ادامه پست گابريلبارتي فلور را به داخل خانه راهنمايي كرد و فلور هم در تمام طولراه گريه مي كرد و از طلاق حرف مي زد .
گابريل هم كه از هيچ چيز خبر نداشت تا در خانه باز شد سرش را برگرداند تا با بارتي شكلات غورباقه اي بدست مواجه شود كه با صورت گريان فلور روبرو شد و به سمت او رفت .
فلور داخل شد و بارتي هم به دنبالش مي آمد كه ناگهان گابريل گفت :
- بارتي ! شكلات غورباقه اي چي شد ؟
بارتي :
چي ؟ آها ... من داشتم مي رفتم بگيرم كه فلور رو ديدم و گفتم كه ...
- تو نمي خواد چيزي بگي . واقعا كه
- نه ! ببين من الان مي رم مي گيرم .
- من ديگه نمي خوام . دلمو شكوندي
خيلي بدي !
بارتي به سمت گابريل رفت و جلوي او زانو زد و شروع كرد به حرف زدن ...
- نه گابريل ... نه راحت نشو . همين الان مي رم برات مي گيرم ! خواهش مي كنم ناراحت نباش !
گابريل : باشه حالا چون تويي . ولي دفعه آخرت باشه ها .
بارتي : باشه ... باشه ! حتما !
ملت :
آن دو كه فلور را از ياد برده بودند ناگهان به يادش افتادند و به سمت او رفتند تا ماجرا را از دهن او بشنود .
فلور شروع كرد به تعريف كردن اين ماجرا و ديگر قضايا و گابريل هم هي مي گفت :
- بارتي من اينجوريه ! بارتي من اونجوريه و ...
كلا با شووور زز اش خيلي حال مي كرد و خيلي بهش مي نازيد و پز مي داد .
فلور هم كه خيلي ناراحت تمام ماجرا رو از سير تا پياز براش گفت و در آخر اضافه كرد :
- من حتما بايد طلاقمو از اون راجر بي همه چيز بگيرم . مدرك بوقي نمي دونه با زنش چجوري رفتار كنه . انگار كه من گاواشم .
بارتي : مگه راجر گاو داره ؟
فلور : آره !
بارتي :
من هميشه فكر مي كردم كه راجر يه كاره اي هست نگو گاو داره !
گابريل :
بارتيييييييي !
بارتي : ببخشيد
خب به بحثتون ادامه بدين !
فلور خانه را از نظر گذراند و متوجه شد كه در عين مرتبي و تميزي خيلي هم چيدمان و ديزاين جالبي داره و با تعجب پرسيد :
- ببينم گابريل تو خودت همه اين خونه رو , رو به راه مي كني ؟
- چي ؟ من ؟ مگه بارتي مي ذاره من دست به سياه و سفيد بزنم ؟ نه بابا ... اينا همش كار بارتيه .
به ناگاه فلور زد زير گريه و گابريل با حالت عجيبي به او نگاه مي كرد كه پرسيد :
- چت شد يه دفعه ؟ چي شد يه دفعه ؟
- آخه راجر دست به سياه و سفيد نمي زنه و من همه كارا رو مث يه كلفت مي كنم