هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۹۰

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد دانه برنج کوچکی را برداشت و شروع به خوردن کرد.
لرد:بلا، ارباب تشنه هستن.
بلا ذوق زده از اینکه لرد سیاه درخواستی از او کرده با عجله لیوان بزرگی را پر از آب کرد و جلوی لرد گذاشت.لرد با عصبانیت از پشت لیوان به بلا خیره شد و گفت:من با این چیکار کنم؟توش شنا کنم؟
بلا که تازه متوجه اختلاف بین ابعاد لرد و ابعاد غول آسای لیوان شده بود نی خودش را داخل لیوان لرد گذاشت ولی باز بی فایده بود.
بلا:ارباب اینجوری هم نمیشه.فکر میکنم فقط یه راه حل باقی مونده.اونم استفاده از قطره چکانه!
لرد درحال اعتراض به پروژه قطره چکان بلا بود که در باز شد و لینی سراسیمه بطرف لرد رفت.بعد از کمی بررسی موفق به یافتن لرد سیاه روی بشقاب سبزی شد.تعظیمی کرد و گفت:ارباب.نماینده محفل اومده.میخواد درباره موضوعی با شما مذاکره کنه.بهش گفتم بعدا بیاد ولی قبول نکرد.چیکار باید بکنیم؟اگه شما رو با این ابهت ببینه که دیگه کسی برای ما تره هم خرد ....چنگال بلا درست از بیخ گوش لینی گذشت و لینی را ساکت کرد.

لرد:نه.نمیتونیم این کارو بکنیم.بهمون شک میکنن.یکی از مرگخوارا سریع خودشو کچل کنه و یه ماسک مخوف بزنه و به عنوان لرد سیاه برای مذاکره با نماینده محفل آماده بشه.منم گاهی در جلسات مذاکره ماسک میزدم که ترسناکتر به نظر برسم.فراموش نکنین منو توی جیبش بذارین که از اونجا بهش بگم چیکار باید بکنه و چی باید بگه.زود باشین.


ویرایش شده توسط وینست کراب در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ ۲۰:۲۲:۲۱

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
سر میز شام:

هزاران کتاب روی صندلی لرد روی هم تلپ شده بودن تا ارتفاع جایگاه لرد بالا بیاد و لرد کوچک بتونه به میز برسه.

بلا با هیجان صندلی بغل لرد رو زودتر از بقیه پر کرده بود تا بتونه بدون ترس از کروشیوهای لرد، از در کنار اون نشستن لذت ببره.

لرد یه نگاه به بشقاب غذاش که صد برابر خودش بود میندازه و با عصبانیت میگه:

- ای سوروس لعنتی! واسه چی بلد نیستی یه معجون ساده رو درست کنی؟ تو این مدت چی یاد گرفتی؟ اصلا واسه چی من قبول کردم مرگخوارم بشی؟ تو که حتی تو رشته خودتم ( معجون سازی ) ذره ای استعداد نداری!

بلا چشم غره ای به سوروس میره، اما چون با بقیه مرگخوارا توافق کرده بود لرد کوچیک بمونه حرکت خاص دیگه ای نمیکنه. پس به سمت لرد برمیگرده و لبخند زنان میگه:

- مای لرد، میدونم براتون سخته. اما این شرایط سختی که برای شما بوجود اومده نشون میده که شما حتی با این جثه ی کوچک، بازم بزرگ و پر ابهت هستین! ... همین طور دوست داشتنی!

بقیه ی مرگخوارا با شنیدن این جملات بلا به لرد خیره میشن و هرچی تلاش میکنن میبینن نمیتونن که لرد کوچیکو بزرگ و با ابهت تصور کنن، اما با دیدن ابروان بالا رفته ی لرد، که حتی الان که کوچیک بود هم به وضوح قابل مشاهده بود، شروع میکنن به تایید کردن حرف بلا.

- بله ارباب ...

- حق با بلاس ...

- واقعا شگفت انگیزه که ابهت شما در همه حال حفظ میشه ...

- ما به شما افتخار میکنیم ارباب ...

لرد با دستاش محکم به میز میکوبه تا مرگخواراش ساکت شن اما فقط یه صدای ضعیف به گوش میرسه که فقط بلا میشنوه. بلا سرشو به سمت مرگخوارا برمیگردونه و میگه:

- ارباب میفرماین ساکت باشین و مشغول خوردن شین.

مرگخوارا بدون معطلی دست از چاپلوسی برمیدارن و سریعا مشغول خوردن میشن. بلا با دیدن لرد که مجبوره به جای استفاده از قاشق و چنگال، شخصا درون بشقاب بپره و با دست به خوردن ادامه بده، میپرسه:

- ارباب میتونم تو خوردن بهتون کمک کنم. اصلا چطوره مشترکا از بشقاب من بخوریم؟

دونه ی برنجی مستقیما درون بینی بلا فرود میاد و اونو به سرفه میندازه. لرد نگاهی به دستاش میندازه و به نشونه گیری عالی خودش افتخار میکنه!

بلا کم کم احساس میکنه که لرد کوچیک جذاب تره و بیشترم میتونه بهش نزدیک باشه و تصمیم میگیره تا جایی که میتونه لردو کوچیک نگه داره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۰ ۱۸:۳۲:۱۶



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱:۲۳ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

در اثر بی احتیاطی رز ویزلی، نجینی وارد اتاق تسترالها میشه.تسترالها گازش میگیرن و نجینی تبدیل به مارمولک کوچیکی میشه.لرد سیاه هم در اثر گاز همون تسترال کوچیک میشه.سوروس سرگرم درست کردن معجونی برای برگردوندن اوضاع به حالت قبله.ولی مرگخوارا فکر میکنن شاید بهتر باشه لرد به همین شکل بمونه و شروع به رای گیری میکنن...

(بعضی قسمتها رو که فکر میکردم به درد ادامه دادن نمیخوره حذف کردم.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لینی که متوجه معنای سکوت مرگخواران شده بود ادامه داد:
-خب.از خودم شروع میکنم.من مخالف بزرگ شدن لرد هستم!همینجوری به اندازه کافی جالب و چیزه...امممم...چیز دیگه...بامزه!

بلاتریکس با شنیدن کلمه "بامزه" از دهان یک ساحره از شدت خشم سرخ شد.
-ولی من موافقم.ارباب باید بزرگ باشن.باید قوی و مقتدر و باجذبه و وهم انگیز و...

رودولف به سختی شور و شوق همسرش را کنترل کرد و رای موافق داد.سوروس درحالیکه کمی از معجون را میچشید اعلام موافقت کرد.
-من که موافقم.اگه لرد کوچیک بمونه من خبرای کی رو برای اون طرف ببرم؟

رز:کدوم طرف؟

سوروس به سختی لبخندی زد.
-هیچی..فراموشش کن.رای خودت چیه؟

رز نگاهی به مرگخواران دیگر انداخت.خاطره ای جلوی چشمانش زده شد...
-من مخالفم...همیشه موهای قرمز منو مسخره میکرد...فکر میکنم بهتره حداقل مدتی اینجوری بمونه.

ریگولوس:باید با جسیکا مشورت کنم!من همسر روشنفکری هستم!
لونا:منم که کلا وصلم به لینی.هرچند ممکنه اون موافق باشه و من مخالف!
ایوان:من مخالفم!زده استخونای منو خرد کرده.
روفوس:رای من برعکس رای لودوئه.گفته باشم!
لودو:رای منم برعکس رای روفوسه.منم گفته باشم!
.
.
.

یک ساعت بعد اتاق لرد سیاه:

سوروس با احتیاط به لرد نزدیک شد.این بار دلیل احتیاطش ترس از خشم لرد نبود.ترس از له کردن جثه ضعیف و کوچک مخوفترین جادوگر تاریخ بود.
-ارباب...با کمال تاسف باید بهتون اطلاع بدم که معجونی که درست کردم عمل نکرد.کمی به نجینی دادم.ولی اون هنوز همون مارمولک حقیریه که بود!فکر میکنم شما هم فعلا باید همینجوری به زندگیتون ادامه بدین.بفرمایین بپرین تو جیب من که ببرمتون سر میز شام!




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
...ساکت شو لینی، منو وسوسه نکن، عمرا اگه بذارم کسی به ارباب خیانت کنه. تک تک موهاتون رو میکنم، دندون هاتون رو با قاشق در میارم اویزون میکنم گردنتون...حالا، هوم یعنی میشه ارباب برای همیشه پیش من باشه؟

رودولف که رگ گردنش باد کرده بود میپره وسط و میگه: خجالت بکشین، این یه رقم حتی اگه بلاتریکس هم بخواد خیانت کنه به ارباب، من اجازه نمیدم!

بلاتریکس که ذهنش به شد درگیر بود نگاهی به دیگ معجونی انداخت که هنوز توسط اسنیپ بهم میخورد. بین وفاداری به ارباب و رسیدن به آرزویش مردد مانده بود.

اما در اخر نفس عمیقی کشید و گفت: نمیشه. ارباب همیشه که اینطوری نمیمونه. حتی اگه ما هم پادزهر رو درست نکنیم، بالاخره یه جوری، یه موقعی راهش رو خودش پیدا میکنه و اون وقت، تک تکمون رو از سیم پیانو اویزون میکنه دم در خانه ریدل!

سوروس که از هم زدن معجون خسته شده بود عرق پیشانی اش را پاک کرد و گفت: بابا تکلیف منو روشن کنین. میخواین پادزهر درست بشه یا نه؟ زودتر تصمیم بگیرین دیگه، فکر کردین خیلی راحته بالای سر این دیگ معجون وایسادن؟!

لینی که کماکان علاقه ای نداشت دو سه سطل خون از دست بدهد با امیدواری نگاهی به بلا انداخت و گفت: اصلا رای میگیریم. ببینیم کیا موافقن، کیا مخالف. فقط موقع رای دادن حواستون هم به مزایای این کار باشه، هم معایب و خطراتش.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۸:۱۹ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۹۰

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
سوروس درحالیکه سرگرم هم زدن مواد داخل پاتیلش بود با عصبانیت پرسید:
-چتونه شماها؟من باید سریع معجون رو آماده کنم.گرچه هنوز خون تستمار و مادرشو ندارم.

سیبل با خوشحالی جواب داد:
-ما یه راهی پیدا کردیم که از شر لردخلاص بشیم!

سوروس پاتیلشو کنار گذاشت.نگاه عجیبی به مرگخوارا انداخت.
سوروس:حالا کی گفته ما میخواییم از شر لرد خلاص بشیم؟!
سیبل جواب داد:پرسیوال!
سوروس:پرسیوال دیگه کیه؟
لینی به سوروس نزدیک شد و گفت:
-ولش کن.خب حالا فرصتی پیدا کردیم که آزاد باشیم.داشتیم فکر میکردیم چرا ازش استفاده نکنیم؟راستش من زیاد خوشم نمیاد یه سطل خون ازم بگیرن!
درست در همین لحظه بلاتریکس به جمع مرگخوارا پیوست.

بلاتریکس:خائنا!ترسوها!ضعیفا!همتونو میکشم.تیکه تیکه تون میکنم.چطور جرات میکنین به ارباب خیانت کنین؟
لینی با همان لحن متقاعد کننده سراغ بلاتریکس رفت.
لینی:آروم باش بلا.ما نمیخواییم خیانت کنیم.فقط فکر میکنیم شاید اینجوری برای همه بهتر باشه.خب ما که احتیاجی به ارباب نداریم.میتونیم بدیمش به تو.فکرشو بکن.ارباب برای همیشه مال تو میشه.دیگه نمیونه بهت بی توجهی کنه.به هیچکدوممون.چون الان اونه که به ما احتیاج داره.فقط کافیه نذاریم بزرگ بشه.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۰:۳۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۹۰

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
- چرا عین احمقا وایسادین منو نیگا میکنین؟ زودباشین برین یکی رو پیدا کنین که کسی رو نکشته باشه....کروشیو!

طلسم تنبیهی لرد به روفوس خورد.

اما....

روفوس سر جایش ایستاد و دستی به پشتش کشید.کمرش قلقلک شد...فکری به ذهنش رسید ولی با خود گفت :بهتره فعلا دنبال اینا برم.

وقتی تمام مواد لازم جمع شد همه به خانه ی ریدل برگشتند و سوروس شروع به تهیه ی پادزهر کرد.

مرگ خواران که وقت کنونی را از معدود موقعیت هایی می دیدند که میشد به استراحت پرداخت بلافاصله هریک به حالتی روی زمین ولو شدند.

روفوس که در آن لحظه به همراه آنی مونی در حال تهیه ی شام بود به یاد لحظه ی برخورد طلسم افتاد و بلافاصله به بهانه ی آماده شدن شام،همه را به داخل آشپزخانه فراخواند و شروع به صحبت کرد:
- رودولف ، از اون یکی سوراخ حمله کن قافلگیر شه....مورفین، کدوم خری قبل از غذا دود میده که تو دومیش باشی؟....لامصبا گوش کنید دیگه!

- زرتو بزن باو!

- بنال دیگه بیریخت!

- حرفتو بزن!

- نشخوار کن ببینیم چی میگی!

روفوس با چهره ای آزرده گفت:
- باشه....باشه...فقط گوش کنید، صبح که داشتیم از خونه میومدیم بیرون لرد یه کروشیو به من زد اما به جای این که درد بیاد، قلقلکم شد!

آنتونین د ر حالی که سرش را میخاراند گفت:
- خب که چی!

روفوس با صدایی لرزان از عصبانیت گفت:
- یعنی واقعا نفهمیدید؟

- بی شعور...فحش دادی؟به من میگی نفهم؟

و لودو پس از گفتن این عبارات به سمت روفوس حمله ور شد اما با وساطت بقیه ، دعوا ادامه پیدا نکرد.

روفوس گفت:
- نادونا!اگه انرزی لرد هم به اندازه ی کوچیک شدنش تحلیل رفته باشه به راحتی میتونیم از شرش خلاص بشیم...

مرگخواران به همدیگر نگاه می کردند.

به ناگاه سیبیل داد زد:
- کی به سوروس خبر میده؟و خودش دوان دوان از اتاق بیرون رفت و لحظاتی بعد با اسنیپ برگشت


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۰

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- آخ! مرتیکه جلو چشتو نگاه کن... رز اون چوبو بگیر طرف ایوان...

- چشم ارباب، صبر کنید... الان خوبه؟

- کروشیو! لینی اون سوروس نیومد؟ هوی هوی! اون هیولا رو کنترل کن دیگه! غیرتی میشه واسه من. رز بگیرش سمت اون... آواداکداورا!

مانند چند صد هزار طلسم قبلی، طلسم بار دیگر پس از برخورد به پوست هیولا، کمانه کرد و به سقف برخورد کرد.

لرد سیاه :

- ارباب خواهش میکنم آروم باشید. همینطور بگذره چیزی از این خونه و مرگخوارا نمیمونه.

- باشه رز! حالا چوبدستیو بگیر سمت خودت تا تو باشی دیگه اینطوری با من صحبت نکنی... کروشیو! آخ! ابله، ول نکن چوبدستیو دیگه... له شدم.

لحظاتی بعد

سوروس درحالی که از گوشه ی چشم هیولا را نگاه می کرد و سعی می کرد بیش از حد به آن نزدیک نشود، مشغول شرح اطلاعات به دست آمده درباره ی این هیولا بود :

- ارباب همونطور که گفتم، این هیولا، در حقیقت یه تسترال خاصه! تسترال ها در موارد بسیار نادر میتونن تغییر کنن و از اون به بعد هروقت چیزیو گاز میگیرن اگه براشون مفید باشه مقداری ازش رو جذب می کنند. اما در هرحالت باعث میشن اون موجود شروع به کوچیک شدن بکنه. الان این تسترال مار براش مفید بوده و جذبش کرده و ....

رز که پس از مدتی کار کردن با چوبدستی تبدیل به سیستم خودکار شده بود، چوبدستی را به سمت سوروس چرخاند:

- یعنی من الان مفید نیستم؟ یعنی.... کروشیـــو! خب حالا الان چطوری من میتونم برگردم به همون اندازه ی قبلیم؟

- خب، باید از خونش پادزهر درست کنیم. اما دوتا مشکل هست : اول اینکه طلسم های کسایی که میتونن اونو ببینن روش اثر نمیکنه و تسترال کلا توسط اونا هیچ آسیبی نمیبینه. دوم اینکه، علاوه بر خونش نیازمند خون مادرش هستیم.

- خب این که مشکلی نیست، لینی اون سطلو از خونت پر کن.

- نه ارباب! جادویی که از تسترال محافظت میکنه از مادر هم محافظت میکنه. یعنی الان خود مادرم نمیتونه به خودش صدمه بزنه.

- خب الان یعنی چیکار کنیم؟ نکنه منظورت اینه که من تو همین اندازه بمونم؟

- نه ارباب، اما باید یکیو گیر بیاریم که کسیو نکشته باشه.

- خب، کی تو این جمع کسیو نکشته؟

مرگخواران :



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲:۵۵ چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

در اثر بی احتیاطی رز ویزلی، نجینی وارد اتاق تسترالها میشه.تسترالها گازش میگیرن و نجینی تبدیل به مارمولک کوچیکی میشه.لرد به لینی دستور میده از تسترالی که نجینی رو گاز گرفته خون بگیره و پادزهر درست کنه.ولی بعد از اینکه لینی به اتاق تسترالها میره مشخص میشه که تسترال مورد نظر تبدیل به هیولایی با بدن مار و بالهای تسترال شده و لینی رو به عنوان مادرش میشناسه!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد سیاه:تو میتونی مادر خواهر اون جونور باشی...به من ارتباطی نداره.تنها چیزی که من ازت خواستم کمی از خون این هیولا بود.

لینی گوشهای تستمار(هیولا) را گرفت.
-ارباب بهش نگین هیولا...ناراحت میشه.

لرد سیاه که بشدت عصبانی شده بود شروع به داد و فریاد کرد.
-به درک که عصبانی میشه.ریختشو ببین...چقدر سعی کرده شبیه دختر زیبای من بشه.همچین بزنم اون چشمای ور قلمبیدش...

لینی با شنیدن صدای غرش جانور کمی نگران شده بود..ولی لرد سیاه بی وقفه ادامه میداد.
-جونور دراز بالدار...تازه ما هفت مترشو میبینیم.معلوم نیست چقدرش نامرئیه...برای من جهش پیدا کرده...اصلا کی به تو اجازه داد جهش یافته بشی؟تو با اون دماغ...

لرد سیاه به دنبال کله ای مناسب برای وصف دماغ تستمار گشت...ولی قبل از اینکه موفق به یافتن آن شود تستمار خیز کوتاهی برداشت.لینی افسار تستمار را کشید و سعی کرد آنرا مهار کند.ولی موفق نشد...و در یک چشم به هم زدن، دندانهای تیز تستمار در بازوی لرد سیاه فرو رفت!

-آآآآآآآآآآآآآخ....جونور وحشی.میدونم باهات چیکار کنم.اون دندوناتو تک تک میکشم.چی شد؟صدای من چرا اینجوری شد؟

لرد سیاه با وحشت به لینی و هیولا نگاه کرد.
-شماها...چرا اینقدر بزرگ شدین؟

لینی از هیولا پایین آمد و افسارتستمار را به پایه میز بست.با احتیاط لرد را از روی زمین برداشت.
-ارباب...ما بزرگ نشدیم...شما هم مثل نجینی کوچیک شدین.شکل و شمایلتون همونه ها...فقط بند انگشتی شدین!فکر میکنم باید برای شما هم پادزهر درست کنیم!


یک ساعت بعد...جمع مرگخواران:

-آه ارباب...این چه بدبختی بزرگیه!
-بفرمایین ارباب...براتون از چوب کبریت چوب جادو درست کردم.
-ارباب نگران نباشید.خودم بزرگتون میکنم.
-ارباب من حاضرم براتون پدری کنم.

لرد سیاه:


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۵ ۸:۲۵:۳۸



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰

بارتیموس کراوچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۲ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۹:۴۶ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۰
از ل مزل زوزوله ، گاو حسن سوسوله!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
لینی که بهترین فرصت برای جیم شدن پیدا کرده بود، در حالی که هنوز اشک در چشمانش بود لبخندی زد و..!!

لرد موقرانه نگاهی از نیمه ی پائینی چشمش به ایوان که در برزخ گریه و خنده گیر کرده بود کرد، به او چشم غرّه ای رفت و ایوان در هاله ی آمیخته با جهل ماندن از آگهی!! فرو رفت!

اتاق تسترالها

لینی با وحشت دوربین را نگاه می کرد، + ترسی آمیخته با تعجب که در چشمانش تلائلو تصویر لردی بود که لباس دخترانه پوشیده باشد !!
لینی آنچه را که میدید باور نمی کرد!!

- این دیگه چیه ؟ ما که تسترال اینجوری نداشتیم !!

-..جـــــیـــــغ..z ..z..z!

لرد: >> این چی بود ایوان ؟ این دختره کی میخواد یاد بگیره اینجا محفل نیس که هی جیغ بزنه؟!! برو ببین باز چه گندی زده! اَه..

ایوان سلانه سلانه و شلنگ اندازان به سمت در رفت، دستش را برای باز کردن در جلو برد.. ناگهان در پس از دوبار منعکس و بازتاب کردن ایوان با دیوار روی صورت او جا خوش کرد!

سری شبیه به اسب با زبانی 2 متری که روی زمین کشیده میشد در اتاق سرک کشید و با بررسی امنیت اتاق وارد شد. تستِمار غول پیکر خود را بدرون اتاق کشید.


لرد که از همین گوشه کنار اتاق ( جانپناه! ) نظاره گر این ماجرا بود روی دو پا بلند شد و سعی کرد نزدیک موجود عجیب الخلقه شود، ماری هفت متری با چهار پا که روی ستون شبهه فقیر فقرات پشتش دو زائده بال مانند دیده میشد و در بین بالها..

- لینی؟!! معلومه داری چه غلطی می کنی ؟!
- لینی لبخند زنان از پشت مار پائین آمد و گفت: می بینین ارباب؟ فکر کنم این یه ترکیب جدیده ! احتمالا ژنوم تسترال یه جوری با دی ان اِیِ نجینی قاطی شده و یه جهش بایولوژیکی فراطبیعی رو بوجود آورده که ما تو علم پزشکی ماگلی بهش میگیم صندرم کنستراکوف!! !

- این چیه ؟!
- ساده بگم ارباب، این نجینی شماس! یا بهتره بگم این نجینیه منه!

- چی ؟ تو چطور جرأت میکنی نجینی منو صاحب بشی پدرسوخته!! بفهم داری چی میگی! درسته که مدیری آما..
- آ آ آ .. نه نه ارباب، منظورم این نبود، من کسی نیستم که میخوام صاحبش باشم، اون کسیه که می خواد من صاحبش باشم!!

و به تستِمار اشاره کرد!

- منظورت چیه ؟!
- خب، چجوری بگم؟! این حیوون اولین کسیو که دیده من بودم.. این ینی اینکه.. اون فکر میکنه من مادرشم!!

- مااا عــــع!!



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۹:۵۳ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
ولدمورت چوب دستی اش در میان انگشتانش چرخاند و پرخاشگرانه گفت:
_ پاشید ببینم... جمع کنین این فیلم هندی رو! چیه الان فکر کردید آمیتاپاچان و آیشواریایید!؟ اِی بدم میاد از این حرکات جلف!

ایوان و لینی به سرعت خود را جمع و جور کردند. ولدمورت با خشم شروع به راه رفتن در طول و عرض و قطر اتاق کرد.

_ نــــــــــــه!

با داد رز ولدمورت پا در هوا متوقف شد.
_ چته تو؟

رز با انگشتش به زمین زیر پای لرد اشاره کرد.
_ مارمــــولکتون!

ولدمورت سریعا به زمین نگاه کرد و مارمولکی را دید که با چشمان ورقلمبیده به او چشم دوخته است.
_ آآآه! نجینی دخترم! نزدیک بود بابایی لهت کنه عسلم...

و خم شد و مارمولک را از روی زمین برداشت و به چشمان او خیره شد.
_ گفتید چطوری اینجوری شده!؟

رز با ترس و لرز آب دهانش را قورت داد.
_ ارباب... من بیگناهم... من فقط ... فقط 1 دقیقه رفتم ... بعد...
_ بهت نگفتم داستان تعریف کن! گفتم چی شد که اینطوری شد!؟
_ نجینی لجش گرفته... تسترال گازش گرفته.

ولدمورت به سمت ایوان که این جمله از زبانش خارج شده بود، برگشت.
_ بی تربیت! کروشیو بر تو باد! بی نزاکت! خجالت بکش.

ایوان که به شدت احساس شرمندگی میکرد از خجالت آب شد و در زمین فرو رفت.()

ولدمورت رو به لینی کرد و گفت :
_ زود برو و از اون تسترالی که نجینی رو گاز گرفته خون بگیر... سوروس رو هم خبر کن. باید پادزهرشو درست کنه. فقط چند ساعت وقت داریم... اگر دیر بشه نجینی برای همیشه همینجوری میمونه!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۳ ۹:۵۶:۱۱
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۳ ۱۰:۰۶:۵۲

im back... again!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.