هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۲۴ تیر ۱۳۸۴
#79

پروفسور بينز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۶ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
24 تير 1384
امروز يك طرح پيشنهادي از طرف آقاي ويزلي تصويب شد مبني بر اينكه به رون اجازه بدن بدون همراه بره بيرون . رون هم از فرصت استفاده كرد و رفت ناصر خسرو . وقتي برگشت خانه يكراست رفت پيش هري و از آنجا رفتند دنبال هرميون اتاق بغلي ( اتاق جيني )
رون : هي هري نگا كن امروز كه رفته بودم بيرون يك قرصائي خريدم ، آ. واسه خر كردن مك گونگاله
هرميون : پروفسور مك گونگال ! خرم خودتي . كم فهم .
رون : به تو مربوط نيست من چي مي گم ناراحتي برو بيرون .
هري : حالا مي گي چه قرصي خريدي يا واستادي تا علف زير پاهامون سبز شه .
رون : يعني نمي دونم اسمش چيه يكي از اين ماگل ها اومد جلو يك ذره چشم و ابرو تكان داد و گفت مي دونم مجيد سياه فرستادت . بگير شرو كم كن . من هم گرفتم .
هرميون : همين
رون : آره . تازه ميگن جديده . مرده گفت اسمش ..... اسمش .... چي بود ... واستا الآن مي گم آهان اسمش x بود .
10 روز بعد هاگوارتز 3 مرداد 1384
رون : بيا يكي از اين قرص ها مال تو اينم مال تو هرميون
هرميون : ترجيح مي دم شما بخورين ببينم چه بلائي سر شما مي آيد
رون : زرشك . يا همه يا هيچ كس
هرميون : باشه
هر سه نفر قرص هارا انداختند بالا و يك استكان كمر باريك هم آب به همراه يك هورت مشتي هم روش
هري : رون تو چرا گوشهات دراز شده .
رون : به همون علت كه تو هم پاهات كوتاه شده
هرميون : چه دنياي زيبائي
رون : آره جدا . آدم فكر مي كنه خل شده
هري : خب آقا امشب شام چي بخوريم .
رون : سبد پيك نيك را آماده كن . مي ريم جنگل ممنوع پيك نيك شبانه . براي شام هم امشب جغد من را مي خوريم . فردا هم جغد تو را . پس فردا هم ( به صورت آهسته ) هرميونو .
سه شنل پوش خل در جنگل ممنوع
هي هري عجب شام مشتي قراره بزنيم تو رگ ها
يكهو از دور يك نفر پيدا مي شه . و اون كيه يعني اون كيه
بله هاگريده فرشته نجات رده سنگين وزن
هاگريد : بچه ها شما اينجا چي كار مي كنيد ؟
هرميون : بچه ها درختو داره باهامون حرف مي زنه
هاگريد : هرميون ازت انتظار نداشتم اينقدر بي ادب باشي .
هري : ( در حال خنديدن ) هرمي ميگه انتظار نداشته ( و قهقهه مي زنه )
هاگريد : آقا مي گم مثل اينكه حال شما خوب نيست . بياين بياين برين روي كولم . ببرمتون درمانگاه .
رون آخ جون هذي الاغ سواري .
هاگريد : اگه به مادرت نگفتم يه آشي واست نپختم ، هاگريد نيمه غول نيستم .
و بدين صورت هر سه مجرم خاطي به درمانگاه منتقل مي شن و چون مادام پامفري و بقيه اطلاعي درباره قرص x نداشتن ، همه فكر مي كنن كه آنها مسموم شدن .



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
#78

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
سلام سلام ببخشید که دیر شد نمی دونم کارگاه طلسم شده بود تا می خواستم بیام بنویسم برق می رفت تلفن می یومد یا ملت می ریختن دور سرم به هر حال حالا وقتم شد چون وقتش بود!

نقد اول
نمایشنامه ی سرژ
نکات مثبت:
1- همه چیزو درست و دقیق توضیح داده بود
2- موضوع سقت شدن بچه ها خیلی جالب بود!
3- پردازش بسیار خوب بود!می تونم بگم من که خیلی خوشم امد! باریکلا
نکات منفی:
1- هیچی نداشت

نقد دوم
نمایشنامه ی کالین!
نکات مثبت:
1- بی ناموسی ننوشته بود! و منو کرده بود حاج خانم جلسه ای که مامور می فرستم برای ارشاد خیلی این قسمتو حال کردم!
2- داستان کوتاه و جذاب بود!
3- من از کلمه ی شپلخ خوشم می یاد خیلی به نمایشنامه ی کالین حال داده بود!
نکات منفی:
1- یکم قاطی پاتی نوشتی اگه واضح تر بنویسی ممنون می شم ولی من سرم شد که چی شد!

نقد سوم
نمایشنامه ی کریچر
نکات مثبت:
1- ضایع شدن هری رو خیلی جالب نشون داده بود خوشم می یاد اینو ضایع می کنید! اونم جلویه چو!
2- و خیلی جالب گفته بود که فرد و جرج اشتباه کردن! و این درست مثل شخصیت کتاب بود و وفاداری رو به کتاب نشون می ده
3- در کل خوب بود
نکات منفی:
1-زیاد به شخصیت هایه اطراف توجه نکرده بود مثل دامبلدور که داره حرف می زنه!اگه قسمتی به اون داده می شد فضا بیشتر معلوم میشد اگر حالت دامبلدورو گفته بود که مثلا داشت برای خودش حرف می زد و هری توجه نداشت نمایشنامه بهتر می شد البته نمایشنامه خوب بود!

نقد چهارم
نمایشنامه ی بینز!
نکات مثبت:
1- دور خل و چلی خیلی قشنگ بود و کلا نقطه ی اوج داستان بود
2- دعوایه رون و هرمیون درست همون چیزی که همیشه هست ولی تو سایت ازش خبری نیست وفاداری به کتاب!
3- خوب بود
نکات منفی:
1- یکدفعه داستان رو تموم کردی اگر نمایشنامه ها رو به یه جایی برسونی بهتره حتما نباید تا آخرش بنویسی ولی یک پایان کوچولو بده مثلا یکدفعه همه چیز محو شد (مثال زدم)

نقد پنجم
نمایشنامه ی مرلین!(من جرات ندارم چیزی بگم ایشون پیشکسوت منه! خودش به من نمایشنامه یاد داده!)
ولی یک کوچولو بگم!
نکات مثبت»:
1- خیلی کوتاه ماجرایی رو شروع کرد و تموم کرد!
2- از اصطلاحات دامبلی استفاده کرده(وفاداری به سایت!)
3-ضایع شدن دامبلدورو نشون می ده فکر کنم مثل اون دورانی که تو سایت بوده!
4- در کل خوب بود
نکات منفی:
1- نداره!

خب هنری جون سرژ درست راهنمایی کرد می تونی اینو تو مطالب اشتراکی بزنی! و همچنین دیگه بگم که یا تو مقاله ها! و اینجا فقط و فقط یک نمایشانامه منطبق با شکلی که من گذاشتم امیدوارم بعدها تو کارگاه ببینمت

یک چیز دیگه به مسولین من کم کم دارم می رم اگه می شه یک فکر برای مسول جدید بکنن!اگه آمبریج بیاد خوبه من چون هی می رم اینور اون ور فکر نکنم بتونم مرتب بیام نت و برسم پس مدیران یادتون نره

اگر نقاشی یا عکس جالبی دید که برای نمایشنامه خوب بود لطفا به این آدرس میل کنید!
fleur_delacour1989@yahoo.com

خب عکس جدید امروز!
البته این مسخره هست! دیگه یه چیزی بنویسید!

تصویر کوچک شده


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۴
#77

هنري گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
از نصف‌جهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 58
آفلاین
از سرژ تانكيان خيلي ممنونم بايد ببخشيد آخه من تازه اومدم .ديگه تكرار نمي شه .درضمن حالا كه اين طوره يكي منو راهنمايي كنه كه:
اولاً اون عكس كجاست؟
دوماً من كجا مي‌تونم اين نمايش‌نامه رو تكميل و بازنويسي كنم ؟
خيلي متشكر وسپاسگزارم
هنري بي باك


:bigkiss: :wi


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ جمعه ۱۷ تیر ۱۳۸۴
#76

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دامبلدور: ولکام ولکام به یه ساله دیگه توی حاگوارتز!!!!
شتلق!
ناگهان همه میزنند زیر خنده..
دامبل: هوممم؟ چی شده؟ مشکلی پیش اومده؟
هری : ریشتون!
گویا هری با یه کبریت ریش دامبل رو آتیش زده!
دامبل: لعنطی! هداغل میزاشتی صخنرانیم طموم شه!
همه میزنند زیر خنده...
هرمیون: هی هری.. اون فشفشه که از گراپ هدیه گرفتی!
هری:
دامبلدور:
بقیه:
بومب!!!!!! فشفشه میترکه و تمام پرده های سالن آتش میگیره...
دامبلدور : آییییی آتشفشانی رو خبر بدین!!! هویی!!!!!!
سقف سرسرای بزرگ بر سر دانش آموزان میریزه و همگی زیر آوار میمانند!


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۳۸۴
#75

پروفسور بينز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۶ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
طبق معمول هميشه جشن كريسمس است اما با بقيه جشن ها فرق دارد .
هري : چه فرقي بين جشن امسال با جشن سال هاي قبلي است .
هرميون : من هم همين سوال را از پروفسور مك گونگال كردم و اون گفت كه امسال چند مهمان ويژه داريم كه قراره هنرهاي خود شان را به ما نشان بدهند .و صد البته يك جشن مفصل با آتش بازي هم داريم .
رون : خوب پس كريسمس خوبي است . ولي حالا دعوت مامان را چه كار كنيم . كلي تدارك ديده . منو مي كشه .
هرميون : ولي اينكه تقصير تو نيست . ولي خوب اگه خيلي نگراني مي تواني تو كريسمس را بري به پناهگاه و ازطرف من و هري به مامانت سلام برسوني .
رون : توي خواب ببيني .
هري : بسه ديگه . خودم از خانم ويزلي معذرت مي خوام .
روز جشن ساعت 12
هرميون :‌دامبلدور عجب كارهاي عجيب غريبي مي كنه .
رون : لابد مي خواد ما را هيجان انگيز كنه
هرميون : هيجان انگيز واژه كجائي ؟ شايد واژه ترك استامبولي باشد .
هري : اينو پروفسور مك گونگال بهت گفته بود يا اينكه توي كتاب خانه در موردش كتاب خواندي .
هرميون:
هري : اوه ، سلام هاگريد . . . . هاگريد . .. . سلام
رون : هري جان لطفا بيشتر از اين تقلا نكن چون صدايت را نمي شنوه ،‌ضايع مي شي ، بده ، قباحت داره .
هري : آره مثل اينكه راست مي گي .
رون : آخ من كه خيلي گشنمه . دارم مي ميرم
هرميون : خوب به جهنم
رون : هري بلند شو بريم . اين دختره ظرفيت نداره .
هري و رون مي رن اون ور مي شينن
رون : آخ جون ديگه هرميون اينجا نيست كه مثل كنه بهت بچسبه و مختو بجويد .
هري : يا اينكه مثل كنه ( پرسي ) دائم غر بزنه و امر و نهي كنه
رون : زندگي بدون هرمون گرنجر ، فكرش را بكن
هري : دارم حسش مي كنم .
هري : مثل اينكه مرض ديوانگي هرميون به همه سرايت كرده نگاه كن دامبلدور داره با هاگريد والس مي رقصه . :bigkiss:
رون : پس بگو چرا هاگريد صداي تو را نشنيد چون فكرش پيش دوشيزه دامبلدور بوده .
هري : من كه دارم خل مي شم . هرميون گفت قراره چند نفر مهمان ويژه داشته باشيم . پس كوشن .
رون : به احتمال زياد حواس هرميون پيش اين بوده كه زود تر سوال مربوط به تغيير شكل بپرسه حرفو خوب تحويل نگرفته .
هري : بعيد نيست در حالت معمولي هم گوش هايش مشكل
داره .
رون : بيا حالا كه همه زدن روي دور خل و چلي من و تو هم بهشون بپيونديم . كي به كيه بابا
هري : آره من مي خواهم جرقه بتركانم . خيلي باحالن
رون : نه او بيا بريم به هاگريد براي ازدواج با دوشيزه دامبلدور تبريك بگيم .
هري : آره فكر خوبه ، بيا بريم .
رون : موقع رد شدن به هرميون نگاه نكني يا يك وقت فكر ما اومديم منت كشي به سقف نگاه كن يا اگه خواستي بنده حجت الاسلام ويزلي بهت مجوز مي دم به چوچانگ كه ميز بغلي نشسته نگاه كني ، ok؟ افتاد ؟
هري : باشه



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ جمعه ۱۷ تیر ۱۳۸۴
#74

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
ببخشيد فلور كه من الان دارم ميگم..اخه ديدم تو نيستي گفتم اين دوست عزيز ما زحمتهاشو هدر نده


هنري عزيز...اين جا (يعني اين تاپيك)براي اين نيست كه نمايشنامه و يا داشتاني كه دوست داشتيم بنويسيم..اينجا فلور دلاكور عكس ميزاره و ميگه كه بايد در مورد اون فقط يك و فقط ي نمايشنامه هر نفر بنويسه...ادامه هم نبايد بده...

عزيز دل...شما اين خلاقيت خود را ميتوانيد كامل كنيد و در قسمت هاي ديگر سايت كه دوستان حتما راهمنايي ميكنن استفاده كنين...با اميده اينكه شما تبديل به جي كي رولينگ ايراني شويد...سرژ تانكيان



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
#73

هنري گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
از نصف‌جهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 58
آفلاین
هنري گرنجر پسري بود به قد و قواره‌ي هري، با موهاي پركلاغي اما مرتب و با فرقي به سمت چپ صورتي نسبتاً لاغر ولي متناسب باچشم‌ها و دندان‌هايي مانند هرمايني(چشم‌هاي قهوه‌اي و دندان‌هاي پيشين كمي درشت) و هم‌سن هرمايني كه از مدرسه‌ي علوم و فنون جادوگري آمريكا يعني «مرلين كبير» به هاگوارتز منتقل شده بود و براي اولين‌بار با هرمايني در تابستان به خانه‌ي ويزلي‌ها مي‌رفت حس عجيبي داشت خيلي دلش مي‌خواست بدونه كه اين هري و رون چه شكلي‌‌اند آخه هرمايني خيلي از آنها تعريف كرده بود.
بالاخره رسيدند هرمايني كه متوجه اظطراب اون شده بود گفت:
_چيه؟!
هنري به تندي گفت:
_هيچي!
در باز شد رون ويزلي در مقابل در بود از ديدن تيپ ست هنري يكمي متعجب و شگفت‌زده شد و گفت:
_سلام هرمايني. اين پسرعموته كه گفتي از آمريكا اومده؟
_آره، تو مدرسه‌ي خودش خيلي معروف و محبوبه.
هنري كه يكمي احساس غرور بهش دست داده بود گفت:
_ اِ...سلام، من هنري گرنجرم.
رون كه از لهجه‌ي آمريكايي هنري ذوق كرده بود با دستپاچگي گفت:
_ اِ... سلام، بيايين تو.
هنري پس از هرمايني به داخل رفت و با خانواده‌ي ويزلي آشنا شد از فرد وجرج خوشش اومد اما با رون احساس راحتي بيش‌تري مي‌كرد بعد از مدتي كه يكم سبك‌تر شده بو به رون گفت:
_ هري اينجا نيست؟
_ اِ... پس هري رو هم مي‌شناسي؟
_ خب آره همه اونو مي‌شناسند اما هرمايني برام از اونو و تو خيلي چيزا گفته مثلاً تمام اتفقات پنج سال گذشته در هاگوارتز رو كه در مورد شماها بوده مي‌دونم.
_ اِ... هرمايني!
هرمايني كه مشغول صحبت با خانم ويزلي بود برگشت و گفت :
_ مگه چيه؟!
_ هيچي!
هنري به رون گفت:
_ تو هنوز جواب منو نداندي.
_ هان... آهان هري بالا خوابه آخه ديشب يكم دير رسيد اينجا، الآن ديگه بايد بياد پايين.
هري همچنان كه خواب‌آلود بود از پله‌ها وارد سالن شد.
جيني به تندي وبلافاصله پس از ورود هري به سالن روبه هنري گفت:
_اين هري پاتره
ناگهان متوجه نگاه آميخته با تعجب افراد حاضر در سالن شد و صورتش سرخ شد وقتي به هري نگاه كرد كه داشت لبخند مي‌زد خجالتش به اوج رسيد و به سرعت تا اتاقش دويد.
برادران ويزلي و هرمايني به پهناي صورتشان خنديدند هنري كه اندكي متوجه ماجرا شده بود لبخند زد و به سوي هري رفت دستش را جلو برد و گفت:
_سلام، من هنري گرنجرم.
هري كه ديگر هوشيار شده بود گفت:
_سلام، شما بايد پسر عموي هرمايني باشيد.
_خواهش مي‌كنم با من خودموني حرف بزن اين‌طوري من راحت‌ترم.
_هرمايني زياد درباره‌ي تو حرف نزده بود.
_عوزش من درباره‌ي شماها خيلي چيزا مي‌دونم.
هردو رفتند و روي صندلي‌ها نشستند.هري گفت حالا از خودت بگو.هنري كه يكمي هل شده بود گفت:
_خب... منم مثل هرمايني مشنگ‌زاده‌ام.در آمريكا بهترين مدرسه‌ي جادوگري مرلين كبيره اونجا مثل هاگوارتز اينقدر ماجراهاي باحال نداره ولي خب بدك نيست.من تو مدرسه‌امون بهترين دروازه‌بان بودم اما در جستجوگري و دفاع‌ هم عاليم. البته خودم به اين معتقد نيستم ولي بچه‌ها دائم اينو بهم مي‌گفتند.
هرمايني پريد وسط حرفش و گفت:
_ اون تو انواع طلسم‌ها مهارت داره و هيچ كس تو دانش‌آموزاي قاره‌ي آمريكا به پاش نمي‌رسه. اون در دستگيريه يك گرگينه نقش مستقيم داشته. هنري با اون گرگينه جنگيده و اونو معطل كرده تا مامورين وزارت‌خونه آمريكا بيان كمكش.
همه با تعجب به هنري نگاه مي‌كردند. دهن رون باز مونده بود. فرد وجرج نگاهي بين خودشون رد وبدل كردند و گفتند:
_وَوْ...
هنري كه از ديدن اين صحنه سرخ شده بود با لكنت گفت:
_ بابا اين هرمايني غلو مي‌كنه تازه من كه به پاي هري هم نمي‌رسم اگه من جاي هري بودم و در اين سن با ولدمورت...
ناگهان بدن همه به جز هري و هرمايني لرزيد(البته هرمايني يكم حلت ترس در چهره‌اش نمايان شد).هنري كه انگار يچيزي يادش آمده بود حرفش را اينگونه‌ادامه داد:
_ اِ ... ببخشيد يادم نبود.داشتم مي‌گفتم اگه من جاي هري بودم تا حالا صد بار از ترس تلف مي‌شدم.
هنري كه يكم آروم شده بود نگاهي مانند نگاه‌هايي كه دامبلدور به چشم هري مي‌كرد به چشم هري كرد و گفت تازه اين هريه كه بايد اون كار مهم را با ولد... لرد سياه بكنه.
همه با تعجب به هنري نگاه كردند و هرماني گفت:
_منظورت چيه؟
دوباره هنري به هري نگاه كرد و گفت:
_مثل اين‌كه كسي نبايد بدونه.
خانم ويزلي گفت غذا ديگه داره حاضر مي‌شه اين‌قدر مهمونامونو اذيت نكنين. رون هنري رو ببر به اتاق خودت.هرمايني تو هم كه مي‌ري به اتاق جيني.
هري و رون هنري را با خود به طبقه‌ي بالا بردند.
هنري پس از هري و رون وارد اتاق شد. رون گفت:
_ مي‌توني وسايلت رو بزاري توي اون كمد كنار پنجره.اين تخت كنار ديوار دست راست مال منه دست چپي مال هري و اون كنار پنجره‌اي مال توه.
هنري وسايلش را روي تخت انداخت. يك بسته‌ي دراز روي تخت باز شد و يك جاروي پرنده‌ي آذرخش ازش بيرون آمد. رون با تعجب گفت:
_پس تو هم از اينا داري!
_اينو جابزه بردم. آخه حدود سه سال پيش بهترين بازيكن نوجوان كوئيديچ در آمريكا شدم.
خانم ويزلي از طبقه‌ي پايين گفت:
_ بچه‌ها غذا حاضره بيان پايين.
موقع خروج هري صبر كرد تا رون از در بيرون رود سپس به هنري گفت:
_ تو منظرت از اون كار چي بود؟
_ اين كه يا تو بايد اونو بكشي يا اون تو رو.
هري با دستپاچگي گفت:
_ چي؟! تو از كجا... مي‌دوني؟!
_ببين من يكم ذهن‌بيني از توي كتابا ياد گرفتم. اما تو در اين مورد خيلي ضعيفي من با يك نگاه به اعماق وجودت نفوذ كردم ديگه چه برسه به ولدمورت و كساي ديگه‌اي كه در اين كار خيلي ماهر هستند.چرا چفت‌شدگي رو ياد نمي‌گيري؟ نترس من چيزي به كسي نمي‌گم. بيا بريم پايين غذا سرد ميشه‌ها!
هري با تعجب به او نگاه كرد به دنبالش به طبقه‌ي پايين رفت.
ويرايش شد!....ناظر انجمن....زاخارياس اسميت


ویرایش شده توسط هنري گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۱۷ ۱۱:۴۲:۲۴
ویرایش شده توسط هنري گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۱۷ ۱۱:۴۳:۲۸
ویرایش شده توسط زاخارياس اسميت در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۱۰ ۱:۴۸:۳۸

:bigkiss: :wi


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
#72

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
همه توی سرسرا نشستن و دارن شام میخورن
هری: پیس پیس ... چو ...چو اهوم ....اهوم
فرد: بابا خودت رو کشتی این طوری نمیفهمه , بر هم نمیگرده
هری: خوب میگی چی کار کنم؟
جورج: از این شمعها که تازه اختراع کردیم استفاده کن همچین مجذوبت بشه
هری: آب دهن خطرناک نیستن؟
فرد: نه بابا فقط یکم نورشون از شمعهای عادی بیشتره
رون: هری به اینا اعتماد نکن همیشه آدم رو تو دردسر میندازن
فرد: تو خف بمیر
هری : کو دو تا از اونا رو بده بینیم
فرد: یکی بسه ها
هری: نه دو تا بده میخوام قشنگ توجه چو رو جلب کنم
هری دو تا شمع رو روشن میکنه و میگیره بالای سرش میخوام یک خونه برای خودم تو قلبش بسازم
هری شمعها رو روشن میکنه و میگیره بالا
ترق ... تورق..... فیش ...( صداهای انفجار های مواد منفجره ای)
همه ی سالن بر میگردن به هری نگاه میکنن
هری: این چرا این طوری شد؟ تابلو شدم که
فرد: جورج تو مطمئنی همه چیز رو به اندازه ریختی؟
جورج: نمیدونم شاید ...شایدم نه


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۴۰ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
#71

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
من که نفهمیدم اون که دست هری هست چیه فکر کنم از این بیسکوییتهای جرقه ای هست ولی در هر صورت من ایندفعه تصمیم دارم بی ناموسی ننویسم پس یه جور دیگه
دامبل در حالی که دستاشو باز کرده و چوبشو داده بالا:آآآآآآ...حالا همه باهم...امشب که مست مستم شیشه عرق به دستم!!!
هاگریدو اون پرفسور کناریه با صدای لاتی:از من نپرس کی هستم!!!
هری در حالی که مست کرده:بچه ها میخوام واسه کریسمس واسه اینکه یه حال درست حسابی بکنیم چوبمو بشکونم..
همه:ایول!!!
...شپلخ...چوب نمیشکنه جرقش میخوره تو دیگ ...!
دیگ شپلخ میشه تو هوا!!!
فرد:wow...دیدی جرج حتی منو تو هم نمیتونستیم به این خوبی غذای کریسمس رو نابود کنیم!!!
جرج:آخ چه حالی میده بخوره تو سر رون!!!
رون:ای نامردای بی مروت ناجوانمردا!!!دیگ شپلخ میشه که بخوره تو سر رون!!!
اونور چو بر میگرده ببینه چه خبره!!!
اون آقاهه که قرمز پوشیده با دهن پر:خانم محترم روتو برگردون (مامور امر به معروف اینجا چی کار میکنه از فلور بپرسین )


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۰۹ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
#70

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
دامبلدور:خوش آمديد خوش آمديد به يك سال تحصيلي ديگر
همه شروع به كف زدن ميكنن..البته همه كه نه ..7 يا 8 نفر....
دامبلدور ادامه ميده:خب يه فكري پارسال به ذهنم رسيد كه خيلي به نظرم مفيد بود....و براي همين هم اينقدر ميزها خلوته
هري:بابا..ما كشته اون ايدتيم...تورو خدا مثله همون پيشبيني برباد رفته نباشه؟ ها ها ها...
همه :ها ها ها
دامبلدور:با ادب باش هري...وگر نه ميدم هاگر بخوردت..خب بزارين بگم كه چه فكري به ذهنم رسيد....وقتي ديدم سيريوس رفت زيره طاق نما ...ديدم كه محفل كه يه عضو ازش كم شده خيلي خلوت تر و بهتر شده...راهتتر ميشه به كارا رسيد..ديديم كه بهتره كه تو هاگوارتز هم همين كارو بكنم..يعني كه..
جيني:همرو سقد كني؟آره؟
دامبلدور:دقيقا آره...خب ميخوايين بدونين كه چطوري اينكارو كردم؟
هاگريد كه پشت دامبلدور با حالتي حيجاني وايساده بود گفت:آره بخو....بقو...بپو..بگو....زود تر...
دامبلدور گفت:نميگم تا بتركين...الان صبحونتونو بخورين
لوپين (كه قرار داشتنش در ميزه كناري بسيار مشكوك بود)گفت:دامبلي...الان شبه....
دامبلدور:اوه..الان شبه..اين همش اثرات قرصه ايگرگ* ديگه...اصلا زمانو يادم نميمونه..خب بخورين
هري براي اينكه مثل پدرش(كه جلب توجه ميكرد) نظر چو را جلب كند دو تا شمع به طرف بالا گرفت و گفت:بيتيتيش!
ناگهان شعله هاي دوتا شمع باهم قاطي شدن و شروع به بزرگتر شدن كردند...چو هم وقتي صداي جيغ جيني رو شنيد تند برگشت و اين صحنرو ديد يه لحظه به نظرش جالب رسيد و داشت لبخند ميزد ولي وقتي ياد دعواهايش با هري افتاد يه تف بزرگ به طرف ميزه هري پرتاب كرد كه به گردن رون خورد...
بعد از شامي مفصل ...
دامبلدور:خوش آمديد..خوش آمديد...به سال تحصيلي ديگر
لوپين:اينو يه بار گفتي..
دامبلدور:ا...اها..باشه..خب الان ميخواستم بگم كه چطوري بقيه بچه هارو سقت كردم....يه نامه دادم به اونها و گفتم كه بايد براي گردش علمي به وزارت بيان..اونها هم اومدن..بردنمشون به اتاق مرگ.. ..بهشون گفتم كه اگه نزديك طاق نما بشن ميفهمن كه كيا پشته اون هستن...اونها هم كه عقل تو كلشون نبود....اينهمه بچه ...هر كه ميخواست خودش بشنوه...اينقدر همديگرو حل دادن تا همه پرت شدن پشت پرده. ...چهار نفر هم موندن...يكي شون به يكي ديگه گفته بود كه :اگه همه رفتند حتما چيزه جالبيه ديگه.....بعد اونچهار تا هم رفتند....خيلي كودن بودند...من همه مرتكب هيچ قتلي نشده بودم و در آن جهان بخاطر اين كار بازخواست نميشدم....

بد عنق كه در هوا شروع به تخليه مثانه اش كرده بود گفت(البته با صداي شر شر كه ميامد تصور كنيد):خوانواده هاشون چي؟
دامبلدور هم كرد و گفت:بهشون نامه دادم گفتم كه بچه هاي اونها مثل هري پاتر ناخواسته مقابل ولدمورت قرار گرفته ولي به جاي زخم روي پيشاني تبديل به ديوانه ساز شدند....البته بهشون الكي اميد دادم..گفتم كه تا وقتي ولدمورت زنده هست اونها ديوانه سازن..اگر ولدمورت بميره اونها مثل قبل ميشن..
هري:بيچاره خوانواده هاشون..ولدمورت كه با ماست...ما هم قصد كشتنشو نداريم...پس تا آخر زمان خوانوادهاشون چشم انتظارن


------------
* قرص ايگرگ مخفف قرص«ايگرگتاتيك» هست كه باعث شادي هاي زود گزر ميوشد ولي بعد عوارضي جبران ناپذير دارد


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۱۶ ۱:۳۹:۵۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.