هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

مالی تازه داشت به خودش مسلط می‌شد که چشمش خورد به تدی که با نیش باز پشت سر جیمز واساده بود و آب دهنش، کف آشپزخونه رو به چیز کشیده و دوباره، هـــوارش می‌ره آسمون:
- صد و پنجاه بار گفتم این توله‌گرگ بی‌ریختتو نیار تو آشپزخونه‌ی من!!
- توله‌گرگ من بی‌ریخت نیست!
- مثل بابات زبون آدمیزاد حالی‌ت نمی‌شه!
- با شوور من درست صحبت کن مامــــان!
- نجسی گرفت همه آشپزخونه رو!
- تدی پسر خوبیه!
- اونوخ می‌ری تو قلم پر می‌گی چرا بی‌بی بی‌نمازه؟!
- ریموس پسرشو به من سپـــرده مالــــی!
- وقتی ماه کاملــــه... :ran... ماه کامله؟

بعد از ساعاتی بسیار طولانی، از اون معدود دقایقی بود که بالاخره سکوت در کل خونه حکم‌فرما شد که اون هم ساعاتی بیش به طول نکشید:
- عربــــــــــــــــــــــــــــــدههههه !!

و هرمی و مالی و رونی و جینی و همه اونایی که نصف عمرشون کنار تخت هری تو درمونگاه گذشته بود، به سادگی تونستن این صدا رو تشخیص بدن.

- قورت!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خانه ریدل:


-الان به کی گفتی پیرزن خل و چل؟

لودو که ظاهرا تازه متوجه حضور سیبل تریلانی در جمع شده بود کمی دست و پایش را جمع کرد.
-اوه...اومدی؟...خب ببین خل و چل همیشه معنی بدی نداره...باید به عمق معانی...

-من با اون قسمتش مشکلی نداشتم!

-آهان...پیرزن؟منظورم با تجربه بود...ولی گذشته از این, واقعا کدوم پیشگویی تو تا حالا درست از آب در اومده؟
-همشون!
-مثلا؟
-مثلا...اینکه گفتم گرینجر بی استعداده و به جایی نمی رسه!همه فکر می کردن نابغه اس.ولی چی شد؟...شد مادر بچه های یه موقرمز بی مصرف!یا پیشگوییایی که برای آمبریج کردم.مگه نگفتم اتفاق شومی براش میفته؟چهار نعل رفتن با سانتورا اتفاق خوش یمنیه؟یا اینکه به ملت گفتم میمیرین...مگه نمردن؟یا حداقل مگه خیال ندارن در آینده بمیرن؟اگه جامعه جادویی منو جدی میگرفت الان به اینجا نرسیده بودیم!

لودو بصورت ناگهانی بشدت قانع شد.
-هوووم...راس میگه خب...پس...ممکنه واقعی باشه.یعنی الان جادو بی جادو؟خب می میریم که.حتی اکسپلیارموس؟این که جادو حساب نمیشه.حتی جوجه ققنوسا هم میتونن ازش استفاده کنن.چطوری غذا بخورم؟چطوری برم مرلینگاه؟در اتاقمو چطوری باز کنم؟من حتی حمومم نمی رفتم.هر روز از طلسم "موقتا تمیز جلوه بده" استفاده میکردم.بیچاره شدم که!بلا...بیا پاچه های شلوار منو بالا بزن میخوام فرش بشورم!


محفل:

-جیمز...تدی...گفتم بس کنین.چند دفعه بگم ما بازی ای به اسم گرگ و پلیس نداریم.خونه رو گذاشتین رو سرتون.بیایین یه کمکی به من بکنین این وسایل خونه رو تمیز کنم.

جیمز کلاه پلیسی اش را روی سرش صاف کرد.
-دقیقا کدوم وسایلو مالی؟

مالی دور و برش را نگاه کرد.
-هوم...یه میزه و دو تا صندلی که نوبتی روشون میشینیم غذا میخوریم.وسیله دیگه ای هم که نیست.راس میگی...به بازیتون ادامه بدین.ولی هنوزم بازی ای به اسم گرگ و پلیس نداریما...گفته باشم.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- اوه..ریموس! مچکرم پسرم. مرسی که منو از زیر دست و پا بیرون کشیدی و طعم آرامش را بهم چشانوندی!

ریموس لوپین دقایقی به صورت کبود پیرمرد چشم دوخت. آلبوس دامبلدور در حالیکه سعی داشت چشم های چپ آفتاب پرست گونه اش را راست کند، با ریشش کف های اطراف دهانش را پاک می کرد.
چقدر معصوم به نظر می رسید. چقدر شکسته شده بود. آه..آلبوس دامبلدور، پیر شده بود.

دامبلدور با صدای "تلق" ، یکی از چشم هایش را در حدقه جا انداخت و بالاخره توانست ریموس را ببیند که کنار پنجره ی اتاق، نزدیک به تخت او ایستاده بود و می پاییدش.
چهره ی ریموس خسته بود.
زخم های کهنه ای یادگار روزهای دور بر صورتش خودنمایی می کردند. دامبلدور با نگاهی دقیق تر احساس کرد دک و پوز لوپین کمی جلوتر از حالت عادی است. از ریموس بعید بود اما انگار مدتها از آخرین باری که صورتش را اصلاح کرده بود می گذشت. موهای جوگندمی مرد زیر انوار نقره ای مهتاب تابیده شده از پنجره می درخشید.
صبر کن ببینم..انوار نقره ای مهتاب تابیده شده از پنجره؟!
چشم دیگر دامبلدور هم با صدای "تلق" جا افتاد و آخرین چیزی که دید، گرگینه ی بزرگ و تیره رنگ بر بالای تختش بود.

همان لحظه - اتاق نشیمن گریمولد :

جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- بوووعووووی عیدی...بوعوووووی توعووووووت..
- توت نه، توپ!
- نه. توعوت درسته. بوووعوووی توعوووت، بوعوووی کااااغذرنگی..
- تو بیسوادی تدی!
- گرگ میشم میخورمتا!
- بشو اگه راس میگی!
تدی: !
جیمز خنده ای زد و از روی میز آشپزخانه پرید و شروع به دویدن کرد و تدی گرگینه هم به دنبالش.
- جیمز، تدی! آشپزخونه جای گرگم به هوا بازی کردن نیست!
جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
مالی ویزلی این را فریاد زد و با جارو دو برادر را از آشپزخانه اش بیرون راند.
- استرجس، شنیدم رفتی ریونکلاو. چه خبره اونورا؟
هلگا هافلپاف مشتاقانه منتظر شنیدن پاسخش از استرجس بود اما قبل از آن که پادمور دهانش را باز کند جیمز سیریوس ِ تدی سوار! پیتیکو پیتیکو کنان عرض اتاق را طی کرد و رو به استرجس فریاد زد:
- بلاخره ول کردی پست جستجوگر تیم گریفو! من جستجوگر میشم دیههههه
جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- جیمز! تدی! تمومش کنین! سیریوس یه کاری بکن!
سیریوس بلک روزنامه اش را به کنار انداخت و خطاب به جینی ویزلی گفت:
- ای به چشم!
و سگ شد افتاد به جون جیمز و تدی.

و در این شلوغی هیچکس
جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! های آلبوس دامبلدور را نشنید مگر مادام پامفری که با کنجکاوی راهروی منتهی به اتاق بستری دامبلدور را طی می کرد.

فلش بک - بعد از شام:
هری پاتر بر سر پسرش فریاد کشید:
- ایـــــــــــــن همه گزینه روی میز بود جیمز! ننه م! بابام! مادربزرگ پاترت! بابابزرگ پاترت! مادرشوهر ننه ت! پدرشوهر ننه ت! اونوقت تو رفتی سنگ زندگی مجدد رو تو همین ده دیقه معلوم نیس از کجا پیدا کردی و برای پامفری چرخوندی؟!!
جیمز: ها :grin:
هری رو به مالی تشر زد: چی بود اون شامی که دادی به خوردمون مالی؟!
مالی: ساندویچ مغز تسترال. چطور؟
هری:



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴ ۱۵:۴۳:۳۷


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خانه ی محفل!

مادام پامفری چوبدستیش را از حلق دامبلدور بیرون کشید و جلوی نور گرفت.

سیریوس در حالیکه سعی داشت ملافه ی سفید را علی رغم مقاومت های مذبوحانه دامبلدور روی صورت پیرمرد بکشد، پرسید: چی شد مادام؟! به بچه ها بگم دنبال کارای کفن و دفن باشن؟!

صدای خفه ی دامبلدور از زیر ملافه شنیده شد: فرزند روشنایی! من هنوز زنده ام و تا وقتی یه نفر به من وفادار بمونه زنده می مونم!

هری تا این جمله را شنید پرید و سیریوس را کنار زد و دامبلدور را از زیر ملافه ها نجات داد و با چشم های مشکی پرکلاغی اش! به چشم های نقره فام! پیرمرد چشم دوخت و گفت: من... من هنوز بهتون وفادارم پروفسور! خواهش می کنم نمیرید! هنوز هورکراکس های زیادی مونده که باید با همدیگه نابود کنیم. شما باید زنده بمونید!... طاقت بیارید پرفسور! خواهش می کنم.

هاگرید را هم جو گرفت و با کل هیکل خودش را انداخت روی تخت دامبلدور و هی مشت زد توی سر و کله ی پیرمرد و هی عربده کشید و گریه کرد: نــــــــــــــه! شوما نباس بمیری پروف جون! بعد اینکه آقام مُرد من شوما رو جای آقام می بینم و بهتون وفادارم! نمی تونم شما رو تو این وضع ببینم.

پامفری که معاینه اش تمام شده بود گفت: نمی تونم به طور قطع بگم چه اتفاقی داره می افته. چون سلول ها به علت کهولت سن هیچ گونه علائم حیاتی از خودشون نشون نمیدن و من همین الانشم در عجبم که آلبوس چطور تا حالا زنده مونده؟!

دامبل که بر اثر مشت های هاگرید چشم هایش چپ شده و کف از دهانش بیرون می زد آهسته و با صدایی روحانی و آرامش بخش نالید: با نیروی عشق فرزندانم! عشق حتی از مرگ هم قوی تره!

هاگرید که احساس کرد جملات مادام پامفری نوعی توهین به شخصیت دامبلدور است فریادی از خشم کشید و گفت: هیچ کس حق نداره در حضور من به آلبوس دامبلدور توهین کنه! و بعد هم مادام پامفری را از لنگش گرفت و سر و ته کرد و دو سه بار دور سرش چرخاند و با فریادی سهمگین از نزدیک ترین پنجره پرتش کرد بیرون که رفت افتاد توی حیاط خانه ی عمه مارج و ریپر پرید تکه پاره اش کرد و مادام پامفری مُرد و دیگر هیچ کس حق ندارد تا پایان سوژه مادام پامفری را زنده کند چون او مرده است و زنده کردن مرده ها برخلاف اصول داستان رولینگ است مگر اینکه از سنگ همان مرده زنده کن! استفاده شود و آدم باید مغز تسترال خورده باشد که برود با هزار بدبختی سنگ غسالخانه! را پیدا کند و بعد بیاید مادام پامفری خدازده را زنده کند! آدم قحطی که نیست!

خلاصه که هاگرید همچنان عصبانی و غمگین بود و گریبان می درید و محفلی ها را مشت و لگد می زد و آن وسط هری که دید حال دامبل خراب است و هی کف بالا می آورد کیف پامفری خدابیامرز را باز کرد و هر چه شربت و دوا بود به زور به حلق پیرمرد ریخت و هر چه دامبل گریه می کرد و انکار که: نـــــــــــه! خواهش می کنم! دیگه نمی خورم! دوس ندارم! بدم میاد! هری اصرار داشت که: خواهش می کنم پروفسور! این دیگه آخریشه! خودتون گفتین به زورم که شده بریزم تو دهنتون!
- من به گور بابام خندیدم فرزند!... قلپ... اون مال توی غار بود!... قلپ!... مال کتاب 6 بود!... قلپ!... کمک!... نععععععع...

دامبل دیگر رعشه گرفته بود و کف خون قاطی کرده بود. اینجا بود که هرمیون خودش را قاطی کرد و هری را هل داد اونور که باعث شد هری نیز در معرض ضربات مشت های هاگرید که دور زورخانه ای برداشته بود قرار بگیرد و او نیز از پنجره به بیرون پرتاب شود و ریپر دنبالش کند. ولی چون پسر برگزیده بود نمرد و یک اکسپلیارموس به ریپر زد که باعث شد آوادای ریپر به خودش برگردد! و سگ بیچاره بمیرد و هری زیر نورافکن ها فیگور قهرمانی بگیرد.

هرمیون هم یکی دو تا ریپارو زد به دامبل و وقتی دید فایده ای ندارد گریه کرد و جیغ کشید و گفت که کتاب های هاگوارتز همه شان غلط غلوط است و اشکال تایپی دارد و 7 سال درس خوانده ولی حتی یاد نگرفته یک دامبلدور را از مرگ نجات دهد! و ای کاش حافظه ی ننه بابایش را پاک نکرده بود و برمی گشت و دکتر دندان پزشک می شد!

خلاصه در آن هاگیر واگیر بالاخره عقل لوپین یکمی کار کرد و دامبل را از زیر دست و پا بیرون کشید و برد در یک اتاق دیگر بستری کرد تا جو آرام شود و بعد ببینند چه گلی باید به سر گرفت!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴ ۱۴:۱۱:۰۶


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۴۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوجه جدید


- آخه چرا ما باید این کارو بکنیم؟

- سرشو بگیر آنتونین، غر نزن!

- من این کار ها رو توهین به خودم تلقی میکنم! ترجیح میدم برم استعفاناممو به ارباب بدم

- بوی عیدی بوی بمب ... بوی کروشیو ... بوی خون یه گندزاده روی دیوار خونه‌ش ... بوی دود پناهگاه سوخته ی محفلیا ... با اینا زمستونو سر میکنم ... با اینا خستگیمو در میکنم

- بلا میشه جای آواز خوندن با صدای نکر ... حالا که فکرشو میکنم میبینم نیازی به کمک نداریم، بهتره با صدای گوش نوازت آواز بخونی

گومب! گومب! گومب!

- کراب نکوب اون مبل لامصبو به زمین سقف اومد پایین میشه تو کلا دور گردگیری اشیای سنگین رو خط بکشی؟!

- ایوان میدونستی برق انداختن استخونای خودت همکاری تو خونه تکونی حساب نمیشه؟ برو اون کمد های ...

- کشی دش به اون کمدا نمیژنه ها! توش پر اژ چیژ ... اشناد محرمانه ی وژارته

مرگخواران بدون کمک جادو مشغول خانه تکانی خانه ریدل بودند. بلاتریکس گوشه ای ایستاده بود و هر ازگاهی میان آواز خواندنش در مورد تغییر دکوراسیون و جابجایی ها نظری میداد و بقیه وسط گود مشغول کار بودند. در این میان دافنه و رز بیشترین تکاپو و هیجان را داشتند؛ آن ها در آستانه ی شکفتن دوباره بودند و به این فکر بودند که مکان تمیز و بدون گرد و خاکی با نورگیر مناسب برای گلدانشان بیابند! اما حتا آن دو هم دیگر خسته شده بودند ... پس از یک روز تمام کار کردن تنها نیمی از ده ها اتاق یکی از ده ها طبقه ی خانه ریدل ها تمیز شده بود.

_____________________


- به به ... چه تدبیری، چه امیدی

- ما همه از تو متشکریم تدی! حالا که داشتن جن خونگی ممنوعه و ما خودمون داریم خونه تکونی میکنیم عشق و صفا و صمیمیت بیشتری رو دور هم تجربه میکنیم

محفلی ها هر کدام دسته ای از ریش های دامبلدورِ کهنسال که خودش توانایی همکاری نداشت را گرفته بودند و پس از زدن در وایتکس میمالیدند به گوشه ای از در و دیوار و ضمن نظافت،چپ و راست قربان صدقه یکدیگر میرفتند و ابراز عشق میکردند! نه که تظاهر کنند ها؛ ذاتا موجوداتی بودند که ذلت را عزت میپنداشتند و از فقر و بدبختی و فلاکت و زجر و حتا تسترال‌حمّالی، لذت میبردند!

- شام حاضره! بیاین سر میز ... آهــــــــــای

کمتر از سی ثانیه پس از فریاد مالی کل محفلی های گرسنه دور میز جمع شدند بلکه چیزی بیش از آب و پیاز از سوپ مالی گیرشان بیاید ... همه به جز ریش سفید جمع!

- مالی؟ آذوقمون کاملا تموم شده؟ چیزی بیشتر از این نداشتیم؟

- ینی باید تا آخر ماه با همین غذا سر کنیم؟ سهمیه غذا از دیشب هم کمتر شده

- ناراحت نباشید فرزندان سخت کوش من ... درسته که ما چیزی برای خوردن نداریم، اما ما همدیگه رو داریم و به هم عشق میورزیم اگرچه من معتقدم افراد کهنسال دیگه خسته ان و باید جاشونو به ما جوونا بدن، آلبوس اگه استعفا بده من قول میدم با استفاده از ظرفیت های برجسته ای که دارم براتون درامد زایی کنم

- چرا جو میدین بابا ... ننجون از تو بعیده! الان چیزی تو ظرفاتون نیست که منتظرم آلبوس بیاد بعد غذا رو بکشم!

هری به یاد سفر های شکار هورکراکس جوانی افتاد و عقل و هوشش را به کار انداخت و چوبدستی کشید ...

- اکسیو پروفسور دامبلدور!

- هری؟!

- هوم ... خوب پس کاربرد این ورد لعنتی کجاست؟ از بچگی هر جا استفاده کردم جواب نداد

- بهتره یکی بره آلبوس رو ...

- نه نه نمیخواد ... خودم میارمش الان، این یکی دیگه حتما جواب میده ... اکسپلیارموس!

- هری :vay:

- بفرمایید! چوبدستی پروفسور رو آوردم اقلا تصویر کوچک شده

- چرا نمیاد خوب؟ صدامونم نشنیده باشه متوجه چوبدستیش که شده ... نکنه

محفلی ها سراسیمه خود را به اتاق آلبوس رساندند ...

- پروفسور ... چرا گوشاتون انقدر بزرگ شده؟

- چرا دندوناتون انقدر تیز شده

- چرا ناخوناتون اینطوری سیاه شده؟

- چرا مزخرف میگید فرزندانم؟ من مادربزرگم مگه؟

- راست میگن آلبوس ... ناخوش به نظر میرسی ... همرنگ ماشین من شدی

- چیزیم نیست! برید شامتون رو بخورید، من میل ندارم ...

_____________________


مرگخواران مخوف لرد سیاه دیگر بریده بودند! ترجیح میدادند بهانه ای پیدا کرده و اصل و اساس ماجرا را رد کنند ...

- به جز تولد کله زخمی کدوم یکی از پیشگویی های این پیرزن خل و چل درست درومده که این دومیش باشه؟

- به جز؟! حتا همون پیشگویی هم درست نبود ... به نظرت اون پاتر واقعا پسر برگزیده اس؟!

- اصلا کدوم پیشگویی رو دیدید که شرط و شروط داشته باشه؟! "اگر لرد سیاه و یارانش از جادو استفاده نکنند رهبرِ ریش‌سفیدِ دشمن، بهار را نخواهد دید!" اگه قرار باشه اون پیری تموم کنه که به ما کاری نداره، تموم میکنه!

- خائنای بی چشم و رو! یعنی شما بیشتر از ارباب میفهمید؟ چیزی که ارباب پذیرفته حتما درسته


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۳:۰۹ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

دافنه سوراخ عجیبی روی دیوار پیدا کرده که هر چند دقیقه یکبار چیزی از جلوش رد میشه.سعی میکنه بفهمه پشت سوراخ چی هست ولی قبل از اینکه موفق بشه سرو کله فلور و لودو و مورفین پیدا میشه . بهش پیشنهاد میکنن در قبال کمک برای کشف سوراخ با هم در چیزی که پیدا میکنن شریک بشن.

مادر لرد همچنان سرگرم انتخاب همسر برای پسرشه.انتخاب آخرش لینی وارنره.

نکته:ظاهرا پشت سوراخ اتاق لرد سیاه قرار داره.ولی این چهار مرگخوار نمیدونن.

______________________

طولی نکشید که دافنه همراهانش را متوقف کرد.
-خب...در این محل جلسه ای برای تقسیم وظایف و مسئولیت ها و کارایی که باید انجام بشه با شرکت من و دافنه و لودو برگزار میکنیم.

مورفین خمیازه ای کشید و با بی حوصلگی تذکر داد که دافنه او را فراموش کرده است.ولی دافنه مصرانه مورفین را به عقب هل داد.
-نه...نه...فراموش نکردم.ببین این جلسه برای کشیدن نقشه اس.نقشه رو با چی میکشن؟
-با دشت؟
-نه!
-با ماژیک؟
-نه بابا...نه!
-با قلم پر!

دافنه به سرش اشاره کرد.مورفین حالت بسیار متفکرانه ای به خود گرفت.
-با گوش؟با مو؟با ژم ژمه؟

دافنه با عصبانیت جواب داد:
-با مغز!همین دیگه...شما هوش ریونی نداری.یه اسلیترینی هستی.فوقش کمی خونت خوشرنگه.ولی به درد نقشه کشیدن نمیخوری.اون دفتریادداشت چیه؟چی داری مینویسی؟دارم با تو حرف میزنم.

مورفین در حالیکه تند تند یادداشت میکرد جواب داد:
-این شیژای ژدید کیفیت ژالبی ندارن.برای آدم حافژه نمیژارن.دارم مینویشم که یادم نره.بعدا عین همین ژمله ها رو تحویل ارباب بدم.

دافنه با یک حرکت سریع دفترچه را از میان دستان مورفین بیرون کشید.
-حالا چرا ناراحت میشی؟بیا...اصلا کی گفته همه شرکت کننده های جلسه باید باهوش باشن؟بیا شرکت کن....من در قدم اول پیشنهاد میکنم محل سوراخ رو به حافظه هامون بسپریم.ساختمونو دور بزنیم و ببینیم اون طرفش چیه و کجاست!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مورفین و لودو جلو میرن تا خودشونم از نزدیک سوراخ پیدا شده ی اخیر رو دید بزنن، دافنه و فلور با اکراه کنار میرن و چند قدم از اونا فاصله میگیرن.

- پیشت ... هوشت؟ باتوام دافنه!

دافنه که تمام حواسش به سوراخ شگفت انگیز جدید کشف شده بود، به خودش میاد و به فلور خیره میشه. فلور بعد از اطمینان از اینکه دافنه به حرفاش گوش میده میگه:

- نمیخوای که هرچی اونا میگنو انجام بدیم؟

دافنه دست به سینه وایمیسه و آروم تو گوش فلور زمزمه میکنه:

- معلومه که نه ... تظاهر میکنیم با هم هستیم، اما تو یه فرصت جادویی مناسب اونارو از پرونده جادوییمون حذف میکنیم.

دافنه با دیدن چهره ی فلور که با زبان بی زبانی میپرسید "اما چطوری؟" ادامه میده:

- اصلا نیازی به فشار آوردن نیست، ما دو تا ساحره ی باهوش ریونی هستیم. شرایطو در وقت مناسبش به نفع خودمون تغییر میدیم.

فلور گوشزد میکنه: لودو هم ریونیـ...

- هی شما دوتا بوقی اونجا چی به هم میگین؟

فلور با صدای فریاد لودو به خودش میاد اما بدون اینکه هول بشه، یک قدم به سمت اون دوتا برمیداره و با جدیت میپرسه:

- از کی تا حالا شما دوتا با هم همدست شدین؟ کیه که ندونه شما دو تا با هم نمیسازین؟ نکنه دست های پشت پرده ای هستن؟

لودو دستشو رو شونه ی مورفین میذاره و با چاپلوسی میگه: چی؟ من و مورفین؟ نه باو ما رفقای قدیمی همدیگه هستیـ...

لودو با دیدن چشم غره ی مورفین، دستشو از رو شونه ش برمیداره.

- باشه خب، حقیقت اینه که ناچارا و برخلاف تصور و انتظارمون، هردو یه چیز مشترکو میخوایم. چیز نهفته شده ی اون زیر و این همکاری بعنوان یک لکه ی ننگ بزرگ تا ابد تو کارنامه ی زندگی من میمونه ... وای بر من!

فلور و دافنه نیم نگاهی به هم میندازن و مطمئن میشن که اونام واقعا به سر نهفته ی اندرون سوراخا علاقمند شدن و خبری از جاسوسی و دوز و کلک نیست! پس هر چهار نفر برای یافتن راهی به حرکت در میان.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۶:۴۱ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- خوب چجوری باید بفهمیم قضیه چیه؟! اگه همینجا سوراخ حفر کنیم و بریم تو که عالم و آدم خبردار میشن

- آره اما شاید سوراخای دیگه ای هم در کار باشه

- ینی میگی باید رو کل در و دیوارای خونه ی به این بزرگی دنبال سوراخ بگردیم؟!

داف چیزی نگفت و به خاراندن زیر چانه اش ادامه داد تا بلکه با اتکا به هوش سرشار راونی اش ایده ای به ذهنش برسد و چند لحظه بعد با روشن شدن لامپی بالای سرش این اتفاق رخ داد! لامپ را خاموش کرد و چوبدستیش را بیرون کشید و در سوراخ فرو کرد و زیر لب گفت: "لوموس ماکسیما!"


همان لحظه - اتاق لرد ولدمورت


بلاتریکس، لینی، آماندا و آیلین با چهره های برافروخته ای که چندین جای زخم روی هر کدام خودنمایی میکرد مقابل اربابشان و مادرش به صف ایستاده بودند. لرد نگاه رضایتمندانه ای به آن ها کرد و با لخندی که ناشی از تفکر به خلاص شدن از دست همه ی ساحره ها و لیست مادرش بود گفت:

- به راستی که ما بسیار متمایل به ازدواج بودیم و این ساحره های سیاه دل که شما برگزیدید نیز همگی صاحب کمالات زیادی بودند و به نسبت برازنده! اما دریغا! درست پیش از آنکه ما انتخاب نهاییمان را در نظر بگیریم خواب جد بزرگمان سالازار را دیدیم و ایشان به ما گفتند که همسر آینده مان در میان درخشش انوار نور خیره کننده ای ظاهر خواهد شد و ما نیز تصمیم گرفتیم تا روزی که این خواب تعبیر نشده و همسر ایده آلمان یافت نشده از ازدواج خوددا...

هنوز جمله لرد سیاه به پایان نرسیده بود که نور شدیدی از کنج سقف ساطع شد و انوار آن لینی را در بر گرفت!

- اوه قند عسلم ... پس بالاخره به ازدواج رضایت دادی! همسر آیندهات هم که پیدا شد! دیگه جای دس دس کردن نیست؛ همین فردا مراسم عروسی رو ترتیب میدیم

-


راه پله چند طبقه پایین تر


دافنه سریعا چوبدستیش را از سوراخ بیرون کشید و گفت:

- نورایی که از در و دیوار بیرون زد رو دیدی؟! چندین سوراخ دیگه هم به این تونل هست! باید بقیه سوراخ ها رو پیدا کنیم؛ شاید به یه ورودی رسیدیم ...

اندکی آن طرف تر درون یکی از اتاق ها مورفین با تعجب به نقطه ای که چند لحظه پیش نور عجیبی را ساطع کرده بود خیره شده بود ... پس از مدتی تفکر و jحلیل چوبدستیش را داخل دیوار فرو کرد ...

- بالاخره مچت رو گرفتم تو در و دیوار خونه ریدل جنس قایم میکنی؟ بزا به ارباب بگم! پدرتو در میاره ... تازه فکر کن به گوش مجلس ویزنگاموت هم برسونم، شک نکن کلاه رو سه سوته ازت میگیرن :hungry1:

- شی میگی دیوونه؟ توهم ژدی؟ قدرت رو اژ دشت دادی خرفت شدی؟ من میخواشتم ببینم اون نور اژ کژا تابید!

- با کی بودی؟ از اونجای من نور میتابه؟ حرف دهنتو بفهم مردک

- ای بابا! دشتمو ول کن ... بیا اینژا بهت نشون بدم شه خبره خوب


مورفین دست لودو را گرفت و او را از اتاق خارج کرد، فلور و دافنه که با دیدن آن دو هول شده بودند خودشان را به آن راه زده و زنان شروع به پایین رفتن از پله ها کردند!

- واشتین ببینم من همه شیو میدونم! ما هم هشتیم

- چی ما هم هستیم؟ شما ها میخواین چی کار کنید؟

دافنه که چاره ای پیش روی خود نمیدید با اکراه ماجرای سوراخ ها را برای لودو تعریف کرد ...

- عجب! به هیچ وجه نباید بزاریم ارباب از این قضیه بویی ببره

- از ارباب پنهون کنیم؟ چرا؟!

- خوب معلومه! اگه ارباب بفهمه همه ی مارو میفرسته دنبال کشف این قضیه و سه سوته همه چی معلوم میشه! اما اگه فقط خودمون بریم اگه گنجی در کار باشه میتونیم به جای 33 نفر بین 4 نفر تقسیم کنیم و اگر هم چیز دیگه ای پیدا کردیم تحویل ارباب میدیم و پاداشش رو بین خودمون تقسیم میکنیم


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۲

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
دافنه بدون اینکه چشم از سوراخ برداره غرق خیال پردازی میشه:

-ممکنه اون پایین لپرکان داشته باشیم.لپرکان که میدونی چیه؟خب پریزادهایی مثل تو معلومه که نمیدونن لپرکان چیه!کوتوله های ناز و گوگولی مگولی!

-چندتا کوتوله؟ته خیال پردازیت همین بود داف؟فکر میکردم به چیزای هیجان انگیزتری فکر میکنی.

فلور این رو گفت و دافنه رو کنار زد تا نگاه دقیق تری به داخل سوراخ بندازه.دافنه هم که خوشش نمیومد کسی به زور جاشو برای دیدن سوراخ بگیره سر فلور رو کنار میزنه و میگه:

-خب متوجه نیستی دیگه!لپرکانها همه جا پیدا نمیشن.فقط بعضی جاهای پیدا میشن.اگه گفتی کجا؟...نه لازم نیست تو بگی خودم میگم.فقط غارهای زیر زمینی که توشون گنج مخفی شده باشه!

با شنیدن اسم گنج فلور دو متر از جا میپره و با دست جلوی دهن دافنه رو میگیره:

- هیششششش!آروم حرف بزن دیوونه.اینطوری که تو داری حرف میزنی کل اهالی خونه فهمیدن این زیر گنج هست!میخوای دست زیاد بشه؟

دافنه خودش رو از زیر دست فلور آزاد میکنه و میگه:

-اولا که چرا خودتو به این سرعت شریک کردی؟!گنجی هم باشه مال منه چون خودم این سوراخ کوچولو رو پیدا کردم.دوما اصلا چرا دور برمیداری.از کجا معلوم اینجا گنج باشه؟من فقط یکی از حدس های ممکن رو زدم.ممکنه هزارتا چیز دیگه این پایین باشه که به جای سود فقط باعث بدبختی و بیچارگیمون بشه.

فلور دوباره مشغول دید زدن سوراخ شد و گفت:

-امیدوارم واقعا گنج باشه.خیلی دلم میخواد بدونم اون پایین چه خبره...نگاه کن دوباره یه چیزی رد شد!بیا از این قضیه سر در بیاریم.

در همان وقتی که فلور و دافنه مشغول به نوبت مشغول دید زدن سوراخ و بحث کردن بودن،مورفین از داخل یکی از اتاق های مجاور داشت از لای درز در اون ها رو نگاه میکرد و به صحبت هاشون گوش میداد.

ذهن مورفین:

-یا ژد (جد) خودم. اگه ژدی ژدی اون پایین گنژ باشه شی؟یعنی پولدار میشم؟



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
~ سوژه جدید ~

- میشه بگی دقیقا داری چی کار میکنی؟ چطور جرات میکنی مانع ورود من به اتاق ارباب بشی؟

بلا با عصبانیت اینو رو به دافنه که رو زمین ِ کنار پله ها زانو زده و به نقطه ای خیره شده میگه. دافنه بدون اینکه نگاهشو از تو سوراخی که توجهشو به خودش جلب کرده برداره، جواب میده:

- اتاق جادویی ارباب دو طبقه با اینجایی که منم فاصله داره. پس الکی غر نزن.

بلا نفسشو محکم بیرون میده و میگه: بالاخره که باید حتما این پله رو رد کرد. تو مانعی! تو سرعتمو کند میکنی. نباید بذارم اون ساحره های بوقی اربابو به خودشون جذب کنن.

دافنه همچنان با بیخیالی جواب میده: ببین بلا، حرفت اصلا منطقی نیست. کنار من جا هست، میتونی رد شی و توجه نکنی که من اینجام.

بلا که از حاضرجوابی دافنه اصلا خوشش نیومده میگه: فقط چون نخواستی تو لیست باشی به خاطر این گستاخیت میبشخمت.

و بعد تنه ای به دافنه میزنه و شیرجه زنان پله هارو طی میکنه تا به اتاق لرد برسه. دافنه با بر زبان راندن "هوی چته، آروم!" بلارو بدرقه میکنه.

- ببین اگه تو هم میخوای به من گیر بدی که چرا اینجا نشستم و به این سوراخ جادویی عجیب نگاه میکنم، بهتره راتو بکشی و بری یه جای جادویی دیگه چون دوباره حوصله ی بحث جادویی رو با کس جادویی دیگه ای ندارم.

دافنه غرغر کنان اینو رو به فلور که به تازگی جلوش ظاهر شده میگه. فلور با تعجب کنارش میاد و رو زمین میشینه.

- ماجرای سوراخه چیه؟

دافنه شونه هاشو بالا میندازه و میگه: نمیدونم! ولی حس میکنم یه چیزی هر چند دقیقه یک بار از تو این سوراخه عبور میکنه. ما طبقه اول هستیم ... اصلا تا حالا به این فک کردی که زیر زمین این خونه چی میتونه باشه؟

فلور با اشتیاق چشماشو توی سوراخ(!) میکنه و فقط تاریکیه که میبینه.

- اینجا که هیچی نیـ... وااای این چی بود؟

فلور با هیجان سرشو بالا میاره و به دافنه نگاه میکنه. یعنی واقعا جای سری ای با چیز سری ای زیر خونه ی ریدل وجود داره؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۰ ۱۷:۳۰:۰۴

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.