هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
#18

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
ادامه سوژه:

بعد از خنده ی شیطانی لرد همه نیز خنده ی شیطانی کردند. درهمان حال مارکوس گفت:
-فکر توپی ارباب ایول خیلی خوبه ولی...
لرد اخمی کرد و گفت:
-ولی چی؟
-نه قربان م..نظورم اینه که چی شعر ها رو میسازه؟
-عجب بوقی هستی هـــــا دیوونه شعر ساختن کاره بلا دیگه متخصص این کاره یوووولی
-هااااااااا
لرد با عصبانیت تمام دماغش را بالا کشید و گفت:
-کروشیو!!!!!! برو حالشو ببر.
روفوس اون گوشه در همان لحظه زمزمه میکرد:
-برو حالشو ببر . با من نموندی برو حالشو ببر ...
لرد با صدایی دیوانه وار گفت:
-خفه شو!!!!!!
مارکوس با ناامیدی تمام گفت:
-این جوری که نمیشه باید یه کاری کنیم راستی بلا شعر این جدید گوش کردی؟
-کدوم شعر؟
-موشولینا کجاهن دنبال محفل بوقی اند
-آره.آره چطور مگه؟؟
-برو تو کارش.
-ای بلا تو هم بلا بودی نمیدونستیم
لرد گفت:
-خوفه بلا جون همینو آماده کن
-بله ولدکی جون حتما امر بفرمایید

بعد اینکه بلا تمام شعر هاروو درست کرد و تحویل داد (بی ادب بی نزاکت)همه داشتن آماده میشدن برای فردا که برن واسه مسافقه .

فردا صبح ساعت 7( همه تا لنگ ظهر خوابن):
هوووی یاروو روفوس . بلا جوون . مورفین ده پاشین دیگه خدااااااا بریم مسافقه داریم لباس های مرگخواری باقالیتونو بپوشین کار دارین ااااا پاشین

...



Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۸
#17

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
خانه ی ریدل
کروشیو تو آل ، آبروی منو بردید ... معلوم نیست برنده شدیم یا نه !
لودو گفت : ارباب ، خودشون که میگن برنده شدن ، دیگه معلوم نیس راس میگن یا نه !
- من فقط و فقط به خاطر معشوقه ام ، به داور مسابقه رشوه دادم .
لرد :
بلا :
روفوس گفت : نتایج رو فردا میگن ارباب ، حالا ما باید به فکر مسابقه ی اصلی باشیم ... چندتا متن شعر اوردم که حفظ کنی !
- شعر ها رو بده ببینم !
روفوس شعر ها رو به لرد داد ...

همه چیز از اونجا شروع می شه که تو چیزی میبینی
، میگی این همون چیزیه که تو رویا هات میدیدی،
میچینی واسه رسیدن به چیزی که آرزوته آره اونه چیزی که کمک تو باشه پوله _
حال و روز ما که همه چیز را میبینیم اینه
شاید باید ببندیم چشمو، گیریم این میشه
اما دیدن یار رو دیدیم و دیگه دیر شده_ دیگه
اینه که دیگه توی دنیا و دین پـُره که به دنیا
و هرچی که توشه دل نبند
چشم من خیلی چیز ها رو گرفت و ول نکرد


- نه ، خوب نیست !
- پس ارباب ، چی کار کنیم ؟
لرد با لحنی قاطع جواب داد ...
- به جای اینکه ما شعرهای دیگرانو عوض کنیم ... خودمون شعر میگیم و اگه کسی تا پنج دقیقه ی دیگه کسی شعر نگه ... کشته میشه !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۸
#16

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
دامبلدور در دلش میشمرد: 5 ... 4 ... 3 ... 2 ...
و ناگهان صدایی در گوشش فریاد زد: صبر کن عمو دامبل! یه مسئله فوق اظطراری و مهمه که اگر به حرف من گوش نکنی تمام آبروی محفل به باد میره! خیلی سریع و بدون هیچ پرسشی اول سیم رو غیب کن و بعد یواشکی بدون این که کسی بفهمه بزارش تو گوش لرد و اعلام کن که 8 ثانیه باقی مونده!
جیمز به سرعت این ها را برای دامبل توضیح داد و منتظر ماند.
دامبلدور دوبه شک بود، نمیدانست چرا باید این کار را بکند و هیچ علاقه ای هم به این کار نداشت. اما اگر واقعا پای آبروی محفل در میان بود جای شکی وجود نداشت.

- منتظر چی هستی؟ هوس اون یویو داغ و آتشیه کردی؟!!!
دامبلدور دلش را به دریا زد و چوبدستی را به دست گرفت و سیم را ناپدید کرد و سپس با چوبدستی آن را به گوش لرد منتقل کرد.
صدایی در گوش لرد پیچید: "سیگنال دریافت شد ارباب" و نگذاشت لرد بشنود که دامبلدور اعلام کرد که او تنها 8 ثانیه فرصت دارد.
لرد که متوجه قضیه شده بود بلافاصله مثل بلبل شروع به خواندن کرد: نگا میکنی به دوروبرت همه چی سیاهه میگی مرلین، واسه چی پیاده ــــــــــــــــــــــــ باس برم به دوئلی که پر سختیه چرا یه مرگخوار همش رو دور تفریحه
دامبلدور شروع به تفکر کرد و آن قدر به خودش فشار آورد که صورتش مانند لبو سرخ شد. در آخرین لحظات آخرین بیتی را که به ذهنش میرسید خواند: هیچکس و زد بازی امشب با هم واسه هر ایرانی حرف دارن ـــــــــــــــــ دستا بالا تو از هر کجا بگو با ما صفر بیست و یک حالا!

- این جا ریش بذار ردا ببند کارت رو غلتکه ـــــــــــــــــــ چوبتو غلاف کن بشو وارد تو مهلکه
دامبلدور بار دیگر مانند لبو سرخ شد. جمعیت با خوشحالی میشمردند: 6 ...7 ... 8 ... 9
دامبل دوباره خواند: هیچکس و زد بازی امشب با هم واسه هر ایرانی حرف دارن ـــــــــــــــــ دستا بالا تو از هر کجا بگو با ما صفر بیست و یک حالا!
- فکر نمیکنی این رو تازه خوندی دامبلدور؟
-

- خوب همونطور که از اول هم واضح بود من برنده شدم و ده امتیاز مسابقه رو گرفتم. موهاهاها
لرد یک خنده ی شیطانی بلندکرد تا فضا را به لرزه درآورد و رو به حضار ایستاد. جمعیت با شور و شوق برای او کف میزدند. لرد سرش را رو به دامبل گرفت تا با نور شدید شاید اشکی که ریشش را خیس کرده بود متوقف شود و سپس در حاله ای سبز ناپدید شد و دامبل را به حال خود گذاشت.

زیر سن

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
- یعنی چی؟ فکر کردین ما میذاریم کشکی کشکی شما برنده شین؟
- ...ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
- حالا که ما بردیم، موهاهاهاهاهاهاها
- ...ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
- من الان این ها رو به همه نشون میدم و شما رو لو میدم.
گرابلی پلنک لپ تاپ را برداشت تا به روی سن برود.
- ... ـــــــــــغ!!! آفرین خاله!
لودو به سرعت چوبدستی را بیرون کشید و رو به او گرفت: ریداکتو!
لپ تاپ در دستان گرابلی به قطعات نیم سانتی تبدیل شد.
- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ.
- بزن بریم بلا! باید برای مسابقه آماده شیم... بلا؟

بلا گوشه ی اتاق افتاده بود و بی وقفه از چوبدستی اش آلات عشق(!) شامل گل و قلب بیرون می آمد و زیرلب اشعار عاشقانه میخواند.
- بلا؟ نمیای بریم؟
- من در این عضق میمانم و میمیرم، من جایی نخواهم رفت!
- هان؟ حالت خوبه؟ بیا بریم لرد عصبانی میشه دیر کنیم ها! همه ی کروشیو هها مال خودته به من مربوط نیست!
- چه کروشیویی خوش تر از کروشیوی یار؟ گفتی پیش لرد؟
- آره!
بلا بلافاصله بی هوش شد.
- بلا، بلا
بلاتریکس به هوش آمد و گفت: آه من نزد معشوق خواهم رفت! و دوباره غش کرد.

یک ربع بعد

بلا برای بار صدم به هوش آمد و لودو با هزار بدبختی در مقابل خنده های محفلی ها و تمسخر آنان به زور جلوی بیهوشی بلا را گرفت و همراه او به خانه ریدل آپارات رد.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۸
#15

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور از لرد سیاه برای شرکت در مسابقه خوانندگی که دو هفته دیگه برگذار میشه دعوت کرده.لرد سبکهای مختلف موسیقی(رپ،پاپ،سنتی) رو امتحان میکنه.تا اینکه دامبلدور از لرد میخواد قبل از مسابقه اصلی با هم یه مراپعه(مشاعره به سبک رپ) داشته باشن که امتیازش برای مسابقه ي اصلی محسوب ميشه.مراپعه شروع میشه و بلا و لودو متوجه حالت غیر عادی در ریش دامبلدور میشن.با تعقیب ریش به لپ تاپی که در دست محفلی هاست میرسن!

___________________________________
بلا با عصبانیت به لپ تاپ که انواع و اقسام اشعار رپ روی صفحه اش غیب و ظاهر میشدند نگاه کرد.
-هوم...داشتم فکر میکردم دارین تقلب میکنین ها...از عصبانیت کم مونده بود موهام وز کنه...ایول این چه شعر باحالیه.لودو یه جایی بنویسش یه جوری به لرد میرسونیم.

جیمز روی لپ تاپ پرید.
-نــــــــــــــــــــــــه!!!اینا تقلبای خودمونه.

بلا و لودو:هوم؟؟تقلب؟؟!!که اینطور...اعضای سفید و قهرمان و شجاع و درستکار محفل دارن تقلب میکنن؟واقعا چطور جرات کردین همچین کار پست و کثیفی رو انجام بدین؟حالا زود باشین به همون روش به ارباب کمک کنین.

جیمز هر دو دستش را روی مانیتور لپ تاپ گذاشت که بلا موفق به خواندن اشعار نشود.
-نه این روش پست و کثیفیه.شما بهتره ازش استفاده نکنین.

لودو بلا را به گوشه ای کشید.
-این چه کاریه خب؟بریم به همه بگیم.

بلا لبخندی زد.
-نه...اونجوری ممکنه مسابقه کنسل و نتایجش منتفی اعلام بشه.ما از این فرصت استفاده میکنیم که لرد برنده بشه.اینجوری ده امتیاز از اونا جلوتر میفتیم.


محل مراپعه:

لرد سیاه کمی به مغزش فشار آورد.
-نمیتونم ببینم ریشت جلو چشممو گرفته،ولی...ولی...ولی...

دامبلدور پوزخندی زد.
-زود باش تامی.ده ثانیه فرصت داری...

لرد سیاه کمی این پا و آن پا کرد.زیر چشمی نگاهی به مرگخوارانش انداخت.آنتونین و ایوان با آرامش سرگرم تخمه شکستن و بحث درباره استرجس بودند.روفوس کاغذی جلوی خودش گذاشته بود و عبارت "من ترک میکنم"را به کمک مورفین برای پانصد و شصت و چهارمین بار روی آن مینوشت.نگاههای عاشقانه نارسیسا و لوسیوس خشم لرد را دوچندان کرد و با ناامیدی به دنبال آخرین امیدش گشت...بلاتریکس...طولی نکشید که موهای لَخت و براق بلا را در گوشه سالن شناسایی کرد.با فرستادن سیگنالهای عاشقانه منتظر رسیدن تقلب شد.(و همه اینا در کمتر از ده ثانیه اتفاق افتاد!)




Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱:۰۹ دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۸
#14

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
بلا: ببینم اینجا چه خبره
محفلی ها هل کردند و سریع صفحه ی لپتاپو عوض کردن که بلاتریکس نبینه چی بوده
لودو: اون چیه از دامبل در اومده رفته تو این؟

محفلی ها: هوم؟
لودو: منظورم همون ریش ضخیمه اس...چیه این!
محفلی ها: این؟ لپیتاپه
لودو: نه اون...اون چیه
محفلی ها: اون؟

------
باز هم دامبل یدون لحظه ای تفکر شروع به خواندن کرد: همه سفیدا بدونن که پرچم بالاست، تو هم اگه سفیدی ما هستیم باهات.


ولدی:
اخه بابا پیری اون که پیژامه اس سر چوب
چشای کورتو باز کن،مثکه نمی بینی خیلی خوب

دامبل منتظر میمونه تا محفلی ها بهش تقلب برسونن...

پشت پرده
لودو: نه اون که پرده اس..اون چیه..اون که از پشت پرده اومده
محفلی ها: این؟
لودو: اون سیخه...ریشه..پشمه...سیمه..اون!
محفلی ها: اها این! وایو!( مارک لپتاپ سونی)
لودو: مایو؟ مشکوکه!

----
دامبل هی گوشیشو تو گوشش جابجا می کنه بلکه چیزی بشنوه....

----
دامبل:
پیژامه و سیخ و میخ می کوبم بر زمین
پشت پرده مایوی مشکوک می پوشم ، تو ببین!

حضار: هوم؟


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۵ ۸:۵۷:۳۵

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۸
#13

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- از اون جایی که همیشه قوی تر ها به ضعیف تر ها رحم میکنند، من رحم میکنم و اجازه میدم تو شروع کنی دامبلدور!
- بله من میدونم که تو موافق سنت شکنی هستی، اما از اون جایی که من استاد تو بودم بهت میگم که تو شروع کنی.
باشه دامبلدور، از اون جایی که من خیلی بالا تر از تو هستم با تو کل کل نمیکنم و خودم شروع میکنم.
جمعیت که از بزرگی و عظمت لرد کف کرده بودند پوزخندی به دامبلدور زدند و لرد را تشویق کردند.

- چرا ازم بدت میاد چون دماغ ندارم؟ یا که چون با هر جادوی سیاه تیریپ دارم؟
بلافاصله دامبل شروع به خواندن کرد: من با تو فرق دارم اینو میفهمی؟ این آهنگو گوش کن چون که بی تردید
ابروی لرد در هم رفت و سخت مشغول فکر شد...
پس از چند لحظه تفکر لرد گفت: دستای من واسه طلسم کردن مث دشنه بازه! بدون جادوی سیاه پسر خوب واسه یه قشر خاصه
باز هم دامبل یدون لحظه ای تفکر شروع به خواندن کرد: همه سفیدا بدونن که پرچم بالاست، تو هم اگه سفیدی ما هستیم باهات.

در میان جمعیت

- به نظرت چرا اون تار ریش دامبلدور اینقدر ضخیم و بلنده؟!
- چی میگی بلا! ریش دامبلو چی کار داری، مراپعه رو بچسب! به به!
- من باید کشف کنم!
بلا بلافاصله چوبدستی را روی سرش گذاشت و طلسم سرخوردگی را اجرا کرد.
- صبر کن بلا، منم باید بیام!
لودو نیز طلسم را اجرا کرد و به دنبال او راه افتاد، اما تماشگران چنان مجذوب صدای لرد و رپ کردنش بودند که هیچ کس متوجه نشد.

بلا و لودو از میان جمعیت به سمت سن رفتند و متوجه شدند که آن ریش بلند و ضخیم از گوش دامبلدور بیرون آمده و به زیر فرش رفته. هر دو به آرامی در گوشه ی سن را باز کردند و به زیر آن راه پیدا کردند. در آن جا چندین محفلی جمع شده بودند و در یک دستگاه مشنگی عجیب که به یک لپ تاپ نیز وصل بود صحبت میکردند...


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۴ ۱۶:۲۷:۰۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ جمعه ۲ بهمن ۱۳۸۸
#12

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
ربع ساعت بعد ...
زير زمين خانه ي ريدل

- خب ، شروع ميكنيم ! ارباب آماده باشين .
لرد با عصبانيت چوبدستيش را سمت روفوس گرفت و نعره زد ...
- روفوس ، لرد چند لحظه نياز به استراحت داره ! اگه يه بار ديگه بگي ارباب آماده شو ، آنچنان كروشيويي بهت ...
ناگهان يكي از پنجره هاي زيرزمين خانه ي ريدل شكست و جغدي وارد زير زمين شد . مرگخواران از ورود ناگهاني يك جغد كه با خود نامه اي را حمل ميكرد ، متعجب شده بودند .
وقتي جغد پايين آمد ، مونتي نامه را از پاي او درآورد و شروع كرد به خواندن ...

سلام
تام عزيز ،چهار دقيقه تا شروع مسابقه باقي نمونده و تو بايد از نيم ساعت قبل توي فرهنگستان جديدتون ميبودي !‌ ميدونم كه فرهنگستاني كه جديدا ساختين نزديك خونه تون نيس ولي خب قانون ميگه اگر گروهي در مراپعه حاضر نشه ، با اختلاف ده امتياز بازنده اس !‌ نامه رو هم به خونه ات فرستادم چون ميدونستم اونقدر تنبل هستي كه تا يك دقيقه مونده به مراسم ، از خونه ات بيرون نمياي !! پس اگر نامه به دستت رسيده ، زود باش بيا !

آلبوس پرسيوال دامبلدور

مونتي نامه را تا كرد و با تعجب پرسيد : ارباب ، مگه نگفتيد مسابقه يه هفته ديگه اس ؟
- آره ، چون توي نامه اي كه دالاهوف به من داد ، اينطور نوشته بود . من هم خوب به نامه دقت نكردم .
روفوس آن نامه اي را كه آنتونين در ماشين به لرد داده بود ، از ايوان گرفت و چند لحظه به آن نگاه كرد و بلافاصله دستش رو بالا برد تا لرد به او اجازه ي حرف زدن بدهد .
لرد : بگو روفوس !
روفوس نگاهي به ساعت ماگولي اش انداخت و شروع كرد به صحبت كردن ...
- ارباب ، من فك ميكنم اون نامه اي رو كه آنتونين به شما داد ،‌ نامه ي مسابقه ي اصليه بوده ! و همونطور هم كه ميدونيد اون مسابقه هفته ي ديگه اس ولي مراپعه تا حدود يه ديگه شروع ميشه !
همه ي مرگخواران به آنتونين خيره شدند .
لرد نعره زد ...
- ميكشمت دالاهوف !
آنتونين :
روفوس ادامه داد : ارباب ، بايد فورا غيب شيم !

پنجاه و سه ثانيه بعد ...
فرهنگستان خانه ي ريدل


دامبلدور با لبخندي مليح و با لباسي كه بيشتر او را شبيه دلقك هاي درون سيرك ميكرد ، در كنار داوران ايستاده و در حال شمارش زمان بود ...
- پنجاه و چهار ... پنجاه و پنج ... پنجاه و شش ... پنجاه و هفت ... پنجاه و هشت ...پنجا
ناگهان در مقابل تمام تماشاچيان و دوربين هاي تلويزيون و محفلي ها ، هيئت مرگخواران به رهبري لرد سياه در فرهنگستان ظاهر شد.
دامبلدور و محفلي ها :
دامبلدور كه سعي كرد قيافه اي عادي به خود بگيرد ، نزد مرگخواران رفت و گفت : خيلي خوشحالم كه يه بار ديگه ميبينمتون ... تام ، داشتي ميباختي ها !
لرد با ابهت تمام پاسخ داد ...
- اينو بدون دامبلدور ، من هيچوقت شكست نميخورم ! بهتره به جاي حرفاي بيمورد بريم سراغ مسابقه ...
و باري ديگر صداي تشويق ، حضار درون سالن به گوش رسيد !


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲ ۱۴:۱۱:۵۹
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲ ۱۴:۱۹:۵۱

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۸
#11

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
بعد از 1 ساعت همه بیدار میشن و سوار ماشین میشن تا برن واسه ی مسابقه...

در ليموزين ارباب

تمامي مرگخواران در خودرو لرد كه به كمك جادو بزرگ شده بود نشسته بودند. خود لرد در كنار مورفين كه در حال رانندگي بود خيلي سنگين نشسته بود و با حالتي عصبي از پنجره اطراف را تماشا مي كرد. روفس كه در حال چرت زدن بود ناگهان از جا پريد و گفت:
- ا مورفين خيابونو رد كردي! برگرد عقب! بايد قبل از اجراي مسابقه بريم آرايشگاه!

لرد نگاهي به روفس كرد و گفت:
- آرايشگاه ديگه چه صيقه ايه روفس؟!

- ارباب شما كه با اين ظاهر معمولي نميتونيد بريد پيش اون پشمك! حتما" اونم يه تيپ خفني زده!

- ارباب خودش رو هيچ وقت در حد اون پير مويج پايين نمياره! مورفين به راحت ادامه بده. از اين به بعد هيچ كس حق حرف زدن رو نداره! ارباب در حال تمركزه...

آنتونين: ارباب يه چيز بگم؟

چهره لرد اندكي منقبض مي شود اما توجهي به او نمي كند.

آنتونين: مممممممممم... ارباب؟

اين بار لرد با عصبانيت رويش را برميگرداند و ميگويد:

- كروشيو آنتونين! مگر نگفتم اون سوراخ رو گل بگيريد؟

- بـ بـ ببخشيد ارباب! آخه الان داشتم دوباره نامه رو مي خودنم... يه اشكالي تو كار ماست.

- نامه رو بده ببنيم چي ميگي... چي؟ مسابقه يك هفته ديگه ست؟

ناگهان اشعه سبز رنگي از پنجره هاي ماشين به بيرون ساتع ميشه!
مرگخوارن كه معلوم نبود چگونه از خشم لرد جون سالم به در برده بودند ساكت و آروم پشت ماشين نشسته و در راه بازگشت بودند.

مورفين: دايي ژون مي خواي يك موسيقي بذارم حال كني؟

- نه مورفين! ارباب الان اصلا" حوصله نداره... ولي اگر سنتي داري گوش مي دم!

- رو ششم!

تق!

- ... خشششششششششششششش ... اي روزگار اي روزگار،

اي روزگار اي روزگاااااار اي عالم ناپايدار... در سينه دارم شكوه اااااز

اين روزگار بي وفا...

لرد: به به

مورفين: حالا ادامه داره!

- نا مهرباني تا به كي... بي همزباني تا به كي... آزردن دل تا به كي... خون خوردن دل تا به كي... آزردن دل تا به كي... خون خوردن دل تا به كي...

- ارباب از اين سبك خوشش آمد! براي كم كردن روي اون پير لب گور سبك مناسبيه... مورفين چه قد از اينا داري؟

- خيلي دايي ژون... تا دلت بخواد!

بدين ترتيب لرد و مرگخوارانش به خانه ريدل باز گشته و دوباره مشغول تمرين شدند...



Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۸
#10

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
ادامه داستان:
بعد از اینکه لرد عصبانی شده بود و نمی تونست این هارو حفظ کنه سعی کرد اهنگ هارو روی دور اروم بزاره ولی باز هم فایده ای نداشت و مخ لرد باز هم نمیکشید. لرد با عصبانیت گفت:
-این چرت و پرت ها چیه دیگه بابا!! چی میگه!!
مورفین که داشت کارشو میکرد و کوشه ای بود گف:
-دایی ژون رپ اروم هم دارم هـــا
لرد که روی صندلی نشسته بود پرید و گفت:
-ایول اگه داری بده کله پوک فقط سعی کن باحال باشه از رپ های باحالا باشه
مورفین از چرت پرید و گفت:
-این هم رپ تــــوپ دایی ژون !!رپ اروم
لودو که روی تخت خواب بود و چرت میزد لرد یه اردنگی بهش زد و گفت:
-هی لودو خالی بند حواست کجاست
لودو ناگهان از خواب بلند شد و گفت:
-چیچی چی شده قررربان
لرد با عصبانیت گفت:
-بلند شو این رپ هارو بذار ببینیم چیه
لودو کامپیوتر را روشن کرد و گفت:
- ماشامرلین سی پی یو این سیستم خیلی باشه 1.5گرافیت هم 16 فکر کنم رم هم که نداره
لرد گفت:
-کارتو بکن فردا یه سیستم توپ میخرم واسه بازی میخوام شاهزاده ایرانی 4 رو تمومش کنم
ناگهان روفوس در اتاق را باز کرد و گفت:
-این جفنگیات چیه فردا ساعت 6 مسابقه داریم
لرد که دست پاچه شده بود گفت:
-یالا دیگه این رپ ها رو بذار اول ساسی مانکن حفظ میکنم

2 ساعت بعد
-دایی ژون تازه شعر اولی بیت 4 زود باش وقت تنگه هااا
لرد با عصبانیت گفت:
-کروشیو!!بیا دایی جون اینم یه طلسم برو حاشو ببر
لودو که چشمانش چرت میزد گفت:
-لرد خوبه دیگه فردا قبول میشی هوشت ماشامرلین عالیه
بعد از 1 ساعت شعر حفظ کردن همه رفتن بخوابن تا صبح بلند شن برن واسه ی مسابقه

صبح ساعت 7
لرد با عصبانیت و اضطراب فراوان از خواب بیدار میشه و میگه:
-روفوس مورفین لودو هی باقالی ها بلند شین ساعت هفته
مورفین تو اوج خواب میگه:
-شاعت هشت میریم داداش لردی
بعد از 1 ساعت همه بیدار میشن و سوار ماشین میشن تا برن واسه ی مسابقه


ویرایش شده توسط برایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۲۸ ۲۰:۵۵:۴۸


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۰:۲۱ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۸
#9

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
لرد جلوتر از همه وارد زیرزمین شد و روی صندلی نشست و مرگخوار ها نیز دور او.
لودو که دید جایی برای نشستن گیر نیاورده جارویش را از جیب در آورد و سوار شد و رفت بالا ایستاد اما چون نور سر لرد مستقیم به او میتابید چشمش کور شد و طاقت نیاورد و برگشت پایین و ایستاده به در تکیه داد!
پس از پایان ارزشی بازی ها و بوق زدن های لودو لرد شروع به صحبت کرد: من باید توی این مسابقات برنده بشم، هر طوری شده و اگر این اتفاق نیفته من همه ی شما رو مقصر میدونم چون شما ها این جریان رو راه انداختید، مخصوصا تو روفوس!

روفوس لرزشی کرد و با ترس و لرز گفت: امکان نداره ارباب، شما صددرصد برنده میشید!
- بله ارباب مگه میشه شوه.. ارباب من برنده نشه!
- کروشیو! به جای حرف زدن خالی یه فکری بکنید.
- ارباب شما باید تا فردا کلی آهنگ حفظ کنید که به راحتی اون ها رو تار و مار کنید! و با حافظه ای که شما دارید این کار مثل آب خوردنه!
- خوب من از کجا باید حفظ کنم؟
- الان واستون آهنگ دانلود میکنم!

روفوس به سرعت به سراغ کامپیوتر رفت و شروع به دانلود آهنگ کرد.
- خیلی خوبه ارباب! طبق محاسبه کامپیوتر تا 97 ساعت دیگه این آهنگ دانلود میشه!
- :ywaiting:
- خوب به من چه سرعت کمه! وایمکس که نیست ارباب دایال آپه!
لرد طلسم شکنجه گری به سمت روفوس فرستاد، اما او جاخالی داد و طلسم به مورفین اصابت کرد!
- آآآآآخ! شیه دایی ژون! شرا میژنی! شی میخوای اژ ژون من؟
لرد بدون توجه به مورفین هورکراکسی را به سمت روفوس پرتاب کرد و بلافاصله یک طلسم مرگ را نیز ضمیمه کرد!
- ارباب از شما آهنگ میخواد وگرنه خشم لرد ولدمورت گریبانگیرتون میشه.
مورفین که بعد از طلسم تازه بیدار شده بود رو به برد کرد و گفت: آهنگ؟ چه آهنگی دایی ژون؟
و بلافاصله یک کیف پر از سی دی غیرمجاز رایتی از لابلای موادش بیرون آورد!

- تو سی دی میفروشی مورفین؟
- برای گژران ژندگیه دیگه! حالا چی میخواید؟
- رپ!
مورفین بدون مکس دستش را در اعماق کیف فرو برد و یک دسته سی دی بیرون آورد.
- چه ژوریشو میخواید؟ همه ژوره هشت، ژنشمون ژوره ژوره!
- هر چی بیشتر بهتر.
- اینو ببر، هشت شال رپ ویژارد!فول آلبوم همه رو داره. 2 گالیون و شه ناته، چون فامیلی شه ناتشو نده!

یک شاعت بعد

- اینا خیلی تنده! من نمیتونم بفهمم چی میگن! یک بیت هم حفظ نکردم!

.
.
.


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۲۸ ۱۲:۴۳:۱۳

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.