دقایقی بعد- اتاق مرلینمرلین در اتاقش قصد کانکت شدن به عالم ملکوتی رو داشت تا بلکه بتواند راه حلی برای مشکلش بیابد.
-پیس، پیس.
مرلین نگاهی به اطراف میکنه تا منبع صدا رو پیدا کنه.
-پیس، پیس.
مرلین گفت:
-یعنی کانکت شدم؟
- به کجا کانکت شدی بابا؟ پشت سرتو ببین. منم هکتور.
مرلین که تا آن لحظه فکر میکرد تنهاست، با شنیدن صدای هکتور ریش هایش چنان گرهی خورد، که در خطر باز نشدن همیشگی قرار گرفت:
-تو دیگه از کجا پیدات شد؟ اصلا تو اتاق من چی کار میکنی؟
هکتور سینه اش را جلو داد و گفت:
-به دستور ارباب دارم شخصیت پردازی میکنم همه منو بشناسن.
مرلین که از سر و ته حرف های او سر در نیاورده بود، بیخیال موضوع شد و گفت:
-خب حالا اومدی اینجا چی کار؟
هکتور آهی کشید و گفت:
-اومدم به تو کمک کنم دیگه. این معجون رو بریزی رو لباس ارباب افکت های شیکی بهش میده.
-مثلا چه افکت هایی؟
-مثلا اینکه مطابق احساسات ارباب تغییر رنگ بده.(توضیح نویسنده: هیچم غیر ممکن نیست مشنگ ها هم اینو ساختن، چه برسه به جادوگرا
)
مرلین متفکرانه دستی به ریش گره خورده اش کشید:
-
واقعا؟ دیگه چی کارا میکنه؟
هکتور که به خاطر فکر بی نظیرش دوباره روی کانال ویبره رفته بود گفت:
-ارباب اراده کنن کروشیو هم میزنه.
گره کور ریش های مرلین با شنیدن این حرف باز شد و ریشش حتی مرتب تر و بلندتر از ریش دامبی شد.
-جدا؟
پس بده ببرم پیش ارباب.
و پیش از آنکه هکتور بتواند هشدار های ایمنی از قبیل لامپ اضافه خاموش، مصرف بی رویه ممنوع و... را به او بدهد با سرعت پیامبری خودش کل معجون را روی لباس ریخت و به سمت اتاق لرد به پرواز در آمد.
سیم ثانیه بعد- جلو در اتاق لردبوم بوم بوم بوم بوم...
-کروشیو، کی جرات کرده در اتاق ما رو اینطوری بزنه؟
مرلین که از شدت کروشیو روی زمین قل میخورد جلو پای لرد از حرکت ایستاد:
-منم ارباب، لباستون حاضره.
لرد به لباس نگاهی کرد و سپس مثل تی ان تی در شرف انفجار به مرلین خیره شد:
-گویا تمایل داری مزه آوادای ما را بچشی.
-نه ارباب من غلط زیادی بکنم.
هکتور گفت... اممم... چیزه، نه. اون نگفت. خودم کشفش کردم ارباب. این لباسه هم کروشیو میزنه، هم با تغییر احساسات شما، رنگی در شان ارباب و احساسشون میگیره.
لرد که توجهش جلب شده بود لباس را از مرلین میگیرد و مشغول بررسی میشوند که...
-مرلین. گفتی به رنگی در شان ما در میاد و ایده خودت بود؟
مرلین که از لحن ملایم لرد احساس خطر کرده بود، در حالی که سرش رو بلند میکرد، گفت:
-بله اربا...
ادامه کلمات مرلین، با دیدن ردای صورتی و بنفشی که به دست لرده و چهره مبارک و پر از آوادای لرد، به دیار مرلینی خودش میرود.
و لحظاتی بعد این پیامبر جادوگران به سمت شهادت پیش میرود.