هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵
#54

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
اسپی و ریموس و اینگو و آلستور در خوابگاه بودند و در حال گفتن ورد استیوپفای. اما فرد در راهرو ها و مشغول مسدود کردن آنها بود.
اسپی گفت: بفرستیمشون به چادر؟
مودی که فکر کرد اسپی سرکارش گذاشته گفت: آره دیگه. ترینکلیوس چادویزوس
صدای بنگی اومد و هاله ای دور گرگینه ها را فرا گرفت. چند لحظه بعد تنها کسانی که در اتاق بودند اسپراوت و ریموس و لودو بودند.
ریموس درحالی که نگرانی در صورتش موج میزد گفت: بچه ها. باید سریع بریم تالار جلسات.
اینگو گفت: اما...... اما ما...... اما ما مکان اونجا رو نمیدونیم
آلستور جمله اینگو را کامل کرد: و هیچ وقت هم نمیتونیم پیداش کنیم
اسپی:
ریموس درحالی که بسیار نگران بود گفت: خب شاید. شاید.....
بعد به فکر فرو رفت: چند نفر از زیر صندلی ها بیرون آمدند. از زیر صندلی ها. زیر صندلی ها. بله درست بود صندلی ها درهای ورود به تالار جلسات بود.
این فکر را با دیگران نیز درمیون گذاشت.
باید به اونجا میرفتند ولی آدرس اونجا رو هم به یاد نداشتند. با سیستم ارتباطی محفل که رایانه کوچکی بود با رون تماس گرفتند
--------------------------------------------------------------
در چادر

آلبوس در حال بازرسی نگهبانان و گرگینه ها بود.
اما ناگهان تصویر اینگو روی صفحه ظاهر شد. او گفت: آدرس اتاق نقشه کشی رو میخوایم.
رون با کمک کامپیوتر آدرس اونجا رو به اینگو داد.
اینگو و ریموس و اسپی و آلستور به آنجا رفتند. در راه به فرد برخوردند و او را همراه خود بردند.
وقتی به آنجا رسیدند نامرئی شدند و به داخل رفتند.
لرد ولدمورت آنجا بود. سریع به بیرون رفتند. بار دیگر با رون ارتباط برقرار کردند و درخواست نیرو کردند. چند لحظه بعد 20 نفر از اعضای کارکشته محفل آنجا بودند.
اتاق را محاصره کردند و سپس حمله کردند. گرگینه ها متوجه آنها شدند. زنگ خطر به صدا در اومد و تمامی گرگینه ها در آنجا جمع شدند.
مودی و اسپی و ریموس هرکدوم با یکی از گرگینه هایی که نمیشناختند میجنگیدند.
اینگو هم با فنریر.
در همان لحظه ریموس فریاد زد: اینگو جاتو با من عوض کن.
بلافاصله اینگو به جنگ با رقیب ریموس پرداخت و ریموس هم با دشمن دیرینه اش به مبارزه پرداخت.
چیزی در ذهن ریموس بسیار نیرومند شروع به جوشش کرد:
اون تو رو تبدیل به گرگینه کرد. انتقامتو ازش بگیر. انتقامتو ازش بگیر
ریموس تحمل نداشت فریاد زد: کروشیو
این ورد از ته عصبانیت و خشم ریموس بود. فنریر چنان جیغ میکشید که انگار چند ولت برق رو به اون وصل کردند. به خودش می لرزید
ریموس چوبدستیش رو بلند کرد ولی بلافاصله فریاد زد: استیو پفای
سپس: آگونیا اگزمی
فنریر اول بیهوش و سپس محکم به دیوار برخورد کرد. ریموس تصمیم به کشتن او کرد ولی اسپی جلویش را گرفت و بلافاصله فنریر را به چادر فرستاد. مودی رقیب خود را شکست داده بود.
هیچ گرگینه ای برنده نشده بود. همگی آنها را به چادر منتقل کردند. اما ولدمورت درست در لحظات آخر فرار کرد و یک بار دیگر محفل شانس گیر انداختن او را از دست داد ولی بلاخره برنده شد و خود این باعث یک جشن بود. یک جشن بسیار بزرگ و پر شور در خانه شماره 12 گریمولد
---------------------------------------------------
مودی نفهمیدم پست تو یکی مونده به آخره یا پست نفر بعد. به هر حال من مأموریتو تموم کردم

پایان ماموریت


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۵ ۱۵:۴۸:۵۵

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵
#53

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
- با اینا چی کار کنیم ؟
فرد که کمی تر در چهره اش پدیدار شده بود این را گفت .
اسپی : معلومه الان میفرستمشون پیش بقیهء اونایی که بیهوش شدند .... بنگ و بعد مامورهای بیهوش به چادر ها فرستاده شدند ..... خوب این هم از این .
مودی : خوب ، فکر کنم بچه ها بخش های امنیتی رو از کار انداختند .... چشمش بدون توقف به دیوار نگاه می کند و می چرخد ..... فکر کنم وقتش باشه به خوابگاهشون بریم ؟
اینگو : برای چه کاری ؟
مودی و اسپی با هم : مثل اینکه ... خوب معلومه دیگه می خوایم بیهوششون کنیم .
اسپی دستش را در جیب کتش می کند و از داخل آن چند پوست چرمی بیرون می کشد دستش را به انتهای راهرو نشان می گیرد و می گوید : فرد برو هواست باشه کسی نیاد .... فرد سرش را تکان میدهد و میرود .... خوب ببینید خوابگاه در طبقه هم کف قرار دارد .... به بقیه افراد نگاه میکند و ادامه میدهد .... ما داریم به استقبال مرگ میریم اگر یکی از آنها بیدار شود هر کی فرار کرد زنده می مونه و هر کی ماند میمیرد ... همه نگاهی معنی دار به یکدیگر کردند .
مودی دستش را به پشت اسپی میزند : من همیشه دوست داشتم که در جنگ بیمرم نه در بستر .
بقیه اعضا نیز به نشانهء تایید سرهایشان را تکان دادند .
اسپی : فرد بیا ... فرد از پشت دیوار کنار می آید و به سمت اسپی میرود ..... خوب این نقشهء راهرو هاست برو و همه راهرو ها رو مسدود کن ، فقط یادت باشه که از مسدود شدن راهرو ها مطمئن بشی .
فرد : باشه .... و بعد در راهروهای قلعه ناپدید شد .
مودی لبخندی شیطانی میزند : فکر کنم وقتش باشه به طبقه هم کف بریم و برای این گرگنما ها لالایی بخوانیم .
بعد از حدود سی دقیقه پیاده روی آن ها پله های زیادی را پشت سر میگذارند و سپس به یک در بزرگ میرسند .
اسپی در را به آرامی به جلو هل می دهد ، صحنه ای که می بینند غیر قابل باور است حدود پنجاه یا شصت گرگینه در خواب هستند .
اینگو : با این همه گرگینه چه کنیم ؟
مودی با قدم های کوتاه وارد تالار می شود : هیچی میرویم و همشون رو به خواب ابدی میفرستیم !
اسپی بازوی مودی را میگیرد و سرش را تکان میدهد : نه ، نه تو باید کمی فکر کنی ما فقط دستورات رو اجرا می کنی ، قرار فقط کسانی که مقاومت کردند رو نابود کنیم و نه کسانی که در خواب هستند .
مودی سرش را تکان میدهد . اسپی و اینگو پشت سر مودی وارد می شوند و شروع به بیهوش کردند و بستن دست و پا و دهن گرگینه ها البته با جادو می شوند .
---------------- در چادر محفلی ها
آلبوس دامبلدور بالای سره چند مامور که به اینجا منتقل شده اند ایستاده است : چقدر می تونه جالب باشه ، آدم شاگردهاش رو ببینه که به کج راهی رفتند سپس سرش را تکان میدهد و از آنها فاصله میگیرد .
لودو : چی کارشون کنیم ؟
آلبوس : شاید فعلا به سیاه چال محفل بفرستمشون .
هدویگ از پنجره وارد می شود : من الان از قلعه میام ، تقربیا همه رو اسیر کردند ولی گری بک و محافظین اش هنوز در سلامت کامل هستند و متوجه حضور اعضا هم نشدن اینها رو اینگو اومد گفت .
آلبوس دستی به ریشش می کشد : از این عاقل تر نبود ؟
هدویگ :
-------------------------------------
نفر بعدی پس از انتقال گرگینه ها خوابگاه به چادر باید ادامه رو طوری بنویسه که اعضا تالار جلسات مرگخواران را که گری بک و ولدی و محافظینش در اونجا هستند را محاصره کنند و پس از حمله گری بک و چند تن از محافظین اش را دستگیر کنند ولی ولدی فرار می کند . توجه کنید این پست یکی مانده به آخر است !


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵
#52

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۴ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۱۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از Netherlands
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
همان شب
مودی : همه میدونن باید چیکار کنن؟
ملت:آره
مودی : فرد تو با ما بیا شاید به بمبت لازم داشته باشیم
فرد : باشه
اسپروات: بریم.. سریع
............................. ده دقیقه بعد ..................
اسپروات: لودو، طلسم رو خنثا کردی.؟
ـ آره میشه رفت داخل
اسپروات:مودی نگهبانی داخل نیست ؟
ـ صبر کن ... چرا دوتا هستن باید شبیه به نگهبان ها بشیم
اسپروات: باشه.. اگر الان همه با هم بریم داخل ممکنه به ما شک کنن من و مودی میریم داخل بیهوششون می کنیم
مودی: قبول.. بربم؟
اسپروات: بریم
۵ دقیقه بعد
اینیگو ایماگو: عجب سنگین بودن ...ولی گزاشتمشون تو چادر
اسپروات: خب حالا از کدوم ور بریم؟
ریموس : طبق نقشه باید از سمت راست بریم
مودی: فعلا همه شبیه به نگهبان ها هستیم کسی مارو نمیشناسه برای این که شک نکنن باید جدا از هم راه بریم
فرد: در گروهای دوتای؟
ـ آره دو یا سه تای ... اسپروات ، لودو و ریموس اول میرن چون اسپروات راییسه ، لودو طلسم هارو خنثا میکنه و ریموس نقشه داره بعد فرد و اینیگو و
.
.
اسپروات:باید به اتاق کنترل غلعه بریم تا اونجارو از کار بندازیم
ریموس: باشه باید بریم راست ...اونجاست دوتا نگهبان اون جاست
استیو پفای استیو پفای
اسپروات: خوبه دو گرگینه بیهوش شدند.
مودی: خب فرد یه بمب بیصدای بیهوشی بنداز تو اتاق
فرد: باشه
وبعد بمب را انداخت و سه گرگینه و یک مرگ خوار بیهوش شدند



ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۳ ۱۶:۰۷:۱۸
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۳ ۱۶:۰۹:۳۴

هرگز با دم شير بازي نكنيد
http://godfathers2.persiangig.com/image/order/fred.jpg[/img][/img]تصویر کوچک شده
[url=http


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵
#51

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
- مودی ، اسپی ، اینگو ، ریمی ….. پاشید دیگه !
لاوندر با یک فریاد بی هوا آن را به سقف چادر چسباند .
مودی : چی شده ….. کو … کوش ….گرگنما ها …. کجان ؟
لاوندر : آروم باش … آروم …. خبری نیست که بیاین اینو ببینید .
هر چهارتا محفلی به سمت کامپیوتر رفتند . صفحه نمایشگر تالار گفتگو را نشان میداد در گوشه ای از تالار سه صندلی و یک میز کوچک بود و در طرفی دیگر یک میز طویل و صندلی های بزرگ اربابی قرار داشت ، ولی در اتاق هیچ کس نبود .
مودی : خوب ؟
اسپی : دوست دارم سره کاری باشه .
ویزلی : نه نه نه اصلا …. چند لحظه صبر داشته باشید .
همه افراد حاضر در چادر به صفحه نمایشگر خیره مانده بودند گویی قرار است در آنجا معجزه ای رخ دهد یا هر لحظه آنجا منفجر شود بعد از بیست دقیقه انتظار دقیقا محلی که سه صندلی و یک میز کوچک داشت از زمین بلند و از زیر آن چهار مرد با شنل های مشکی بیرون آمدند .
اسپی : اونجا تو نقشه نبود !
مودی : جدید احداث شده .
اسپی دستی به پشت مودی زد و گفت : آره حق با توست .
چهار مرد بر روی صندلی های اربابی نشستند ، یکی از مردها از جایش بلند شد و تعزیم بلند و بالایی به مردی که بالای میز بود کرد و سپس از تالار خارج شد . چند دقیقه بعد مرد با شخصی آشنا ، فنریر گری بک بازگشت .
مودی : ای لعنتی اون ولدمورته و اون هم گری بکه می خوان نقشهء حمله بکشن ، زودتر باید آماده حمله بشیم و بعد دستش را مشت کرد و محکم به روی کف دستش کوبید .
اسپی به سمت مودی که داشت به جایی نامعلوم میرفت حرکت کرد : صبر داشته باش آروم باش ، ما توانایی مبارزه با ولدمورت رو نداریم .
مودی که بسیار جدی به نظر میرسید گفت : می تونیم تلاش کنیم .
اسپی سرش را تکان داد و بعد گفت : می تونی بری ولی کسی با تو نمیاد .
مودی به روی نزدیکترین کاناپه خود را رها کرد و چشم هایش را بست . بقیه به سمت نمایشگر برگشتند تا ادامه ماجرا را ببینند . هنوز آن چهار مرد و گری بک آنجا بودند و مشقول صحبت .
- هـــــــــــــــــی ، نه !
لاوندر با صورت به زمین می افتد . بقیه هم لب هایشان را گاز میگیرند ، حتی لوپین رویش را بر می گرداند .
اسپی : هیچ فرقی نکرده .
لوپین با حالتی که انگار می خواهد بالا بیاورد گفت : موافقم ، لعنتی .
مردی که بالای میز نشسته بود کلاه شنلش را از رو صورتش بر میدارد ، او خود ولدمورت است . شیطانی که شاید همانند اش دیگر به دنیا نیاید . مودی به سرعت از جا پرید و به سمت نمایشگر حجوم آورد .
مودی سرش را می خاراند : من با این مرتیکه ... تصفیه حساب می کنم .... پای منو این آشغال گرفت ازم .
اسپی نمایشگر را خاموش می کند و بعد به سمت میز گرد وسط چادر میرود و می نشیند : ما باید همین امشب حمله رو آغاز کنیم .
مودی : خوب بر اساس همون نقشه اول پیش میریم راهرو ها رو مسدود می کنیم و بعد در ها و قسمت های امنیتی را از کار می اندازیم و هر کسی را که توانستیم اسیر می کنیم و هر کسی را هم مقاوت کرد میکشیم .
اسپی : موافقم ..... دیگران هم به نشانه تایید سر تکان دادند .
--------------------------------
در ادامه وارد قلعه میشیم و حمله ها رو آغاز می کنیم .


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۲ ۱۲:۵۲:۲۵

تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۸۵
#50

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
آلستور زیر شنل بود و بقیه به دنبالش. ناگهان کسی آنها را دید. به سوی آنها آمد و گفت: شما اینجا چه کار میکنید؟
اسپراوت که حالا به شکل یک نگهبان در آمده بود با صدای نگهبان گفت: در حال گشت زنی هستیم قربان.
ولی اسپراوت در اصل او را شناخته بود. او دم باریک بود
دم باریک گفت: باشه. مواظب باشید.
سپس به طرف پلکان رفت تا به طبقه بعد برود.
اسپراوت که آلستور رو نمیدید. کمکی دور خودش چرخ زد. سپس گفت: آلستور کجایی؟
آلستور از کنار اینگو گفت: اینجا
اسپراوت گفت: خب. نقشه رو بده ببینم.
آلستور نقشه رو بدست اسپراوت داد و به فکر فرو رفت:
اعضای گروه او را نمیدیدند. اگر به دردسر می افتاد نمیتوانستند او را ببینند. باید کاری میکرد.
اتفاقاً ریموس هم به این قضیه فکر میکرد. پس گفت:
اسپراوت بهتر نیست یه چیزی تهیه کنیم تا بتونیم زیر شنل نامرئی رو ببینیم یا حداقل با هم ارتباط برقرار کنیم؟
اسپراوت گفت: چرا ولی وقتی نداریم.
اینگو با خوشحالی گفت: ولی راه حل مشکلو من میدونم. وردی رو در کتابها خوندم که کاری میکرد آدم بتواند زیر شنل را ببیند. همچنین وردی که بشود در جایی که ضد غیب است غیب و ظاهر شد
اسپراوت از اینکه اینگو انقدر خنگ بود عصبانی بود گفت: میمردی اینو از اول می گفتی؟
اینگو ورد را اجرا کرد. ناگهان آلستور پدیدار شد ولی درست جلوی اسپراوت. اسپراوتم که آمادگی نداشت محکم به او برخورد کرد و به زمین افتاد. تصویر کوچک شده

1 ساعت بعد - درون چادر نامرئی

اسپراوت که از پا در اومده بود گفت: خب. محل گفتگوی گرگینه ها رو پیدا کردیم. بهتره اونجا یه میکروفون و دوربین کار بزاریم و با رایانه کنترلش کنیم تا صدای اونها رو بشنویم.
ریموس هم گفت: من هم اتاق نقشه کشی اونا رو پیدا کردم. به نظرم اینجا هم یک میکروفون و دوربین بزاریم.
اینگو هم گفت: من هم اتاق فنریر گری بکو پیدا کردم. بیشتر اتفاقات اونجا می افته و اون تماس مستقیم با ولدمورت داره. بهتره اینجا هم میکروفون و دوربین کار بزاریم.
آلستورم گفت: منم اتاق کنترل قلعه رو پیدا کردم که توش سیستم های حفاظتی رو کنترل میکنن به نظرم بهتره یک کنترل کننده اونجا کار بزاریم

بقیه اعضا با پیشنهاد های آنها موافقت کردند. رون نیز مسئول رایانه شد.
روز بعد اسپراوت و ریموس و اینگو و آلستور رفتن تا میکروفون و دوربین ها و دستگاه کنترل کننده رو کار بگذارند.
وقتی به چادر بر گشتند معلوم بود حسابی خسته اند. سریع دراز کشیدند.
لاوندر براشون نوشیدنی آورد
اسپراوت و ریموس و اینگو و آلستور:تصویر کوچک شده
رون مشغول دیدن، شنیدن و کنترل کردن شد.

حالا باید منتظر میشدند تا نقشه ی آنها را بفهمند و بعد حمله ای غافلگیرانه ترتیب دهند. تصویر کوچک شده

به این ترتیب رون در روز و لودو در شب مسئول رایانه شد چون اونها کاری نداشتند و در چادر میماندند.
----------------------------------------------------------
خب دیگه. نفر بعد باید نقشه ی اونها رو بگه. خب حالا که من بجای اسپراوت زدم اسپروات بعد من بزنه و بعد طبق برنامه کسی که قرار بود بعد من بزنه پست بزنه.
خواهشاً در زیر پستتان موضوع پست نفر بعد رو ذکر کنید که نفر بعد گیج نشه که کدوم موضوع رو ادامه بده.
اگرم پستم کوتاه شد ببخشید


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۱۹:۰۱:۲۸

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۸۵
#49

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
اسپراوت. پست رو نزدی من زدم

رزرو شد تا ساعت 21


تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۸۵
#48

پروفسور اسپراوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۳ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۶ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 378
آفلاین
اقا من با زنبیل رزرو کردم ها.کسی تو صف نزنه.


فریا


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲:۵۲ جمعه ۳ آذر ۱۳۸۵
#47

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
بعد به وسیله ی معجون تغییر شکل شبیه چهار نیمه گر گینه میشیم و میریم تو و بعد...
.
.
.

سرانجام نقشه ي حمله به مقر گرگينه ها آماده شد...

اسپي: خوب. بهتره حمله رو شروع كنيم!
پس از مكثي كوتاه ادامه داد: بسيار خوب، مطابق نقشه پيش ميريم... الستر تو به آرومي، همراه شنل نامرئي برو و دخل نگهبانهاي خارج پادگان رو بده... هم در اصلي و هم درب پشتي. يادت نره... به ما علامت بده... جلو در اصلي منتظرتيم.
الستر چشم خودش رو در حدقه چرخي داد و سرش را به نشانه تاييد تكان داد و به همراه شنل از چادر خارج شد...
- مواظب خودت باش...
ولي الستر از چادر خارج شده بود و اكنون هيچ صدايي نميشنيد...
اسپروات خودش رو تكاني داد و با حالي مضطرب روي كاناپه لم داد... ساير اعضاي گروه نيز بسيار مشوش به نظر ميرسيدند.
------
پس از چند لحظه سكوت مرگبار در داخل چادر. ناگهان شبهي ققنوس مانند بر شانه ي اسپروات پديدار شد...
- خودشه. آفرين الستر... موفق شد. بهتره راه بيافتيم. خوب، يه بار ديگه مرور ميكنيم.
فرد، تو خودت رو به در پشتي برسون و اونجا رو پوشش بده، نميزاري هيچ كسي سالم بيرون بره. لاوندر هم تو رو همراهي ميكنه.
لودو و رون، شما جلو ميريد و تلسم هاي در ورودي رو باطل ميكنيد.
من به همراه اينگو و ريموس وارد ميشيم...
و بقيه ي نقشه.

-------------------
- سلام الستور.
مودي كه از زير شنل نامرئي بيرون آمده بود لبخندي به اسپروات زد و گفت: احمق تر از اون چيزي بودن كه فكر ميكردم!
اسپروات خود را بي تفاوت نشان داد و با حركت سر به لودو و رون فرمان حركت داد...
در همين حين اينگو مشغول افزودن موي آن نگهبان ها كه به نظر بي جان ميرسيدند به معجوني بود كه در چادر تهيه كرده بود.
لودو و رون براي دقايقي ورد هاي مختلفي به سمت دروازه ي وردي پادگان روانه كردند و پس از تلاش بسيار به سمت بقيه بازگشتند...
رون: همه چيز آمادست. تمام طلسم هايي كه آلبوس شناسايي كرده بود باطل شد.
اينگو نيز كه به نظر ميرسيد معجونش آماه است رو به اسپروات گفت: وقتشه!
آنگاه اسپروات، اينگو و ريموس هر سه از معجون نوشيدند...
پس از چند لحظه اسپي با صدايي نخراشيده گفت: بسيار خوب. مودي!
مودي چشم خود را حركتي داد و سپس گفت: فعلآ كه كسي پشت در نيست.
اسپروات كه اينك كاملآ تغيير شكل داده بود گفت: لودو!
لودو با يك ورد درب پادگان را به آهستگي باز كرد...
اسپي: خوب ما ميريم داخل. شما هم بريد و طلسم هاي خروجي هاي مخفي رو باطل كنيد و اونجا آماده باشين... اميدوارم كه موفق بشيم!

اسپروات اين را گفت و به همراه اينگو و ريموس كه هر سه تغيير شكل داده بودند و به شكل نگهبان ها در آمده بودند به آرامي وارد پادگان شدند...
الستر نيز به آهستگي زير عباي غيبي رفت و به آنها پيوست.

فعلآ همه چيز به آرامي و مطابق نقشه پيش ميرفت...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵
#46

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۴ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۱۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از Netherlands
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
فردای آن روز فرد باشنیدن صدای رون از خواب بیدار شد
فرد: چیه چرا سروصدا میکنی؟
ـ بیدارشو همه پای میز صبحانه هستند
فرد خمیازه ای کشید و گفت :
باشه تو برو من الان میام
و بعد به طرف توالت رفت بعد از شستن دست و صورت به طرف میز رفت
فرد: صبح بخیر
ملت:صبح بخیر
اسپروات:بشین می خوام نقشه رو بگم
ـ باشه ..بگو

ـ خب.. همه میدونید که در پادگان بیشتر از پنجاه یا شصت نفر گرگینه هستن
الستور میان حرف اسپروات پرید و گفت:
که فعلا گرگینه نیستن
اسپروات که به هش برخورده بود گفت :
خب، بیشتر از پنجاه یا شصت نفر آدم که فعلا گرگینه نیستن
یعنی هنوز نشدن ، ولی من فکر کنم که آنها می توانند در روز های دیگر هم نیمه گرگینه بشن پس هنوز خطرناک هستن
ریموس: هوم.. آره درسته خب چه کار می کنیم؟
اسپروات: همون طور که الان می تونیم از این تو ببینیم دوتا نیمه گرگینه الان جلوی در دارن نگهبانی میدن اگر ما یک طعمه به آنها نشان بدیم که آنها به سمت طعمه بیان, میتونیم بیهوش کنیمشون. این طوری اولین نگهبان ها رو بیهوش کردیم بعد الستور با چشمش میبینه که آیا پشت در کسی هست یانه اگر نبود که آرام میریم تو اگر...
رون: اگر بود چی؟
ــ می خواستم بگم، اگر بود به وسیله معجون تغییر صدا صدای خود را مثل آن دو نگهبانی که بیهوش کردیم میکنیم و صداشون می زنیم یا یه کاری می کنیم که بیرون بیان و وقتی که آنها بیرون آمدند آنها را نیز بیهوش میکنیم
اینیگو ایماگو: کجا میزاریمشون؟
ــ تو چادر نامرئی شده ،بعد به وسیله ی معجون تغییر شکل شبیه چهار نیمه گر گینه میشیم و میریم تو و بعد...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
لطفا نقشه رو ادامه بدید
ا گر بد شد ببخشید


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲ ۱۸:۰۳:۳۱
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲ ۱۸:۰۸:۳۸

هرگز با دم شير بازي نكنيد
http://godfathers2.persiangig.com/image/order/fred.jpg[/img][/img]تصویر کوچک شده
[url=http


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۸۵
#45

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
ریموس گفت: آلبوس سرش شلوغه ولی شاید بتونیم با هم یه فکری بکنیم. به نظرم باید یه طوری به اونجا بریم که کسی نفهمه
اسپراوت: خب اینو که همه می دونستن درسته؟؟
ملت: ها نه!!!!!!
اسپراوت که زایه شده بود اینطوری شد: و روی زمین نشست.
نزدیک بود ایندفعه فردو له کنه ولی لودو که خودش درد له شدن را چشیده بود با یکی از طلسم های جمع آوری انسان ها که امروز در کتابخانه خانه بود او را نجات داد ولی بخاطر وزن سنگین اسپراوت زمین لرزید و 3 کتاب به روی سر لاوندر افتاد.
لاوندر:
فرد گفت: خب ریموس درست میگه ولی ما هر کاری هم بکنیم نمی تونیم طوری اونجا بریم که مرئی بشیم مگر اینکه از شنل نامرئی استفاده کنیم که متأسفانه فقط یکی است و اگر یکی بخواد بره بسیار طول میکشه.
مودی با غرولند گفت: البته همه به جز من
با شنیدن این حرف فکری در ذهن اسپراوت پیدا شد: مودی تو می تونی زیر شنل قایم بشی و با چشمت سریع یه نقشه تهیه کنی و برامون بیاری
آلستور که از اینکه بلاخره کسی نیز به فکر چشم جادوئیش افتاده بود خوشحال بود گفت: البته. ولی یه مشکلی هست. اگه من بخوام بنویسم اونوقت صداشو چیکار کنم؟
ریموس با تعجب: یعنی یه کارگاه نمی تونه با یه ورد صدا رو قطع کنه. باشه من اینکارو می کنم. با یه ورد صدا رو از بین می برم.
-------------------------------------------------------------------
همه گروه داشتند شام آخر رو در محفل می خوردند تا به مأموریت بروند. مأموریتی خطرناک. آنها در اواسط ماه بودند بنابراین طبق گفته ی ریموس دیگر کسی که توسط یک گرگینه گاز گرفته شود خاصیت کامل گرگینه ای را نخواهد داشت.
آلبوس به بالای منبر رفت: اهم. اهم
ملت: چته؟ بزار شاممونو کوفت کنیم
آلبوس با شرمنگی گفت: ببخشید. و شروع به سخنرانی کرد:
امروز بار دیگر یکی از مأموریت های سخت محفل به دست تعدادی از اعضای خوب محفل که عبارتند از: پروفسور اسپراوت-لاوندر براون-ریموس لوپین-رون ویزلی-الستور مودی-لودو بگمن-اینیگو ایماگو-فرد ویزلی آغاز می شود. آنها وسایلی کامل را باخود می برند مانند چادری نامرئی که دارای تمام امکانات هست و همچنین ورد های کارایی که در جنگ با گرگینه ها به دردشان خواهد خورد. حالا از اسپراوت عزیز که سرگروه این گروه خوب هستند خواهش می کنم چند کلمه ای برای ما صحبت کنند

اسپراوت از جایش بلند می شود ولی شکمش به میز برخورد می کند و غذا را از کسانی که طرف خودش هستند دور و کسانی که آن طرف نشستند را همراه با صندلی ها نقش بر زمین می کنند ولی او بی اهمیت گفت:
خب اعضای گروه من آماده ان تا به مأموریت بروند ولی قبلش باید با شما خداحافظی کنیم. پس از همینجا خداحافظی ما را بپذیرید تا اگر سلامی نبود از ما دلگیر نباشید که بدون خداحافظی رفتیم
ملت:
------------------------------------------------------------
همه اعضای محفل در حال بدرقه گروه بودند.
مالی به رون گفت: عزیزم یادت نره شب دندونهاتو مسواک بزنی چون ممکنه درد بگیرن.
رون که زایه شده بود رو به مالی:
مالی که عصبانیت رون را دیده بود:
بعد از بدرقه به راه افتادند. در جنگل صداهای وحشتناکی می آمد مثل صدای گرگ و زوزه ی شغال
سر انجام قرارگاه گرگینه ها از دور نمایان شد. وقتی به نزدیکی آنجا رسیدند چادری را که از هدویگ گرفته بودند برپا کردند. آن چادر نامرئی بود ولی آنها چوبدستی خود را به طرفش گرفتند و آن نمایان شد. سریع به داخل رفتند و چادر دوباره نامرئی شد
-----------------------------------------------------------
در درون چادر همه چیز بود. اسپراوت بلافاصله در را بست و کلونش را انداخت در نایدید شد. ولی دکمه ای جایش به وجود آمد
ریموس که می دانست آن چه چیزی است گفت: این یک در قفل شونده ی اتوماتیک است. تا این دکمه را فشار ندهیم سپری دورش را می گیرد که هرگز از بین نمیرود.
همه به درون چادر نگاهی انداختند. تلویزیون، یخچالی که همیشه پر از غذا بود. حمام، خوابگاه. کتابخونه و تمامی امکانات
همه خود را روی صندلی های راحتی انداختند. ناگهان چشم آلستور به دکمه ای خورد: ضد صدا. آن را فشرد و گفت: این دکمه کاری می کند که صدای ما حتی اگر با بلندترین حد ممکن فریاد بزنیم به بیرون نرود
سپس تلویزیون را روشن کرد و مشغول دیدن اخبارشد.
بعد از شنیدن اخبار همه به خوابگاه ها رفتند و خوابیدند تا صبح روز بعد به دنبال نقشه بروند.
ولی ریموس چیزی یادش آمده بود. پنجره را آرام باز کرد و چوبدستیش را به طرف مقر گرگینه ها گرفت و زمزمه کرد: بنقسیوبلوس
سپس پنجره را بست.
چوبدستیش را به طرف میز گرفت و زمزمه کرد: برسمیوس.
بلافاصله نقشه ای پدیدار شد. اسپراوت نگاهی به آن انداخت. نقشه مقر گرگینه ها بود
ملت: ای خنگ خدا. اینو زودتر می گفتی!
لوپین گفت: اینو تو کتاب خوندم. تازه یادم اومد. حالا برای حمله آماده ایم.
ملت:
اسپراوت گفت: فردا با توجه به نقشه مقر یه نقشه برای حمله میکشیم


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.