هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
#73

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
- چاقو؟
-چاقو!
-قیچی؟
- قیچی!
- سوزن؟
- چاقو!
- گفتم سوزنو بده!
مونتگومری بلخند ساختگی به ایوان زد و بعد سوزن را به وی داد. ایوان نگاهی از روی خرسندی به مار نمود و بعد گوله پشمالوئی را که در دست داشت به دیگران نشان داد:میبینید؟هم مار سالم هست هم خرگوش.من از هون اول هم باید جراح میشدم.
مونتگومری با نگرانی به مار،که حال فقط قطعه ای از پوستش بجا مانده بود، کرد و گفت:اِ....خیلی خوب هستش.حالا بهتره ببریمش پیش لرد تا بدتر نشده.

ده دقیقه بعد

بازتاب شعلهای رقصان آتش شومینه در چشمان لرد دیده میشد.بجز صدای آتش، هیچ صدای دیگری در اتاق شنیده نمیشد. لرد نگاهش را از آتش، به دو مرگخواری که تازه وارد اتاق شده بودند دوخت و با بیحوصلگی گفت: چی شده؟ برای چی اومدین انیجا؟
ایوان که از ترس میلرزید، من من کنان گفت: یا لرد...مجینی رو براتون آوردیم....البته یکم پهن شده...ولی درست میشه.
لرد نگاهی به دو مرگخوار کرد و بعد گفت: خوب کوش؟ چرا من نمیبینمش؟
این بار مونتگومری جواب لرد را داد: اِ...تو دستای ایوان هستش.میبینید چه خوشگل شده امشب؟
لرد با چشمان حیرت زده به چیزی که بیشتر شبیه به جوراب بود تا مار خیره شد و با تعجب گفت: این...این نجینی من هستش؟....من شماهارو میکشم! من اون بیل مونتی رو تو گلوتون فرو میکنم!
صدای لرد که حال به فریاد تبدیل شده بود، رنگ را از چهره دو مرگخوار برد. مرگخواران همچنان با ترس به لرد، که لحظه به لحظه به آنها نزدیک تر میشد نگاه میکردند...


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۳۰ ۱۳:۰۷:۱۸

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
#72

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
ایوان همونطور که اشک میریخت گفت:نه، ولی میتونم پیدا کنم.تو همینجا بمون و تکه های نجینی رو جمع کن.مراقب باش کسی نفهمه چه بلایی سرش اومده.
ایوان با عجله بطرف اتاقش دوید.مونتگومری با محبت و علاقه سرگرم جمع کردن دل و روده نجینی از اطراف شد.طولی نکشید که ایوان با جعبه نخ و سوزن برگشت.مونتگومری تکه های نجینی را مثل پازل کنار هم چید و ایوان سرگرم دوختن نجینی شد.مونتگومری گفت:
-خوب بدوز.جاش نباید بمونه.اگه ارباب بفهمه حساب هر دومونو میرسه.
حدود یک ساعت بعد کار دوختن نجینی به پایان رسید.ایوان پیشانیش را پاک کرد و از مونتگومری پرسید:
-به نظر تو چطور شده؟
مونتگومری :راستش،کمی شبیه لحاف چهل تکه مادربزرگم شده ولی بد نیست.یه کمی آب بپاش روش به هوش بیاد.
ایوان سطل پر از آب را روی نجینی خالی کرد و نجینی چشمانش را باز کرد.درست در همین لحظه آنتونین دالاهوف در حالیکه هویج بزرگی در دست داشت و سوت میزد وارد محوطه شد.چشمش به قفس خالی خرگوش افتاد.با نگرانی پرسید:
-خ...خ...خرگوشه کو؟چیکارش کردین؟
ایوان به خرگوش سفید رنگی که سرگرم جست و خیز بود اشاره کرد و گفت:
-مگه نمیبینی؟داره اونجا بازی میکنه.
دالاهوف با عصبانیت جواب داد:
-اون که خرگوش منه.منظور من خرگوش لرد بود که تو این قفس گذاشته بود.ارباب چند ماهه که داره روی اون خرگوش تحقیق میکنه.باید هر طور شده پیداش کنین.
بعد از رفتن دالاهوف ایوان با ناراحتی به مونتگومری گفت:
-احتمالا این همون خرگوشیه که به عنوان پیش غذا دادیم به نجینی.مجبوریم درش بیاریم.
مونتگومری:ولی چطوری؟
ایوان:خرگوشه رو درسته بلعید.شاید هنوز زنده باشه.فقط یه راه داره.عمل جراحی!



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸
#71

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه وظیفه غذا دادن به نجینی را به مونتگومری و ایوان روزیه محول کرده است.ایوان به اشتباه موش مرده ای را به نجینی میدهد و نجینی مسموم میشود.مرگخواران نجینی را به سنت مانگو میبرند.لرد قصد دارد مونتگومری و ایوان را مجازات کند ولی بتی پیشنهاد میکند که این دو مرگخوار از این به بعد خدمتکاران مخصوص نجینی باشند.مونتگومری و ایوان قصد فرار دارند.
________________________

نجینی به آرامی خزید و بطرف ایوان رفت.
-سیسسسسشسشفیسس.(خیلی غذا خوردم یه کمی شکممو ماساژ بدین که غذا راحتتر هضم بشه)

ایوان وحشتزده به مونتگومری نگاه کرد.
-چی گفت این؟

مونتگومری چند قدم عقبتر رفت.
-نمیدونم.ولی خیلی تهدید آمیز نگاه میکنه.تو زبون مارا رو بلد نیستی؟حتی رون ویزلیم بلده.باید از خودت خجالت بکشی.

نجینی دوباره تکرار کرد.
-سیسسسسش(گفتم ماساژ ابله ها!چرا نمیفهمین؟)

مونتگومری زمزمه کرد.
-فکر کنم داره میگه هنوز سیر نشده.باید بازم بهش غذا بدیم.من که این دور و برا چیزی نمیبینم.چی بهش بدیم؟الان یه گاو خورد.

ایوان به محوطه نگاهی انداخت.چشمش به خرگوش سفید آنتونین افتاد.اشاره ای به مونتگومری کرد.
-چاره دیگه ای نداریم.اگه بره شکایت کنه بیچاره میشیم.

مونتگومری آهی کشید و تایید کرد.دو مرگخوار قفس را برداشتند و خرگوش را که از ترس میلرزید بیرون آوردند و جلوی نجینی گرفتند.نجینی نگاه چپ چپی به دو مرگخوار انداخت.مونتگومری خرگوش را جلو تر برد.
-چشه این؟چرا نمیخوره؟

ایوان کمی فکر کرد.
-اممم...شاید روش نمیشه.شایدم تعارف میکنه.من دهنشو باز میکنم و تو خرگوشه رو بکن تو حلقش.

چند ثانیه بعد:

صدای انفجار مهیبی به گوش رسید.ایوان و مونتگومری با وحشت به نجینی ترکیده و خرگوشی که با خوشحالی در میان علفها جست میزد خیره شده بودند.
-ایوان.یه کاری بکن.این دفعه دیگه کارمون تمومه.

ایوان به سختی آب دهانش را قورت داد.
-ش...ش...شاید بتونیم بدوزیمش.نخ و سوزن نداری؟




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#70

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بتی گفت:خب این دوتا میتونن خدمتکارهای مخصوص نجینی بشن.اونا روزانه چندین دسته موجود مختلف رو میبرن توی محوطه نجینی تا خودش اونا رو شکار کنه.وظیفه اماده کردن همه چیزهایی که نجینی لازم داره با اوناست.و در ضمن میتونین دستور بدین که غیر از ساعت هایی که برای فراهم کردن وسایل بیرون میرن خودشون هم توی قفس پیش نجینی باشن و مواظبش باشن!

لرد کروشیویی به سمت بتی فرستاد و گفت:چطور جرات میکنه برای لرد درستور صادر کنی که چیکار کنه و چیکار نکنه؟کروشیو!
مونتی به شدت سرش را تکان داد و گفت:دقیقا،به چه جراتی...
لرد کروشیویی هم به سمت مونتگومری و ایوان فرستاد و گفت:شما بوقیا ساکت.اتفاقا نظرش جالب بود.دلم میخواد تا یه ربع دیگه تمام چیزایی که مطرح شد رو فراهم کنین!اگه حتی یه اشتباه داشته باشین شما اولین خوراک نجینی میشین!

یک ربع بعد

لرد به همراه نجینی وارد محوطه خانه ریدل میشه.در قسمتی از محوطه نرده های بلندی کشیده شده که در وسط ان تابلوهای سفید نقاشی،قوطی های رنگ،درخت و انواع و اقسام حیوانات به چشم میخورد!

لرد کروشیویی به سمت ایوان میفرسته و میگه:این همه پرنده و خزنده اینجاست.اون وقت برداشتین دور محوطه رو نرده کشیدین؟
ایوان تعظیمی میکنه و همان طور که دندون هاش از شدت ترس بهم میخوره میگه:نه ارباب این نرده ها جادو شدن.از لاشون هیچ کس نمیتونه وارد یا خارج بشه.رفت و امد فقط از طریق در اصلی انجام میشه.

لرد سرش را به نشانه رضایت تکان میدهد و بعد نجینی را از روی شانه اش برمیدارد و میگوید:فیشششش فشششش فوشش فوشش(ببینم از اینجا راضی هستی؟)
نجینی:فشششوش فش فش فوش(این دوتا که تعطیلن!بذار یه امتحان بکنم ببینم چطوره!)
و بعد در حالی که روی زمین میخزید وارد محوطه شد.

مونتی با ترس تنه ای کوچکی به یاوان زد و گفت:ببینم به نظرت اگه حتی یه ایراد هم بگیره لرد ما رو به خوردش میده؟ضریب خطایی چیزی حساب نمیکنه برامون؟
ایوان زیر لب جواب میده:ضریب خطا؟خودمون رو تبدیل به ضریب خطا میکنه!چه فکرایی میکنی تو!

نجینی بعد از چرخی که دور محوطه میزنه به لرد میگه:فیششش فوش فاش(بدک نیست.فعلا نمیخورمشون!)
لرد لبخندی میزنه و در حالی که در رو قفل میکنه میگه:کارتون بد نبود.فعلا زند ه میمونین.البته بهتره الان از جلوی دست و پای نجینی برین کنار.میخواد غذا بخوره!در ضمت فکر فرار هم به سرتون نزنه!
هر دو تعظیمی میکنن و بعد از رفتن لرد در حالی که هر دوشون به صحنه بلعیده شدن گاومیش آمریکایی توسط نجینی زل زدن مونتگومری سکوت رو میشکونه و میگه:حالا چطوری فرار کنیم؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۵:۴۳ سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۸
#69

بتی  بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۹ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۴:۳۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از بین سؤالام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
- کروشیو ! وقتی در مقابل اربابت حرفی رو شروع می کنی باید تا آخر تمومش کنی . امیدوارم اون قدر عقل تو سرت باقی مونده باشه که نخوای دروغ بگی چون از قدرت ذهنیه ی اربابت با خبری.

- ارباب ... من ... نجینی.... شلنگ...

- کروشیو ! درست حرف بزن.

- نجینی تبدیل به شلنگ شده.

- آوادا...

در همان هنگام صدای خنده ی یک دختر به همراه صدای فسفسی بلند همه جا رو فراگرفت و توجه لرد رو جلب کرد.لرد سیاه گفت:این امکان نداره.

لرد خودش رو به سالن ورودی رساند و با منظره ی شگفت انگیزی رو برو شد.نجینی در حال فس فس کردن به حالت خنده بود و بتی در حالی که دو تابلو را حمل می کرد در را برای او باز کرده بود. بتی با دیدن لرد گفت:مای لرد من رو عفو کنید که به خاطر حالت اضطراری که پیش آمده بود بدون اجازه ی شما نجینی رو به دلیل مسموم شدن به سنت مانگو بردم.

لرد سیاه :نجینی مسموم شده بود.

- بله و وقتی به سنت مانگو رفتیم شفاگر مخصوص مار ها گفت که نجینی دچار افسردگی شده و ضعیف گشته به همین دلیل بدنش نتونسته در مقبل سمی که توی موش مرده ای که خورده مقاومت کنه و به راحتی مسموم شده وهرچه سریع تر نیاز به خوردن یک موجود خونگرم داره و نجینی عزیز هم در همون لحظه شفاگر رو خوردش و این کار به موقعش باعث شد کمی حالش بهتر بشه.

- مونتی، ایوان ،شما به مار من موش مرده دادین ؟ چطور جرأت کردید؟آوادا...

نجینی به زبان مار هاگفت:سسسسفسسس(صبر کن اونا می تونن هنوز هم مفید باشن. )

- سس(چرا؟)

بتی گفت:مای لرد بذارید قبل از این که این افراد رو بکشید یک مطلبی رو بگم .شاید هنوز بتونن خدمتگزاری شما رو بکنن . وقتی نجینی چند نفر رو خورد ،البته نذاشتم بیما را رو بخوره ممکن بود بیماریشون واگیر دار باشه، توجهش به یک تابلو جلب شد که سنت مانگو بر روی دیوارش آویزون کرده بود و اون تابلو توسط سالازار کبیر طراحی شده بود.منم دیدم نجینی محو اون تابلو شده اونو با خودم آوردم . به خاطر این که نجینی از آپارات کردن خوشش نمی اومد(نارضایتی شو با نشون دادن دندوناش به راحتی نشون داد) پیاده اومدیم و در بین راه یک گالری نقاشی توجه نجینی رو جلب کرد. برای همین منم به دنبال نجینی داخل اون جا شدم و صاحب مغازه یک تابلوی مجانی به ما داد. ولی در این میان من متوجه اشتیاق زیاد نجینی و تغییر روحیه اش شدم. بهتر نیست برای نجینی جایی رو برای نقاشی کردن درست کنیم و بذاریم خودش برای خودش شکار کنه؟

لرد به زبان مار ها گفت:سسسسفشش سسش(نجینی تو از نقاشی کردن خوشت میاد)؟!

-سشففش سشفششش سسش( بله ! تا به حال نشده بیای اون پایین و ببینی من چه طرح های زیبایی رو روی سنگ های دیوار با دندونام آفریدم.)

لرد:سسششفس سشسف(حالا از این قضیه بگذریم . قضیه ی شلنگ چی بود)؟

نجینی:سسسش شسشف(مگه یادت رفته کادوی تولدم اونو بهم دادی.منم موقعی که حالم بد بود داشتم با اون بازی می کردم. که یهو این دختره اومد و منو با خودش برد).

-سسش (راست می گی ).و به زبان انسان ها ادامه داد:ولی نگفتیاین این دو نفر چطوری می تونن مفید باشن؟

آنتونین و مونتی:


این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.

فعلا بای


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸
#68

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
مورگانا کمی فکر کرد.دستش را روی سینه(!)نجینی گذاشت و چند بار با فاصله های منظم فشار داد و گفت:
-زود باش ایوان!
ایوان نگاهی متعجبی به مورگانا انداخت:
-چی رو زود باشم؟

مورگانا:مگه نمیبینی دارم چیکار میکنم؟فاصله قلب و دهنش خیلی زیاده.من ماساژقلبی میدم و تو تنفس مصنوعی.یادت نره اول دماغشو بگیری.
ایوان به دلایل کاملا نامعلومی جلوی دهانش را گرفته و به مقصد دستشویی غیب شد.مورگانا به مونتگومری اشاره کرد که کمکش کند ولی با مخالفت صریح مونتگومری و بیلی که به طرز تهدید آمیزی بطرفش گرفته شد دست از ماساژ نجینی برداشت.
مورگانا:اینم که اصلا مشخص نیست قلبش کجاشه.تازه شاید مرده باشه.

رنگ مونتگومری پرید و فریاد بلندی کشید:آخ!
مورگانا دستش را روی شانه مونتگومری گذاشت و گفت:
-حالا اینقدر نگران نباش ممکنه خوب بشه.
مونتگومری ساعد دست چپش را مالید و با نگرانی گفت:
-نه،برای اون نبود.ارباب...ارباب احضارم کرد.
مورگانا وحشتزده از نجینی دور شد.
-ارباب؟چیزه.من باید برم.تو نه منو میشناسی و نه دیدی.من دخالتی تو این موضوع نداشتم.نجینی رو شما دو تا کشتین.

ایوان سبز رنگ که از دستشویی برگشته بود دست مورگانا را گرفت.
-نه،اینجوری نمیتونی بری.باید به ما کمک کنی.وگرنه هر دومون میگیم تو هم همراهمون بودی و اصلا موشه رو تو به خوردش دادی.

مورگانا کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که رفتن زیاد به نفعش نیست!
-باشه.کمکتون میکنم.ولی اگه مرد هر دوتون باید فراموش کنین که من اینجا بودم.حالا تو مونتگومری برو سر ارباب رو گرم کن تا من ببینم چیکار میشه کرد.شاید بتونم یه شفابخش موجودات جادویی پیدا کنم.

مونتگومری بلافاصله غیب شد.

در اتاق ارباب:

لرد سیاه ردای سیاهش را جلوی آینه مرتب کرد و به مونتگومری گفت:
-شاممو خوردم.الان میخوام کمی با نجینی درد دل کنم.برو بیارش.

مونتگومری با صدایی لرزان جواب داد.
-هوم...چشم ارباب.میارم ولی قبلش یه چیزی هست که باید بهتون بگم.من...من...من یه مشکل بزرگ دارم.خیلی وقت بود که میخواستم با شما درمیون بذارم.

لرد از آیینه نگاهی به مونتگومری کرد و با بی تفاوتی پرسید:
-چه مشکلی داری؟

مونتگومری کاملا دستپاچه شده بود:اممم....چیز...بذارین کمی فکر کنم.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
#67

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
مونتی : ایوااااااااان
ایوان : مونتـــــــی
- چی کار کنیم حالا؟
- نیدونم،چی کارش کردی آخه ای خدا!
- باب من فقط یه موش مرده دادم بهش خورد.
مونتگومری یه لحظه جو پزشکی میگیرتش کیگه : بابا جان،نمیدونی این روزا این موشا شیمیایی شدن؟اسید تسترالیک خونشو زیاد میشه تولید سم میکنه.


ایوان با حالتی از خشم آمیخته با تعجب گفت : گورکن،چی میگی واسه خودت؟یه فکری واسه این بکن عهههه.
مونتگومری بیلی به چانه اش کشید و گفت : هممم،به نظرم بهتره از مورگانا کمک بگیریم.
- آره خوبه،بگو بیاد.
مونتگومری دستش را به سمت ته دسته بیلش برد و آنتن آنرا بیرون کشید.
- سیلام لیدی،یه توپ پا بیا این اصطبل...چیزه این،چی میگن آخه ای خدا،بیا طرف منزل نجینی جون!


10دقیقه بعد


مورگانا با لباس سیاه و پشت بلندی وارد دخمه شد.
- اه اه اه،چقدر کثیفه اینجا،ارباب بیاد ببینه مارش اینجاست کروشوییتون میکنه ها.
ایوان با بغض گفت : لیــــــــــدی،عــــــــــــــــــــر!بد بخت شدیم،نجینی شلنگ شد.
-
- چی شد؟
- شلنگ!
- مورگانا با تعجب به سمت سوراخ کوچک دخمه رفت.
مونتگومری که به شدت دچار اختلال روحی روانی شده بود،در گوشه ای از دخمه میخوند : تلفن میزنم جواب نمیدی،چرا نَیِر...



در این میان،مورگانا با احتیاط خم شد و درون سوراخ را نگاه کرد.
- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- ده چته پس؟دیگه شلنگم ترس داره؟
مورگانا اندکی تامل کرد و گفت : خوب بله درسته،ترس ندارهارباب پوستتونو میکنه!
مونتگومری که دست از آواز خواندن کشیده بود گفت : باو پس تو اینجا چه کاره ای؟بگم؟بگم مدرک درمانگریتو از غیر قانونی گرفتی؟()


مورگانا :
ایوان : پس زودتر سعی کن یه راهی پیدا کنی،وگرنه میگم از زمان مرگخواریتت چقدر از این و اون زمین گرفتی!()


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۱ ۱۱:۱۶:۲۲

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲:۰۶ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
#66

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


صدای فریاد خشمگین لرد سیاه سکوت و آرامش خانه گانتها را برهم زد.
-مونتگومرررررری.ماموریت انجام شد؟

مونتگومری در حالیکه بیلش را در آغوش گرفته بود و ردای راه راهی پوشیده بود از اتاقش خارج شد.
-بله ارباب.الان انجام میشه.

ایوان روزیه پشت سر مونتگومری ظاهر شد.
-کدوم ماموریت؟نگفته بودی برای ماموریت اومدیم اینجا.من فکر میکردم ارباب اومده داییشو ببینه.

مونتگومری دسته بیلش را عاشقانه نوازش کرد.
-هوم.فکر میکنی ما دو تا رو برای چی آورده؟ماموریت ما اینه که روزی هفت بار به نجینی غذا بدیم.

ایوان و مونتگومری وارد دخمه کوچک مورد علاقه نجینی شدند.مونتگومری با احتیاط بیلش را به ایوان سپرد.
-لوموس...پیش پیش،پیشته...کجایی؟؟

صدای کشیده شدن چیزی روی زمین به گوش رسید و بلافاصله مار عظیم الجثه لرد بطرف مونتگومری خزید.
مونتگومری از سطل کوچک گوشه اتاق موش صحرایی زنده ای را در آورد و جلوی مار انداخت.نجینی با بی میلی نگاهی به موش انداخت.مونتگومری سعی میکرد جلوی فرار موش را بگیرد.
-دِ بخورش دیگه.نکنه منتظری من برات بجوئم؟

نجینی دهانش را باز کرد و موش را بلعید.

چند ساعت بعد(وعده بعدی غذای نجینی):

مونتگومری در اتاق را باز کرد و بطرف دخمه نجینی رفت.
-ایوان.چی شد؟چقدر طولش میدی.غذای نجینی رو دادی؟

مونتی در دخمه را با احتیاط باز کرد.ایوان روی زمین نشسته بود.
-چرا گرفتی نشستی اینجا؟مگه نگفتم غذاشو بده و برگرد؟این شیلنگ وسط اتاق چیکار میکنه؟ارباب از بی نظمی خوشش نمیاد.جمعش کن.

ایوان نگاه وحشتزده اش را به مونتگومری دوخت.به شلنگ اشاره کرد.
-امم...من...من فکر میکنم نباید موش مرده بهش میدادم.نه؟

مونتگومری با وحشت بیلش را روی زمین انداخت.بالای سر شلنگ نشست.
-یا مرلین کبیر.چه بلایی سرش اومد؟ارباب تیکه تیکه مون میکنه.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۴:۱۶ دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۸
#65

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
نوزده سال بعد...

ساحره ای جوان که تازه فارغ التحصیل شده ،و در روزنامه ی پیام امروز مشغول به کار شده بود برای این که مطالب مبهم در مورد ولدی و مرگخواراش رو از زیر زبون همسایه ی قدیمیه خانه گونت(همونی که مورفین با مرغ و خروساش مشکل داشت )بکشه بیرون ، یکی از واحد های برجی(در آینده ای نچندان دور در انگلستان هم به خاطر افزایش جمعیت برج های زیادی خواهند ساخت) را که به جای خانه (خرابه)ی گانت ساخته بودن به مدت یک ماه اجاره کرد.

روز بعد ساحره به همراه یک پای سیب به دم در خانه ی همسایه اش (که یک فشفشه هم بود ) رفت.او می دانست که این کار، کار آسانی نبود چون بعد از این همه سال هنوز هیچ یک از روزامه نگاران ویا جادوگرای دیگه نتونسته بودن پیرزن رو راضی به حرف زدن کنن.ولی پیرزن وقتی در رو باز کرد، او رو دعوت به داخل کرد و بعد از کمی گفت و گو (در مورد مسائل دیگر به غیر از ولدمورت )قرار شد پیرزن فردا برای صرف عصرانه به خانه ی ساحره بیاید.

پیرزن برای دفعه ی اول وارد برج جدید شده بود و این مکان برایش تازگی داشت. بعد از ده بار گمشدن بین طبقات بالاخره با راهنمایی نگهبان طبقه ای که ساحره درش زندگی می کرد را پیدا کرد و چون ساحره دم در آسانسور منتظر او بود به راحتی وارد واحد او شد.

ساحره گفت:اگر اجازه می دادید من دنبالتون می آمدم خیلی راحت تر این جارو پیدا می کردید.

_ هنوز خیلی مونده تا مثل تام بشم.

_منظورتون اسمشو نبره!

_آره همون تامیرو می گم.

_من متوجه منظورتون نشدم!

_من نمی دونم شما چطوری مدرک می گیرین با این آی کیوتون !منظورم این بود که هنوز این قدر وعضم خراب نشده که نتونم راه خونهی همسایمو پیدا نکنم.

_یک لحظه صبر کنید برم براتون چایی رو بیارم بعد برام توضیح بدید . الان باید خیلی خسته باشید.

_آره راست می گی برو چایت رو بیار .غلیظ هم باشه. با قند و آبنبات هم نمی خورم فقط شیرینی تو لیوان هم بریز.

_ چشم الان میارم خدمتون!

ساحره خیلی سریع قلم پر تند نویس و کاغذ ها رو که در اتاق کناری گذاشته بود چک کرد و بعد چای و شیرینی رو که از قبل تهیه کرده بود رو آورد.

_اه دختر چقدر لفتش دادی . ..گفتم که غلیظ بریز این که با آب فرقی نداره.

_می خواید براتون عوضش کنم.

_نه نمی خواد دو دقیقه دیگه که می ری چایی بعدی رو بیاری حواست رو جمع کن و چایی رو همون طور که می گم بریز بیار. راستی قلم و پرت کجاست؟

_

_آه من نمی دونم چرا شما جوونا این قدر خودتونو باهوش می دونین؟ فکر کردی نفر اولی هستی که آمدی از در دوستی وارد شدی و خواستی با یک ترفندی از من حرف بکشی و بعد بری؟ نه با تو می شن نفر 137مین نفر.

_ولی من ....

_نمی خواد دلیل بیاری. من بهت هر چیز ی رو که بخوای می گم چون اخلاقت از همه ی قبلیا بهتر بوده. حالا برو دفترتو با یک چایی درست و حسابی بیار.

دخترک که مونده بود پیرزن چطوری اون لیوان چایی رو در یک لحظه نوشیده ،خودش رو جمع و جور کرد و رفت دفتر و کاغذی معمولی را به همراه یک لیوان چای دیگر برای پیرزن آورد و بر روی مبلی روبروی او نشست.

_خب اگر اجازه بدید...

_نه بذار خودم شروع کنم . همه چیز از اون پاتیلی که یه ممدی آورد و برد شروع شد...(پیرزن کل داستان رو از اول تا آخر برای ساحره تعریف می کنه و ادامه می ده).بعد از رفتن پاتیل تامی به سیم آخر زد و همهی عقده هاشو سر مرگخواراش خالی کرد. تام خیلی از مرگخوارا شو کشت و فقط براش پنج تاشون مون: بلا ، مورگانا ،بارتی،آنتونین و مورفین.

بلا و مورگانا زنده موندن چون برگه ای که اسم تام روش بود رو از توی جام آورده بودن بیرون. آنتونین زنده موند چون منوی مدیریت رو سپر خودش کرده بود ،مورفین هم زنده موند چون موقعی که وصیت نامه رو می نوشتن(درست قبل از این که بلا و مورگانا از جام بیان بیرون) تامی گفته بود از جلوی چشمش دورش کنن و مرگخوارا هم مورفینو فرستاده بودن بره بیرون از خونه در نتیجه اون خونه نبود وقتی تامی داغ کرده بود. ،بارتی هم معلومه برایه چی زنده موند.(رفته بود پشت شنل تام قایم شده بود)

بعد از چند ماه مورگانا زیر مریضی(از بس کارای کوزتی کرده بود و افسوس این رو می خورد که چرا در دنیای درون جام نمونده مریض شد و )مرد . تامی که دید تعداد مرگخواراش کم شده تصمیمی اساسی گرفت و به همون مهد کودک ماگل ها رفت و تعدادی از بهترین هاشونو انتخاب کرد و به عنوان مرگخوار تربیت کرد البته اونا مادر زادی برای این کار تربیت شده بودن، و به طور کامل ماگل نبودن بلکه اگر اونا 11 سالشون می شد ،اونا هم به هاگواتز می آمدن.

_(ساحره وقتی 50مین چایی رو آورد گفت:)یعنی شما می گین کشته شدن مرگخوارا به دست محفل نبوده و خود اسمشو نبر کشتتشون؟! و همه ی مرگخوار های فعلی همون بجه های مهد کودکن!!

_بله . و تامی هم الان توتیمارستانه برای این که جامعه ی جادوگری هنوز باور کنه که اون مرده اونو به یکی از تیمارستان های مشنگی فرستادن چون بعد از تربیت اون بچه ها واقعه نیاز داشت به یک تیمارستان بره. (موقع رفتن فکرد می کرد بلاتریکس لسترنج نجینیه!)بلا هم از غصه دق کرد و مرد. (هم به خاطر رفتن اربابش و هم به خاطر این که اون این همه بچه ای رو که تام دزدیده بود بزرگ کرده بود و هم به خاطر این مورد آخری.)

_کیا فرستادنش تیمارستان؟

_مرگخوارای جدیدش! الانم اونااین خونرو به مشنگ های معمولی فروختن تا اونا باهاش برج بسازن.فکر کنم دیگه برای امشب بس باشه فردا که اومدی عکس بگیری و ببری، با خودت یه قلم پر تند نویس مثل همونی که تو اون اتاقه بیار . البته زرد باشه نه سبز.

_چه عکسی ؟

_ عکسایی که من در تمام طول این سال ها از تامی و مرگخواراش گرفتم تا هم چنین روزی برای اثبات حرفام داشته باشم و هم عکسایی از وسایل که با اون ها تونستم این اطلاات رو به دست بیارم. برای ضمیمه ی کارت خوبه و در آخر هم چند تا عکس خوب از من .خوب من دیگه باید برم خداحافظ.

ساحره قلم و کاغذ الکی که آورده بود رو به کناری پرت کرد و بعد قلم و کاغذ های اتاق بغلی را هم جمع کرد.ردایش را پوشید که بعد از آپارات کردن به کوچه ی دیاگون یک قلم پر تند نویس برای پیرزن بخرد و فردا بهش بدهد چون هر جوری بود فردا می رفت .(اگر هم پیرزن درست نمی گفت می تونست داستان قشنگی رو در باره ی همسایه ی فشفشه ی خانه ی گونت بنویسه.) بعد از برداشتن کیف پولش با لبخندی غیب شد.


ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۸ ۴:۲۹:۰۵

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۹:۱۵ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#64

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- اصلا مي خوام وصيتنامه مو ديگه بنويسم...بگو همه ي مرگخوارا بيان جمع شن...بگو...!اه اومديم ثواب كنيم كباب شديم!

مورفین افتان و خیزان در حالی که چوب کبریت نیم سوخته ای رو در دست داشت جلو میاد و در گوش ولدمورت می گه:
- دایی ژون تو مگه تا حالا شواب هم کردی؟!
- آره دیگه دایی اون مگس رو یادته نشسته بودی روش له شده بود.. بهش آواداکداورا زدم راحت شد دیگه!

مورفین چوب کبریت رو می ندازه تو بغل ولدمورت و میگه:
- قربونت دایی ژوون این شوبه رو درش کن من دوباره می خوام اژش اشتفاده کنم.. کبریتم تموم شده!

لرد تمرکز می گیره و سعی می کنه که هیچ کروشیو و آواداکداورایی به مورف نزنه! بقیه ی مرگخوارها هم کم کم دور ولدمورت حلقه زدن.

درون جام
- بیا بریم سبزه زار ملا تدی جان!

کاملا واضح بود که این چند لحظه ی گذشته بلا با تمام توان موهای سرش رو کنده. چون موهاش به طرز فجیعی مثل برق گرفته ها پریشون و آشفته بود. بلا به مورگانا گفت:

- مورگانا من چیز.. بیا بریم بالا.. من.. چیز .. اشتباه کردم گفتم اینجا زندگی کنیم. مخصوصا با اون گرگینه.. هممون رو گاز می زنه ها!
- نه.. تدی من خیلی نجیبه ساحره ها رو گاز نمی گیره!

بلا مقادیری دیگه موهای خودش رو از عصبانیت کند و بعد با جیغ و ویغ گفت:
- مورگانا یا با من می یای یا نمیای.. اگه اومدی که خیر و برکــ.. چه بهتر اگه نیومدی ولت می کنم اینجا لولو بیاد بخورتت! ( )

کمی بعد مورگانا و بلا آماده می شدن که از جام بپرن بیرون که..

- آماده؟
- آماده!

مردی که صورت به شکل گلدون داشت و نصف صورتش هم لمس شده بود و لبش هم یه وری شده بود جلوشون ظاهر میشه؛ کاملا واضح بود که یه سکته ی شدید رو پشت سر گذاشته!

- شما دارید اموال جام رو به سرقت می برید.. اون کاغذ چیه دستت.. بدش به من!

بلا تو دلش: یه کروشیویی نثارت می کنم که دومین سکته رو هم بزنی!..ولی.. فقط به خاطر ارباب مجبورم از راه دیگه وارد شم!

- آقاهه یه وری نمی ذاری ما بریم؟!
- ماشالا به تو تازه فهمیدی؟!

دوربین در این لحظه کمی می چرخه و رود خروشان و دشت های سر سبز جام آتش رو به نمایش می ذاره. نوای آهنگ pure love هم به عنوان موزیک متن پخش میشه!

کمی بعد سر لوکیشن اصلی بر می گردیم بلا و مورگانا رو می بینیم که در حال فرارن و مرد یه وری روی زمین پخش شده و بقیش ....!

خونه ی فرسوده گانت
بلا و مورگانا به ترتیب از راست به چپ روی سر رودولف و مورگان فرود میان و کاغذی که روش اسم تام ریدل حک شده بود پروازکنان کنار همون کبریت سوخته ی مورفین در آغوش ولدمورت قرار می گیره.

تام به خودش می لرزه.. سالازار از تنش خارج میشه. لرد لبخند معنی داری می زنه!

خونه ی گانتها- نما از بیرون
جام تیپاخورده شوت میشه تو کوچه و بعد خونه ی گانت به لرزه در میاد. روح سبز روشن سالازار از دودکش خارج میشه و در پی اون طلسمهای سبز رنگ از در و پنجره و دودکش خارج می شن!

در انتها هم یک ممدی میاد و جام رو بر می داره!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.