هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۸۴

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
لرد ولدرمورت عزیز من در باره عکس قبلی هم نمایشنامه نوشتم دوست دارم نظرت رو بگی

بیمارستان سنت مانگو
هری با یه دسته گل در راهروی بیمارستان قدم میزدوسنت مانگو اونروز ساکت تر از همیشه بود .جز صدای قدمهای شفادهندها که به این سو و آن سو در رفت و آمد بودند صدای دیگری شنیده نمیشد.تا دقایقی دیگر اولین فرزندش به دنیا می آمد.او وجینی سالها منتظر یه چنین روزی بودند.
هری از دور رون و هرمیون رو دید که با خوشحالی و در حالی که دست فرزندانشان را گرفته بودند به سوی او می آمدند.
رون:سلام هری.چه خبر؟
هرمیون:سلام
هری:هنوز هیچی.یه وقت نکنه...
هرمیون که انگار متوجه ترس هری شده بود گفت:نگران نباش مطمئنم که حال هر دوشون خوبه.اینکه تو نگرانی کاملا عادیه
هری:ممنون که اومدین
هری شروع به قدم زدن کرد .ای کاش میتوانست خودش رو آروم نگه داره .به سمت در اتاق عمل چشم دوخت بلکه بتواند پشت آن را ببیند.
در به سمت هری چرخید و از پشت آن شفادهنده ای بیرون آمد.
شفادهند:هری جیمز پاتر
هری:بله
شفادهنده:تبریک میگم شما صاحب یه دختر شدین
هری:حالش...
شفادهنده:هر دوشون خوبن
رون-هرمیون:تبریک میگم هری
هری:ممنون میشه ببینمشون
شفادهنده:البته از این طرف
نویل:صبر کنیم مام بیایم
هری به سمت صدا برگشت .نویل به همراه همسرش لونا به همراه دوقلوهایشان به سمت آنها می آمدند
لونا:ببخشید من به نویل گفتم بهتره غیب و ظاهر بشیم وی اون بخاطر بچه ها یکم ترسید.
هرمیون:به موقع اومدین هری ثاحب یه دختر شده
لونا:وای هری تبریک میگم بالاخره یکی از ما دخار دار شد خوش بحالت
رون:بهتره بریم جینی رو ببینیم
همه به سمت اتاق چینی رفتند و داخل اتاق شدند.چینی نوزادش را در آغوش گرفته بو و به هری نگاه میکردولونا و هرمیون به سمت او رفتند و به او تبریک گفتند.نویل به سمت تخت جینی رفت و بر روی لبه آن نشست تا بهتر بتواند اورا ببیندو بچه ها به اطراف تخت رفتند تا بچه هری و جینی را تماشا کنند.
هری هیچوقت جینی را به این زیبایی ندیده بود.
-------------------------------------------------------------
خب انگار خبری از عکس جدید نیست با اجازتون برای قبلی قبلیه هم نمایشنامه مینویسم همونی که هری تو بغل رون بیهوشه

قطار هاگوارتز ساعت 19:03 دقیقه
هری در کوپه تنها بود. جز صدای واگنها که بهم میخورد صدای دیگری بگوش نمیرسید .هری به پنجره روبه رویش خیره شده بود وبه مناطری که در تاریکی مثل باد از روبرویش میگذشتند.هری خیلی خسته بنظر میرسید پلکهایش بر روی چشمانش خیلی سنگینی میکرد نمیخواست قبل از رسیدن به هاگوارتز بخوابد چون میدونست تادقایقی دیگه به مقصد میرسیدند.
هری صدای باز شدن در کوپه رو شنید اما به آن توجهی نکرد."هری"این صدای رون بود که سرآسیمه بنظر میرسید.هری صورتش را به سمت رون برگرداند و رون را در حالی که خیس عرق شده بود دید.
هری:رون چی شده؟چرا....
رون:زود باش هری باید یه چیزی نشونت بدم
هری:ولی من الان.......
رون:زود باش بلند شو
رون هری را با تمام نیرویش از روی صندلی بلند کرد و به داخل راهروی باریک و تاریک قطار هل داد.
رون:از اینطرف
هری:منو کجا داری.....
رون:هیس ممکنه صداتو بشنوه
هری:کی؟
رون:هیسسسسسس
رون هری را به سمت آخرین واگون راهنمایی کرد و در آن را باز کرد.اونجا واگن وسایل بودهری هنوز متوجه نشده بود که اونجا چیکار میکند
هری:خب ...اینجا که چیز....
رون:هیسسسسس
هری متوجه ترس رون نشده بود و همینطور اینکه اون داره به کجا نگاه میکنه.هری صدای عجیبی رو از پشت سرش شنید با سریعترین شکلی که ممکن بود چوبدستیش رو در آورد و اون را به سمت صدا چرخاند.
هری فقط صدای شیون زنی را در گوشش میشنید وبعد.....
رون:هری هری خواهش میکنم هری این فقط یه شوخی.....
هری دیگه صدایی نمیشنید اون بیهوش شده بود.
ويرايش شد!(پست پشت سر هم ممنوع!تكرار بشه....پاكيده ميشده!)


ویرایش شده توسط زاخارياس اسميت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۵ ۱:۲۷:۲۰




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴

لوییس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۴ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
لندن، سال 2010
==========
هری رو به سیریوس» اوه پدرخوانده عزیزم! عزییییزمی! تو کجا بیدی نبیدی؟ :bigkiss:
سیریوس آهی میکشد و می گوید» هری... تو نمیدونی من این همه سال چه زجری کشیدم! هر چی از پشت اون پرده داد زدم من هنوز نیفتادم اون دنیا!... دستمو گرفته بودم به یه میله که اونجا گذاشته بودن.. به نظرم تابلوی ورود ممنوع بود! هر چی فریاد زدم.. صدای ریموسو می شنیدم که می گفت: دیگه فایده نداره هری... ای ایشالله که بری زیر تریلی! من این همه سال اونجا بودم کسی به دادم نرسید به خاطر ریموس بود!
هری نگاهی دیگر به سیریوس انداخت و سپس گفت» عمو خیلی جوون شدیا.. خودت حواست هست؟
سیریوس چشمکی به هری میزند و میگوید» صداشو در نیار! رفتم موهامو رنگ کردم، جراحی پلاستیک کردم.. لاغر شدم! میخوام برم خواستگاری تانکس... هنوز که ازدواج نکرده؟
هری لبخندی میزند و به سیریوس تعارف میکند که بنشیند. سپس خود نیز کنار او مینشیند و تعریف میکند که چه گذشته..
» بعد از مرگ تو من رفتم هاگوارتز.. ا چرا یقه می گیری.. خب مردی دیگه! نباید که کنار مرگ گاهت بمونم! خلاصه اینکه رفتم هاگوارتزو این اسنیپ نامردی کرد.. زد دامبلدورو کشت.. چرا تعجب میکنی؟ نترس بابا نمرد! فقط نفس یادش رفت! خلاصه زدیم تو خط هورکراکسو از اینا که انسانو جاودانه میکنن... رفتم تموم کاسه کوزه ولدی رو به هم ریختم... آخرشم با یه آبچگی و یه آبدولیوچگی فکشو آوردم پایین.. اونجا بود که اسنیپ از کرده خودش پشیمان شد و توسط چوبش و ققنوس، دامبل رو برگردوندیم. لوپین هم این وسط فکر کنم یکی از این فنای تکواندوم خورد به کلش، الان چند سالیه تو سنت مانگو بستریه!
سرتو درد نیارم... رفت تو کما و تانکس هم که بی شوهر شده بود رفت طلاقش داد تا بلکه یه شوهر دیگه بیاد سروقتش.. ا... سلام تانکس.. ذکر خیرت بود!
تانکس که کمی رنگش پریده بود، ولی همچنان لبخند بر لب داشت نزدیک شد... » سلام هری... سلام... شما؟ چی؟ سیریوس؟

سانسور :bigkiss:

یک ساعت بعد که هری اجبارا رویش را برگردانده بود دوباره به سمت آنان نگاه کرد و گفت» خب حالا چه کنیم؟
ناگهان سیریوس که ولکن ماجرا نبود خنده ای شیطنت آمیز سر داد و گفت» اون سوروس اسنیپه؟ چرا پس یواشکی؟ اون چیه دستش؟
تانکس» از وقتی که ولدی مرده دیگه کسی محلش نمیذاره.. بیچاره هی میره سر چاه آب میکشه میبره توی هاگزمید میفروشه
سیریوس بلافاصله چوبدستی اش را بیرون کشید و به سمت اسنیپ گرفت» ژیونیوریوتیو!

پخ!

سطل آب اسنیپ محکم به زمین خورد و آب مخلوط با گل فاضلابی بر تمام سر و صورت اسنیپ پاشید!




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
سر کلاس معجون سازی ! ( اسلاگهورن)
--
اسلاگهورن رد می شه و يه نگاهی به معجون های بچه ها می ندازه
اسلاگهورن :عاليه ليلی ... عاليه ... تو استعداد بی نظیری داری ... ادامه بده ... داری درست پیش می ری !
جیمز :به دادم برس لیلی کمک کن ... چه طوری این کارو کردی ؟
لیلی : بیا یه ذره از این عصاره رو بریز توش ...
جیمز : ایول !
سوروس از اون ور کلاس می بینتشون ...
سوروس : پروفسور اونا دارن تقلب می کنن ... اون دختره ی ... به اون کمک کرد .
اسلاگهورن : چه طور جرئت می کنی تهمت بزنی ؟ ... من لیلی و جیمز رو خوب می شناسم ... جیمز هم از استعداد لیلی کم نداره ... لیلی ٬ جيمز شما دو تا نمرتون رو گرفتین و حالا می تونین هر کاری که دلتون می خواد رو انجام بدین ـ
لیلی : پروفسور می شه بریم کنار قفسه باستیم و با هم صحبت کنیم ؟
اسلاگهورن :‌ چرا که نشه ... بفرمایید ... ریراوس شما هم کارت عالیه ... می تونی بری پیش دوستات ...و حالا تو سیوروس به خاطر تهمت زدن تنبیه می شی لوازمت رو بزار روی زمین و برو از تو قفسه کتاب و پتیل رو بردارو از نو شروع کن ـ
سیوروس : اما پروفسور ـ
اسلاگهورن : همین که گفتم .
اسنیپ غرولند کنان به کنار قفسه و جایی که جیمز و لیلی و ریراوس لوپین ( خواهر لوپین ) ایستاده بودند رفت و با عصبانیت یک کتاب کهنه و یک پتیل را که رنگ درونش رفته و به سفیدی گراییده بود را برداشت و راهی به سوی میزش شد
ریراوس :‌یه طلسمی یاد گرفتم ... هر کاری رو مشکل می کنه ... چه برسه به این کار ...
و چوب دستیش را به سمت پتیل اسنیپ گرفت و زیر لب گفت :
- لیکاورآآ
اسنیپ که رنگش سه درجه بیش از پیش پریده بود کتاب کهنه و پتیل رو محکم نگاه داشت و بدون هیچ حرفی پشت ميز اش نشست .


شک نکن!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۴

نارسیسا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۰ جمعه ۳ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
سه ماه بود رون هم رفته بود سربازی، توی یکی از روزهای گرم تابستون دانبلدور تو شومینه پادگان ظاهر میشه و رو به سرگروهبان میکنه و با ناراحتی میگه :

- دو تا مرگخوار به پناهگاه حمله کردن و مالی ویزلی مادر رونالد ویزلی رو کشتن

سرگروهبان : چی ... اوه من واقعا متاسفم

دانبلدور : بله سرگروهبان عزیز حادثه دلخراشی بود ... میتونم خواهشی ازتون بکنم

سرگروهبان : البته

دانبلدور : میشه لطفا این خبر رو طوری به رونالد ویزلی بگید پس نیافته

سرگروهبان : آه بله البته ... طوری میگم پس نیافته

( سربازها به صف خبردار ایستادن، سرگروهبان جلو میاد و با فریاد دستور نظامی میده ! )

- اونایی که مادرهاشون در قید حیات هستن بایستن ... رون یه قدم جلوووو ...

چن ماه بعد سر دانبلدور دوباره تو آتیش شومینه پادگان ظاهر میشه !

دانبلدور با صدای غمگینی میگه:

- متاسفانه باید خبر بدم آرتور ویزلی پدر رونالد ویزلی هم به سرنوشت مالی بیچاره دچار شده

سرگروهبان : آه ... نه ... چه اتفاقی براش افتاده ؟!

دامبلدور : یه ماموریت محرمانه برای محفل داشت که مرگخوارهای ولدرمورت از عقب غافلگیرش کردن و کشتنش

سرگروهبان : آو ... متاسفم

دانبلدور : بله سرگروهبان عزیز میتونم خواهش کنم باز طوری بهش بگید ...

سرگروهبان : آه بله ... طوری میگم که پس نیافته

دانبلدور : متشکرم

( سربازها دوباره به صف خبردار ایستادن، سرگروهبان هم مثل قبل جلو میاد و با فریاد دستور نظامی میده ! )

- اونایی که پدرهاشون در قید حیات هستن بایستن ... رون یه قدم جلوووو ...

از بد روزگار مرگخوارها به قرارگاه محفل شبیخون میزنن، همه ی دوستها، خواهر و برادرهای رون رو میکشن و چند روز بعد سر دانبلدور در حالی که گریه

میکرد تو شومینه پادگان ظاهر میشه و میگه:

- اوه سرگروهبان عزیز ... ( گریه ) همه آشناهای رونالد ویزلی کشته شدن لطفا اینو ... اِه اِهه ... طوری بهش ...

سرگروهبان : بله بله چشم طوری میگم پس نیافته ... ولی آخه چرا ؟! ... این اتفاق ها خیلی عجیبه

دانبلدور : اوه ... بله حق با شماست ... ولی به هرحال حقیقته

- اوه بله ... باشه شما نگران رونالد نباشید ... ما هواش رو داریم

سربازها بار دیگه خبردار می ایستن، سرگروهبان با قیافه غم زده ای میاد و میگه:

- اونهایی فک و فامیلهاشون در قید حیاتن بایستن ... رون قدم رووووو ...


نمایشنامه بعدی ............................


اون موقع که سیریوس زنده بود زن دانگ ( ماندانگاس ) بچه میزاد، سیریوس برا دیدنش به خونشون میره

دانگ : اوه به به سیریوس عزیزم خوش اومدی

زن دانگ : اوه سیریوس خان خیلی خوش اومدید

سیریوس : قربونتون ... ببینم بچه کجاست ؟!

زن دانگ شاهکار کوچولوش رو به سیریوس نشون میده و با افتخار میگه :

- نیگا کن سیریوس عین باباشه

سیریوس : اوه عیبی نداره عوضش هزار ماشا ا... تنش سالمه !!

عکس یادگاری سیریوس و بچه دانگ رو این زیر مشاهده میکنید، متاسفانه خوب ظاهر نشده وآدمهاش تکون نمیخورن، ولی ما حرفهاشون رو براتون نوشتیم !

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط سونیا بلک در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۳۱ ۲۳:۳۹:۵۵
ویرایش شده توسط سونیا بلک در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۳۱ ۲۳:۴۵:۰۶

این نیز بگذرد !


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلاس معجون سازی اسلاگهورن
اسلاگهورن:خب امروز باید همتون برام یه معجون عشق درست کنین کتابهاتون رو دربیارین.یک ساعت فرصت دارین
جیمز,سیریوس و ریوس دور یه پاتیل جمع شدن و شروع به آوردن مواد و خردکردن آنها شدن
سیریوس:هی بچه ها اونجا رو انگاری سوروس خیلی دوست داره این معجون رو درست کنه
ریموس:فکر میکنید میخواد این معجون رو به کی بده
جیمز:فکر کنم به ماهی مرکب پیجیده آخه خیلی وقته که عاشق اونه
سیریوس:نه بابا من که میگم میخواد خودش بخورتش بلکه یکم عاشق خودش بشه
ریموس:چرا عاشق خودش بشه حیف نیست من یه فکری دارم
یک ساعت بعد
اسلاگهورن:خیله خب وقت تمومه
جیمز:حالا وقتشه من سرشو گرم میکنم.هی سوروس مواظب باش روغنای سرت نریزه تو معجون عشقت آخه ممکنه معشوقت عین روغن سوخته آویزونت بشه....
سوروس:ساکت شو پاتر
سیریوس چوبدستیشو به سمت ظرف سوروس میگیره و میگه:اشیوس لیگوآی(ترجمه :عاشق ما شو)
ریموس: عالی بود
اسلاگهورن:حالا نوبت توئه سوروس .به نظر که عالی میاد
بوووووووم
جیمز سیریوس ریموس:اوه مای فیوریت
اسلاگهورن:چه احساس عجیبیه نمیدونم یهو چم شد.جیمز سیریوس ریموس بیان بریم تو دفترم یه کار خصوصی باشما دارم
جیمز سیریوس ریموس:مممااااااااااااااا





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 186
آفلاین
ولدی جون لااقل چهار تا اشکالمونم میگفتی دلمون خوش باشه.البته ما چاکریم چشمات پدیده میبینه.( )
بعدم من مینویسم ولی تو این یه سالی که بودم بیشتر تو گریفیندور فعالیت کردم.
.........................................................................................
(این نمایشنامه مربوط به قبل از باقالی شدن سیریوسه):
هری و سیریوس داشتن قدم میزدند و همین طور قدم میزدند و هی قدم میزدند تا اینکه:
هری(در اینجا در نقش پسرکی دماغو):عموو...من گشنمه...واسم شکلات بخر...من شکلات میخوام ...شکلات...
سیریوس:بچه جون ساکت باش ببینم دارم چیکار میکنم. نذار اون روی سگم بالا بیادا*...این جیمزم برداشت زرتی مرد این بچه ی زر زرو رو گذاشت رو دست م...
_مممممعجونیییییییییه.....معجونیه....همه جور معجون داریم...بیا که تموم شد...
سیریوس به اطرافش نگاه میکنه و چشمش میفته به یه مرد خموده با موهای چرب.
سری به طرفش میره.
سیریوس:آقا یه معجون بچه خفه کنی نداری؟این پسر خوانده ی ما بدجوری امروز زیگیل شده...
مرد:اااوااا شانس آوردین.یه شیشه بیشتر واسمون نمونده...ولی اثرش فوق الع..
سیریوس:صبر کن ببینم تو اسنیپ نیستی؟مرتیکه الاغ چرا میخوای دامبل رو بکشی ؟نونت کم بود؟آبت کم بود؟هان؟
مرد:اااوااا خدا مرگم بده!این چه طرز حرف زدنه آقا!من که اسنیپ نیستم...اشتباه گرفتین...ایش اصلا من میرم...
و با حالت قهر دور میشه اما سیریوس اون رو احضار میکنه و یقشو میگیره.
سیریوس:اگه تو سیریوس نیستی پس اون موهای چربت رو از کجا آوردی؟
و به موهای مرد چنگ میزنه و لحظه ای بعد کپه ای مو در دستاش میبینه و کله ی تاس مرد نمایون میشه.
مرد:بب..ب..به خدا رو ز..زمین افتاده بود...منم فکر کردم مال کسی نیست..وو..ولی میخواستم بگم که شما وقتی عصبانی میشین چقدر جذاب میشیناااا....
سیریوس که از اشتباهش عصبانی شده بود کلاه گیس رو به مرد برمیگردونه .
(اشاره به هری):زود باش بریم.انگار این یارو یه چیزیش میشه.

.........................................................................................
*منظور همون روی سگشه.نفهمیدین دوباره بگم؟
.........................................................................................
این دختر رو هم نمیدونم کیه.لابد داشته رد میشده تو عکس افتاده.



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
پاتريشيا روي صن...
بطنين!!بلهاوهوم اوهوم.حالا تقديم ميكنم...سرژ تانكيان،خواننده نسل جوان...تشوق كنين
سرژ وارد صحنه ميشه
-بطنين!!(با صداي كلفت) مرسي.مرسي..من مطعلق به توام...خب حالا درخواستي بدين بخونم
ملت:شپره..شپره بخون
-واسه دل يه دلبر بسه...

ملت در حال شادي و جشن و پايكوبي براي برگشت هري پاتر از زنداني به نام سربازي هستند...در بين جادوگران سايعه شده كه او سرباز فراري هست و در حين شايد هري پاتر رو به هم نشون ميدن و كر كر ميخندن

در گوشه اين تالار هري پاتر ديده ميشود كه برخلاف بقيه چهره اش زياد شادمان نيست و دستش در قسمت تحتاني كمرش قرار گرفته و هي ميخواراند..مثل اينكه پادگان در قزوين بوده هست.يه جادوگر مجهول الحال كنار او ايستاده هست و در تفكارت خود همچن غرق شده هست كه نگو عاشق
و باز هم پسر مو سياهي كنار او ايستاده هست و داعم تكان ميخورد..به نظر ميرسد كه ان سه نفر با هم از سربازي فرار كرده باشند
هري پاتر:گوديووگودي..اين خالم خيلي ناجوره؟
گودي:اره
هري پاتر:گودي..پودي...دو تا كتاب ديگه گير آوردم.يكيش نوشته شده روش«اين كتاب متعلق به شاهزاده خالص هست» دومي نوشته روش«اين كتاب متعلق به شاهزاده خيلي خيلي خالص هست..خالص تر از قبليه»...چي كارشون كنم؟بنظرت ماله كيه؟
پودي:الله اكبر.خدا داند و ما ندانيم.
-هري پاتر،اون چيه تو دستت؟
هري:اي بابا..سوروس باز تو كتاب ديدي صاحب شدي؟اين كتابه كوكو كه نيست.
اسنيپ:بده به من.ازاد انديشان خطرناك هستند!!
هري كتاب رو بهش ميده
هري:بگير..برام مهم نيست.
اسنيپ كتاب رو ميگيره و با حرص ميره
گودي:هري..صبر كن الان حالشو ميگيرم..اين ورد رو تو سربازي ياد گرفتم...
گوبدستيش رو به طرف ما تحت كمر اسنيپ ميگيره
-قزوينيوس!!
اشعه تابنام و برندهاي به طرف ما تحت اسنيپ ميره و در او غيب ميشه
هري ابروهاشو در هين اين عمل بالا ميبره:هه..نگا كن..داشت اب گوش ميخورد



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
خاطرات هری پاتر در سربازی:

1 سپتامبر:

همه رو سه ساعت جلوی آفتاب به خط کردن بیرون
نفر اول: آب آب جناب سر کار سر گروهبان بزار بریم اب بخوریم فقط یه ذره تو رو خدا.

نفر دوم: راس میگه بزار بریم دیگه

سر گروهبان: آب بی آب خونه خاله که نیست " آب میخوام ، آب میخوام"

هری پاتر: دوستان اصلا نگران نباشید بزاریدش به عهده من نا سلامتی من در مقابل دشمنان بزرگتری ایستادگی کردم. آها واتریوس بفرما اینم از آب.

در دست همه برو بچ لیوانی از اب ظاهر میشه

سر گروهبان که میاد و این وضعیتو میبینه داد میکشه: کی آب به اینا داده
همه با دست هری رو نشون میده

سر گروهبان: آها همین پسره مردنی رو میگین معلومه. اسمشم از اسامی اجنبیه. یالا بیا اینجا بینم هری پاتر. زود حالت شنا بگیر
هری:بابا من که کاری نکردم

سرگروهبان: گفتم حالت شنا بگیر

هری رو به بقیه: ای نا مردا

تو فکرش: برای نامه دادن به جینی میشه از قمریای اینجا استفاده کرد؟

2 سپتامبر:
هری در حال نگهبانی جلوی اسلحه خونه

بقیه در حال آماده جلوی در هستن
سر گروهبان: بشینین ، پاشین ( نحوه تلفظ: beshinain, pashain)
نفر اول: سر گروهبان بابا خسته شدیم
نفر دوم: بی خیال ما شو جون هری پاتر

هری تو نگهبانی میزنه زیر خنده
سر گروهبان: هی تو ( اشاره به هری) بیا اینجا بیا حالت شنا بگیر

یکی دیگه: بیا حالتشو بگیر
یکی از نفرات: بیا بگیر دیگه هی هری

هری پاتر: سر کار چرا من آخه
سر گروهبان: چون خندیدی و چون که از اسمت خوشم نمیاد در ضمن از قمری های اینجا استفاده نا مشروع میکنی خودم دیدم قمریو گرفتی دست زدی به گردنشو و ...

هری پاتر در حال شنا پقی میزنه زیر خنده
سر گروهبان: ها چته خوشت اومده. زود انجام بده یه بار دیگه بخندی بشمار سه دور پرچمو میزنیا

هری در حال بلند شدن: سرگرهبان آخه میخندونن میرم همون دور پرچمو بزنم


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۵:۰۸ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
نوربرت
پدیده جدید در نمایشنامه نویسی
فقط میتونم بگم: فوق العاده بود!

آلیشیا
پدیده ای دیگر! من نمیدونم شماها چرا از این نمایشنامه ها توی فروم نمیزنین؟ بزنید دیگه! ... فوق العاده.. خوب عالی خنده دار فکر شده کارشده عالی!

آرموک
مقداری گنگ بود.. ولی خیلی عالی تر میتونی بنویسی. مطمئنم! با این نمایشنامه نشون دادی که استعدادش هست!

و اما عکس جدید.
گفته باشم.. هر سه نمایشنامه یه عکس. اگر میخواین زود برسونید که نمایشنامه ها زیاد شن حالشم بیشتره.

و این هم عکس:

اینجا را کلیک کنید!


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۶:۵۰ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴

آرموك ايتسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۴۷ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۶
از در میان جنگل سیاه,با حمایت دامبلدور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
در درون سر بازی....
کریچر(در نقش فرمانده نظام):هری پاتر جون بکن دیگه..از بس جینی خانوم ناز بارت آورده نمی تونی لیوان آب برداری...یه زخم عوضی دیگه هم رو پیشونیت تراشیدی...چرا حالیت نی؟بابا به والله زشتی با زخم فقط نگاه می کنن...
هری پاتر:به جون زنم و چهارده بچه ی آیندم تو رو به خدا اینقدر سخت نگیر عمو گوش درازه..
کریچر:خفه...
آرموک(خطاب به هری):به جای زجه زدن کمکت می کنم ...به شرطی که واسم زن پیدا کنی...
هری(با حالت بشاش):کدومو می خوای؟
آرموک(موزیانه تر):هر کدوم که بهم بخوره آق هری...
دیـــــــــــــــــــــــــــنگ(نمید داد میزنه)وقت ناهاره...آهای خونه دارو بچه دار زنبیلو وردارو بیار....
من مثل وحشیا:مامانی...ناهار...
کریچر(یه سیلی تو صورت آرموک):غلط کردی...همینجا میمونی و کارتو می کنی...(خطاب به نمید)عزیزم دارم میام....با عائله ی آیندم...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.