هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
#23

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
خلاصه:

قراره روز تولد لرد به نام "لرد ولدمورت مذگان" نامگذاری بشه.این مصوبه از دیوان عالی هم عبور کرده و رسمی شده و قراره که لرد در صحن علنی سازمان ملل جادوگری شرکت کنه و این اتفاق رو رسمی کنه. لرد مشغول آماده کردن مقدمات و لباس و متن سخنرانیش می شه.
تهیه لباس لرد به عهده مرلینه.ولی هیچکدوم از لباسایی رو که مرلین تهیه می کنه لرد نمی پسنده. در آخر مرلین به کمک هکتور لباسی پیدا می کنه که رنگش با تغییر احساسات لرد تغییر می کنه و در صورت لزوم کروشیو هم می زنه.لرد در حال حاضر لباس رو گرفته دستش و داره مرلین رو مرلین کش میکنه که چرا لباس من صورتیه !
--------------------------------------
لرد چشم غره ای تحویل مرلین داد که با کمی ارفاق نسبت به باسیلیسک، میتوانست پس از نگاه مرگبار گنده لات مارها، رتبه دوم نگاه های مرگبار را احراز کند.
مرلین که نمیدانست به جز ریش گره اندر گره خودش، به چه چیزی میتواند متوسل شود، سعی میکرد با رشوه دادن به چیزهایی ماورایی که حتی خودش هم ماهیت آنها را نمیدانست، حال لرد را کمی بهتر کند. البته اگر مقدور بود!!!
لرد مجددا لحظاتی به لباس نگاه کرد و متوجه شد رنگ صورتی لباس نه تنها کمرنگ نمیشود، بلکه ظاهرا به طرز غریبانه ای میل دارد به جای صورتی،قرمز باشد. آنهم از نوع جیغ گریفندوری! بنابراین چوبدستی ملوکانه استخوانی را بالا گرفت اما هنوز وردی جاری نساخته بود که صدای پاقی شنیده شد و یک نفر آدم دودی و سیاه و چقر با موهای بلند،در اتاق لرد ظاهر شد. در حالیکه زیر لب غر میزد.

- ای بر اون روحت لعنت مرلین! می مردی اینو یه کم خطرتر نازل میکردی؟

یک نفر آن پشت ها میپرسد این بخت برگشته الان در اتاق شخصی لرد چه غلطی میکند؟ عرض میکنم الان خدمتتون آقای کرگدن... نه ببخشید کارگردان...

- کروشیو!!!

این صدای لرد بود که از بحث نویسنده و کارگردان به تنگ آمده...

- آخــــــــــــ .....ارباب نزن ارواح جدت... میگم میگم.... اماااان

مورگانای بیچاره که از طلسم شکنجه به شدت به خود میپیچد ناله کرد.

- ارباب جان.ای قدر قدرت.... ای قوی شوکت....نزن تو رو جون دخترت!

لرد طلسم را برداشت.

- بنال تا به جرم قسم خوردن به جان مبارک دخترمان نکشتیمت!
مورگانا که حالا توانسته بود بایستد، خاک و زغال و گرت و اشغال را از روی خودش پاک کرد و وقتی دید لرد به طرز خفنزی، بهش زل زده، گرت و آشغال ها را ریخت توی جیب ملکوتی مرلین بیچاره!
- والا ای ابر ارباب! اقایی که شما باشی! اوشونی که داری میبینیش. گفت من پیرم و پیرم و میلرزم ....
هنوز حرف مورگانا تمام نشده بود که لرد و مورگانا متوجه حرکات نیمه موزون مرلین شدند. لرد گفت:
- حیف که نمیشه بزنم پس گردن ملکوتی ات ! بیشین بینیم باااا. واسه من حرکت میزنه!
مورگانا خنده مخفیانه اش را با چشمغره لرد قورت داد و گفت:
- اقا بی حاشیه! اووشون ما رو برد اتاق خودش گفت کمکش کنم این یادداشت های از قرن بوق تا حالاشو مرتب کنه. و اگه از چیزی هم خوشم اومد میتونم کپی کنم واسه خودم! حالا بماند من در ازمنه های قدیم کمر به قتل اوشون داشتم ولی حالا که زیر سایه اربابیم دیگه....ایشون یه یادداشتی داشت با مضمون آپارات در هر حالت و با هر لباس... حالا حکم لباسش چی بود من نیدونم. ما اومدیم تمرگیدیم روی صندلی و این کاری رو که یادداشت این گفته بود کردیم! که البته تنها حسنش شرفیابی به حضور ارباب بود و الا گند خورد به ریخت و رختمون! مرلین دادا تو چرا اینقدر با لباس ملت مشکل داری؟ میترسم اخرش یه فرضیه از خودت در کنی با مضمون آدم کشی با لباس!
و بعد نگاهش افتاد به دست های لرد و آن لباسی که حالا کاملا قرمز رنگ بود!
- ا؟ این دیگه چیه؟ مرلین دوخته اینو؟

--------------
پی نوشت: ببخشید اگر گند زدم! تجربه اولمه


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۱۳:۰۷:۰۶
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۲۲:۴۰:۱۸

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳
#22

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

قراره روز تولد لرد به نام "لرد ولدمورت مذگان" نامگذاری بشه.این مصوبه از دیوان عالی هم عبور کرده و رسمی شده و قراره که لرد در صحن علنی سازمان ملل جادوگری شرکت کنه و این اتفاق رو رسمی کنه. لرد مشغول آماده کردن مقدمات و لباس و متن سخنرانیش می شه.
تهیه لباس لرد به عهده مرلینه.ولی هیچکدوم از لباسایی رو که مرلین تهیه می کنه لرد نمی پسنده. در آخر مرلین به کمک هکتور لباسی پیدا می کنه که رنگش با تغییر احساسات لرد تغییر می کنه و در صورت لزوم کروشیو هم می زنه.

____________________

-کدوم گوری رفتی باز؟!
-به شهادت رسیدم ارباب! شما زدین منو کشتین. الان دارم به سمت نور سفید پرواز می کنم.
-تو خیلی بی جا می کنی! حتما در دوران زندگیتم تمایل داشتی به سمت سفیدی بری، ولی روت نمی شده بگی...زود برگرد اینجا.احساس می کنیم به اندازه کافی عذابت ندادیم.

مرلین که به چند متری نور سفید رسیده بود متوقف شد. مطمئن بود که اگر باز نگردد لرد خودکشی خواهد کرد و خواهد آمد و یقه او را خواهد گرفت و نور سفید را از تک تک سلول های بدنش بیرون خواهد کشید . بنا براین عقبگرد کرد و به سمت زندگی بازگشت!

-سلام عرض می شه ارباب!
-سلام و زهر دخترم! این چه لباسیه برای ما تدارک دیدی؟ چرا رنگش صورتی شده؟ یعنی احساسات و عواطف ما الان صورتیه؟

مرلین نگاه ملتمسانه ای به ردا انداخت. آرزو کرد که ردا احساسات او را هم درک کند و به رنگ سیاه یا حداقل سورمه ای در آید. ولی لباس نفهم تر از این حرف ها بود و صورتی ماند!
مرلین مجبور بود جواب بدهد.
-ارباب الان ردا رو گرفتین دستتون. قاطی کرده...امواج احساسات بقیه رو از هوا می گیره.مثلا همین الان پیکسی تون از جلوی در رد شد. من مطمئنم که اون افکاری صورتی در سر داره. شما لطف کنید ردا رو بپوشید و ببینید که به چه رنگ با ابهتی در میاد!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳
#21

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
دقایقی بعد- اتاق مرلین

مرلین در اتاقش قصد کانکت شدن به عالم ملکوتی رو داشت تا بلکه بتواند راه حلی برای مشکلش بیابد.
-پیس، پیس.
مرلین نگاهی به اطراف میکنه تا منبع صدا رو پیدا کنه.
-پیس، پیس.

مرلین گفت:
-یعنی کانکت شدم؟
- به کجا کانکت شدی بابا؟ پشت سرتو ببین. منم هکتور.

مرلین که تا آن لحظه فکر میکرد تنهاست، با شنیدن صدای هکتور ریش هایش چنان گرهی خورد، که در خطر باز نشدن همیشگی قرار گرفت:
-تو دیگه از کجا پیدات شد؟ اصلا تو اتاق من چی کار میکنی؟

هکتور سینه اش را جلو داد و گفت:
-به دستور ارباب دارم شخصیت پردازی میکنم همه منو بشناسن.
مرلین که از سر و ته حرف های او سر در نیاورده بود، بیخیال موضوع شد و گفت:
-خب حالا اومدی اینجا چی کار؟
هکتور آهی کشید و گفت:
-اومدم به تو کمک کنم دیگه. این معجون رو بریزی رو لباس ارباب افکت های شیکی بهش میده.
-مثلا چه افکت هایی؟
-مثلا اینکه مطابق احساسات ارباب تغییر رنگ بده.(توضیح نویسنده: هیچم غیر ممکن نیست مشنگ ها هم اینو ساختن، چه برسه به جادوگرا )

مرلین متفکرانه دستی به ریش گره خورده اش کشید:
- واقعا؟ دیگه چی کارا میکنه؟
هکتور که به خاطر فکر بی نظیرش دوباره روی کانال ویبره رفته بود گفت:
-ارباب اراده کنن کروشیو هم میزنه.
گره کور ریش های مرلین با شنیدن این حرف باز شد و ریشش حتی مرتب تر و بلندتر از ریش دامبی شد.
-جدا؟ پس بده ببرم پیش ارباب.

و پیش از آنکه هکتور بتواند هشدار های ایمنی از قبیل لامپ اضافه خاموش، مصرف بی رویه ممنوع و... را به او بدهد با سرعت پیامبری خودش کل معجون را روی لباس ریخت و به سمت اتاق لرد به پرواز در آمد.

سیم ثانیه بعد- جلو در اتاق لرد

بوم بوم بوم بوم بوم...

-کروشیو، کی جرات کرده در اتاق ما رو اینطوری بزنه؟
مرلین که از شدت کروشیو روی زمین قل میخورد جلو پای لرد از حرکت ایستاد:
-منم ارباب، لباستون حاضره.

لرد به لباس نگاهی کرد و سپس مثل تی ان تی در شرف انفجار به مرلین خیره شد:
-گویا تمایل داری مزه آوادای ما را بچشی.
-نه ارباب من غلط زیادی بکنم. هکتور گفت... اممم... چیزه، نه. اون نگفت. خودم کشفش کردم ارباب. این لباسه هم کروشیو میزنه، هم با تغییر احساسات شما، رنگی در شان ارباب و احساسشون میگیره.

لرد که توجهش جلب شده بود لباس را از مرلین میگیرد و مشغول بررسی میشوند که...
-مرلین. گفتی به رنگی در شان ما در میاد و ایده خودت بود؟
مرلین که از لحن ملایم لرد احساس خطر کرده بود، در حالی که سرش رو بلند میکرد، گفت:
-بله اربا...
ادامه کلمات مرلین، با دیدن ردای صورتی و بنفشی که به دست لرده و چهره مبارک و پر از آوادای لرد، به دیار مرلینی خودش میرود.
و لحظاتی بعد این پیامبر جادوگران به سمت شهادت پیش میرود.



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳
#20

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
نیم ساعت بیشتر طول نمی‌کشه که مرلین برمی‌گرده و خودشو داخل اتاق لرد پرتاب می‌کنه. اما بلافاصله "اوپس"ـی از دهنش جاری میشه و دوباره از اتاق خارج می‌شه. در می‌زنه و بعد از بلند شدن صدای فریاد لرد، با همون سرعت قبلی وارد اتاق می‌شه.

- ارباب بهترین لباس ممکن رو براتون آماده کردم. این لباس در اصل فرستاده شده از درگاه ملکوتی‌ـه که به نظرم فقط شایسته شما بود که ازش استفاده کنین.

لرد که از این همه سخنرانی مرلین خسته شده، ردارو از دست مرلین می‌کشه و شروع به برانداز کردنش می‌کنه. اما بعد از چند ثانیه، دیگه حرکتی از جانب لرد دیده نمی‌شه. در عوض همینطور که لباس دستشه برمی‌گرده و به مرلین نگاه می‌کنه. فقط نگاه می‌کنه.

مرلین که احساس می‌کرد هر لحظه داره از طول اقصی نقاط بدنش کم می‌شه و رو به ذوب شدن کامل می‌ره، جلو میاد و تیکه ای از لباس که به زمین کشیده شده رو بالا می‌گیره و می‌گه:

- ارباب لطفا بیشتر دقت کنین. این اصلا و ابدا همون لباس قبلی نیست! اصولا لباس‌های درگاه ملکوتی همگی در نگاه اول شکل ثابتی دارن...

- واسه همین‌ـه که تو کل عمر مرگخواریتت ما لباسی جز این رو ندیدیم که تنت کنی؟ بو کپک زدگی گرفته.

مرلین کمی سرخ و سفید می‌شه اما دوباره به خودش میاد و ادامه میده:

- نه ارباب اینا همه یکی نیستن. همه فرستاده درگاه ملکوتـ... خب ارباب چشم غره نداره می‌خوام اهمیت وجودش رو به خوبی درک کنین ... بله می‌گفتم. در اصل متفاوتن و این همه‌ش برمی‌گرده به بینش ما. فقط آن‌ها که قدرت درک و فهمش را دارند، می‌توانند ابهت و زیبایی نهفته در آن را درک کنند! یعنی فقط باید خردمند باشین تا زیبایی متفاوت اون رو بتونین ببینین.

مرلین که حس می‌کنه تا اینجای کار خوب جلو اومده و تاثیر خودشو رو لرد گذاشته، با تردید اضافه می‌کنه:

- شما که می‌بینین، درسته؟

لرد سکوت می‌کنه و دوباره به لباس خیره می‌شه. پای درک و شعورش به وسط اومده. به نظر ِ مرلین میاد که لرد کاملا متقاعد شده. اما لرد هرچی بیشتر نگاه می‌کنه بیشتر تفاوتی رو حس نمی‌کنه.

- مرلین؟ شما مارو مسخره کردی؟ داستانی که کودکان مشنگی پیش از خواب می‌خونن رو برای ما به اجرا در میاری؟ از حقه‌ی مشنگ ها استفاده می‌کنی؟ باز شانس آوردیم نخواستی مارو لخت جلوی مردم بفرستی! کروشیو مرلین! هرچه سریع تر یه لباس درشان ما آماده می‌کنی و تحویلمون میدی.

مرلین بلافاصله بعد از رها شدن از درد کروشیو لرد، می‌خواد لب باز کنه و حرف دیگه ای برای قانع کردن لرد بزنه، اما چهره برافروخته و عصبانی لرد اونو کاملا از کرده ی خود پشیمون می‌کنه و دوپا داره، دوتا دیگه رم قرض می‌گیره و به سرعت برای تهیه یه لباس دیگه اتاق رو ترک می‌کنه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۹:۰۹ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
#19

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
لرد ولدمورت تکرار کرد:
-من شصخ شصخی تام مارولو ریدل ملقب به اسمشونبر در اون تشصخ این روز را بدین نام مبارک پذیرفته و مراتب امتناع خود را ابراز میدارم.

دافنه با فرمت: به اربابش زل زد و گفت:
-ارباب شما عصبانی نشدید؟
-نه
-اما...شما الان باید نعره بزنید که: چطور جرئت میکنی به من بگی چیکار کنم...من اونجا برم همشونو با کروشیو همسطح خاک میکنم!

لرد به دافنه نگاهی انداخت و در صندلیش جابجا شد و گفت:
-باید بگم؟
-بله ارباب

لرد نفس عمیقی کشید و بعد نعره ای شیرنشان زد که کل لیتل هنگلتون را لرزاند:
-ای گســـتاخ!چطـــور جرئت میکنی به اربابت این چـــرنـــدیات رو بـــگی؟کـــروشـــیـو!

و از آنجایی که این کروشیو بسیار بلند بود،تمامی اهالی لیتل هنگلتون درد عذاب آوری در نخاع خود حس کردند.

--------------------

و بعد از مدتی...

-ارباب...لباس شما آماده ست.

لرد به مرلین که لباسی را دودستی جلویش نگه داشته بود چشم دوخت و درهمان حالت، لباس را از او گرفت آن را برانداز کرد.سپس روی آواتار مرلین و بعد روی آواتار خودش دقیق شد و گفت:
- این که لباس خودته که مرلین!ما نگفتیم یه لباس درحد و اندازه خودمان باشه؟بعدشم این 2 میلی متر دور یقه ش کوتاهه.کروشیو. برو برای ما یه لباس با ابهت بدوز...مثل اون لباسی که توی فیلم هفت داشتیم. :no:

مرلین که همچنان روی زمین می چرخید و صورتش از درد در هم رفته بود، گفت:
-کدوم فیلم؟
-هیچی...یک لباس خوب برای ما آماده کن...لباسی که خود به خود به همه اعضای محفل و افراد سفید کروشیو بزنه

مرلین:


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۰:۰۶:۵۱
ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۰:۰۸:۳۰

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
#18

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مرلین که داشت آرزو میکرد کاش همون لحظه آیه ای نازل شده و از بارگاه الهی فراخوانده شود،از لرد پرسید:ارباب شما دقیقا مدل خاصی مد نظر شماست؟
لرد در حالیکه به دلیل جمله بندی مزخرف مرلین بسیار افسوس میخوردجواب داد:بله!مدلی با ابهت!مدلی شایسته مقام ملکوتیمان.مدلی درخور گذشته درخشانمان.روشن شد؟
روشن نشده بود.ولی مگر کسی جرات داشت این را به لرد بگوید؟
مرلین ترسان و لرزان جلو رفت و گفت:
-ارباب!حداقل اجازه بدین اندازه تونو بگیرم.

چرخش ناگهانی لرد باعث شد مرلین با وجود پایش که لب گور بود یک متر به هوا بپرد!
لرد:ساکت!چطور جرات میکنی؟این همه سال در جوار ما بودی و اندازه مونو نمیدونی؟اندازه مونو حدس بزن!

مرلین شادمان از این همه اطلاعاتی که در اختیار داشت رقص کنان و پای کوبان به اتاق خیاطیش رفت تا ردای لرد را آماده کند.

به محض اینکه لرد سیاه خواست نفس راحتی بکشد،دافنه در حالیکه طوماری در دست داشت به او نزدیک شد وگفت:
-ارباب لطفا روی همون صندلی بشینین تا درسمونو شروع کنیم!
لرد با تعجب پرسید:چه درسی؟!
دافنه:درس سخنرانی!شما باید اونجا کلی حرفای خوب خوب بزنین.البته نه که بلد نباشین.بلدین.ولی من سعی میکنم مشاور خوبی در این مسیر برای شما باشم.لطفا همراه من تکرار کنین.من شصخ شصخی تام مارولو ریدل ملقب به اسمشونبر در اون تشصخ این روز را بدین نام مبارک پذیرفته و مراتب امتناع خود را ابراز میدارم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۰:۴۶ پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
#17

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-ارباب نظر من اینه که...

-کروشیو!

مرلین ریشش را گرفت و روی زمین افتاد.در حالی که از شدت درد پیچ و تاب می خورد از لرد سیاه طلب بخشش کرد.
-ارباب مگه من پیرمرد چی گفتم؟حالا به نظرم گوش فرا می دادین, شاید بدرد بخور بود.

لرد سیاه شکنجه را متوقف کرد.با توجه به شرایط جسمی و سن مرلین بعید نبود زیر شکنجه جان نصفه نیمه اش را از دست بدهد.
-کی نظر تو رو خواست دایناسور؟ما احضارت کردیم که نظر ما رو به خودمون بگی.

مرلین به سختی از روی زمین بلند شد.ریشش را چک کرد که تمام و کمال سر جایش باشد...که بود!
-بله ارباب...الان نظر شما رو بهتون منتقل می کنم.با توجه به اینکه همه جادوگران بزرگ در اون جلسه حضور خواهند داشت...از جمله آلبوس ...پرسیوال...ولفریک...برایان...ارباب چرا اینجوری نگاه می فرمایین؟چرا چشماتون هی تنگ و تنگ تر و نگاه نافذتون تهدید آمیز تر می شه؟!اصلا الان آیه ای نازل شد مبنی بر این که اینجوری نگاه کردن به یک پیرمرد اصلا خوب نیست.

-منتظرم جمله تو تموم کنی تا بعد ها از مرگت ابراز تاسف یا پشیمانی نکنم...بعدا نگم شاید منظورت یکی دیگه بوده...جادوگر بزرگ؟!آلبوس پرسیوال ولفریک برایان چی چی؟....بقیه شو بگو...

مرلین آب دهانش را قورت داد.پیامبر ها دروغ نمی گفتند...ولی خب...جانش در خطر بود.پیامبر ها هم احتمالا نگران جانشان می شدند!
-آلبوس ولفریک برایان گالیونسن.دلقک معروفیه از کشور پرو...احتمال می دم دعوتش کنن.شما بهتره بی خیال این جزئیات بشین.روی لباس تمرکز کنین.به نظر من باید ردای با ابهتی بر تن کنین.مثلا یه چیزی شبیه اینی که تن منه.به آواتارم توجه بفرمایید.

لرد سیاه برای چند ثانیه روی آواتار مرلین تمرکز کرد.
-ما ابهتی نمی بینیم.این که شبیه لباس دیوانه سازه.آستیناش کوتاهه.یه من ریشت هم که نمی ذاره یقه شو ببینیم.ما خوشمون نمیاد!





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
#16

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لرد بادی به غبغب میندازه و درحالیکه یه پاشو رو پای دیگه ش میندازه میگه:

- قراره تو تقویم ثبت جهانی شیم. میشنوی نجینی؟ قیافه ریشو موقع شنیدن این موضوع حتما دیدنی ـه.

از اونجایی که صدای بسته شدن در به گوش نرسید، لرد متوجه خارج نشدن بلیز میشه و از خیالاتش جدا میشه و با بلیز رو به رو میشه که همچنان وایساده و داره به حرفاش گوش میده.

- کروشیو بلیز!

اما قبل از اینکه طلسم شلیک شده به بلیز برخورد کنه، خودش و بعدش رداش در پشت در پنهان میشن و صدای تقی به گوش میرسه.

- چطور جرات کردی؟

به محض بسته شدن در، بلیز خودشو مقابل بلا پیدا میکنه که خشمگینانه و درحالیکه روزنامه مچاله شده ای رو تو دستش گرفته، بهش خیره شده.

- اتفاقیه که افتاده و نمیتونی براش کاری کنی بلا. خونسردیتو حفظ کن و سعی کن دفعه بعد فرزتر باشی! ها ها!

موهای بلا به طرز خشمگینانه ای دوبرابر و آشفته تر از همیشه میشن که نشان از انفجار لحظه ای اون داره. بنابراین بلیز بر سرعتش می افزایه و تا زمانی که از پیچ راهرو میپیچه مجبور میشه از طلسمای رنگارنگ بلا جا خالی بده.

بلیز که به سلامت خلاص شدن از دست بلارو نکته ی بسیار مثبت و خوشایندی میدونست، با بی توجهی در اتاق مرلینو باز میکنه و خودشو اون تو پرت میکنه.

- بت در زدن یاد ندادن؟

بلیز با شنیدن این حرف دهنشو باز میکنه تا ناسزایی نثار مرلین کنه، اما با یادآوری اینکه ناسلامتی اون پیامبره و این حرفا، بیخیال میشه و در عوض میگه:

- پیرو لردولد... مو... لرد سیاه مذگان، لازمه که واسه لباسی که ارباب قراره بپوشه باهاشون صحبتی داشته باشی.

- هاون؟

- همینکه شنیدی!

مرلین با چهره ی به بلیز خیره میشه، کتابی که جلوش بازه رو میبنده و رهسپار اتاق لرد میشه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۰ ۱۰:۰۷:۲۹

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
#15

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
سوژه ی جدید

صبح دمیده بود. خورشید سفر یک روزه ی خودش را بار دیگر شروع کرده بود و به آرامی مسیر همیشگی خودش را طی میکرد. پرندگانی که از کوچ زمستانی بر میگشتند، تصمیم گرفته بودند تا در دهکده ی لیتل هنگلتون چند لحظه ای استراحت کنند. حیاط خانه ی ریدل ها پر شده بود از پرندگاه مهاجر که به مقصد شمال می خواستند حرکت کنند. اما پرندگان مکان بدی را برای استراحت انتخاب کرده بودند.

پس از گذشت یک ساعت از طلوع خورشید، صدای شترقی حضور ناگهانی مردی را جلوی چهارچوب در خانه ی ریدل ها اعلام کرد؛ همزمان با حضور مرد، تمام پرندگان با صداهای وحشت زده ای به آسمان برخاستند و حیاط خانه ی ریدل دوباره به آرامش و سکون قبلی خود بازگشت.

مرد در حالیکه از شدت هیجان نتوانسته بود در خانه ی ریدل ها را به روش های معمولی باز کند، با دستپاچگی ورد آلوهومورا را به کار برد؛ پس از چند دقیقه تلاش نا فرجام بالاخره توانست وارد خانه ی ریدل ها شود و مستقیما و با سر و صدای بلندی به سمت پلکان اصلی رفت و در کسری از ثانیه، جلوی درب اتاق لرد ولدمورت ایستاده بود.

بلیز که با کنار زدن کلاه شنلش، هویتش معلوم شده بود؛ قبل از در زدن، به جستجوی چیزی در جیب های شنلش پرداخت، بعد از مدتی با در دست داشتن روزنامه ی آن روز صبح، در حالیکه مطمئن نبود آن وقت روز اربابش بیدار باشد یا نه، چند ضربه ی آرامی به در زد.
- بیا تو بلیز؛ امیدوارم خبر مهمی داشته باشی که این موقع صبح مزاحم ما شدی!

بلیز به سرعت وارد اتاق شد، نمیخواست هیچ یک از مرگخواران فرصت اعلام این خبر را قبل از خودش بدست بیاورند.
- سلام ارباب. خوب هستید؟

- یا سریع حرفت رو میگی و چشمانت رو می بندی تا کشته بشی یا هم چشمانت رو می بندی و کشته میشی و بعد حرفت رو میگی؛ این وقت صبح موقع مزاحمت برای اربابه؟ حرفت رو بگو؛ داره با من احوال پرسی میکنه!

بلیز روزنامه را جلوی ارباب میگذارد و تعظیم بلند بالایی که حاکی از چاپلوسی اش بود، میکند و منتظر واکنش لرد ولدمورت میشود. لرد نگاهی به صفحه ی اول روزنامه که عکس خودش همراه با تیتز سیاه بزرگی بود، نگاه میکند و زیر لب تیتر را میخواند.
- لرد ولدمورت مذگان؛ روزی که تا ابد در تقویم های تاریخ به یادگار خواهد ماند. بلیز، منتظر توضیحاتت هستم!

بلیز که فرصت دیگری برای سخنرانی و کسب چندین باره ی بهترین نویسنده ی بحث های هری پاتری با گرایش لرد سیاه پیدا کرده بود، اشاره ای به متن مقاله میکند و میگوید.
- مرلین در پی آخرین سوره ای که براش نازل شده، روز تولد شما رو به این عنوان نامگذاری کرده، این مصوبه از دیوان عالی هم عبور کرده و رسمی شده، قراره که شما در صحن علنی سازمان ملل جادوگری که هفته ی دیگه برگزار میشه شرکت کنید و این اتفاق رو رسمی کنید. دعوت نامه ای هم قراره برای شما فرستاده بشه. بهتون تبریک میگم ارباب.

لرد که با شنیدن این خبر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید و منتظر بهانه ای بود تا بلیز را به بیرون انداخته و خودش را تخلیه ی هیجانی کند؛ لبخندی به بلیز زد و گفت:
- ارباب از تو تشکر میکنند و به پاس این فداکاری ای که کردی و اولین فردی بودی که این خبر رو به ما رسوند، ده گالیون به حقوق این ماهت اضافه میکنیم و به خاطر اینکه ما رو صبح زود بیدار کردی و همچنین ما رو کند ذهن فرض کردی که خودمون نمیتونیم همچین خبر مهمی رو بفهمیم، هزار گالیون باید به خزانه ی خانه ی ریدل که جیب خودمان می باشد، واریز کنی!

- اما ارباب حقوق من که همش بیست گالیونه...

- ساکت! بهت لطف میکنیم و این بدهی تو رو قسط بندی میکنیم؛ میتونی تا 50 ماه آینده فتونستز بکنی تا بدهیت صاف بشه! الان هم برو و مرلین رو صدا کن تا ببینیم نظراتمون راجع به اینکه چی بپوشیم و چی بگیم رو کجای ذهنش مخفی کرده!




پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۱
#14

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
امپراطور ولدمورت با مشخص شدن اعضای حزب نورون و سورون، وظایفی را برعهده ی هریک از اعضا گذاشت.
جلسه ای تشکل داد و در آن جلسه مواردی را ذکر کرد.
امپراطور:

وزیر بگمن و فرمانده روزیه شما باید از بین تمامی بانوان من کسی رو که شایستگی ملکه بودن رو داره انتخاب کنید، ملت به ملکه نیاز دارن. ویژگی هایی که ملکه باید داشته باشه زیاده و من فقط یدونش رو ذکر می کنم و اون پسر زا بودن ملکه است، فقط خواهشا فقط یه پسر میخوام در صورت وجود پسرهای زیاد توطیه ها زیاد میشه و من میمونم که تخت سلطنتم رو به کدومشون بدم.

فرمانده ایوان گفت: امپراطور من به شما بانو شیواد رو پیشنهاد میکنم. وزیر لودو به تندی گفت: نه امپراطور بانو پفک نمکی خیلی برازنده تر از بانو شیواد هستن.
امپراطور ولدمورت گفت: یک هفته وقت دارین تا بهترین گزینه رو بهم معرفی کنید و مراقب بانو بلاتریکس هم باشید، ممکنه بلایی سره ملکه جدید بیاره.


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.