هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
دو ساعت بعد:
بورگین : نه ، نه، من اون شب هیچ کی رو ندیدم . فقط یادم میاد که می خواستم به دفتر نظارت برسم .همین و بس.
ماتیلدا: خب یه کوچولو عقلتو بیش تر به کار بنداز . پس این علیرضا کی رو دیده؟ مگه کس دیگه ای هم هست که مثه اسپراوت ما شکم گنده داشته باشه . مطمئنم که اون شب واقعا این جا بوده !
اریکا: از کجا مطمئنی؟ در هر صورت باید یه فکری بکنیم . همین جوری نمی شه دست رو دست گذاشت که!
ارنی: من می گم که بهتره تله موش بذاریم تا بلکه ....
لودو: (با نگاهی غضبناک) . ارنی جان قبل از این که از تالار بندازمت بیرون .... ببینید علیرضا وقتی بورگین رو به جای اسپروات اشتبا ه می گیره مشخصه که نباید به حرفاش اعتمادی کرد .اما امشب باید به نوبت نگهبانی بدیم شاید دوباره سروکله اش پیدا شه . من و بورگین و درک این کار رو می کنیم .من از ساعت دوازده تا دو ، بورگین از ساعت دو تا چهار و درک هم از ساعت چهار تا شش . فعلا برین به کاراتون برسین...
ساعت دو بامداد:
لودو(در حال خمیازه کشیدن) : خب بورگین ! امیدوارم ماموریتتو به خوبی انجام بدی .به محض دیدن یه غریبه از جمله اسپراوت فقط کافیه این دکمه رو فشار بدی . همه میریزیم رو سرش نمی ذاریم فرار کنه .
بورگین( در حال لرزیدن): یعنی باید تو این تاریکی نگهبانی بدم؟ لودو: پس چی؟می خوای نور باران کنیم؟من رفتم بخوابم .خلاصه مواظب باش.
نیم ساعت بعد:
_یعنی می گی بیدارشون کنیم ؟ _ نه بابا ، تا صبح صبر می کنیم بعد خودم همه چی رو براشون تعریف می کنم .
بورگین:کی اونجاست؟
_بیا گندش در اومد . _اشکال نداره بابا این بورگین خودمونه . انگار می دونستن قراره بیایم کلی از قبل تدارکات دیدن و اومدن استقبالمون.بیا تا قبل از این که غش کنه خودمونو بش معرفی کنیم .
و درهمین حال دو نفر از تاریکی بیرون اومدند....
بورگین در حالی که درونش از ترس و هیجان لبریز شده بود گفت: خدای من! تانکس! پروفسور اسپراوت!

بسيار خوشحالم كه شروع به رول نوشتن كردي...

خوب هم مينويسي...!
فقط چند تا نكته رو بايد رعايت كني تا رفته رفته يه نويسنده ي كامل شي...

من در مورد بخش هاي مختلف نوشتت ميگم و يه سري نكات كلي رو هم ياد آوري ميكنم.

اول اين كه سعي كن همه ي پستت ديالوگ نباشه! يعني حتمآ فضا سازي داشته باش در پستت... تو پستت فقط چند مورد جزئي فضاسازي ديدم.
سعي كن حالات افراد رو در صحنه هاي مختلف بيشتر تشريح كني تا خواننده كامل در بطن قضيه قرار بگيره...
فضا سازي در تمامي پست ها واجبه! (در پستهاي جدي بيشتر، در طنز بسته به شرايط و فرم رول، ممكنه كمتر.)

* به طور كلي، وقتي يه رول مينويسي، تو ذهن خودت داستان رو پروش دادي و خيلي هم خوبه، وقتي ميخواي رو كاغذ بياريش (تايپش كني!) همون ذهنياتت رو بيرون ميريزي... ولي معمولآ دقت نميشه و خيلي از جزئيات فقط تو ذهن ميمونه و روي كاغذ نمياد و خواننده اونا رو درك نميكنه!! يه نويسنده ي خوب، نويسنده ايه كه هميشه دقيقآ همون چيزي كه تو ذهنشه، هنگام خوندن متنش، تو ذهن خواننده هم همون، با تمام جزئيات نقش ميبنده!
بنابراين براي بهتر شدن نوشته، هميشه بعد از اين كه مينويسي نوشتت رو، به ديد خواننده (نه نويسنده) اون رو چند بار بخون!... مطمئنآ خيلي چيزها رو بهش اضافه خواهي كرد.

اين تاپيك يه تاپيكه طنزه، و پستاش بايد طنز باشه! البته منكر اين موضوع نميشم كه پستهاي خيلي معمولي هم ديده ميشه در تاپيك، ولي محوريت اون طنزه. و وقتي ميخواي طنز بنويسي، بايد دقت كني كه داري طنز مينويسي! اين يعني اين كه طوري بايد بنويسي كه خواننده بخنده!
يه نويسنده ي طنز خوب، كسيه كه وقتي نوشته خودش رو ميخونه خندش ميگيره! (البته خيلي هام اينجوري نيستن!!! ولي اساسآ اينه)
در نوشته طنز روي ديالوگ ها خيلي كار كن... چند ديالوگ واقعآ قوي ميتونه فضاي يه پست رول رو از اين رو به اون رو كنه! البته در پستهاي طنز بايد روي تمام ديالوگ ها دقت داشت... ولي تنها ديالوگ نيست؛ فضا سازي طنز هم خيلي عاليه كه البته كمي مشكلتر از ديالوگه... در نوشته ي طنز، استفاده ي درست و مناسب از شكلك هم خيلي كمك ميكنه.

در مورد پستت بايد بگم كه ميتونستي قسمت كشيك دادن ها رو خيلي خيلي خنده دار ترش كني... ولي در مجموع به عنوان پست اول خوب بود.

سوژه ي پستت خوب بود، آوردن اون بحث كشيك دادن جالب بود... (ولي خوب، زياد روش مانور ندادي - البته اين به سليقه ي خود نويسنده بر ميگرده! )

پاراگراف بندي پستت هم خوب بود. به عنوان پست اول عالي بود! هميشه سعي كن ظاهر نوشتت زيبا باشه! در نوشتن پست ظاهر هم به اندازه متن مهمه!
(* فقط در مورد اون ديالوگ هايي كه گويندش مشخص نيست، بهتر بود بعد از ديالوگ هر شخص كه با _ نشون دادي، يه اينتر ميزدي، ميرفتي خط بعد، بعد نفر بعدي... درستش اينه. )

استفادت از علائم نگارشي هم بسيار خوب بود!

پايان نوشتت هم خوب بود.
پايان نوشته بايد طوري باشه كه افراد رو به ادامه دادن رول جذب كنه!

يه سري مطالب كلي رو گفتم، ديگه خواستم خيلي طولاني نشه! در پستهاي بعديت اگر عمري بود مسائل بيشتري رو ميگم!
اميدوارم صحبتام برات مفيد بوده باشه...

در كل به عنوان اولين پست، خوب و قابل قبول بود. درت ميبينم كه بتوني يه نويسنده ي عالي بشي!


موفق باشي.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۲۳:۴۵:۱۹

ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ جمعه ۴ خرداد ۱۳۸۶

پروفسور   اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
علیرضا خودش رو به گوش لودو رسوند ، لودو هر لحظه صورتش قرمز و قرمزتر میشد ، سرانجام فریاد زد :
-علیرضا میگه اون شب اسپراوت به تالار برگشته بوده! بعد وقتی علیرضا رو دیده یه شوت زده زیرش ، علیرضا هم رفته دنبالش که خیکش را گاز بگیره بعد بورگین همون لحظه از کنارش رد شده ،اون هم اشتباها اون رو گاز گرفته حالا احساس ندامت میکنه!
اریکا که وحشت در صدایش منعکس بود ، گفت:
-ولی این امکان نداره که اسپراوت برگشته باشه اون الان به دامبلدور تبدیل شده!
ماتیلدا نجواکنان گفت:
-اییییییییییییییش! یعنی کی میخواسته خودش را به جای اسپراوت جا بزنه!
حاج درک نیز دستی به ریشش کشید و گفت:
-عوامل اجنبی به هافل حمله کرده اند!
اریکا به وسط حرف حاج آقا پرید و گفت:
-بابا بیاین اول این بورگین رو بندازیم تو چاه تا از مردن پشیمون نشده!
-کی مرده؟
این صدای بورگین بود که در جواب اریکا برخاسته بود!ملت همه:
-
-صبح به خیر! ا من کجام؟ شما کی بیدار شدین؟ من تازه داشتم دنبال تخت می گشتم تا یه حالی به تالار بدم.
لودو در جوابش گفت:
-علیرضا اون شب گازت گرفته ، ما هم خیال کردیم تو مردی.
بلافاصله بورگین به سمت علیرضا حمله کرد که با پس گردنی حاج درک مواجه شد:
-بترس از مرلین! رو حیوون دست بلند میکنی!
بورگین با حالتی آمیخته به شرم به سر جای خود برگشت.اریکا ناگهان متوجه چیزی شد، رو به سمت بورگین کرد و گفت:
-ببینم بورگین تو اون شب خیکی چیزی ندیدی؟
-نه ! چطور مگه؟
لودو در جواب بورگین گفت:
-آخه علیرضا میگه اون شب پروفسور را دیده...
آنگاه همه با نگاههای خیره رو به بورگین کردند که سخت در تفکر بود .
-------------
ببخشید اگر پستم خیلی بد شد، من این پست را پس از خوندن پستهای این صفحه زدم گرچه من متوجه خیلی چیزهای موجود در صفحه نشدم ولی سعی کردم تا حد امکان داستان را بهم نریزم بعلت ندانستن ماجرا.اگر داستان بد شده پستم را پاک کنید.

سلام اسپروات عزيز!
خوشحالم كه فعاليتت رو شروع كردي...
پستت خوب بود؛
يه سري نكات رو خيلي سريع ميگم...
طول پستت خيلي خوب بود. طنز پستت هم زيبا بود! روند داستان رو هم خيلي خوب جلو بردي! تاپيك از اون حالت در اومد و موضوع خوبي گرفت.
موفق باشي.

منتظر فعاليت بيشترت هستيم...


ویرایش شده توسط پروفسور اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۴ ۲۳:۱۲:۴۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۱۴:۴۵:۰۱


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
- خووب... حالا دفتر نظارت كجا هست؟!! ... اين پله ها كه ميره سمت خوابگاه... اين طرف هم كه حمومه... اين ور هم كه توالته! ايجا هم كه وسط تالاره... پس كجاست؟!! واي من چقدر خنگم!!! واي دفتر نظارت نداره تالار كه! خاك تو سرم! بزار ببينم من تخت نظارت رو آخرين بار كي ديدم...
بورگين همچنان با خود كلنجار ميرفت و زير لب در حالي كه دستانش رو دور گردنش ميپيچاند ادامه داد:
- آها... آخرين بار تخت نظارت رو تو خواب ديدم كه نشستم روش... كه يهو شكست و افتادم... آآآآآخ خ خ خ....
بورگين ناگهان فرياد زد و سرش را پايين آورد و به محل درد گرفتگي (!) نگاه كرد...
دندان هاي نيش عليرضا كه در مواقع خشم به سه برابر اندازه ي واقعي ميرسد در ساق پاي بورگين فرو رفته بود...
بعد از ديدن آن صحنه بورگين چشمانش سياهي رفت و سرش گيجي رفت رو... گرومپ! كف تالار ولو شد!



سه روز بعد!

اريكا: خدا بيامرزش، بچه ي بدي نبود!
ماتيلدا: نه بابا كجاش خوب بود؟! اه اه... از دستش راحت شديم ها! ايشششششششش...!!!
دنيس: بچه ها به نظر من همين كف تالار خاكش كنيم... كم خرج ترم هست!
ارني: من ميگم اين به كثافت و اين چيزا زياد علاقه داره... ميگم بندازيمش تو چاه توالت تالار. ()
ملت به صورت هماهنگ: موافقيم!
با اين صحبت و اشاره ي لودو ملت جنازه را رو دست بلند كردن و به سمت مرلينگاه تالار به راه افتادند!!
حاچ درك: بلند بگو لا الله الا الله...
ملت: لا الله الا الله...
ناگهان لودو فرياد زد: صبر كنيد... ميت رو بزاريد رو زمين... عليرضا ميخواد چيزي بگه!
و در حالي كه گوركن رو دم گوشش گرفته بود گفت: ...


ادامه دارد...>>>


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
لودو : خوب بر و بچ قرصا رو بندازین بالا!
ملت : ( شما فلش رو قرص حساب کنین!)

لودو که چهره اش از تلخی قرص در هم رفته بود خطاب به بورگین که همچنان قرصش در دستش بود گفت : هو یره!تو چرا قرصاتو نمیخوری!؟

بورگین: من همیشه منتظر این موقعیت بودم!حالا وقتشه که در دو روزی که شما خواب هستید یک حالی به تالار بدم!
لودو که احساس میکرد پلک هایش در حال سنگین شدنه خطاب به بورگین با صدایی که میشد وحشت را در آن خواند گفت : ای تو اون ذاتت فقط بزار از خواب بلند شم اون وقت میدونم با تو یکی چی کار کنم ای ذلیل مرده!

بورگین که لخندی شیطانی پهنای صورتش را در بر گرفته بود گفت : متاسفم ولی اون موقع تو دیگه تو سمتت نیستی و من به جای تو رو تخت نظارت مینشینم!

در این بین اریکا که او نیز صدایش حاکی از این بود که در چند لحظه ی دیگر به خوا می رود خطاب به بورگین گفت : پس من چی هو!هو ! من چی؟ منم ناظرم! دخلت رو میارم!

بورگین ریشخندی کرد و گفت : شما ساکت! دارم با بزرگترت حرف میزنم

دیگر به جز لودو ، تمامی اعضا دمر بر روی کف کاشی شده تالار افتاده بودند.

بورگین که هنوز آثار هوشیاری رو در لودو میدید عصبانی شد و گفت : ای بابا! همینجوری بودی که دیگه از نظارت بلند نشدی ! چون جونی داری.بیا این قرص منو بخور

لودو با سر علامت نفی رانشان داد و سعی کرد که از خوردن قرصی که بورگین به جلوی دهانش آورده بود ، امتناع کند ولی دیگر دیر شده بود و مزه تلخ قرص را دوباره در دهانش مزه مزه کرد و کمی بعد به خوابی سنگین فرو رفت.

بورگین:عجب جونی داشت! حالا وقتشه یک حالی به این تالار بدیم!ماشا الله تمام تالار شده با ناموسی یکم چاشنی بی ناموسی بهش اضافه شه بد نیست ها

و به طرف دفتر نظارت انجمن حرکت کرد!

باید اولین کارش را که رسیدن بهتخت نظارت بود را انجام میداد!



ديالوگهات خوبن... فضاي داستانت رو يكم بهتر كن!
فقط يه مشكل كلي داره اكثر پستات؛ هم اينجا و هم زنگ تفريح؛ اون هم اينه كه هميشه خودت رو يه جورايي زيادي گنده ميكني و هميشه نقش اول پستات ميكني! چه در پستهاي قبلي اينطور باشه و چه نباشه اهميتي نميدي! نميگم اين كار درست نيست، چون هر كس ميپسته ممكنه بخواد خودش رو نقش اول كنه... اين كار باعث ميشه كه از كيفيت نوشتت كم بشه و جذابيت خودش رو از دست بده!
اگر كمي بهتر و با دقت تر بپستي و اين موضوع رو حذف كني مطمئن باش خود به خود نقش اول هم خواهي بود در رول ها! ولي رول خودت رو خراب نكن.

موفق باشي؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۱ ۱۸:۵۴:۱۸


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
هنوز همه توی کف حضور ناگهانی اون مردی که بورگین گفت کلاهش بی لبه و کتش فراک بود ، بودن .

بعد یه دفعه اریکا چهارزانو نشست کف زمین و به این حالت در اومد و در حین انجام این امر خطیر گفت: آخخخخخخخ ... بسه دیگه بابا . من که دیگه خسته شدم .

لودو که چشماش از شدت بی خوابی اندازه ی یه نخودچی شده بود ، اومد نشست کنار اریکا و ناله کنان گفت : اصلا بابا بیاید بی خیالش شیم ... من دلم داره برای چند دقیقه خواب پرپر می زنه ... تو رو خدا یکی یه راه حل بده که بتونیم مثل بچه ی آدم بخوابیم ... مردیم از بی خوابی .


بقیه ی بروبچز هم اومدن نشستن دور اون دو تا .
بورگین با حالتی تاپ دپرس ( کلمه رو حال می کنین ؟! ) : هیییییی ... به یه تار ریش مرلین قسم می خورم که ماها فسردگی گرفتیم . چند وقته که اصلا هیچ تفریحی نداشتیم .
ماندی : آها ! پس حتما این بابای من بود که یه سره توی زنگ تفریح می پستید ، نه ؟!

بورگین با لحنی معلم وارانه : نه گلم ، ما از نظر منتال ( Mental ) مشکل داریم . اون یه تفریح فیزیکالی هست .

درک با قیافه ای همچون دانشمندان گفت : بچه ها ، من یه راه حل دارم .
بقیه : چه راه حلی ؟
درک به یه چشم به هم زدن غیب شد و تا بچه ها دوباره چشماشونو باز کردن روبروی اونها بود . بعد دستش رو گرفت جلوی بقیه و یه چیزی شبیه یه بسته از این آدامس ها هست که مثل قرص توی یه ورقه ی آلومینیومی هست ، خب ؟ گرفتی منظورو ؟ یکی از اونها رو گرفت جلوی چشم همه .

ملت : خب ؟ این چیه ؟
درک : قرص ( نکته انحرافی رو داشتین ؟! )
ملت : اکس ؟
درک : نه خیر . قرص آمی ... آمی توپ ... نه ... آمی تاپ توپ ... نه ... آمی ...
ملت :
درک : آها . قرص آمی تریپتیلین هست . خواب آوره . یه مادر بزرگ دارم 88 سالشه . هر وقت نمی خوابه بابام براش از اینا می خره از داروخونه های ماگلی . بعد مادربزرگم تا 48 ساعت خوابه !

بروبچز : خب ؟
درک : بابا یه ذره اون مخ آک بندو بندازین به کار . یه دونه از اینا بخوریم مشکلمون حله .

لودو : ای لودو فدای تو بشه ... بیا پسرم ... تازه من و اریکا بهتون قول میدیم وقتی بیدار شدیم همه با هم بریم پیک نیک!

ملت : هوراااااااااااااا !


پست خوبي بود اريكا جان؛
فضاي تاپيك رو كمي عوض كرد و اين خيلي مفيد بود، چرا كه تاپيك داشت فضاش يه جورايي كسل كننده ميشد!
بهتره ايده هاي بيشتري در پستها بگنجوني؛ و پست رو هم يه جوري تموم كني كه خيلي بيشتر آدم رو براي ادامه دادن جذب كنه.

موفق باشي؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۱ ۱۸:۵۳:۱۴

The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
دوباره تالار باصدای دست زدن اریکا در کام سکوت فرو رفت!
اریکا ، گلویش را صاف کرد و شروع به حرف زدن کرد.
_ خوب دوستان ، جادوگران و ساحران عزیز هافلی که در این جمع حضور دارید! تمامی شما تقریباً در تمامی مراحل موفق بوده و سر بلند بیرون آمده اید! ( دوستانی که از این موضوع بی اطلاع هستند، خود را تقصیر کار ندانند زیرا تمامی پست هایی که در آن مراحلی زیبا و جذاب به تصویر کشیده شده بود ، توسط لودو بگمن پاک شد )

_ ولی باز هم کسانی بودند که نسبت به دیگران برتری نسبی ای داشتند.من اسم آنها را لیست کرده و اعلام می کنم.
بورگین
ادوارد جک ( به دلیل ترک هافل دیگر در بین ما نخواهد بود ، فقط اسم وی نمایشی است!)
ماندانگاس فلیچر
و درک.

_ این ها اسمای ای بودند که توسط من و لودو بگمن بر گزیده شده اند ، ولی کار اصلی بر عهده شماست.بدین گونه که شما فقط حق دارید به یک نفر رای بدید. سرانجام کسی که بیتشرین رای رو داره به عنوان جانشین خیک مرحوم ، پروفسور اسپراوت در می آید

کمی بعد
سر انجام تمامی اعضا به جز کسانی که انتخاب شده بودند ، به پای صندوق های رای رفته و رای خود را ثبت کردند.
این بار برای ده دقیقه لودو و اریکا شروع به سر شماری آراء کردند و همهمه ای آرام بر سر اینکه چه کسی جانشین پروفسور خواهد بود ، در گرفت.

شرط می بندم اگه بورگین بشه ، دو روزه در تالار رو تخته می کنن
من میگم درک رو بزاریم!
من ده گالیون رو ماندی شرط بستم!

ده دقیقه بعد
این بار تالار با صدای لودو به سکوت فرو رفت.
_ خوب دوستان! بر طبق رای هایی که شما محبت کردید و در صندوق آراء ریختید ، ما تصمیم گرفتیم که چه کسی رو جانشین پروفسور دامبلدور کنیم.او کسی نیست جز ...
_ شب چهار شنبست! برای غافل گیری اموات صلوات
جمیعاً:

لودو از اینکه صحبتش به خاطر لوس بازی چند تن از یاران ارزشی هافلپاف قطع شده بود ، ناراحت شد و با همان صدای محزون ادامه داد.
_ وی کسی نیست جز...

شترررررق!
این بار صدای در تالار بود که با شدت باز شده بود و مردی ، با کلاهی بی لبه و کتی فراک در آستانه در ظاهر شد و دوان دوان ، در حالی که ردایش رو ی زمین مرمر شده تالار کشیده می شد و خس خس می کرد ، به طرف لودو حرکت کرد.
صدایش کلفت بود و به طرز غریبی در نظر هافلپافی ها آشنا به نظر می رسید.

_ هشدار ! هشدار ! از طرف آلبوس دامبلدور یا همان پروفسور اسپراوت هشدار! آلبوس اعلام کرد که اگر جانشینی برای وی انتخاب شود ، خودش بر می گردد و ابتدا ناظران را خفه می کند و سپس به جای اولش یعنی شناسه اسپراوت بر می گردد!
مرد مجهول الهویه ، بلافاصله بعد از اتمام حرفش ، از همان جایی که آمده بود ، بر گشت و تمامی اعضای هافلپاف را در وحشت و دو راهی تنها گذاشت.



خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
اول این که سلام!!!
خوشحالم بعد از عهدی برگشتم!!!!
من یه چیزی رو این جا عرض کنم:اونم اینه که تو این هافلپافیهای اصیل عضومیشید جریانش چیه؟؟؟!!!باید نقشمون در سایت پر رنگ باشه؟باید تو هافل فعالیتمون رو زیاد کنیم؟یه توضیحی به من بدید!
چون از اون جایی که بنده عقده ی عضو شدن در قسمت های مختلف هافل(کلا" سایت جادوگران رو)دارم،به من بگید که شرایطش چیه!!!
چون هرچی تاپیک هافلیهای اصیل رو میخونم متوجه نمیشم!!!!چون یه مقداری IQی من از مرغ پایین تره!!!
خیلی ممنونم!!!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خوب حالا داستان:
همه از جیبشون یه سری کاغذ های مچاله شده در آوردن به یدونه قلم و شروع کردن به نوشتن:
یکی نوشت:باید خوابگاه رو از هم جدا کنیم...یکی نوشت:باید باناموسی تر رفتار کنیم...یکی نوشت:همین طوری خوبه چه اشکالی داره؟!یکی نوشت..... خلاصه همه نوشتن که چه عقیده ای دارند!!!!
اریکا دوباره پاشد وایساد و دوباره کف زد تا صدای پچ پچ بروبچ قطع بشه!!!
-"خوب خوب همگی توجه کنن!!!!!!الان من و لودو نظراتتون رو جمع میکنیم تا ببیینیم چی گفتین!!!!!بعد مورد بررسی قرار میدیم تا ببینیم چی میشه؟؟؟!!!!
بورگین عین بچه های نی نی گو گو لو بالا پایین پرید و با یه صدای بچه گانه گفت:اول من...اول نظر منو بخونین...اول من....من من من!!!!!
اریکا داد زد:به تر تیب مال همه رو میخونیم !بورگین!!!........ا ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه !!!؟؟؟
همه ساکتنشستن و منتظ شدن که نظر ها خونده بشه و ببینن بالا خره چی میشه!!!
دل تو دل ملت نبود!!!!اریکا اولین نظر رو باز کرد و شروع کرد به خوندن:
اولی:بیناموسی هاش خیلی عالیه....!!!!
اریکا:خوب این که خیلی ضایعست ماله بورگینه!!!
دومی:بابا این جا چقدر کثیفه،یه مستخدم استخدام کنید!!!!!
اریکا:حالا این بد نیست!!!
سومی:به این درک بگین بیشتر امر به معروف ونهی از منکر بکنه!!!!
اریکا: به من چه به خودش بگید!!!!
چهارمی:یه دونه تاپیک واسه عاشق پیشه ها بزنین،مردن بنده های خدا!!!!!!!
اریکا: تا ببینیم چی میشه!!!
لودو از اون و ر زیر لبی میگه:ولی خدا وکیلی پیشنهاد باحالی بودا؟!!!!
اریکا:
سدریک:خوب ما الان اصلا"نشنیدیم تو چی گفتی!!!!
اریکا در حالی که به منظور ساکت شدن صداش رو بلند تر میکنه:
پنجمی:این حمام هافلپاف رو کسترش بدید توش جکوزی وان از این جور وسیله ها بذارید تا شاید یکم بیشتر حموم کنن!!!!ایششش...حالمون بد شد...
اریکا: خوب این خیلی ضایع بود که ماله ماتیلداست!!!!چون کسی به جز اون تو این جا نمیگه ایششششششششش...یا مثلا"تو نامش دیگه نمینویسه!!!!!


همین طور خوندن نظر ها ادامه یافت تا این که شاید به یه نتیجه ای برسن!!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
برا اولین بار گفتم یدونه پست ارزشی بزنم واسه خنده!!!!
ولی خدمونیم خیلی بیخود شدش هااااا!!!!
مهم نیست پاکش کنید!!!!!





ماتیلدا جان من برات پی امش می کنم . اگه این سوال رو توی هماهنگی می پرسیدی بهتر بود عزیز !


ماتیلدا جان پستت پست بدی نبود . ولی بهتر از این میتونست باشه . مثلا می تونستی این قسمت رو به طور کامل حذف کنی :

یکی نوشت:باید خوابگاه رو از هم جدا کنیم...یکی نوشت:باید باناموسی تر رفتار کنیم...یکی نوشت:همین طوری خوبه چه اشکالی داره؟!یکی نوشت..... خلاصه همه نوشتن که چه عقیده ای دارند!!!!

چون توی قسمت بعدی به نظرات پنج نفر از بچه ها پرداخته بودی . این قسمت اضافه هست .
در ضمن از علامت تعجب (!) خیلی زیاد استفاده کرده بودی . گفته بودم که از علائم نگارشی استفاده کنین ، ولی نه دیگه تا این حد که باعث لوس شدن پست بشه .

حتی اگر هم می خواهی استفاده کنی ، به کار بردن چهار پنج تا از اونها پشت سر هم ، پست رو ناجور می کنه .


ولی این قسمت های پستت قشنگ بود :

به این درک بگین بیشتر امر به معروف ونهی از منکر بکنه .

یه دونه تاپیک واسه عاشق پیشه ها بزنین،مردن بنده های خدا.
این حمام هافلپاف رو کسترش بدید توش جکوزی وان از این جور وسیله ها بذارید تا شاید یکم بیشتر حموم کنن!!!!ایششش...حالمون بد شد...

و این ها نمایانگر اینه که می تونی بهتر از اینها بنویسی .آخر پستت هم خیلی بی نمک تموم شد . دیگه رک و راست گفتم . ناراحت نشی ها !

بازم تلاشتو بکن . موفق باشی عزیزم .


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۶ ۲۳:۱۷:۳۴
ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۷ ۱۱:۱۳:۴۷


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۰۲ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
1 هفته بعد
تمامی بچه ها به دستور اریکا و حاج درک (!) در تالار عمومی گردهم آمده بودند و خیلی خوش می گذروندند.
از طرفی بورگین صلوات جمعی میفرستاد و از طرفی دنیس رفته بود سپند دود کرده بود و از اون طرف هم لودو داشت رخت چرک های اما رو می شست
سرانجام جمع با صدای دست اریکا ساکت شد.
اریکا بلند شد و ایستاد و ادی هم از روی غریزه جنیش (مخصوصاً حالا که رفته گریف) رفت به عنوان پابوس اریکا و از اون طرف هم رفت تا قد اریکا بلند تر نشون داده شه!
اریکا سخنرانی را شروع کرد.<< همون طور که میدونید این هفته ما مسابقه داشتیم که هر کی شکمش رو بیشتر شبیه پروفسور بکنه تو این مرحله امتیاز بیشتری میگیره...>>
<< حالا شما لطفا تو صف به ایستید و خواهشاً بورگین جان،شما نفر اول باش که بسی خوف خطرناک هستید >>
تمامی اعضای هافلپاف در حالی که شکم های باد کردشون رو تکون می دادند یک صف طویل تشکیل دادند.
اریکا با دست به بورگین اشاره کرد.
بورگین به طرف اریکا رفت و لحظه ای بعد اریکا این شکلی شد.
سپس رو به لودو کرد و در گوشی گفت : بورگین شکم گنده نیست. این بارداره
لودو هم تعجب کرده بود. پس بورگین رو بدون هیچ حرفی به قرنطینه بردند.
_ نفر بعدی...
درک نفر دوم که به مقابل اریکا رفت تا شکم بزرگش را به رخ ناظر هافلی بکشد.
_ ببینین چقدر گندست به این خوشگلی...
اریکا برای اطمینان روی شکم درک دست کشید که ناگهان دو خروار لباس ریخت بیرون و درک حسابی ضایع شد!
نفر بعدی هم ماندی بود که با یک سر سوزن معلوم شد فقط هوا کرده تو معدش و همین طو نفر بعدی که سرانجام حوصله ی اریکا سر رفت و بلند شد و ایستاد.
_ خانم ها و آقایان محترم و محترمه ای که در این مکان حضور دارید.متاسفانه در این مرحله کسی امتیاز مورد قبول رو نیاورد و برای اینکه دچار کمبود سوژه نباشیم ، باید بگم که مرحله ی بعدی در مورد بهبود تالاره!پروفسور عزیز،خیلی در این مورد وسواس به خرج می داد و سعی می کرد تالار به بهترین نحو اداره شود.شما نیز دوباره یک قلم و کاغذ در دست بگیرید و کمبود های تالار رو بنویسید.
( قابل توجه ناظران عزیز.به پست های بعد دقت کنید!)






چه عجب بورگین ما یه پست از تو دیدیم که توش یه نصفه خط بیشتر بیناموسی نداشت .
ولی خداوکیلی اگه اون هم نبود بهتر بود . حالا خیلی بهت گیر نمی دم . نمی خوام قهر کنی دیگه پست نزنی .


پستت خوب بود . بهترین خوبیش این بود که کوتاه بود . اما توی همین پست کوتاه تونسته بودی موضوع رو تغییر بدی بدون اینکه به اصل سوژه آسیب برسونی .

فقط یه نکته ی کوچولو بگم . دیالوگ ها رو توی این علامت << >> نذار . ترجیحا از این استفاده کن : ""

یه چیز دیگه هم بگم که توی خیلی از پست ها دیدم . خواستم ازش صرفنظر کنم ولی دیدم اگه همه رعایت کنن پستها ترکیب بندی قشنگ تری از نظر نگارشی پیدا می کنن . توضیح بیشتر نمی دم . فقط فرم صحیح این کلمات رو ببینید :

گندست -------> گنده ست . معدش -------> معده ش .

موفق باشی .


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۱ ۱۲:۰۱:۱۸
ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۲۲:۵۴:۴۹


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
لودو برگه ها رو جمع می کنه و میده به اریکا. اریکا با یکم تردستی، برگه بورگین رو میاره رو تا اول اونو بخونه. دو دقیقه بعد قیافه اش این شکلی میشه و برگه بعدی رو می خونه قیافه اش همون شکلی می مونه و بعدش برگه بعدی رو می خونه و سوزنش رو همون حالت میمونه. بعد برگه خودش رو می خونه ولی باز هم همون شکلی می مونه بعد یه برگه دیگه رو می خونه به صورت ناگهان قیافه اش جهش پیدا می کنه و عادی میشه!
اریکا: “بله حالا قسمتی از این برگه رو براتون می خونم:

در روز آخر بورگین را تنبیه کردم تا در حالی که درون یک اتاق حاوی 500 ماهواره ایستاده است، 500 بار تکرار کند من نباید بی ناموسی بنویسم! امیدوارم این تنبیه به اندازه کافی میسر شده باشد.
با آرزوی آن که همه در خوابگاه مختلط صیغه باشند،
حاچ درک

اریکا: "حاچ درک؟! درک! درک بیا این جا بینم."
حاچ درک در حالی که ته ریشش کاملا در اومده و داره نازشون میکنه و دکمه بالای پیرهنشم بسته از بین جمعیت جلو میره و میگه: "بفرما خواهر!"
اریکا: " باب درک تو چت شده؟"
حاچ درک: "آبجی شما چتون شده؟ اینا چه موضوعاتی برای امتحان می ذارید؟ موضوع باید ناموس داشته باشه. نه یعنی باناموس باشه."
اریکا دوباره:
حاچ درک: "اصلا حالا که این طوره موضوع مرحله بعد رو خودم میگم که بی ناموس نباشه. مرحله بعد تقلید از شکم اسپی. شرکت کننده ها ی هفته وقت دارن که خودشونو چاق کنن. بعد از یه هفته با توجه به طول و عرض و مختصات جغرافیایی شکم ها داوری میشه!"
بورگین: "درک خیلی داری زر می زنی ها! به من میگن استاد اعظم بی نا..."
قبل از این که حرف بورگین تموم شه حاچ درک گفت: "ببریوس صدا!" و صدای بورگین بریده شد.
لودو: "درک زیادی داری پر رو میشی ها! به عنوان ناظر بهت میگم که ..."
حاچ درک دوباره میگه: "دو نقطه کامیوس دو نقطه!" و حساب کار دست لودو میاد و خودش ساکت میشه.
حاچ درک: "خیلی خب دیگه. حالا متفرق شید. تا هفته بعد"
-------------------------------
خب اینم یخورده واسه خودمون به ته ریش جاچ درک بخندیمو




پست قشنگی بود . کوتاه و پرمحتوا . دیالوگ های روان و فضاسازی دقیق از ویژگی های بارز پستت بود .
پستت رو از اول قشنگ شروع کرده بودی . مخصوسا اون جایی که اریکا برگه های مختلف رو می کشه بیرون . ( دیدن نوشته ی روی برگه ی خودش )
این قسمت ها خیلی جالب بود :

بعد از یه هفته با توجه به طول و عرض و مختصات جغرافیایی شکم ها داوری میشه!

" دو نقطه کامیوس دو نقطه!"


البت اینجا یه چیزی بگم . درسته که پست طنزه . ولی یه نکته ی اخلاقی بیام : به لودو اینجوری گیر نده . وگرنه دیدی یه موقع شپلخ شدی !

پاراگراف بندیت هم خیلی خوب بود .


موفق باشی .


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۰ ۱۹:۵۷:۰۷
ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۲۲:۵۹:۴۵


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۱۳ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
اريكا با لحني مستبدانه اعلام كرد: راي گيري ميكنيــــــــــــــــــــــــم...!!!

ملت در سه سوت به هم زدن! (تركيبي جديد!) بساط راي گيري براي مختلط بودن يا نبودن، مسئله اين است... (چي داري ميگي؟! ) براي مختلط بودن يا نبودن خوابگاه فراهم كردن...

اريكا در حالي كه روي جسمي رفته و كمي از زمين ارتفاع گرفته و روي ميز جلوش ظرفي شيشه اي قرار داره، صداش رو صاف ميكنه و با همون لحن مستبدانه شروع به صحبت ميكنه:
- اهوم... خوب دوستان عزيز! شما بايد راي خودتون رو كه فقط حاوي عبارت "مختلط" يا "غير مختلط" هست رو در اين ظرف بندازيد! خوب، راي گيري از همين حالابه مدت نيم ساعت شروع ميشه...
و اريكا از روي اون جسم پايين مياد...
ادوارد در حالي كه كمرش رو گرفته از روي زمين بلند ميشه!
- آخه مگه من چيكار كردم! من فقط يه جن پير هستم! من چه گناهي كردم كه جن شدم؟!
ملت:



نيم ساعت بعد...

اريكا بر روي جسمي رفته و دستاش رو به هم ميكوبه و شورع به صحبت ميكنه...
- خوب...
درك اجازه نميده اريكا صحبت كنه و پا برهنه ميپره وسط حرفش: ببخشيد، ادوارد كه اينجاس، ميشه بپرسم رو چي وايستادي؟!
- نه نميشه!
- چرا؟
- چون يك تازه وارد هستي!
- من تازه واردم؟! خودتي...!
- تويي!
- نه خودتي!
صدايي مجهول الهويه: بابا بيخيال... اصلآ منم! درك مگه از اينجا خلاص نشم! زودباشيد، كمرم شيكست!
صداي مجهول الهويه كه بسيار تراشيده به نظر ميرسيد() ادامه نيافت و اريكا بدون توجه ادامه داد:
- خوب... داشتم ميگفتم كه راي گيري تموم شد، الان ميخوايم با كمك لودو راي ها رو قرائت كنيم...
و اريكا از روي اون جسم پايين مياد...
- آخ كمرم! واي... مامان... من از هافل ميرم! من گروهمو عوض ميكنم! وووي كمرم...! شما خيلي ظالميد!
- بابا ماتيلدا حالا واسه تو كه خوبه! اون زمان كه من تازه اومده بودم هر نيم ساعت بايد توالتا رو ميشستم!!!
- بورگين من اگه جاي تو بودم همون اول ميرفتم!
- ساكت... ميخوايم راي ها رو بشماريم!
اريكا در حالي كه ظرف حاوي چندين راي رو در بغل داشت اين را گفت و به سمت كاناپه ي مركزي تالار رفت و روي پاشنه پا چرخيد و پُفي به دامن پليسه ايش داد و روي كاناپه در كنار لودو كه به شدت جوز گيرز شده بود، نشست.
دنيس زير لب: حالا نيگا كن چقدر خودشو ميچسبونه به اين لودو! من بايد يه اختلاطي با اريكا داشته باشم!
لودو با سخن خود دنيس رو از حال و هواي خودش خارج ميكنه: ببينم اريكا، چرا اين راي ها اينقدر زيادن؟! سه برابر تعداد اعضان!
اريكا: لودو تو هميشه سعي داشتي اعضاي هافل رو كم نشون بدي! خوب بيچاره ها زياد شدن حتمآ.
لودو: !!!


ادامه دارد...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.