خب اول معذرت میخوام که اینهمه مدت اینجا پیام نزدم واقعا ببخشید سرم شلوغ بود
------------------------------------------------------
زاخی به طبقه پایین مغازه میره تا ببینه که مادام رزمرتا باهاش چیکار داره
رومیلدا:ببینم ایوانا تو این همه جنس رو میخوای کجای این مغازه جا بدی؟؟
ایوانا نگاهی به دورو برش که پر از اسباب شده بود میکنه و میگه :راست میگی .....
رومیلدا:میدونستم که فکر اینجاش رو نکرده بودی
ایوانا:خب میگی چیکار کنم
رومیلدا:فعلا چیزی نمیدونم ولی راجع بهش هر وقت فرصت شد فکر میکنم
ایوانا:
رومیلدا:خب تو از آدم کار بدنی که میکشی اگه بخوام کار ذهنی هم بکنم که میمیرم
ایوانا:خیلی خب اندرو کی میاد؟
رومیلدا در حالی که یکی از بطریهای نوشیدنی کره ای مادام رزمرتا رو باز میکرد گفت:درگیر اون بشقابهای پرنده شد ....انگار هنوز تو مرحله فروش آزمایشی بودن ولی ما رفتیم همه تولیداتشون رو خریدیم اونها هم از خدا خواسته همه رو فروختن به ما ولی بعد ورشکست شدن و از این جور چیزا
ایوانا:پس چرا تو اونجا نیستی؟مگه تو مسئول بازاریابی نیستی؟
رومیلدا که داشت نوشیدنیشو میخورد گفت:خب ...من در رفتم ...حوصله شون رو نداشتم
ایوانا:چی؟؟؟؟
رومیلدا:
ایوانا:حالا با اندرو چیکار داشتن؟
رومیلدا:گفتن که باید خسارت بدیم
ایوانا:خسارت؟برای چی؟
رومیلدا:گفتم که من در رفتم نفهمیدم که آخر ماجرا چی شد
..................ادامه دارد