگاری لرد بود از لای غلتک های دستگاه خشک کن گذراند و بعد یکساعتی با اتوی پرس خشکش کرد و سرانجام دوباره از بند رخت آویزانش کرد تا اندک رطوبت مانده هم خشک شود.
زنوف باقی لباس ها را جمع کرد و رفت و لرد همچنان روی بند رخت با کوچکترین نسیمی تاب می خورد.
:tab:

بنده همینجا فرصت را غنیمت دانسته و مجددا حکم می کنم: هر کس در پستش کوچکترین توهین و یا جسارتی به ساحت ارباب نموده و یا خدای ناکرده ایشان را تحت کوچکترین شکنجه و آزاری قرار دهد فرصتی برای تنظیم وصیت نامه نخواهد یافت و از دنیای جادوگری شیفت دیلیت خواهد شد!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت دست به سینه در اتاق شکنجه نشسته بود...


لینی در حالی که سعی میکرد خیلی وحشتناک به نظر برسه زندانی سوم را داخل دستگاه انداخت. رز هم به همراه لینی قهقهه میزد و کلا سعی میکردن خیلی خفن ترسناک بنظر برسن ...

رز یواش در گوش لینی گفت: اوووم این دستگاهه چیه؟
لینی: نمیدونم ... هیوووم ... روفوس میگفت خودم اختراعش کردم. میگفت خفن ترین دستگاه شکنجه س. کلی گالیون ازم گرفت بابتش. گفت فقط داخلش یه چیزی به اسم پودر لباسشویی بریزید و دکمه شو بزنید. بعد از اون زندانی مورد نظر شپلخ میشه. آخرم ببریدش رو بند رخت پهنش کنید :evilsmile:

لینی طبق گفته روفوس عمل کرد و دکمه را زد. زندانی شروع کرد داخل ماشین لباسشویی چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن و...
لینی و رز بلند قهقه های ترسناک میزدن و سعی میکردن زندانی که در واقع اونو به جای لرد اشتباه گرفته بودن بفهمه اونا خیلی خفنن و خیلی بیرحم اما زندانی کلی حال کرده بود که تو ماشین لباسشویی هی میرفت بالا میومد پایین...


آنتونین دالاهوف پشت در اتاق شکنجه قایم شده بود تا مراقب لرد باشه...


بعد از اینکه لینی و رز به خیال خودشون لرد را بردند تا شکنجه کنند، روفوس پیش دو زندانی باقی مانده در اتاق برگشت و گفت:
_ مرلین بهتون رحم کرد. ما اونی که میخواستیمو پیدا کردیم. حالا شمام بیاین حال کنید. بیاین دستتونو باز کنم بشینیم با هم شیرموزپسته بزنیم به بدن

روفوس دست زندانیان را باز کرد و ...
_ پتریفیکوس توتالوس!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۸ ۲۲:۵۶:۲۷


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه :

آنتونین دالاهوف به لرد سیاه گزارش میده که مرگخوارا در شکنجه زندانیا سهل انگاری میکنن.لرد تصمیم میگیره برای فهمیدن صحت این ماجرا تغییر قیافه بده(به کمک آنتونین شکل یک ماگل بشه) و به عنوان زندانی وارد شکنجه گاه بشه و ببینه چه خبره.روفوس از نقشه لرد مطلع میشه و اونو به گوش بقیه مرگخوارا میرسونه.
آنتونین با سه زندانی جدید وارد شکنجه گاه میشه...مرگخوارا نمیدونن کدوم یکی از اونا لرد سیاهه ولی مجبورن برای اثبات تواناییشون هر سه زندانی رو شکنجه کنن.
شکنجه اولی(که لرد نیست) تموم میشه.لونا راهی برای شناسایی لرد پیدا میکنه.قرار میشه از زندانیا سوالاتی درباره مشنگها پرسیده بشه و هر کدوم که جواب غلط داد مشخص میشه لرده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رز با تردید جلو رفت.
-خب...زندانی اول که لرد نیست.زندانی شماره 2، جواب بده ببینم.کدوم کشور قهرمان جام جهانی 2011 شد؟

زندانی شماره دو وحشتزده کمی فکر کرد.
-ایتالیا؟!:worry:

رز قهقه بلندی زد.با صدایی که به گوش زندانیان و آنتونین نمیرسید زمزمه کرد:
-خودشه!گرفتیمش.همینه!جواب اسپانیا بود!

لینی با چهره ای اخم آلود به رز خیره شد.
-با این حساب خودتم ممکنه لرد باشی.چون سال 2011 جام جهانی نداشتیم.این سوال خوب نبود.خودم یکی دیگه میپرسم.زندانی شماره 3، جواب بده ببینم.ظرف رو با چی میشورن؟

زندانی سوم که به طرز عجیبی بی خیال به نظر میرسید جواب داد:
-مایع ظرفشویی،آب گرم، اسکاچ و از همه بهترم که ماشین ظرفشوییه.گرچه قبل از چیدن ظرفها باید کمی تمیزشون کنیم.بعدشم ممکنه لازم باشه دوباره بشوریمشون...

لینی یقه زندانی سوم را گرفت و او را کشان کشان بطرف دستگاه عجیبی برد.
-زندانی دوم اربابه.اطلاعات این یکی خیلی دقیق بود.همه مهارتای شکنجه مونو روی این نشون میدیم که ارباب ببینه و خوشحال بشه.:evilsmile:

ولی نکته ای که مرگخواران نمیدانستند این بود که سالهای پیش، تام ریدل در پرورشگاه مسئول شستن ظرفها بود...




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
وقتی صورت زندانی رو به سرخی میره، بلا دستور میده که دست از کشیدن طناب بردارن.

- اعلام تنفس میکنم!

بلا اینو میگه و همراه جمعیت مرگخوارا از سه زندانی فاصله میگیره. لودو سنگی رو با پاش پرتاب میکنه و میگه:

- از کجا لردو تشخیصش بدیم؟ اصلا وقتی تشخیصش دادیم میخوایم چی کار کنیم؟

- آخ!

سنگ لودو به مقصد میرسه و یکراست رو سر زندانی سوم فرود میاد و فریاد اونو به هوا میبره.

لونا بی توجه به فریاد زندانی میگه: خو چطوره از عمل پرسش استفاده کنیم؟

بلا میاد جواب لونارو بده که با دیدن آنتونین که داره سمتشون میاد میگه: هووو! کجا میای دالا؟ برو دستای زندانیارو محکم تر ببند. بهم الهام شده میخوان فرار کنن.

آنتونین همونجا تو راه متوقف میشه و دوباره به سمت زندانیا برمیگرده.

بلا سرشو به سمت لونا برمیگردونه و میپرسه: خب چی میگفتی؟

- ارباب علاقه ای به مشنگا ندارن پس اطلاعات زیادی هم در مورد اونا نداره. یه سوالایی میپرسیم که فقط مشنگا بلد باشن، اونوقت مشخص میشه کدوم لرده، همونی که جوابامونو بلد نیست.

رز رو به آنتونین فریاد میزنه: اون سه تا همه مشنگن؟

آنتونین با حرکت سرش میگه "آره" و دست آخرین زندانی رو محکم تر میبنده.

بلا شونه هاشو بالا میندازه و میگه: خب پس حله دیگه! یکی که از مشنگا اطلاعات زیادی داره بره بپرسه ...




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
-خب...بلندش کنین...بیارینش جلو.خودم خدمتش میرسم!

این صدای روفوس بود که داوطلب شکنجه کردن نفر دوم شده بود ولی لوسیوس زندانی رو روی صندلی میذاره و به بلاتریکس میگه:
-نه...کسی بهش دست نزنه.نوبت بلاس!
بلاتریکس جیغ کوتاهی میکشه و بشدت مخالفت میکنه.
-هرگز!من اربابو شکنجه نمیکنم.نمیتونم! دست و دلم نمیره!درک کنین.
روفوس مجددا داوطلب میشه.
-باشه.بسپارینش به من.چشاشو از کاسه دربیارم!

سیبل درحالیکه با گوی جدیدش بازی میکنه جلو میره و میگه:
-بدینش به من.چند تا پیشگویی که براش بکنم خودش از زندگی سیر میشه!

بلاتریکس جلو میپره و همه رو کنار میزنه.
-دست بهش نزنین.باشه.خودم این کارو میکنم.دستاشو ببندین.
بلا کمی جلوتر میره.به محض اینکه دماغ زندانی با اولین تارهای موی بلاتریکس تماس پیدا میکنه بدون وقفه شروع به عطسه کردن میکنه.


نیم ساعت بعد:


-خب...که اینطور...نمیخوای اعتراف کنی؟البته باید منو ببخشید ها...ولی الان حالیت میکنم.البته جسارته ها...یه طناب بندازین دور گردنش.سیبل تو یه طرفشو بگیر، روفوس تو هم یه طرفشو.هر وقت گفتم هر دوتون بکشین!البته زیاد محکم نکشینا...اونقدر بکشین که کمی خفه بشه!


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۷ ۲۱:۰۳:۴۸

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۰:۱۹ جمعه ۶ آبان ۱۳۹۰

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
زندانی که از لحاظ وزن و هیبت به مالی ویزلی شباهت زیادی داشت بلافاصله بعد از به هوش امدن شروع به جیغ و داد کرد:
- نههههه خفاش های بدجنس! ادم های روانی، سادیسمی ها، از جون من چی میخواین پست های رذل؟! از من دور بشین!

لینی چشم غره ای به زندانی اول رفت و به با طلسم صدایش را قطع کرد. بعد با لحن تهدید امیزی گفت:
- یه بار دیگه صدات در بیاد با همین دستگاه سوراخ سوراخت میکنم!چندتا سوال ازت میپرسم، وای به حالت اگه چرت و پرت بگی. حالیت شد یا با زبونه دیگه ای حالیت کنم؟

زندانی با ترس سرش را به نشانه تاکید تکان داد.

- اسم؟
سکوت.
- کری؟ گفتم اسم؟
سکوت.
- جواب نمیدی؟ سیخونک اول رو بگیر تا حالت جا بیاد.
زندانی از درد به خودش پیچید ولی باز هم صدایی از دهانش خارج نشد.

لینی با تعجب گفت:
- این چرا صدا داره ولی تصویر نداره!؟

- فکر نمیکنی احتمالا یکی با یه طلسمی صدای این بیچاره رو قطع کرده؟!

لینی سوت زنان طلسمش را باطل کرد و همین که قدرت طلسم از بین رفت صدای نعره زندانی تا شعاع یک متری را به لرزه انداخت!

- دیوانه ها، ولم کنین بذارین برم. شماها دیگه کی هستین. من هیچ چیزی ندارم به شماها بدم، من خونم گرو بانکه. نه پولی دارم نه سرمایه ای. جون مادرتون دست از سرم بردارین!

ایوان چرخی دور زندانی زد و نگاهی به دو زندانی دیگر انداخت. تصمیم گیری اینکه کدام یک لرد بود برایش غیر ممکن بود. اما با توجه بیشتر به رفتارهای زندانی اول به سمت لینی رفت و گفت:
- فکر نمیکنم این لرد باشه. خیلی شوته. این رو میتونیم بعدا سر فرصت با خیال راحت شکنجه کنیم. بذار بریم سراغ دومی!



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۴:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه :

آنتونین دالاهوف به لرد سیاه گزارش میده که مرگخوارا در شکنجه زندانیا سهل انگاری میکنن.لرد تصمیم میگیره برای فهمیدن صحت این ماجرا تغییر قیافه بده(به کمک آنتونین شکل یک ماگل بشه) و به عنوان زندانی وارد شکنجه گاه بشه و ببینه چه خبره.روفوس از نقشه لرد مطلع میشه و اونو به گوش بقیه مرگخوارا میرسونه.
مرگخوارا برای اینکه تشخیص بدن کدوم یکی از زندانیهای آینده شون لرد سیاهه، ایوانو میفرستن که آنتونین رو تعقیب کنه و بفهمه که لرد برای درست کردن معجون تغییر شکل از موی کدوم ماگل استفاده میکنه.ولی ایوان موفق نمیشه این موضوع رو بفهمه!
آنتونین با سه زندانی جدید وارد شکنجه گاه میشه...مرگخوارا نمیدونن کدوم یکی از اونا لرد سیاهه...سه زندانی بیهوش روی زمین افتادن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-ایوان لهت میکنم!
-ایوان خودتو قبل از اینا میبندم به دستگاه.
-ایوان وادارت میکنم پرتره اربابو بکشی و روز تولدشون بهشون هدیه کنی!

لینی متوجه شد که دست یکی از زندانیان کمی تکان خورد.
-بچه ها دارن به هوش میان.چاره دیگه ای نداریم.مجبوریم شکنجه شون کنیم.خب دستور اربابه!ما دستورو اجرا میکنیم.اونی که اربابه حتما یه پیشگیریایی برای این کار انجام داده خب.

موهای وز وزی بلاتریکس یکی یکی روی سرش سیخ شدند.
-نمیذارم دست بهشون بزنین.من زنده باشم و شما ارباب رو شکنجه کنین؟

لینی لبخندی اجباری زد و دستش را روی شانه بلاتریکس گذاشت.
-آروم باش بلا.فرض کن ما فهمدیدم کدوم اینا اربابه.نمیشه اونو بذاریم کنار و دوتای دیگه رو شکنجه کنیم که.کمی منطقی باش.اگه نمیتونی تحمل کنی برو بیرون بذار ما کارمونو انجام بدیم.

بلاتریکس با چشمان پر از اشک به سه زندانی روی زمین نگاه کرد.
-رز...رز همراه ارباب رفت...شاید اون بتونه کمکمون کنه.برم پیداش کنم؟

-ما برای این کار وقت نداریم بلا.ضمنا مطمئن باش ارباب اونقدر باهوش هست که نذاره رز چیزی بفهمه.ایوان بیا کمکم کن.
لینی به کمک ایوان یکی از زندانیها را از روی زمین بلند کرد و به دستگاه سیخونک بست.این دستگاه یکی از ابتدایی ترین دستگاههای شکنجه بود.روش کارش به این صورت بود که زندانی را به آن میبستند و سوالاتشان را از او میپرسیدند.اگر زندانی در مقابل مرگخواران مقاومت میکرد صدها سیخ کوچک تعبیه شده در نقاط مختلف دستگاه بکار می افتادند...

زندانی با صدای ناله کوتاهی به هوش آمد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.