هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ شنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
شکست قدرت های سیاه:
هری و رون و هرمیون با سرعت از کنار قبرها میگذشتند هری در حین رد شدن از کنار آنها سعی میکرد دوباره خوابش را به یاد بیاورد آن غار مخفی باید همون جاها باشد او در خواب خیلی راحت آنجا را پیدا کرده بود ناگهان چیزی توجه هری را جلب کرد و او به سرعت ایستاد . رون و هرماینی از پشت به او برخورد کردند رون با آشفتگی گفت چی شده هری در حالی که با دقت به اطرافش نگاه میکرد زیر لب گفت باید حدس میزدم هرماینی با کنجکاوی گفت: چی رو باید حدس میزدی هری در حالی که داشت تمرکز میکرد گفت احساس میکنم یک نشانه ای باید در این دور و اطراف باشد رون و هرمیون با تعجب به هری نگاه کردند که حالا داشت در هوا دنبال چیزی میگشت و بهد آن شروع به گشتن بر روی زمین کرد رون که احساس خطر کرده بود گفت هری نمیخوای توضیح....رون ناگهان از کار هری حرفشو خورد زیرا هری در آن لحظه دست خودش را با یک سنگ تیز برید و خون دستش را بر روی زمین ریخت ناگهان بر روی زمین حفره کوچکی پدیدار شد که فقط یک نفر میتونست از آن عبور کندهری ساف ایستاد و بدون اعتنا به صورت های مشتاق رون و هرمیون گفت ظاهرا ولدمورت هیچ وقت قصد ندارد روشش را تغییر بدهد سپس چوبدستیش را بالا گرفت و داخل حفره شد او انتظار داشت که رون و هرمیون با رفتن او در داخل حفره مخالفت کنند ولی آنها نیز بعد لحظه ای درنگ وارد شدند درون حفره بر خلاف انتظار هری بسیار بزرگ بود و درست در وسط آن یک تخته سنگ بزرگ قرار داشت هری با احتیاط به تخته سنگ نزدیک شد و رون و هرماینی نیز به تبعیت از اون به دنباش رفتند ناگهان صدای بی روحی گفت : هری باتر مدت زیادی بود که در اینجا منتظرت بودم هری به سرعت برگشت و لرد ولدمورت رو دید که به دیوار مجاورش تکیه داده و او را نشانه رفته هری از پشت صدای حبس شدن نفس سینه رون را شنید وای بعد از لحظهای رون و هرماینی در دو طرف هری چوبدستی هایشان را بالا بردند و ولدمورت را هدف گرفتند با این کار ناگهان دل هری لبریز از آرامش شد و در آن لحظه فهمید که منظور دامبلدور از عشق قوی تر از قدر ت ولدمورت است شد و با به یاد آوردن مرگ دامبلدور و بعد آن سیریوس و بعد آن هم پدر و مادرش و تمام کسانی که بدست ولدمورت کشته شده بودند دلش آکنده از خشم وصف ناپذیری شد گویی به اطراف خودش انرزی تابش میکرد و اون نیز به سرعت چوبدستی خود را بالا گرفت و ولدمورت را نشانه رفت ولدمورت که ناگهان متوجه تغییر فضا شد کمی از دیوار فاصله گرفت و با خشونت گفت آماده مرگ هستید ؟
ناگهان هری گفت : آماده مرگ من اومدم اینجا که اول تو رو نابود کنم و بعد هم آخرین جاودانه سازت رو تو دیگه هیچ طرفداری نداری همه هوادارانت یا دستگیر شدن و یا به دست کاراگاه ها کشته شدن ؟
ولدمورت با آرامش گفت برای من دیگه اهمیت ندارد که چه بلایی سر مرگ خوارانم میاید فقط برای من تو کشتن تو و دوستان دورگت مهمه !
ناگهان رون طلسمی را به سمت ولدمورت فرستاد و ولدممورت بلافاصله غیب شد هری که از قبل مبارزه ولدمورت با دامبلدور را دیده بود بلافاصله برگشت و پشت سرش را نگاه کرد درست در همان لحظه ولدمورت در همانجایی که هری به آن نگه میکرد ضاهر شد در همان لحظه هری یک طلسم کشنده به سمت او فرستاد ولدمورت با دست پاچگی طلسم را منحرف .هرماینی نیز طلسم دیگری را به سمت ولدمورت فرستاد اما طلسم هرماینی در طلسم ولدمورت گم شد و سپس به سمت خودش برگشت و درست کنار هرمیو منفجر شد وهرمیون محکم به دیوار مجاور خورد و آرام بر روی زمین افتاد ولدمورت قهقه را سر داد و گفت همش همین دامبلدور شماهارو برای نابودی من تربیت کرده هری رون با هم طلسمی رو به سمت ولدمورت روانه کردند ولی ولدمورت به آرامی هر ده را منحرف کرد ناگهان صدایی در درون غار پیچید هری مطمئن بود که این صدای فاکس ققنوس دامبلدور است ناگهان فاکس مثل فشنگ از گوشه ای به سمت ولدمورت حمله کرد ولدمورت طلسم کشنده ای را به سمت فکس فرستاد ولی به او برخورد نکرد فاکس کاملا حواس ولدمورت را پرت کرده بود هری رون به هم نگاهی کردند و در یک آن هر دو فهمیدند که باید چی کار کنند در یک لحظه هر ده باهم طلسمی کشنده ای را به سمت ولدمورت فرستادند ولدمورت که کاملا غافل گیر شده بود طلسم رون را با دست پاچگی مهار کرد ولی طلسم هری درست به وسط سینه اش برخورد کرد و اون منفجر شد و باقی مانده بدنش نیز دود شد و ولدمورت دوباره به شکل بخار درآمد .هری فهمید که آنها توانستند ولدمورت را دوباره از بدن خودش خارج کنند حالا آنها باید برای از بین بردن ولدمورت جاودانه ساز آخر که احتمالا در همان جا بود را پیدا میکردند وادمورت در قالب بخار گفت امکان نداره موفق بشی من دوباره مثل قبل بدنم را به دست می اورم و سپس از روی خشم خنده عصبی کرد هرماینی در حالی که از سرش خون میامد به هری نزدیک شد .هری گفت: تو حالت خوبه هرماینی گفت کچیزی نیست حالا باید چی کار کنیم هری گفت نمیدانم و به اطافش نگاه کرد و ولدمورت بی جسم با ناراحتی آنها را نگاه میکرد ناگهان فوکس بر روی تخته سنگی فرود آمد که هری در بدر ورودش ان را دیده بود هری فهمید که فاکس از او میخواهد که به نزدش برود وقتی نزدیک به تخته سنگ نزدیک شد ناگهان نشانه حک شده ماری را بر روی آن دید کمی فکر کرد و ناگهان به صورت غریزی به زبان مارها گفت باز شو ناگهان تخته سنگ تکانی خورد وکنار رفت و گنجینه اسلایترین به آرامی بالا اومد ولدمورت از فرط ترس خیغی کشید و شروع به التماس کردن به هری کرد هری بدون توجه به جیغ ها و حالا گریه ولدمورت به نشان اسلایترین نزدیک اکنون زمان انتقام فرا رسیده بود او باید به خاطره دامبلدور پدر و مادر ش سیریوس و تمام جادوگران و انسان ها جاودانه ساز را نابود کرد هرماینی سعی کرد هری از این کار عجولانه منصرف کند ولی رون جلوی هرماینی را گرفت و هرماینی هم اسرار نکرد حالا فقط صدای ناله های ولدمورت بود که سکوت را میشکست هری نفس عمیقی کشید و چوبدستش را به سمت جاودانه ساز گرفت و با یک انفجار قوی آن را نابود کرد نا گهان صدای درد الود ولدمورت را شنید و دیگه چیزی نفهمید وقتی بهوش آمد دید که در بیمارستان سنت مانگو هست و همه دور او جمه شدند
لطفا نظر بدهید متشکرم.




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۵:۵۲ شنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۴

آرموك ايتسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۴۷ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۶
از در میان جنگل سیاه,با حمایت دامبلدور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
حالا بعد از ولدی خودمون ,من نظر سنجی می کنم...
نارسیسا بلک:نوشته های واقعا جالبیه....خوشم اومد.
پروفسور کوییرل:نوشته ی واقعا با حالی بود ولی به نظرم دیگه از نسبت فامیلی هری پاتر و جینی استفاده نکنیم بهتره چون ..
1.ممکنه کاربرای هری پاتر و جینی خوششون نیاد.
2.دیگه این موضوع تکراری شده و کاربرا دوست ندارن(یکی نیست اینو به خودم بگه)
آلشا اسپینت:نظر واقعا به جایی بود...تو نمی گفتی کی می گفت؟..
استنلی:ای اسطوره ..کجا بیدی نبیدی این همه دنبالت می گشتم؟....
لرد اسلایترن:حرف این بنده خدا رو گوش کنید..به خدا حرف حق می زنه....
ولدومورت:پیشنهاد به جایی بود...مچکرم.
hardy boys:قشنگ بود ...بیشتر سعی کن..




حالا بعد این همه اوصاف ....اسم جادوگر یا خون آشام به گوشتون خورده؟......
اینم عکسشه...نگاه کنید....


تصویر کوچک شده
عکسی از دنیستون ایتوشی رو در برابر دیدگانتون می بینید...



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۵:۵۰ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴

آرموك ايتسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۴۷ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۶
از در میان جنگل سیاه,با حمایت دامبلدور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
درس حیوانات شگفت انگیز با هاگرید:
هاگرید:خب حالا بچه ها گفتنی یکی داوطلب شه با عشق ما پرواز کنه
دراکو مالفوی:حالم از اینجور عشقا بهم می خوره
هاگرید:توهین نکن بچه ی واکس مو...خب کی داوطلب میشه...
من و ران و دراکو و همه ی آدمایی که اونجا بودن عقب میرن و هری بخت برگشته میمونه وسط...
هاگرید موزیانه می گه:پس تو دوست داری....
هری :من غلط بکنم از این غلطا ازم سر بزنه....
جینی:شـــــــــــــــــــــــوهرم....
هری :همسرم...
هاگرید:جمیعا خفه....بیا بینم ..
هاگرید دست هری رو می گیره و به طرف باک بیک می کشونه...
باک بیک:تو رو به خدا یه امروزو معافمون کن...زنم توی دادگاه طلاق منتظرمه....
هاگرید:وقت برا طلاق زیاده...خب هری باید جلوش تعظیم کنی...
هری این کارو میکنه....باک بیک:اَه...هری ,جون چهارده بچه ات بگو آخرین زمانی که رفتی حموم کی بود...
هری قرمز شد و ما همه قهقهه......
هری:دقیقا فکر کنم سه ماه پیش...
جینی وسط پرید:هر چهارده بچمون هر روز می رفتن حموم ما هم برای تنبهشون حمومو غلنطینه کردیم...پول آب زیاد اومده بود....من خودم دوازده ماهه نرفتم حموم....
نمید:پس چطور زنده موندی؟؟؟
با هر درد سری هری رو روی باک بیک سوار می کنن....
باک بیک:یه ماسک بهم بدین قش نکنم وسط جمع.....
باک بیک ,هری به پشت پرواز می کنه و همه واسش دست می زنن....اما نه به خاطر سواری هری بلکه به خاطر دوام آوردن باک بیک...
بالای دریاچه..........
باک بیک گریه کنان:تو رو به جون اون ککات تازه اسپره ی زد کک زده بودم ...پخش نکن رو ما....
هری بی خیال دستاشو باز کرده و داره مثل روانیا بالای دریاچه هورا می کشه....
باک بیک یه بالانس بالای دریاچه می زنه و هری پرت مشه توی آب..
هری فریاد زنان:یا قمر بنی هاشم...یا علی....
باک بیک (در حال دور شدن):علی یارت..فعلا حموم مجانی کن بعد میام دنبالت...
باک بیک بر می گرده پیش بقیه....
همه باک بیک رو می بینن بدون هری....جینی پرید جلو:هریَم کجاست...
باک بیک:سپردمش به طبیعت....
جینی قش می کنه...
مالفوی به نئش جینی می خنده ...باک بیک غیرت می گیرش . مالفوی رو زخمی می کنه...
مالفوی(گریه کنان):ای گَنده خروس..می خواست منو بکشه....
باک بیک(زیر لب):ای کاش این کارو می کردم....اونوقت بی حساب می شدیم..
مالفوی رو می برن بیمارستان...توی اتاق بیمارستان....
مادام پامفری(آوازخوان):گورداهه مورداهه...شلوارت چرا کوتاهه؟
مادام پامفری داشت سرژ رو به خاطر شلوارک پوشیدن دعوا می کرد...
سرژ(رو به مافوی):فیلش یاد هندستون کرده.....
مالفوی:کی؟
سرژ:پامفری رو می گم...
صدای آواز مک گونگال از راهرو می اومد....
(انته ایه.....................مِش کفایه علیک تگراهنی ,حرام علیک,انته ایــــــــــــــــــه)
جواب دامبلدور(آواز خوان):انا لیک..روحی فیک ...کلی شوقی....
مالفوی:همه اینجا دیوانه شدن ها...
زاخاریاس جواب داد:عزیز تو هم به جمع دیوانگان خوش آمدی....
هری رو آبکش شده میارن تو بیمارستان...جینی هم کنارش....
هری رو می ذارن روی تخت....
زاخاریاس با کمر شکسته میاد کنار هری :دردت چیه برادر....
هری (ترانه خوان):غمه دنیا به من فشار آورده
و انگشتهای پایم تاول زده....
می دونی چرا؟
می دوین چرا؟
..چون از فشار غم دنیا هیچ وقت پاهایم را نشستم....
از فشار غم دنیا کفشهایم مشگوگه(پاره) گشته....
می دونی چرا؟
می دونی چرا؟
...چون از فشار غم دنیا با اخویم دعوایم شد و قاندرتی(کفشم)به در گیر کرد و پاره گشت....
از فشار غم دنیا موهایم کوشه حرامیه(حالت موهای جودی ابوت بعد از خواب شب) گشت...
می دونی چرا؟
می دونی چرا؟
...چون از فشار غم دنیا وقتی از خواب بلند می گردم تا آخر روز کوشه ام را شانه نمی کنم...
جینی بهو ش میا د و مثل دیو ا نه ها روی تخت می ایسته و رقص بندری میره
واین شعر رو می خونه ..سیاه هـــــــــــــــــــله دان سیاه هــــــــــــــــــلـه دان....
هری بر سر خود می کوبد:همین یه دیوونه رو کم داشتم...


نویسنده:دوستان آرموک ایتسو(تقی سگارو)(بنیامین جهان فرد)یکی از سر سخت ترین دشمنان هری پاتر و متحدان ارباب حلقه ها....
معرفی افراد داخل نقش:آرموک ایتسو


پایان



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۴

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 186
آفلاین
لطفا به اینجا رسیدگی بشه.الان که لرد ولدمورت نیست باید یکی بیاد هم عکس جدید بذاره هم نمایشنامه هامون رو نقد کنه


اون کسی باش که هستی یا اون کسی که هستی باش


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ جمعه ۸ مهر ۱۳۸۴

نارسیسا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۰ جمعه ۳ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
نویل بعد از امتحانات سمج به دفتر پرفسور مک گونکال میره ...
با اضطراب کاملا آشکاری سلام میکنه و پرفسور مک گونکال در حالی که از بالای عینک مستطیل شکلش با قیافه ی کاملا جدی بهش نگاه میکرد میگه: سلام لانگ باتم ... کاری داشتی ؟

نویل آب دهانش رو قورت میده و من من کنان میگه: بَ ... بله ... میخواستم ... میخواستم خواهشی کنم

نویل ساکت میشه و پرفسور مک گونکال با بی قراری میگه: خب خواهشتو بکن، منتظر چی هستی ؟!

نویل به خودش دل و جرئتی میده و میگه: راستش پرفسور من ... یعنی ما، مادربزرگ و عموهام قراره تابستون بریم مسافرت، قراره ... قراره بریم مثلث برمودا ( یادآوری : همون جای اسرارآمیز در اقیانوس آرام ) هَمون طور که خودتون میدونید، اونجا جای خطرناکی هست و فکر نمی کنم هیچ جغدی به اونجا بیاد و من می می خواستم خواهش کنم، جغد کارنامه سمج منو اگه میشه به خونه هرمایون گرنجر بفرستید تا بعد از تعطیلات کارنامه ام رو ازش بگیرم .

پرفسور مک گونکال در حالی که اخم کرده بود میگه : همیشه از سلیقه و انتخاب های عجیب آگوستا در عجب بودم، ولی این یکی دیگه واقعا شاهکاره، تعطیلات اون هم تو برمودا ... باشه لانگ باتم کارنامه سمج تو رو به دوشیزه گرنجر میفرستم ...
نویل با شنیدن پاسخ مثبت با خوشحالی و هیجان از پرفسور مک گونکال تشکر میکنه و بعد از خارج شدن از دفترش با سرعت به سرسرا میره

وقت نهاره، هری رون و هرمایون توی سرسرا نشستن و مشغول خوردن ماهیچه آب پز و پوره سیب زمینی هستن، نویل به محض دیدن هرمایون بلافاصله سراسیمه کنارش میشینه و هرمایون با دیدنش با خوشحالی میگه: سلام نویل
و هری بعد از اینکه جرئه ای از آب کدو حلوایی اش میخوره میگه: اوضاع چطوره نویل ؟
نویل با اضطراب میگه: خوبه مرسی ...
و با هیجان رو به هرمایون میکنه و ادامه میده: هرمایون میتونم خواهشی ازت بکنم
هرمایون : البته ...
نویل : راستش ... راستش من، من چون فکر نمی کنم تو کارنامه سمجم نمره ی خوبی داشته باشم و ... و خب میدونی که مادر بزرگم، خیلی دلش میخواست منم مثل پدرم همه نمرات کارنامه سمجم عالی باشه، ولی ... مطمئنم که حتی یه فراتر از حد انتظار هم نمیگیرم و ... و خب برا همین من پیش پرفسور مک گونکال رفتم و بهش گفتم قراره مسافرت بریم مثلث برمودا ...
رون با دهان پر وسط حرف نویل می پره و به زور چند کلمه به زبون میاره: چی اوه ... پسسر اینگه عالیه ... یقنی واعقا میخواین برین برموتا
هرمیون با انزجار به رون نگاه میکنه و میگه : رون ... نمیشه یه بار هم که شده ملاحظه کنی با دهن پر وسط حرف دیگرون نپری ...
و بعد در حالی که با قیافه باز و مهربون به طرف نویل برگشته بود ادامه میده: ولی نویل تو نباید قبل از اینکه اتفاقی بیافته اونو اینقدر بد پیش کنی و من فکر میکنم همه نمرات تو خوب میشه، به خودت اطمینان داشته باش
- ممنونم هرمایون ولی فکر نمی کنم اونطوری بشه، خب ... من به مک گونکال گفتم که قراره بریم برمودا و ازش خواستم کارنامه سمج منو به تو بفرسته تا بعد از تعطیلات بهم بدی و اون هم قبول کرد
هری رون و هرمایون هر سه با تعجب به نویل نگاه کردن
هری گفت : چی ... مگه میشه ؟!
رون که لقمه اش رو به زور پایین میداد گفت : خب مگه جغدها نمیتونن کارنامه رو به برمودا بیارن ؟
نویل گفت : نه راستش اونجا یه طلسم قویه نمودار ناپذیری داره که حتی جغد ها هم نمی تونن پیداش کنن
هرمیون با قیافه حق به جانبی سری به علامت تایید تکون داد و گفت: آره راس میگه من اینو تو کتاب عجایب زمین خوندم ... باشه نویل خیالت راحت، من بعد از تعطیلات کارنامه ت رو برات میفرستم

- آه هرمایون من واقعا متشکرم

نویل اینو با خوشحال میگه ولی دوباره با ناراحتی سرش رو پایین می یاره و با صدای آهسته ادامه میده: اِ هرمایون میتونم یه خواهش دیگه هم بکنم ...

- البته نویل ...

نویل با همون صدای آهسته میگه: می خواستم ... میخواستم خواهش کنم که کارنامه ام رو هم برام نفرستی چون مادربزرگم به محض دیدن نمراتم ... خب راستش میشه خواهش کنم به جای نوشتن نمره ی درسی که توش مردود شدم مثلا درس معجون سازی، بنویسی پرفسور اسنیپ به تعطیلات رفته

حتی هری و رون هم از این فکر و ابتکار نویل جا خوردن

هری با هیجان و خنده گفت: عجب فکری کردی نویل

رون گفت: عالیه پسر

ولی هرمایون اخمی کرد و گفت: نخیر هیچم عالی نیست ... این مثل یه خیانت بزرگه

رون با ترشرویی گفت: بس کن هرمایون کجای این خیانت بزرگه ... تو که نمیخوای مادر بزرگ نویل با دیدن نمره هاش علم شنگه به پا کنه

و هرمایون بلاخره بعد از چند لحظه با قیافه متفکری جواب داد: هرچند میدونم نویل نمره های خوبی میگیره، ولی با این حال قبول میکنم

نویل با شادی و هیجان وصف ناپذیری دست هرمایون رو میگیره و محکم تکونش میده و در اون حال میگه: اوه هرمایون واقعا متشکرم

....................................
سه ماه بعد، زمانی که نویل تازه وسایل سفرش رو باز کرده بود، نامه هرمایون گرنجر با یه جغد قهوه ای، به دستش میرسه، نویل سراسیمه با اضطراب اونو باز میکنه و متنش رو می خونه

" نویل عزیز سلام
امیدوارم حالت خوب باشه و تعطیلات تابستون بهت خوش گذشته باشه، نویل عزیز کارنامه سمجمون درست دو هفته بعد از تعطیلات به دستمون رسید و طبق قرارمون باید بگم متاسفانه
همه استاد های هاگوارتز به جز پرفسور اسپروات به تعطیلات رفتن

تصویر کوچک شده

































............................................
خب از اینکه راهنمایی ( و یا در واقع انتقاد کاملا صریح ) فرمودید بی نهایت سپاسگذارم
ولی در ادامه میخواستم ، چند کلمه ای هم در دفاع از نمایشنامه ی به اصطلاح جُکی و آبکی ام ، بنویسم ...
اگه این دو تا نمایشنامه با استفاده از سوژه ی جک های از مد افتاده بود، فقط برای این بود که خواننده کمی بخنده و امیدوارم توجه کرده باشین که حتی تو نوشتن این دو تا نمایشنامه بر خلاف بعضی از اعضای محترم به اصطلاح نمایشنامه نویس، به اندازه کافی خلاقیت داشتم و تا می تونستم سعی کردم از عنصر فضاسازی شما استفاده کنم !
به هر حال از این به بعد، چون شما خواستین، به خاطر روی گل و ماهتون دیگه تکرار نمیشه

ارادتمند شما نارسیسا بلک
-------------------------------------------------------------------------
سلام
قبل از نوشتن نمایشنامه ام یه عکس اینجا میذارم که البته قبلا توی تاپیک مجله شایعه سازی به همراه یه خبر داغ گذاشته بودم و اگه مایل باشید درباره اش نمایشنامه بنویسید

تصویر کوچک شده


و حالا نمایشنامه بنده که هیچ ربطی به عکس بالایی نداره

هری رون و هرمایون ساعت سه بعد از ظهر کلاس آموزش غیب و ظاهر شدن داشتن، این درس رو استاد جدیدی به اسم ترتیاس تریمپل تدریس میکرد، ترتیاس تریمپل مرد لاغر اندامی بود که ریش بزی کم پشتی روی چانه اش داشت و صداش بر خلاف قیافه مظلوم و جسه نحیفش، بم و کلفت بود
ترتیاس تریمپل معمولا در طبقه پایین توی کلاس یازدهم که نزدیک دخمه اسنیپ بود، درسش رو تدریس میکرد و گه گاهی دانش آموزان رو به هوای آزاد می برد تا اونجا تمرین کنن، چرا که توی هاگوارتز به دلیل طلسم هایی امنیتی اش کسی نمی تونستن غیب و ظاهر بشه.
اون روز هوا سرد و بارونی بود، هری رون و هرمایون به همراه بقیه سال ششمی ها در حالی که لباس های گرمی پوشیده بودن، پشت سر پرفسور تریمپل از در اصلی هاگوارتز خارج شدن تا برای تمرین غیب و ظاهر شدن به طرف دریاچه برن .
هری در حالی که دستاش رو توی جیبش گذاشته بود با صدایی که فقط رون و هرمایون میشنوید، گفت: این ترتیاس احمق ببین چه روزی رو برای تمرین این درس انتخاب کرد
هرمایون از زیر شال گردنش گفت: من فکر میکنم اون به عمد تمرین توی هوای بارونی رو انتخاب کرده
رون با ناراحتی گفت: تمرین توی این هوای مسخره چه نفعی برای یادگیری ما داره
هرمیون در حالی که رداش رو محکم دور خور خودش می پیچید تا باد اونو نبره با حالت عصبی گفت: خب معلومه برای اینکه بتونیم تو هر شرایطی غیب و ظاهر بشیم، باید قبلا تو اون شرایط هم که ممکنه مثل اوضاع بد جوی امروز باشه تمرین کنیم
و این دقیقا همون حرفی بود که پرفسور تریمپل به محض رسیدن به محل مورد نظرش، به زبون آورد.
ترتیاس تریمپل با همون صدای بم و کلفتش که باد اونو نامفهوم میکرد، گفت: خب حالا که همه دلیل انتخاب این هوای بد رو دونستید، بهتره تلاشتون رو برای بهتر غیب و ظاهر شدن بکنید، توجه کنید که باد ممکن مسیر مورد نظر شما رو عوض کنه ... پس خوب تمرکز کنید و کاملا دقت داشته باشید که کجا ظاهر میشید
پرفسور تریمپل چند قدم جلو تر اومد و ادامه داد: خب حالا به گروه های سه نفری تقسیم بشید و اول با مسیرهای کوتاه کارتون رو شروع کنید
همه ی دانش آموزان همون طور که پرفسور تریمپل خواسته بود به گروه های سه نفری تقسیم شدن و هری رون و هرمایون طبق معمول کنار هم قرار گرفتن
هرمایون در حالی که به درخت بید بزرگی که کنار دریاچه بود اشاره میکرد، گفت: خب ... ببینم نظرتون چیه پیش اون درخت بید ظاهر بشیم
هری و رون هر دو با هم گفتن خوبه و هرمایون گفت: خب با شماره سه غیب میشیم
هر سه اونها تمرکز کرده و به درخت بید نگاه کردن و هرمایون با صدای بلندی گفت: یک ... دو ... سه
- فینوکس
صدای تق بلندی به گوش رسید و متعاقبش هر سه اونها ناپدید شدن و چند ثانیه بعد هرمایون درست کنار درخت بید ظاهر شد ولی به خاطر باد تندی که میوزید، محکم به تنه ی درخت خورد و روی زمین افتاد؛ هری با فاصله نسبتا بیشتری درست کنار دریاچه ظاهر شد و کم مونده بود توی آب بیافته که با تکون دادن سریع دستهاش تعادل خودش رو به دست آورد و به سرعت خودش رو عقب کشید، تا اون موقع خبری از رون نبود ولی لحظه ای نگذشت که همه با صدای شالاپ بلندی به طرف دریاچه برگشتن، هری و هرمایون با دیدن اون صحنه فریاد زدن
- رون
هری دستپاچه به طرف دریاچه دوید و هرمایون با صدای بلندی گفت: پرفسور تریمپل رون ... رون افتاده تو دریاچه
پرفسور تریمپل با شنیدن فریاد هرمایون سراسیمه به طرف دریاچه برگشت و با دیدن رون که تو آب دست و پا میزد و با صدای خفه ای کمک میخواست با سرعت باور نکردنی به سمت دریاچه دوید و لحظه ای نگذشت با خارج شدن نور آبی رنگی از چوب دستی اش، دستی نامرئی رون رو از آب بیرون کشید و اونو با پرواز کوتاهی کنار دریاچه روی زمین قرار داد ......................... ادامه دارد

ويرايش شد!(تذكر!پست پشت سر هم ممنوع!توجه كنيد تا براتون مشكلي پيش نياد!)
ناظر انجمن


ویرایش شده توسط زاخارياس اسميت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۹ ۳:۴۳:۵۳
ویرایش شده توسط زاخارياس اسميت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۹ ۳:۴۷:۱۹
ویرایش شده توسط زاخارياس اسميت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۹ ۳:۴۹:۱۶

این نیز بگذرد !


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هری فرودو داشتند به سمت هاگزهد میرفتند وقتی بالاخره رسیدند وارد آنجا شدند آنجا کافه دلگیری بود که همیشه خلوت بود اما آن روز آنجا بسیار شاوغ بود آن ها بالاخره تونستند یک میز خالی بیدا کنند وقتی نشستند دو مرد توجه شان را جلب کرد سبس هری از فرط شادی فریاد کوتاهی کشید و باعث شد آن دو مرد که با هم در حال کش مکش بودند دست از کارشان بکشند و به هری و فرودو خیره نگاه کنند بعد از لحظه ای یکی از آن دو مرد گفت سلام هری و مرد کناریش هم با لبخند دلنشینی برای فرودو دست تکان داد هری در حالی که سعی میکرد لبخند خود را مخفی کند گفت سلام تام .
تام که گویا از این حرف هری رنجیده بود گفت : چند بار باید بهت بگم که به من بگی لردولدمورت ؟؟؟
هری با خوشرویی
گفت : چه خبر نکنه راه گم کردی که آمدی اینجا؟
ولدمورت در حالی که به مرد کناریش اشاره میکرد گفت: من سائورون از اینجاها رد میشدیم گفتیم یک سری هم به اینجا بزنیم ؟؟؟
فرودو گفت : ببینم نکنه شما هنوز دارید راجع به اون حلقه با هم دعوا میکنید؟
هری ناگهان یاد کشمکش ولدمورت و سائورون در هنگام ورودشون به هاگزهد افتاد.
یک لحظه قیافه سائورون طوری شد که انگار یاد یک خاطره بد افتاده اما در همان لحظه ولدمورت با خوشرویی گفت:خب فرودو عزیز حتما خودت بهتر از هر کسی میدونی که این حلقه چه قدر وسوسه انگیزه.
در همان لحظه در کافه باز شد و دامبلدور با حالتی غیر عادی وارد کافه شد او در حالی که به میز آنها نزدیک میشد با خود حرف میزد هری صدای غرولند ولدمورت را از کنار خودش شنید ناگهان دامبلدور با صدای زنگ داری گفت به من جادوگر بدبخت کمک کنید و در همان حال یکدفعه چند مامور بیمارستان سنت مانگو وارد شدند و سعی کردند دامبلدور را از اونجا بیرون کنند هری به زور جلوی خنده اش را گرفت اما یکی از مامورین که متوجه خنده هری شده بود با قیافه ای آزرده به هری گفت این طوری نخند یک وقتی آلبوس دامبلدور بزرگترین جادوگر دنیا بوده اما بیچاره الانهوش و حواس درست و حسابی نداره ولدمورت در حالی که نارضایتیش رو به وضوح نشان میداد گفت کاشکی هیچ وقت هوش و حواس نداشت سائرون در حالی که لبخند همیشگی اش به لبش بود گفت تام عزیز تو واقعا شانس اوردی که هیچ وقت با گندلف آشنا نشدی .
بعد از آنکه بالاخره دامبلدور را از اونجا بیرون کردند هری گفت ببینم جریان این حلقه چیه؟؟؟
فرودو به طور مختصر در مورد حلقه سائورون برایش توضیح داد و در آخر گفت حالا ما نمیدانیم این حلقه را باید به کی بدهیم تا برای خودش باشد ناگهان هری گفت خب معلومه دیگه بقیه با تعجب به ام نگاه کردند هری در حالی که با طمع به حلقه نگاه میکرد گفت بیایید قمار کنیم ؟؟؟
اما من هیچگاه نفهمیدم که آنها قمار کردند یا نه زیرا هری ناگهان بروفسور هری در کنار من فرود آمد و گفت دیگه بهتر برییم و بلافاصله بازوی من رو گرفت ناگهان فضای درون قدح اندیشه هری در مقابل چشمانم تار شد و بعد از مدتی دوباره به دفتر بروفسور هری باتر برگشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۲۹ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۸۴

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
منم نمیخوام دخالت کنمفقط 2تا پیشنهاد اشتم
1قبل ازنوشتن نمایشنامه یک کتاب به اسم ((شناخت عوامل نمایش))
نوشته آقای ابراهیم مکی از انتشارات سروش راحتما بخوانید کتاب خیلی جالبی قیمتشم 1500 تومان است250 صحفه هم داره
2این چیز های رو که مینویسیدpdfکندی که راحت دانلود بشه



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
هوووووووم !!!

ببخشید نمیخوام در کار شما نمایش نامه نویسان گران قدر دخالت کرده باشم

ولی اگر سعی کنید عنصر فضاسازی رو که در نمایشنامه نویسی بسیار مهمه فراموش نکنید کمک شایان توجه به اون بدبختی کردید که میخواد اینار و بخونه


با تشکر سالازار اسلیترین


نمایشنا


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 186
آفلاین
معذرت که این پست رو اینجا میزنم.بعدا پاکش کنین ولی چون دو مورد مثل هم دیدم نتونستم جلوی خودمو بگیرم.ببینم جدیدا مد شده که بیان یه جک رو اونم جکی که همه صد بار شنیدن رو به صورت نمایشمامه در آرین؟آدم نمایشنامه مینویسه خلاقیت و ابتکارش بره بالا نه اینکه یه جک رو عینا با یکم طولانی کردنش کپی کنه.البته من نظرمو دادم.هر جور راحتین.
در ضمن اگه ولدمورت نمیاد یکی رو بیارین این نمایشنامه ها رو نقد کنه که بو گرفت.یه عکس جدیدم بذاره.



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴

نارسیسا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۰ جمعه ۳ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
هری و رون برای انجام کار خیر تصمیم میگیرن به بیمارستان سنت مانگو برن، در قسمت سوانح جادویی مغزی ( دیوونه خونه ) همه ی ساحره ها و جادوگرای آسیب دیده در حال بالا پایین پریدن بودن و رون در حالی که به یه جادوگر ساکت چشم دوخته بود رو به هری میکنه و میگه : هی هری نگا کن مثل این یارو حالش خوب شده

هری به جادوگر ساکتی که رون اشاره کرده بود نگاه میکنه و میگه: اِ ... آره ادا در نمی یاره

- بهتره بریم حالش رو بپرسیم

رون با ناراحتی میگه: وحشی نشه یه موقع هرمایون

- بس کن رون ببین چه مظلومه

هرمیون اینو میگه و هرسه به جادوگر به اصطلاح مظلوم نزدیک میشن

هری با احتیاط می گه : اِ ... سلام حالتون چطوره ؟

جادوگر جوابی نمیده و رون می پرسه: تو چرا اینقدر ساکتی ؟ اون یکی ها چرا اینقدر شلوغ میکنن ؟

هرمیون نگاه شماتت باری به رون میندازه و میگه: رون آخه این از کجا بدونه اون یکی ها چرا اینقدر بالا پایین می پرن

ولی جادوگر دیوونه با این حرف هرمایون میگه: خانم کوچولو البته که میدونم ... ما سیب زمینی هستیم، داریم تو ماهیتابه سرخ میشیم ... منم روغنم تموم شده چسبیدم به ماهیتابه

با این حرف جادوگر اتاق از خنده ی هری و رون منفجر میشه و هرمیون در حالی که به زور جلوی خنده اش رو میگرفت دست هری و رون رو می چسبه تا اونها رو که کم مونده بود از حال برن، بیرون ببره
ولی جادوگر دیوونه دوباره در حالی که با تعجب و سردرگمی به هری و رون نگاه میکرد میگه: شما دیوونه ها واسه چی میخندین ؟!

و در این لحظه بود که ...

............................................................................................................

سلام
می تونم بپرسم چرا این نمایشنامه رو که دیروزفرستاده بودم، پاک کردین ؟!
واقعا جای بسی تعجب و شگفتی هست ، هیچ دلیل قانع کننده ای برای این کارتون وجود نداشت، نمایشنامه ی من نه پست پی در پی بود، نه جای بد داشت و نه بیشتر از چرت و پرت نویسی بقیه بود !
ممنون میشم، لطف کنید وقت پاک کردن علتش رو هم توضیح بدید تا دفعه بعد تکرار نشه


این نیز بگذرد !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.