1- به نظر شما ماورای پوسته کروی کیهان چه چیزی قرار داره ؟ (باز پاسخ) (5 امتیاز)طبقِ اطلاعات من كه از منبعی دقيق ريشه گرفته اند، تا كنون هيچ كس موفق به شناسايی آنچه در ماورای كيهان وجود دارد نشده است. تا كنون هر نظری كه در آن مورد داده شده فرضيه هايی بوده اند كه ثابت كردن درستيشان آسان به نظر نمی رسد.
اما در سوال نظر ما موضوع جواب بوده. به نظر من در ماورای پوسته كروی كيهان گازهايی با چگالی زياد ( برخلاف تصور اكثر منجمان كه اعتقادشان مبنی بر كم بودن چگالی آن گازهاست.) وجود دارد. اين نظر من است و ديدگاه هر شخص نشانه اعتقادات اوست، پس به ديدگاه ديگران احترام بگذاريم
. من احساس ميكنم كه ستاره شناسان در اشتباه و رويا به سر می برند و در ماورای پوسته كروی كيهان اگر چيزی باشد گازهايی با چگالی زياد وجود دارند و نظم كيهان نيز به طرز شگفت آوری حتی با همين گازها پايدار مانده است.
من فرضيه ديگری نيز دارم كه در آن پافشاری ام بر آنست كه در ماورای اين پوسته چيزی وجود ندارد. نيستی، نابودی، تيرگی و بی هوايی. خلا و فقط خلا. همين!
و اما آخرين فرضيه ام كه علاقه به مطرح كردن آن دارم. در ماورای پوسته كروی كيهان موجوداتی با پوست سياه، عينكهای دودی، سری بی مو و تاس كه بر رويشان دو شاخ بزرگ قرار گرفته، با چهار دست و شش پا زندگی ميكنند.
2- یک رول بنویسید و سفر خودتون به خورشید (یا یک ستاره دیگه) رو شرح بدین ! از توضیحات متن هم استفاده کنید. اگر هم طولانی باشه امتیاز کم میشه ! اندازه اش متعادل باشه ! (25 امتیاز)كينگزلی، نگاهی موشكافانه به زاخارياس انداخت كه در نزديكی اش جسم بزرگ، عجيب و عظيمی را برانداز می كرد. پس از مدتی سكوت، صدای شادمانِ زاخارياس بلند شد:
-خوب، كينگزلی، به اين ميگن سفينه كه دست رنج خودم بوده. می خوايم بريم خورشيد رو ببينيم، همونطور كه خودت ديروز گفته بودی.
كينگزلی نگاهش را از زاخارياس به سفينه و از سفينه به زاخارياس انداخت و با حالتی متعجب پرسيد:
-زاخارياس، فكر نكنم اين سفينه بتونه ما رو به خورشيد برسونه. دمای اونجا رو كه ميدونی؟ بعد چه طوری ميخوايم رو خورشيد فرود بايم؟ خورشيد از گاز ساخته شده...
زاخارياس دست راستش را بالا برد تا جلوی صحبتهای كينگزلی را بگيرد. نگاهی تحسين كننده به سفينه اش انداخت و به آرامی گفت:
-كينگزلی، هنوز از قابليت های سفينم خبر نداری. در مقابل گرما مقاومه. در ضمن ما قصد نداريم كه روی خورشيد فرود بيايم بلكه از اطراف بررسيش ميكنيم.
سی دقيقه بعد:-حال كردی كينگزلی؟ نيم ساعته به خورشيد رسيديم.
كينگزلی نگاهش را بر چشمان زاخارياس متمركز كرد كه از شادی موج ميزدند. در جلوی ديدگاهشان، ستاره ای غول پيكر، پر نور و از جنسِ گاز نمايان بود. كينگزلی با تعجب از زاخارياس پرسيد:
-ببين، الان من نه گرمايی رو احساس ميكنم نه چشمم ميسوزه با اين كه دارم خورشيد رو نگاه ميكنم! چرا اينطوريه؟
زاخارياس با حالتی تمسخر آميز لبخند زد و بدون آنكه نگاهش را از روی ستاره غول پيكر بردارد گفت:
-شيشه های سفينم طوری طراحی شدن كه به چشم آسيبی وارد نشه. در مورد گرمای خورشيد هم سفينم كاملا مقاومه.
كينگزلی با حالتی تحسين آميز به تماشای گوشه و كناره های سفينه پرداخت تا آنكه دوباره صدای زاخارياس توجهش را به او جلب كرد:
-اينقدر ديدن اين صحنه واسم ارزش داره كه حاضرم جونم رو واسش بدم.
كينگزلی به زاخارياس زل زد كه گويی كاری جز تماشای خورشيد نداشت. ابروهايش را بالا انداخت و زمزمه وار به طوری كه صدايش به گوش زاخارياس نرسد گفت:
-ولی من علاقه ای به مردن ندارم.
مدتی بعد:كينگزلی با قدم هايی بلند خودش را به زاخارياس رساند و در كنارش نشست. چشمش به لكه های سياهی افتاد كه بر بدنه ی گازی خورشيد خود نمائی می كردند. با حالتی پرسشگرانه رويش را به طرف زاخارياس برگرداند و گفت:
-اون لكه ها چي هستن؟
بعد با ديدن چهره متعجب زاخارياس به سرعت اضافه كرد:
-ميدونی كه، من هيچوقت نجومم خوب نبوده.
زاخارياس دگمه ای را فشار داد و سفينه در فضا متوقف ماند. برای بار ديگر خورشيد را نگاه كرد اما پس از مدتی نگاهش را از خورشيد برداشت و به كينگزلی نگريست. با حاتی خود نمايانه پاسخ داد:
-اونا جاهايی تو خورشيدن كه نسبت به قسمتهای ديگه ی خورشيد سردترن و به همين دليل هم تيرن. منجمان اصطلاحا به اين لكه ها، لكه های خورشيد ميگن. اين لكه ها رو هم هميشه نمی شه ديد يعنی به عبارتی هميشگی نيستن. از چند روز تا چند تا هفته قابل رويتن. اين كه ما الان تونستيم ببنيمشون يه شانسه بزرگ بوده.
كينگزلی به زاخارياس چشم دوخت كه دوباره نگاهش را روی خورشيد متمركز كرده بود. كينگزلی پس از كمی دقت متوجه شد كه خورشيد به دور خودش ميچرخد. دوباره پريد:
-خورشيدم دورخودش ميچرخه، زاخارياس؟
-آره، چرخش خورشيد به دورِ خودش حدودِ چهار هفته طول ميكشه.
كينگزلی با رضايت سرش را تكان داد. از كنار زاخارياس بلند شد و ترجيح داد به سمت كتاب رمانش برود و آنرا مطالعه كند. به جايی رسيده بود كه پسر كوچكی به خورشيد رفته بود و در گرمای شديد آن در حال مرگ بود.